اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره تقليد اعلم بود كه آيا تقليد
اعلم واجب است ياتقليد عالم كفايت مىكند، تقليد مجتهد جامع الشرائط كفايت مىكند.
گفتم سه قول درمسئله هست: يك قول فرمودهاند تقليد اعلم. كه قدماء و متأخرين
معمولاً به آن فتوى دادهاند و محشين بر عروه هم احتياط وجوبى كردهاند و گفتم در
ميان قدماء قول باندازهاى مشهور بوده است ك مرحوم سيد مرتضى نسبت دادهاند به دين
شيعه، فرمودهاند دين شيعه - در مقابل سنى- اين است كه تقليد اعلم واجب است. اين
يك قول.
قول ديگرى كه از زمان شهيد دوم پيدا شده اين
است كه تقليد اعلم لازم نيست و همين مقدار كه مجتهد جامع الشرائط باشد كفايت
مىكند و بعد از
مرحوم شهيد هم بعضى از بزرگان فرمودهاند، البته قول زياد شهرت ندارد.
قول سوم كه شهرت زيادى درمتاخرين پيدا كرده
است – مخصوصا محشين بر عروه - همين حرف مرحوم آخوند در كفايه است كه اگر مىداند اختلاف
را، تقليد اعلم واجب و لازم است، اما اگر نمىداند، تقليد اعلم لازم نيست. كه هر
سه قول را بايد روى او بحث كرد. هر سه قول قول مثل مرحوم سيد مرتضى، مرحوم شهيد
دوم، مرحوم آخوند در كفايه است.
هفت دليل آوردهاند كه تقليد اعلم واجب و
لازم است مطلقا. يك دليل او كه صحبت كرديم، ادعاى اجماع بود كه گفتم براى تاييد
مطلب خوب است، چون اجماع در وقتى مىتواند دليل باشد كه گنگ باشد. دوم دوران امر
بين تعيين و تخيير است كه بسيارى از بزرگان به او تمسك كردهاند.
كه ما اشكال داشتيم كه دوران امر بين تعيين و
تخييرنبايد برگردد به باب اشتغال و الا اگر برگردد به باب اشتغال اين ديگر باب
دوران امر بين تعيين و تخيير نيست، براى اينكه در باب اشتغال همه مواردش دوران امر
بين تعيين و تخيير است. نمىدانم نماز نه جزء است يا ده جزء. ده جزء او يقينى است،
اما نه جزء او مشكوك است؛ دوران امر بين تعيين و تخيير است. يا نمىدانم صد تومان
به شما بدهكارم يا نود تومان. اگر صد تومان را بدهم برائت ذمه پيدا مىشود، اما
اگر نود تومان را بدهم نمىدانم برائت ذمه مىشود يا نه. دوران امر بين تعيين و
تخيير است و اينجاها دوران امر بين تعيين و تخيير نيست، بلكه دوران امر بين تعيين
و تخيير آنجا است كه يك دليل را ما ندانيم كه ازنظر موضوع مخير است يا معين، يعنى
دليل آمده، نمىدانم واجب تخييرى را گفته يا واجب تعيينى، كه تقريبا بايد برگردد
به دوران امر بين متباينين تا بشود دوران امر بين تعيين و تخيير و الا برگردد به
دوران امر بين اقل و اكثر - چه ارتباطى و چه استقلالى - اين دوران امر بين تعيين و
تخير نيست و مانحن فيه اينجور است. مسلم است كه تقليد اعلم برائت از ذمه مىآورد،
اما نمىدانيم تقليد از عالم برائت ذمه مىآورد يا نه. مىگوييم قاعده اشتغال
يقينى برائت يقينى مىگويد لازم نيست تقليد از اعلم، پس باب اشتغال است نه باب
دوران امر بين تعيين و تخيير. يعنى يك دليل نداريم كه آن يك دليل ندانم تخيير است
يا تعيين و مثال مىزدم كه اگر مثلاً بگويند اكرم زيدا، نمىدانم او عمروا هم
داشته يا نه. اين را مىگويند دوران امر بين تعيين و تخيير. براى اينكه اگر او
عمروا داشته، زيد را اكرام كنم برائت ذمه پيدا مىشود، اگر هم او عمروا نداشته،
زيد را اكرام كنم برائت ذمه پيدا مىشود، اما حالا اگر عمرو را اكرام كنم،
نمىدانم برائت ذمه پيدا مىشود يا نه. به اين مىگوييم دوران امر بين تعيين و
تخيير. لذا در جلسه قبل مىگفتم اين قول ولو مشهور است، اما بحث ما از باب دوران
امر بين تعيين و تخيير نيست.
