عنوان: بررسى ادله قائلين به عدم جواز تقليد
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

سه تا دليل آورده‏اند براى اينكه تقليد در اسلام نيست. دليل اول اين است كه يك قياس كرده‏اند، گفته‏اند در عقائد كه مسلم تقليد نيست؛ مخصوصا در عقائد با آن همه مشكلى كه تقليد نيست و همين طور كه در عقائد تقليد نيست، پس در احكام هم نبايد تقليد باشد و بايد احكام را از روايات اهل بيت عليهم‏السلام گرفت و طبق روايت جلو رفت. اما از مجتهد نمى‏توان تقليد كرد، همانطور كه در اصول دين نمى‏توان تقليد كرد.

معمولاً اين دليل را جواب داده‏اند به اينكه تقليد در اعتقادات را كه مى‏گوييم جايز نيست، براى خاطر اين است كه اعتقادات اصول دين است و اصول دين را با اجتهاد در چند روزى مى‏توان ياد گرفت و اما احكام يك عمرى مى‏خواهد، آن هم عمر طلبگى و قياس كردن فروع دين به اصول دين هم قياس مع الفارق است. مرحوم شيخ انصارى اينجور جواب داده‏اند، بعدش هم مرحوم آخوند در كفايه اينجور جواب داده‏اند.[1]

اين جوابى كه مرحوم شيخ انصارى و ديگران داده‏اند خوب است اما يك مقدارى بايد درباره‏اش حرف بزنيم. بعضى از بزرگان، من جمله مرحوم آخوند در كفايه و استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبائى در بحث‏هايشان مى‏گويند مطلق قواعد، تقليد بردار نيست و حتى مرحوم آخوند و همچنين علامه طباطبائى در حاشيه بر بحارشان مى‏فرمايند اصلاً خبر واحد در احكام حجت است، اما در اعتقادات حجت نيست؛ كه مرحوم آخوند يك قدرى پا را بالاتر گذاشته‏اند و گفته‏اند خبر واحد در تاريخ هم حجت نيست، خبر واحد در اخلاق هم حجت نيست و خبر واحد مختص به احكام است، آنجا كه به قول مرحوم آخوند اثر عملى داشته باشد.[2]

اگر اين حرف باشد، جواب مسئله داده نمى‏شود و اينكه اعتقادات كم است و احكام زياد است پس عامى مى‏تواند در اعتقاداتش مجتهد بشود و احكام را نمى‏تواند، اين جواب نمى‏شود. براى اينكه اعتقادات به اندازه احكام است. پروردگار عالم، اصل وجودش، همه صفاتش، عين ذات بودن صفانش و آن بحث‏هاى كلامى كه راجع به خدا در كلام شده ولو مراتب دارد، اما بالاخره اگر شما گفتيد اعتقادات همه همه عقلى است و خبر واحد در او حجت نيست و تعبد نيست، اين كتابهايى كه دركلام نوشته شده‏است، مثلاً مرحوم حاجى سبزوارى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» منظومه او تقريبا ثلث او بلكه بيشتر در مبدأ ومعاد است، راجع به عدالت و مسئله جبر و تفويض مسئله قضا و قدر و مسئله بداء، اينها تعبد در او راه ندارد؛ راجع به قرآن، راجع به نبوت، يك جلد كفاية الموحدين راجع به پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلماست، راجع به نبوت است. همچنين راجع به امامت، كتاب پرارزش الغدير راجع به امامت است راجع به معاد، از وقت مرگ تا برسد به آنجا كه جهنمى‏ها جهنم بروند و بهشتى‏ها بهشت، يك جلد كتاب قطور مى‏خواهد و اينكه مى‏گويند اعتقاديات كم است و عامى مى‏تواند مجتهد باشد، اما دراحكام نمى‏تواند، اينجور نيست بلكه به اندازه احكام، اعتقادات هست. ما هشت سال اسفار پيش استاد بزرگوارمان علامه طباطبائى خوانديم، بالاخره نتوانستيم تمام كنيم. همه اينها از اعتقادات است. حالا اينها نه، خذ الغايات و الترك المبادى بخواهيم بگوييم عامى مبادى او را نخواند، اما نتايج فلسفه را با اجتهاد ياد بگيرد. درمبدأ و معادش نمى‏شود، چه رسد در چيزهاى ديگر همانطور كه آن مجتهد مى‏خواهد، آن هم مجتهد مى‏خواهد.

