اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثي که وارد آن
شديم. بحث ارزندهاى است. ديروز دو سه مقدمه عرض كردم، امروز هم مقدمهاى عرض كنم.
بحث ما اين است كه اگر حكمى موضوع او عوض شد و موضوع ديگرى پيدا شد، حكم جديد
مىخواهد و حكم اول نمىتواند كار كند، براى اينكه حكم موضوع مىخواهد. بعضى اوقات
زمان و مكان موضوع را سالبه به انتفاء موضوع مىكند، پس حكم نيست و زمان ومكان
موضوع جديدى مىآورد كه آن حكم جديدى مىطلبد، كه يكى از احكام خمسه است. «حرام
محمدٍ حرامٌ الى يوم القيامة و حلال محمد حلالٌ الى يوم القيامة». اگر موضوعى حرمت
يا وجوب روى او آمد، شما نمىتوانيد اين حكم را از اين موضوع برداريد، مگر اينكه
عنوان ثانوى روى او بيايد، مثل اينكه ريش تراشى را دكتر مختصص بگويد تو بايد ريش
بتراشى، چون ضرر دارد. گاهى هم حرج براى او قاعده حرج درست مىكند و حكم اول را بر
مىدارد؛ آن قواعد ثانوى مىآيد، حكم ثانوى مىآورد. بحث ما اينها نيست.
بحث ما اين است كه
اگر يك چيزى سالبه به انتفاء موضوع بشود؛ اول حكم بوده، چون موضوع داشته، موضوع
ديگر نيست و موضوع ديگرى هست، معلوم است آن حكم اولى نيست. چرا؟ براى اينكه سالبه
به انتفاء موضوع است و حكم جديد دارد. لذا مجتهد كه زمان و مكان دو عنصر تعيين
كننده است براى او، حكم اين موضوع جديد را پيدا مىكند و اينكه ما بخواهيم برويم
روى واجبات و محرمات اينطور نيست، چون واجبات الى يوم القيامه واجب است، محرمات
الى يوم القيامه حرام است، مستحبات الى يوم القيامه مستحب است. لذا تحت الحنك
انداختن حكم اوهمان مستحب است، اما اگر لباس شهرت شد، موضوع عوض شده، حكم جديد
مىطلبد.
اگر تغيير و تبدل
در احكام شرعيه پيدا بشود، بخاطر دو سه چيز است: يكى اينكه علت مستنبطه درست
مىكنيد، يك علت مذكوره درست مىكنيد و موضوع را عام مىكنيد. دوم اينكه حكم سالبه
به انتفاءموضوع مىشود، موضوع جديد پيدا مىشود و اين بحث ماست. سوم اينكه عنوان
ثانوى پيدا مىكند كه عنوان ثانوى حكم ثانوى پيدا مىكند و آن حكومت دارد بر حكم اولى،
كه آن حكم اولى را محكوم مىكند و اينطور نيست كه او را نابود كند.
