اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درباره مرجحات عرض كردم: آنچه از روايات
استفاده مىشود سه مرجح است: يكى شهرت و يكى موافق با كتاب و ديگرى مخالفت با
عامه. و رواياتى دراين مسئله هست كه روز اول گفتم عمده روايت ما كه دال بر اين سه
ترجيح است، همان مقبوله عمر بن حنظله است كه از نظر سند و دلالت عالى است.
يك حرف اين است كه آيا اين سه مرجح هستند -
چنانچه بزرگان و شيخ بزرگوار فرمودهاند - يااينكه نه اينها مميز هستند يعنى تمييز
حجت از لا حجت هستند؟ مامدعى هستيم كه در روايات اهل بيت عليهمالسلام ما مرجح
براى روايتين متعارضتين نداريم؛ مرجحى غير از اين سه كه سابقا خوانديم چيزى
نداشتيم، اين سه تا هم مرجح نيست، به اين معنا كه دو تا روايت مرجح داشته باشيم چه
كنيم، امام عليهالسلام بفرمايند ترجيح بده يك روايت را بر ديگرى. بلكه اين سه مرجح
كه بحسب ظاهر وقتى فكرش را بكينم مىبينيم تمييز حجت عن لا حجت است، يعنى
مىخواهند بگويند يكى ازاين دو روايت حجت است و ديگرى اصلاً حجت نيست و حجيّت خبر
واحد او را نمىگيرد.
راجع به مخالفت كتاب مرحوم آخوند خودشان
مىفرمايند كه تمييز حجت عن لا حجت است، يعنى اگر يك روايتى مخالف با قرآن است - كه
گفتم مخالف، يعنى شباهت به قرآن ندارد، كه اسم او را گذاشتيم تخالف تباينى – پس اگر
يك روايت تخالف تباينى با قرآن داشته باشد، اين روايت مىخواهد تعارض داشته باشد
يا تعارض نداشته باشد، اين روايت حجت نيست و اين است كه ائمه طاهرين عليهمالسلام
كارى به مرجح نداشتهاند و فرمودهاند: «ما خالف قول ربنا لم نقله»، «زخرفٌ»،
«باطلٌ» فاضربوه على الجدار» و معناى زخرفٌ و باطلٌ اصلاً ضرورت دين است،
كسى خلاف قرآن بگويد، خلاف تباينى. يك دفعه تفسير قرآن است كه مال ائمه طاهرين و
پيامبر عليهمالسلام است؛ «لتبين للناس ما نزل اليهم» مبين پيامبر و ائمه طاهرين عليهمالسلام
هستند. مبين قرآن يعنى عام در قرآن است خاص او را مىگويم، مجمل او در قران است،
تفسير او را مىگويم، ظاهر در قرآن است، اظهر را مىگويم و بالاخره تفسير مىكنيم
قرآن را. اما حالا يك روايت داشته باشيم قرآن كه مىگويد حرام است، اين بگويد حرام
نيست. معلوم است كه اين ضرورت دين اسلام است كه اين روايت، روايت نيست و اين روايت
آورده شده كه يا دين را از بين ببرند يا مبين دين را و در روايات هم دارد كه
جَعّالين زياده شدهاند و نسبت هايى به ما مىدهند و با اين نسبتها مىخواهند ما
را خراب كنند و «ما خالف قول ربنا لم نقله»، «زخرفٌ»، «باطلٌ».
برمىگردد به اينكه اگر روايتى مخالف كتاب
باشد، ليس بحجة ولو معارض هم نداشته باشد. حالا اگر دو تا روايت معارض شد بطريق،
اولى مىشود ليس بحجة؛ مىشود تعارض حجت با عدم حجت و تعارض حجت با عدم حجت، مرجح
نيست؛ چه تعارض باشد و چه تعارض نباشد، اين روايت حجت نيست.