دليل سومى كه از دليل دوم هم مهمتر تلقى شده
- هم پيش قدماء هم پيش متأخرين - گفتهاند تقليد ازاعلم، چون اعلم قولش اقرب الى
الواقع است، پس بنابراين بايد تقليد كرد از كسى كه قولش اقرب الى الواقع است؛ عقل
ما مستقلاً به ما مىگويد آن قولى را بگير كه اقرب الى الواقع باشد. حالا يك صغرى
و كبرى درست مىكنيم، مىگوييم قول اعلم اقرب الى الواقع است، هر چه اقرب الى
الواقع باشد واجب است من بگيرم، پس تقليد اعلم را من بايد بگيرم و قبول كنم.
اين صغرى و كبرى آيا درست است يا نه؟ سه چهار
تا اشكال هست درمسئله، اگر جواب اين سه چهار تا اشكال را بدهيد، اين قول درست
مىشود.
اشكال اول اين است كه گفته شده اين تقليد
عالم كه شما مىگوييد اقرب الى الواقع نيست، يا آنكه مىگوييد تقليد اعلم اقرب الى
الواقع است، بعضى از اوقات قول عالم مرادف است با قول اعلم ميت، حالا چى بايد كرد؟
شما مىگوييد هر قولى كه اقرب الى الواقع است او را بگير، پس قول عالم اقرب الى
الواقع است، پس او را بگير چون مطابق قول اعلم است و قول عالم را رها كن. مثلاً
فرض كنيد دو مرجع تقليد يكى عالم و يكى اعلم، مىگوييد قول اعلم را بگير، چرا؟
براى اينكه قولش اقرب الى الواقع است. حالا اگر قول عالم مرادف باشد با نظر قول
اعلم مثل نظر شهيد اول، حالا كدام اقرب است؟ گفتهاند اين اشكال اول است.
جواب اين اشكال را بايد بدهيم. ايراد دركفايه
هم آمده است، كه مرحوم كمپانى در اين اجتهاد و تقليدى كه نوشتهاند روى او خيلى
پافشارى دارند. ايرادى كه به مرحوم كمپانى و امثال اينها كه اين ايراد را كردهاند
هست، اين است كه لازمه اين حرف اين است كه تقليد از ميت جايز مىباشد ابتداءً،
براى اينكه شما مىخواهيد قول اين راحجت كنيد بواسطه تقليد از ميت و الا اگر تقليد
از ميت را كنار بزنيم و قول اين عالم را بسنجيم با اعلم، قول اعلم اقرب الى الواقع
است. شما مىخواهيد قول عالم را حجت كنيد بواسطه تطابق قول عالم با قول اعلم ميت.
برمى گردد به اينكه تقليد از ميت جايز باشد. اين اشكال عمدهاى است به مرحوم
كمپانى يا مرحوم آخوند در كفايه و امثال اينها.
ايراد ديگر اينكه لازم مىآيد تجزى در تقليد
بشود. يعنى مثلاً قول اين عالم چونكه مطابق با شيخ انصارى است، ازاين تقليد كنيم،
قول اعلم مثلاً چون مطابق با شهيد است، از آن تقليد كنيم، در آن مسئله چون مطابق
باآن است از آن تقليد كنيم، در آن مسئله چون مطابق با آن ميت است از آن تقليد
بكنيم. لازم مىآيد تجزى در تقليد، يعنى ما بگرديم دنبال اقرب الى الواقع و هركجا
اعلم زمان، اعلم زمان گذشته، همين جورى، ببينيم كدام قولها اقرب الى الواقع است.
مىشود تجزى در تقليد و تجزى در تقليد كه جايز نيست. اين را هم بگوييم قولش اقرب
الى الواقع است، پس بگير نمىشود. اين هم اشكال دوم كه تجزى در تقليد است.
ايراد سوم اينكه لازم مىآيد مقلَدين من
ماشاءاللّه باشد، از شيخ انصارى، از شيخ طوسى، ازشهيد اول، از شهيد دوم، گاهى از
حى، گاهى از آن حى، يك مقلَّد نه، بلكه مقلَّدين، براى اينكه مىخواهيد تقليد اعلم
درست بكند و على كل حال اشكال چهارم اين است كه اصلاً اينها ممكن نيست. يك عامى
مىخواهد تقليد كند، اين دردسرها را نمىخواهد، كه تجزيه در تقليدش كنيد، تجزيه در
مقلدش كنيد. پس اين حرفها كه بگوييم قولش اقرب الى الواقع است باعتبار ميت اعلم،
ظاهرا نمىشود درست كرد، ما بايد بسنجيم اين حىها را و يك صغرى و كبرى درست كنيم،
ببينيم كدام اقرب الى الواقع است و بگوييم اين قولش چون اعلم است، اقرب الى الواقع
است، پس قول اين لازم است. پس اصل اين ايرادى كه به اين حرف شد، درست نيست. اصل
مطلب به حال خود باقى مىماند و آن اين است كه قول اين اعلم اقرب الى الواقع است و
هر چه اقرب الى الواقع باشد بايد گرفت، پس قول اين اعلم را بايد گرفت. و اينكه بخواهيم
بگوييم قول عالم گاهى اقرب الواقع است، چون مطابق با قول اعلم ميت است، اين سه
چهار تا ايراد را دارد.