در بحث ما موضوع
را فقيه عوض نكرده است، بلكه زمان و مكان او را عوض كرده است. پس حكم اولى نيست،
چون موضوع نيست و اين موضوع جديد را فقيه عوض نكرده است، بلكه حكم او را فقيه
مىآورد؛ موضوع جديد حكم جديد مىطلبد. اسم اين را مىگذاريم زمان و مكان دو عنصر
تعيين كننده در فقه ما. مثل اينكه قبلاً چشم درآوردن حرام بوده است و ديه داشته،
اما بياييم زمان حالا كه بانگ چشم داريم؛ كسى كه چشم او معيوب شده، چشم سالم را بر
مىدارند و بجاى او جراحى مىكنند، مىشود داراى چشم سالم. اگرما باشيم و جواهر،
مىگويد لا يجوز، اما اگر اين عناوين بر او بار شد، اصلاً موضوع ضرر چشم درآوردن و
خواستن ديه از كسى و همه اينها اصلاً سالبه به انتفاء موضوع مىشود. حالا موضوع
جديد، حكم جديد مىخواهد. از شما سؤال مىكنند كه چشم ميت را مىخواهند دربياورند
براى اينكه در چشم ديگرى بگذارند، جايز است يا نه؟ اگر اولياء ميت اجازه بدهند
جايز است و اگر اولياء نداشته باشد، حكومت اسلامى اجازه بدهد، جايزاست. و آن ديد
اجتماعى فقيه است كه تعيين مىكند چه بگويد، اگر ديد اجتماعى داشته باشد، اين را
مىگويد جايز است و اگر ديد اجتماعى نداشته باشد، تبعا لصاحب الجواهر مىگويد لا
يجوز.اگر فقيه در زمان ما يك ديد اجتماعى پيدا بكند مىگويد: بل هو جائز، بل هو
مستحب، بل هو لازم. به عنوان اينكه چشمش را مىخواهند دربياورند، دليل بر حرمت نداريم،
چون موضوع عوض شده و چون دليل نداريم، آن قانون مواسات و خدمت به خلق خدا مىگويد
آن مستحب است، بل هو لازمٌ. يا مثل اينكه قلب كسى از كار مىافتد، قلب او را بدهى
به او تا او زنده بماند، يا يك كليه را بدهى به او تا زنده بماند، موضوع قبلى از
بين رفته، حكم قبلى از بين رفته و موضوع جديد آمده، كه آن حكم جديد مىطلبد، كه آن
را فقيه بايد معين كند، چه وجوب او را، چه حرمت او را، چه استحباب او را، چه مكروه
او را، چه اباحه او را.
مثال اقتصادى او
«من احيى ارضا فهى له» است. يك روايت
صحيح السند و ظاهر الدلالهاى اينجا هست، فقهاء هم همه روى او فتواى دادهاند – چه
قدماء و چه متاخرين - بله جديدىها جور ديگرى فتواى مىدهند و آن اينكه چون موات
مربوط به ولايت فقيه است، اجازه مىخواهد و اگر ولايت فقيه نبود - مثل زمان طاغوت
- ازخود روايات استفاده مىكنيم كه اجازه عام است. مثل «من احيى ارضا فهى له» خود
اين اجازه عام است. اينجاها درست است. حالا كسى كه خانه ندارد، مىرود در بيابان
يك خانه مىسازد. «من احيى ارضا فهى له» خيلى عالى است. كسى باغى را احيا مىكند؛
«من احيى ارضا فهى له» خيلى عالى است.
حالا يك آدم پول
پرست با «من احيى ارضا فهى له»، يك شهرك بسازد و بنام خودش ثبت بدهد. آيا اين مىشود؟
آنكه ديد اقتصادى و اجتماعى نداشته باشد، مىگويد بله، براى اينكه عموم من احيى
ارضا فهى له مىگويد جايز است. اما آنكه ديد اقتصادى دارد، ديد اجتماعى دارد،
نمىتواند اين را قبول كند كه اين موضوع باشد براى من احيى ارضا فهى له، لذا
مىگويد من احيى ارضا فهى له اطلاق ندارد، قضيه مهمله است و قدر متيقن او آن است
كه انسان براى رفع احتياج خودش بتواند استفاده بكند. اين را مىگويند ديد سياسى،
ديد اقتصادى، ديد اجتماعى در فقه ما دخالت دارد. همين جا شهرك سازى را يك ديد
اجتماعى مىگويد جايزاست، يك ديدى اجتماعى مىگويد جايزنيست و جايزكه نيست، بلكه
حرام است و بايد مصادره كرد.
يك قدرى فكر كنيد
كه انشاءاللّه مسئله جا بيفتد.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- همان كتاب، ج 18، ص 124، باب 12 از
ابواب صفات قاضى، ح 47.
- همان كتاب، ج
17، ص 327، باب 1 از ابواب احياء اموات، ح 5 و 6 .