راجع به مخالف با عامه هم همين است. در
روايات ما زياد است و صرف اينكه يك روايتى مخالف با عامه باشد بگوييم ليس بحجة،
اينجورها نيست بلكه مسلم حجت است. بسيارى از فتاواى شيعه مطابق با فتاواى عامه است
و ما در فقه مان اينجورى است كه بعضى از فروعات ما يا فروعات آنها يكى مىشود و
اسم او را هم مىگذارند اصالة الجهة، يعنى اگر شك كرديم كه روايت ازنظر جهت وضع او
چيست، صدر تقيةً ام لا، مىگوييم اصالة الجهة دارد. و اين مربوط به تقيه هم نيست،
ما مثلاً اگر اكرم العلماء را شك كرديم كه آيا اكرم العلماء را در رودربايستى گير
كرد و گفت، يا جدا گفت، آيا براى تفاخر گفت يا جدا گفت، بايد بگوييم جدا گفت. كه
اسم او را مىگذارند اصالة الجهة .جهت روايت گفتهاند براى اينكه ما به اوعمل
كنيم، اراده استعمالى مطابق با اراده جدّ است. كه در مقابل اصالة الجهة، اصالة
الصدور است، كه اگر ما شك كرديم صادر شده يا نه، حجيت خبر واحد مىگويد صادر شده
است. يكى هم اصالة التطابق است كه وقتى شك كرديم اراده استعمالى با اراده جدى
تطابق دارد يا نه، يعنى عام به عموم اراده شده يا نه؟ مىگوييم اصالة التطابق است،
يعنى تطابق اراده جد بااراده استعمال است، يعنى من بايد به اين عام - كه گفته است
اكرم العلماء - عمل كنم. كه اسمهاى مختلفى دارد، اگر شك كرديم تخصيص خورده است يا
نه، اصالة عدم تخصيص جارى است، اگرشك كرديم كه جد هست يانه، اصالة الجد جارى است،
كه معمولاً اسم او را مىگذارند اصالة التطابق، كه سه چهاراسم دارد. لذا اين اصالة
التطابق كه اسم او اصالة الجد، اصالة الجهة و اصالة الصدور است، بايد درروايت
بيايد. من در حجيت خبر واحد مىگفتم هفده اصل بايد جارى شود تا ما بتوانيم عمل
كنيم به خبر واحد و من جمله اصالة الجهة.
لذا صرف اينكه روايتى مطابق باعامه باشد
بگوييم حجت نيست، نمىشود، بلكه اگر اصالة الجهة دارد، حجت است. اما اگر تعارض
پيدا كرد؛ يك روايت گفت واجب است و اين مطابق با عامه است، يك روايت گفت واجب نيست
و اين مخالف باعامه است و با هم جنگيدند، وقتى با هم جنگيدند اصالة الجهة از كار
مىافتد، يعنى نمىتوانم بگويم اين لم يصدر تقية. نمىگويم صدر تقيةً، اما
نمىتوانم هم بگويم لم يصدر تقية؛ متهم مىشود و آن اصالة الجهة را ديگر عقلاء به
او عمل نمىكنند. كه در اينجا مىگفتيم «فان الرشد فى خلافهم»، اين «فان الرشد فى
خلافهم»، آنجا كه تعارض نباشد فان الرشد فى خلافهم نيست، خيلى جاها رشد درموافقت
آنها است، بعضى جاها حرفهاى آنان مطابق باواقع است، چنانچه امام عليهالسلامهم حرفهاى او مطابق با واقع است.
يا «انّ الحق على خلافهم» كه مىگفت دو تا
روايت با هم متعارض است چه كنيم؟
مىگفت آنكه مخالف با عامه است را بگير؛ «فان
الحق فى خلافهم»، يعنى حالا كه تعارض كرد ديگر حجت نيست، حالا كه تعارض كرد
ديگراصالة الجهة ندارد، وقتى اصالة الجهة نداشت ديگر ما نمىتوانيم در آن روايتى
كه موافق با عامه است بگوييم حجت است. اما آن روايتى كه مخالف با عامه است آن اصالة
الجهة دارد، اصالة الصدور دارد، يعنى اصول عقلائيه در آن روايتى كه مخالف با عامه
است جارى مىشود، اما آن روايتى كه مطابق با عامه است، اصالة الصدور جارى مىشود،
اصالة التطابق او جارى مىشود، ما بقى اصول، اصل عدم نسيان، اصل عدم خطا جارى
مىشود، اما اصالة الجهة جارى نمىشود. چرا جارى نمىشود. براى اينكه تعارض، اصالة
الجهة رااز آن طرف از دست ما مىگيرد. حتى اگر شك كنيم، آن شك نمىگذارد ما اصالة
الجهة جارى كنيم در ما نحن فيه، و وقتى اصالة الجهة نداشته باشد، حجت نيست و معناى
فان الرشد فى خلافهم يعنى چون اين روايت باآن روايت معارض مىشود اصالة الجهة
ندارد و وقتى اصالة الجهة نداشت، ليس بحجة. كه فرمودهاند آن روايتى كه مخالف
باعامه است او را رها كن و آنكه موافق با عامه است، او را بگير، اين تعبد نيست، يك
قاعده است و آن قاعده چيست؟ فرمودند دو تا روايت وقتى با هم معارض شد، آن كه مخالف
با عامه است ليس بحجة، تمييز حجت از لا حجت است. به عبارت ديگر تمييز صدور اصالة
الجهة ازعدم صدور اصالة الجهة برمىگردد به تمييز حجت از لا حجت.