شايد لمّ قضيه اين باشد كه ما اين صغرى و
كبرى را بپذيريم و بگوييم بنحو قضيه طبيعيه عقلاء روى او حكم مىكنند؛ نه بنحو
قضيه حقيقيه. ماها رفتهايم در قضيه حقيقيه، قول زيد را مطابق با قول عمرو و قول
عمرو را مطابق با قول بكر، رفتهايم در قضاياى حقيقيه يعنى در خارج. اما اگر قضيه
طبيعيه گفتيم، به اينكه بگوييم: عقلاً قول اعلم، يعنى رساله اين اقرب الى الاقع
است بنحو قضيه طبيعيه و هر چه كه مطابق با واقع باشد، اقرب الى الواقع باشد بايد
گرفت، پس رساله اين را بايد گرفت و به او عمل كرد و ديگر اين نكته سنجىها و وسوسههاى
فقهى درميان عقلاء نيست. مثلاً بچهاش مريض است، احتمال كورى دارد، حالا يك دكتر
عمومى داشته باشيم در چشم، يك دكتر هم تخصص دارد، يك دكتر هم داريم فوق تخصص است.
عقلاء به اين آقا ميگويند كه بچه ات را ببر پيش اينكه فوق تخصص است حالا وقتى رفت
پيش فوق تخصص، عقلاء مىگويند به اين فوق تخصص عمل كن. اما ديگر نمىسنجد كه با آن
دكترى كه در تهران است، ببيند وضع اوچيست، يا بنسجد بگويد با آن دكتر مرده وضع او
چيست. اينها ديگر نيست؛ مراجعه مىكند به فوق تخصص، اگر خوب شدكه شد و اگر هم خوب
نشد معذور است. و اما اگر مراجعه كرد به مادون تخصص، اگر بچه خوب شد كه هيچى،
اگركور شد عقلاء او را مذمت مىكنند و اما ديگر نظر سنجى اين دكتر با دكترهاى ديگر
درميان عقلاء نيست. اگر ما برويم در ميان عقلاء و عرف مردم، اعلم را از عالم بهتر
مىدانند، براى اينكه قولش را اقرب الى الواقع مىدانند. اين على الظاهر از نظر
صغرى حرف خوبى است.
ازنظر كبرى هم يك كسى بگويد ما كارى به اقرب
الى الواقع نداريم، گفتهاند ما كارى به اقرب الى الواقع نداريم، اماره است،
مىخواهيم به اين اماره عمل كنيم. حالا اين اماره از عالم باشد يا از اعلم باشد.
اين هم على الظاهر اينجور نيست، براى اينكه
مسلم است آن كسى كه زد و بند او در فقه خوب است، يك عمر صرف كرده، وقتى يك روايت
را به او بدهند يك بررسى كامل مىكند و بالاخره استادتراست، معلوم است استادتر يعنى
اقرب الى الواقع. على الظاهر بر روى هم دليل را مىشود پذيرفت؛ بگوييم دليل سوم ما
قول اعلم اقرب الى الواقع است، هر چه اقرب الى واقع است بايد گرفت، پس قول اعلم را
بايد گرفت، البته به طور قضاياى طبيعيه. اگر دليل ديگر نداشته باشيم كه اين دليل
را سالبه به انتفاء موضوع كند، دليل خوبى است.
دليل چهارم را گفتهاند سيره، كه اگر درست
باشد اين دليل سالبه به انتفاء موضوع مىشود. انشاءاللّه براى فردا.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- رجوع شود به
الذريعه الى اصول الشريعة، ج 2، ص 801 و معالم الدين و ملاذاالمجتهدين انتشارات
كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، چاپ پنجم، 1413 هـ ق ص 389.
- مرحوم آخوند اين دليل را نقل
كردهاند، اما خودشان به آن اشكال كردهاند و فرمودهاند: «و اما الثالث فممنوع
صغرى وكبرى...» رجوع شود به كفاية الاصول، صص 543 و 544.