اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در فصل دوم
از مباحث اجتهاد و تقليد بود؛ در شرائط كسى كه بخواهيم بگوييم اجتهاد او حجت است.
شرط بعدى هم انس
به كلمات اصحاب است، كه بايد جواهر كار كرده باشد. مرحوم صاحب عروه گفتهاند من
هفت دوره جواهر ديدم. ديدن كلمات قدماء و متاخرين و انس با آنها لازم است. مثلاً
مكاسبى خوانده باشد كافى نيست و اينجا انس به جواهر لازم است؛ فرمايش حضرت امام كه
فرمودند فقه جواهرى لازم است. لذاانس به كلمات قوم هم خيلى لازم است.
شرط بعدى هم انس
به روايات است، يعنى كار كند دركتابهاى روايى، تسلط دروسائل الشيعه داشته باشد. و
انس به روايات اهل بيت عليهمالسلامبعضى از اوقات انسان را مىرساند به آنجا كه
بدون سند بگويد صحيح السند است يا نه. حالا آن اندازهها نه، اما بالاخره مأنوس
بودن با روايات اهل بيت عليهمالسلام كه در زمان ما مأنوس بودن با وسائل الشيعه
است، بتواند زد و بندى در روايات داشته باشد. تا اينجاها صحبت شد.
شرط ديگرى كه الآن
هست، اين بايد علم اصول داشته باشد، كه علم خوبى است. اگر تعريف علم اصول را جورى
بكنيد كه قواعد ممهده را نگيرد، مثل قاعده لا ضرر، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده
يد كه معمولاً بزرگان مىگويند اينها اصول نيست بلكه اينها فقه است. مثلاً در باب
الفاظ همين بحث وضع كه مىگويند به درد نمىخورد، تا برسد به بحث مشتق، اينها بحث
هايى است كه لابدمنه است براى يك مجتهد. بعدش بحث اوامر و نواهى است، همين بحث
مقدمه واجب را كه مىگويند فايده ندارد، اصل بحث را ممكن است كسى بگويد بحثى است عقلى،
معلوم است اگر ذى المقدمه واجب شد مقدمه واجب است، اما در همين مقدمه واجب بحثهاى
فوق العاده مهمى هست كه فقه ما به آن بحثها احتياج شديد دارد. واجب تخييرى، واجب
مقدمى، واجب كفايى، واجب عينى اينها همه در مقدمه واجب آمده و در اصل بحث ما را هو
مىكنند كه كسى مىخواهد برود روى پشت بام، نردبان مىخواهد يا نه؟ دو سه ماه روى
اين بحث مىكنند. اينها كه منظور نيست. بعدش هم نواهى، اين نهى در عبادات آيا موجب
فساد است يا نه؟ آيا اجتماع امر و نهى موجب فساد است يا نه؟ بعدش هم بحث عام و
خاص، بحث مطلق و مقيد، بحث مجمل و مبين. اين جلد اول كفايه است كه مىگويند به درد
نمىخورد. جلد دوم بحث قطع و ظن است، بحث شهرت است، تا برسد به آن چهار بحث مهم،
يعنى برائت و تخيير و استحصاب و احتياط. بعد هم بحث تعادل و تراجيح، بعد هم بحث
اجتهاد و تقليد. قواعد هم، مثل قاعده يد، قاعده تجاوز، قاعده سوق، قاعده ضرر،
قاعده فراغ. كدام است كه به درد نمىخورد؟ الانسان عدو ما جهل به. خيلى حرف خوبى است؛
حالش را ندارد، مىگويد به درد نمىخورد. در صورتى كه يك طلبه بايد اصول منقح دست
او باشد.
انصاف قضيه اينكه
بعضى از بزرگان را مىبينيم كه اصول ندارند، چه اشتباهات بزرگى از آنهاسر مىزند.
صاحب جواهر را بسنجيد با صاحب حدائق، ببينيد تفاوت از زمين تا آسمان است. حرفهاى
شيخ انصارى را مخصوصادر مكاسب را بسنجيد با حرفهاى صاحب حدائق، در حالى كه صاحب
حدائق فقيهى بوده، اما فقيه اينجورى و من كه فقه حدائق را حجت نمىدانم، درحالى كه
ارادت دارم به ايشان، هم از نظر علمى، هم از نظر تقوى، هم از نظر روايت و در وضع
استثنائى خيلى براى شيعه كار كرده است، ولى اگر انسان از حدائق بيرون برود، برود
در جواهر، آن وقت مىفهمد كه اصول به درد مىخورد يا به درد نمىخورد و اينكه
مىگويند گاهى انسان احتياج به اصول دارد، اين تهمت است و بطور ناخودآگاه مرتب
بطور شبانه روز در فقه مان ما احتياج به اصول داريم. و تذكر مىدهم به شما كه يك
دوره اصول منقح بايد در ذهن شما باشد. اگر از شما بپرسند تمسك به عام در شبهه
مصداقى مخصص جايز است يا نه؟ بفرماييد نه. دليل چيست؟ فورا دليل را بياوريد و غير
از اين مجتهد نخواهيد شد.