راجع به شهرت هم صحبت كرديم و گفتيم مراد از
شهرت، شهرت روايى نيست، بلكه شهرت روايى را نمىشود گفت خذ بما اشتهر بين اصحابك
فان المجمع عليه لا ريب فيه. وقتى اين لا ريب فيه درست مىشود كه شهرت روايى شهرت
فتوايى را هم داشته باشد، يا لااقل شهرت فتوايى فقط باشد و اما اگر شهرت روايى فقط
باشد، به معنا اينكه شهرت فتوايى مخالف با او باشد، اين شهرت روائى اصلاً حجت
نيست. اگر چهار روايت يك طرف، يك روايت طرف ديگر باشد، اما فقهاء از آن چهار روايت
اعراض كرده باشند و به آنها عمل نكرده باشند و به آن يك روايت عمل كرده باشند،
حالا كه چهار روايت داريم اما شهرت فتوايى نداريم، نمىتوانيم بگوييم فان المجمع
عليه لا ريب فيه، بلكه اينجا بايد بگوييم فان الشاذ لا ريب فيه، آن يك روايت لا
ريب فيه است. اما اگراصحاب به آن چهار روايت عمل نكرده باشند، فان المجمع عليه كل
الريب است، براى اينكه در باب اجماع يا در باب شهرت فتوايى شما چه مىگوييد؟ مىگوييد
فقهاء گفتهاند و قطعا بى خودى نگفتهاند، پس معلوم مىشود چيزى در دست آنها بوده
كه به ما نرسيده است. عين آن حرف اينجا مىآيد، مىگوييم چهار تا روايت بوده،
اصحاب به او عمل نكردهاند، معلوم مىشود چيزى در كار بوده كه به دست ما نرسيده
است و الا چه جور مىشود چهار روايت ظاهر السند و ظاهر الدلاله را اصحاب به او
نكرده باشند و رفته باشند روى آن روايت شاذ. اين عمل نكردن اصحاب، اصالة الصدور
روايت را از ما مىگيرد، پس حجت ندارد. حالا مااگر فرض كرديم فتواى مشهور در ميان
قدماء يا مشهور درميان متاخرين طبق اين يك روايت داريم و فقهاء هم طبق اين روايت
عمل كردهاند و گفتهاند مثلاً نماز جمعه واجب نيست لقوله عليهالسلامصلوة الجمعه
ليس بواجبة، از آن طرف مىبينيم چهار پنج روايت داريم كه مىگويد صلاة الجمعة
واجبةٌ و اين پنج روايت هم دست اصحاب بوده است، يعنى در كتب اربعه بوده است، در حالى
كه دست اصحاب بوده، آن يك روايت را گرفتهاند و آن پنج روايت را رهاكردهاند، لذا
همه آن پنج روايت مورد اتهام مىشوند.
آن وقت در فقه ما اسم اين را گذاشتهاند
اعراض اصحاب و در فقه ما مىگويند كلما زاد فى صحته زاد فى سقمه. اسم او را
مىگذاريم اعراض اصحاب موجب ضعف روايت مىشود، يعنى ديگر اصالة الصدور ندارد. عكس او
اگر يك روايت ضعيف السند باشد و ما ببينيم قدماء به اين روايت ضعيف السند عمل
كردهاند و همه آنها هم گفتهاند لقوله عليهالسلام، به آن روايت كه دعائم الاسلام
است، اسم او را مىگذاريم جبر سند به عمل اصحاب، يعنى عمل اصحاب روايت ضعيف را
صحيحه مىكند، لذا اصالة الصدور پيدا مىكند.