لذا اين حرف كه مشهور شده، من جمله مرحوم آخوند و مرحوم علامه در بحث هايشان بخواهند بگويند خبر واحد در احكام حجت است، اما در غير احكام نمى‏شود و غير احكام، عقليات و اعتقادات است و در اعتقادات ما بايد مجتهد باشيم نه مقلد، اشكال اين آقا وارد است كه بگويد همانطور كه دراعتقادات شما مى‏گوييد تقليد نه، در احكام هم نه، چه فرقى مى‏كند؟ پس اينكه مرحوم آخوند اينجا جواب مى‏دهند كه اعتقادات كم است و قامض هم نيست، براى اينكه هر كسى مى‏تواند فراخور حال خودش اصول دين را ياد بگيرد، پس تقليد در آنجا حرام است. اگر اين جواب باشد خوب است، امااين جواب با آن حرف مرحوم آخوند كه مى‏فرمايند تعبد در اعتقادات نيست، خبر واحد در اعتقادات حجت نيست، سازگارى ندارد، براى اينكه اعتقاداتى كه مرحوم آخوند و علامه طباطبائى مى‏گويند، مطلق اعتقادات را مى‏گويند، يعنى تمام خصوصياتى كه مربوط به فقه نيست، اين‏ها را اسم او را مى‏گذارند اعتقادات.

بله اگركسى بگويد تقليد آنجاست كه فكر كشش نداشته باشد و الادر همه چيز ما بايد مجتهد باشيم، يااگر بخواهيم تقليد نكنيم هرج ومرج لازم مى‏آيد. بناى عقلاء يا عقل مستقل اينجور به ما مى‏گويد: آنجاها كه انسان بتواند اجتهاد كند، درهر چيز بايد اجتهاد كند و آنجا كه نتواند اجتهاد كند، يا اگر بخواهد اجتهاد كند هرج و مرج لازم مى‏آيد، درهر چيز بايد تقليد كند. اگر كسى اين را بگويد كه ما اين را مى‏گوييم، آن وقت مى‏شود بگوييم در اعتقادات تقليد نيست، پس در احكام هم نباشد. جوابش اينكه در اعتقادات راجع به اصول دين، زود مى‏تواند ياد بگيرد، اما در مابقى اعتقادات كه اگر بخواهد ياد بگيرد، بايد طلبه بشود، در همانجا بايد تقليد كرد. يعنى شب اول قبر و نكير و منكر و عالم برزخ، اينها تقليدى است، به معنا اينكه به او مى‏گويند اينجورى است، مى‏گويد قبول. و همين جور كه در باب طهارت مى‏گويند يك مرتبه آب بريز؛ مى‏گويد چشم. در اعتقادات معمولاً تقليد است و اينكه مى‏گويند خبر واحد در اعتقادات حجت نيست، اين خلاف سيره است. اين را گرچه گفتيم علامه طباطبائى فرموده‏اند، حتى مرحوم آخوند در اول جلد دوم كفايه مى‏فرمايند ظواهر راجع به تاريخ در قرآن هم حجت نيست.[3] البته اين يك اشتباه بزرگ و يك غفلت بوده، اما بالاخره مرحوم آخوند اين را مى‏گويند.

به ايشان مى‏گوييم دراعتقادات خبر واحد حجت است، ظواهر حجت است، سيره براى حجيت او داريم، عقل براى حجيت او داريم و همين جور كه عقلاء راجع به احكامشان خبر واحد را حجت مى‏دانند، راجع به تاريخ هم خبر واحد را حجت مى‏دانند، راجع به اخلاق هم خبر واحد را حجت مى‏دانند. عقلاء فرقى نمى‏گذارند در سند و ظواهر، درخبر واحد و در خبر غيرواحد بين نص و ظاهر؛ عقلاء ظواهر قرآن شريف را من اوله الى آخره حجت مى‏دانند، خود قرآن شريف ظواهرش را حجت مى‏داند. بنابراين ظواهر و من جمله خبر واحد در تعبديات حجت است، يعنى در احكام در اخلاق حجت است، در تاريخ حجت است، من جمله در عقائد هم حجت است. وقتى در عقائد حجت شد، خواه ناخواه اينجور مى‏شود: آنجاها كه من مى‏توانم اجتهاد كنم ـ چه احكام و چه تاريخ چه اخلاقيات و چه اعتقاديات ـ بايد اجتهاد كنم. دليلش هم اينكه همين جا مرحوم آخوند مى‏گويند در تقليد، تقليد نيست، درتقليد اعلم تقليد نيست و اينكه مى‏گويند بايد اجتهاد كنيد، در احكام است و اما همين جا مرحوم آخوند يك دورى درست مى‏كنند و بالاخره همين كه در رساله‏هاى عمليه آمده كه در تقليد تقليد نيست. اينكه در تقليد تقليد نيست در تقليد اعم تقليد نيست در موضوعات تقليد نيست، همه اينها اين است كه فكر تو كشش دارد، تعبديات و تقليد آنجاهاست كه فكر كشش نداشته باشد و اما اگر فكر ما كشش داشته ـ در هر چيزى ـ بايد تقليد را بگذاريم كنار و بايد اجتهاد كنيم. يك عامى بخواهد بدون تقليد قاعده تجاوز درست كند، ممكن نيست، چنانچه راجع به خصوصيات بخواهد جبر و تفويض درست كند، ممكن نيست. اما بخواهد بگويد خداهست، مثل آن پيرزن كه دست را از چرخ برداشت وگفت اين چرخ متوقف بر دست من است. اين چرخ عالم چه طور مى‏تواند مُحرك نداشته باشد! اينجا اجتهاد براى او ممكن است. هر كجا كه مى‏تواند اجتهاد كند، تقليد نيست. بله گاهى مى‏تواند اجتهاد بكند، اما اگر بخواهد اجتهاد كند هرج و مرج لازم مى‏آيد، يعنى همه بايد طلبه بشوند، اين هم بناى عقلاء روى او نيست. لذا مى‏گويند چون هرج و مرج مى‏شود، به عنوان ثانوى بايد تقليد كرد. «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة»[4]. يك دسته بايد بيايند طلبه شوند، يك دسته هم بايد بروند بازار و يك دسته هم بايد بروند دانشگاه تا چرخ زندگى بچرخد.