مسئله بعدى، مسئله
رجال و درايه است كه خيلى لازم است، مخصوصا بحث رجالش. بحث درايه مربوط به همان
درايات و طرز دلالت و اصحاب اجماع و افراديكه معتنابه هستند وبالاخره بحث اين است
كه آيا اين روايت به شيعه مىخورد يا نه. بحث رجال، بحث سندى است، كه آيا اين سند
درست است يا نه؟ هر دوى اينها خيلى لازم است. يك روايت به شما بدهند و بگويند: كه
آيا اين صحيحه است يا نه؟ موثق است يا نه؟ ضعيفه است يا نه؟ اگر ضعيفه است آيا حجت
است يا نه؟ جازمات صدوق چه طورى است؟ جازمات كلينى درچه حالى است؟ اگر تعارض شد
بين مرحوم كلينى و مرحوم صدوق كدام مقدم است؟ و بالاخره سند اين معتنابه است يا
نه؟ و نمىشود كه يك فقيه سند نداند و اينكه ما بايد به اندازه احتياج، علم رجال
داشته باشيم، مثل اين است كه بايد به اندازه احتياج، علم ادبيت داشته باشيم.يك
قدرى بالاتر، انس به قرآن است، كه متاسفانه آنجور كه در فقه از روايات استفاد شده،
از قرآن استفاده نشده است. از كم بايد شروع شود. همانطور كه ما در روايات بررسى
مىكنيم، كه دلالت روايت چقدر است، آيامعارض دارد يا ندارد، معارضها چيست، اگر دو
تا آيه با هم معارض شد چه بايد كرد؟ در فقه نداريم. چرا نداريم؟ چون انس در قرآن
نداريم و الا همين مقدار كه انس به جواهر و روايات داريم، انس به قرآن هم داشتيم،
حتما ما الآن خيلى آيات داشتيم كه به او استدلال مىكرديم من الطهارة الى الديات.
حتى كار رسيده به اينجا كه آيه داريم و دلالت هم دارد، اما دركتابهانيامده است.
لذا آمديم مجّزى كرديم و يك آيات الاحكام درست كرديم و منحصركرديم به فاضل مقداد و
مقدس اردبيلى و خوب بود اين آيات الاحكام را بياورد در جواهر و همچنين ما بقى
بزرگان، علامه با آن درايت، در همه چيز ملا بوده و در همه چيز مىتوانسته وارد
بشود. نبوغ علامه و زد و بند علامه خيلى بالاست، ولى متاسفانه علامه در تذكره، در
اين كتاب مهمِ بالاتر از جواهر كم آيه قرآن در او ست و اينها نقص است. شما بايد
نواقص را رفع كنيد .اين هم راجع به قرآن و اصول.
بايد اصولى باشيم،
بايد مفسر باشيم، مخصوصا در اين زمان همه چيز لازم دارد، چون همه چى لازم دارد،
فقه ما همه چيز لازم دارد و اين فقه لازم دارد كه ببينيم اسلام راجع به خانواده چه
مىگويد. حالا نيامده و نگفتهاند، حرف ديگرى است. فقه ما احتياج دارد به يك دوره
اقتصاد كلان، تطبيق اقتصاد ما با اقتصاد روز. وحدت حوزه و دانشگاه يكى از آنها اين
است. اين فقه ما احتياج دارد به جامعهشناسى. اين رواياتى كه مربوط به جامعهشناسى
است، كه بحار الانوار يعنى دين شيعه كه همه چيز دارد، ما بايد در فقه مان همه اين
چيزها رابكاربيندازيم. كسى بخواهد حكم بكند در خانواده، احيتاج دارد به اينكه اخلاق
در خانه را حسابى از روايات بيرون آورده باشد، از روايات اجتهاد كرده باشد. اينكه
حضرت امام مىفرمودند زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده هستند، دو عنصراصلى است در
فقه ما، مگر مىشود همه جا يك جور فقه گفت؟! مگر مىشود همه زمان يك جور رفت جلو؟
الآن ما علم اقتصاد مىخواهيم، جامعهشناسى مىخواهيم. يك روزى فلسفه را تكفير
مىكردند، ولى امروز كه نمىشود با اين اختلاط فلسفه در اصول ما، با اين حرفهاى ناهنجار
فيلسوفهاى غرب، ما فلسفه نداشته باشيم. يك روزى عرفان ما را تكفير مىكردند، اما
با اين صوفى گرى كه آمده تا در خانه ما، رفته در راديو و تلويزيون ما، ژوليدهاى
آمده دارد پشت تلويزيون صحبت مىكند، آن وقت ما نبايد صوفى گرى بلد باشيم؟ اينها
همه مربوط به فقه ماست. فقه ما يعنى قانون ما، فقه ما يعنى هستى ما، فقه ما يعنى
همه چيز ما دو چيز مانده كه بايد صحبت كنيم: يكى تعبد در اجتهاد، يكى هم آن چيزى
كه مرحوم باقر بهبهانى - آن نفس قدسيه،آن اصولى كه حق به اصول دارد - فرمودهاند
فردا راجع به اين دو صحبت مىكنيم.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.