مثل مرحوم آقاى خوئى گفتهاند كه جبران سند
نمىشود به عمل اصحاب، يا اعراض اصحاب روايت را از كار نمىاندازد، اما وقتى در
فقه مىروند، در فقه هركجا عمل اصحاب باشد به روايت عمل مىكنند و هر كجا اعراض
اصحاب باشد به روايت عمل نمىكنند و اين يك امر عقلايى هم است. در حجيت خبر واحد
همين است، كه اگر چند موثق آمدند و چيزى گفتند و درضمن آنها كسى آمد و مخالف گفت،
معمولاً عقلاء آن چند نفر را مقدم مىاندازند بر آن يك نفر. اگر هم از شما بپرسند
چرا؟ مىگوييد فان الشهرة لا ريب فيه. كه من عرض مىكنم لا ريب فيه فى نفسه، نه لا
ريب فيه اضافى. از آن طرف آن يك روايت فيه كل الريب. اگرچهار روايت داشته باشيم كه
اصحاب به آن عمل نكرده باشند، بر خلاف اينكه يك روايت داشته باشيم عمل كرده باشند
بر طبق او، خواه ناخواه اينجور مىشود كه در آن چهار روايت فيه كل الريب، در آن
يكى لا ريب فيه، مخصوصا اگر وجه او را هم ندانيم، كه معمولاً بحث ما همين است كه وجه
او را هم نمىدانيم چيست؟
برمىگردد به اينكه چهار تا و ده تا، مناط
نيست، برمىگردد به اينكه اگر شهرت روايى باشد آيا اين مىتواند مرجح باشد يا نه؟
آن يك حرف ديگرى است كه آيا هرمرجحى مرجح است يا نه؟ اما الان اين حرف را
مىخواهيم بزنيم كه مراد از اينكه حضرت مىفرمايند خذ بمااشتهر بين اصحابك فان
المجمع عليه لاريب فيه اين بايد فتوايى باشد، روايى هم باشد بهتر. براى اينكه اگر فتوايى
نباشد و اعراض اصحاب ازاو باشد، كلما زاد فى صحته، زاد فى سقمه. آن طرف يك روايت
است، چهار نفر به او عمل كرده باشند، قوى مىشود، هشت نفر عمل كرده باشند بيشتر
قوى مىشود، لذا مىشود لا ريب فيه.
اگر هم بخواهيم اين حرف را من بريزيم در
اصول، كه مبناى اصولى درست كنيم مىگوييم: فان الشهرة لا ريب فيه علت است، علت
معمم است و مخصص؛ هر كجا اين علت آمد آن روايت حجت است و هر كجا اين علت نباشد روايت
حجت نيست. لذا اگر يك روايت باشد و تعارض هم نداشته باشد خواه ناخواه مىشود
حجت،ولى ده تا روايت باشد و اما تعارض داشته باشد، عمل اصحاب روى او نباشد، چون
فيه كل الريب است، ليس بحجة. آن يك روايت چون عمل اصحاب روى او است، ليس فيه ريب.
هركجا اين علت فان الشهرة لا ريب فيه هست، مىگوييم حجت است و هر كجا اين نيست،
مىگوييم حجت نيست. در آنجا كه فتوا روى يك روايت است، لا ريب فيه است، در آنجا كه
اعراض روى ده تا روايت است فيه كل الريب است.
اگر فرمايش حضرت امام را بپسنديد، ما مرجح در
روايات اهل بيت عليهمالسلام نداريم، بلكه اين امر عقلى است، چنانچه درتخيير و
توقف هم همين را مىگفتند.
اينكه مشهور شده و تبعا لشيخ بزرگوار
مىفرمايند باب مرجحات باب تعبد است، باب تعارض، باب تراجيح، باب تعبد است، ماعرض
كرديم: اصلاً تعبدى در كار نيست، آنجا كه توقف مىگويد، همان باب دوران امر بين محذورين
است، آنجا تخيير مىگويند، آنجاست كه چارهاى نباشد، آنجا كه مرجح مىگويند،
آنجاست كه تمييز حجت از لا حجت باشد. خواه ناخواه باب تعادل و تراجيح مىشود يك
امر عقلى.
حرف ديگرى باقى مىماندكه اگر غير از اين سه
مرجح داشتيم چى؟ آيا به آن مرجح عمل كنيم يا نه؟ اينجا دوران امر بين تعيين و
تخيير مىشود، كه اينجاحرف دارد. مرحوم شيخ بزرگوار مىفرمايند به مطلق مرجح عمل مىكنيم،استاد
بزرگوار ما حضرت امام هم مىفرمايند به مطلق مرجحات عمل مىكنيم و ما قبول نداريم
كه به مطلق مرجحات بشود عمل كرد. بنابراين مرجحات منصوصه كه نداريم، مرجحات غير
منصوصه را هم قبول نداريم كه بشود به آنها عمل كرد. اينجا حرف دارد، جلسه بعد عرض
مىكنيم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- البته مرحوم آخوند راجع به موافقت
عامه هم همين را فرمودهاند. ايشان فرمودهاند: «مع انّ فى كون اخبار موافقة
الكتاب او مخالفة القوم من اخبار الباب نظرا، وجهه قوّة احتمال ان يكون الخبر
المخالف للكتاب فى نفسه غير حجة... و كذا الخبر الموافق للقوم... فتكون هذه
الاخبار فى مقام تمييز الحجة عن اللاحجة، لا ترجيح الحجة على الحجة». محمد كاظم
خراسانى، كفاية الاصول چاپ هفتم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1375 هـ ش ص 505 و 506.
- رجوع شود به وسائل الشيعه، ج 18، ص
78 و 79، باب 9 از ابواب صفات قاضى، احاديث 12، 14 و 15.