اين عنوان ثانوى است. آن وقت به عنوان ثانوى مى‏گوييم تقليد آرى.

بنابراين اگر بپذيريد حرف من را و آن اين است كه تقليد درمطلق اعتقادات جايز است مگر آن‏جا كه بتوانيم اجتهاد كنيم، آن وقت اين سؤال و جواب درست درمى آيد. سوال اين بود كه دراعتقادات تقليد جايز نيست، پس در احكام هم جايز نيست. جوايش اين است كه نه بلكه در اعتقادات تقليد جايز نيست، در احكام هم تقليد جايز نيست، مگر اينكه هرج ومرج لازم بيايد، كه در اعتقادات تقليد جايز مى‏شود، در احكام هم تقليد جايز است. يا اينكه مراد از اعتقادات آنجا را بگيريم كه فكر ما كشش داشته باشد، بگوييم تقليد جايز نيست، دراحكام هم مى‏گوييم آنجا كه فكر ما كشش داشته باشد تقليد جايز نيست، مثل همين كه در تقليد، تقليد نيست. اين اشكال اول.

اشكال دوم اينكه تمسك كرده‏اند به آياتى كه مى‏گويد تقليد جايز نيست. «انا وجدنا آبائنا على امة و انّا على آثارهم مقتدون».[5] كه پيامبرها به اينها مى‏گفتند بت نپرستيد. مى‏گفتيد پدرمان چنين كردند، ما هم مى‏كنيم؛ پدرمان بت پرست بودند، ما هم به تبع آنها بت مى‏پرستيم. گفته‏اند: ببين اين آيه شريف مى‏گويد تقليد جايز نيست، حالا چه در احكام باشد، چه در اعتقادات باشد و چه در اخلاقيات.

مرحوم شيخ و مرحوم آخوند و ديگران جواب داده‏اند كه اين تقليد جاهل از جاهل است، براى اينكه نهى كه مى‏كند، مى‏گويد باباى جاهل من بت مى‏پرستيد، من جاهل هم به تبع او بت مى‏پرستم و بحث ما در تقليد جاهل از عالم است.[6]

آيا اين منظور است؟ يا اينكه بگوييم آيه شريفه مربوط به عرفيات است نه مربوط به احكام و اعتقادات و قانون تقليد كه رد شده، مربوط به عرفيات است و در عرفيات معلوم است كه تقليد نبايد باشد و بايد اقتباس باشد؛ انسان بايد فكر كند، خوب و بد را از هم تمييز دهد، خوب را بگيرد و بد را رها كند آنچه در اين آيه شريفه او مذمت شده، ضدّ او تعريف شده است. «فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم اللّه‏»[7]. پس آنكه آيه شريفه مى‏گويد غير از آن است كه ما مى‏گوييم، چون قرآن تقليد در عرفيات را مى‏گويد. دليل ديگر ان شاءاللّه‏ فردا.

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]- «و اما قياس المسائل الفرعية على الاصول الاعتقادية ... فباطلٌ، مع انه مع الفارق، ضرورة ان الاصول الاعتقادية مسائل معدودة بخلافها...». آخوند ملا محمد كاضم خراسانى، كفاية الاصول (مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418 هـ. ق) ص 541.

[2]- رجوع شود به كفاية الاصول، ص 377.

[3]- «و دعوى العلم الاجمالى بوقوع التحريف فيه ... و لو سلّم فلا علم بوقوعه فى آيات الاحكام و العلم بوقوعه فيها او فى غيرها من الآيات، غير ضائر بحجّيّة آياتها، لعدم حجّيّة سائر الايات آيات»، كفاية الاصول، ص 328.

[4]- سوره توبه، آيه 122.

[5]- سوره زخرف، آيه 23.

[6]- «مع احتمال انّ الذم انما كان على تقليدهم للجاهل او فى الاصول الاعتقادية الّتى لابدّ فيها من اليقين». كفاية الاصول، ص 541.

[7]- سوره زمر، آيه 18.