اعوذ باللّه من اليطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
گفتم براى تقليد اعلم تمسك شده به هفت دليل،
كه دليل اول اجماع بود، دليل دوم دوران امر بين تعيين و تخيير بود، دليل سوم
اقربيت قول اعلم به واقع بود؛ كه فى الجمله در اينها صحبت كرديم. دليل چهارم را
فرمودهاند: اصل حرمت عمل به مظنه است الا ما اخرجه الدليل. اين يك قاعده كلى است
كه شيخ انصارى دست ما دادهاند، كه مرحوم آخوند دركفايه اين را به صورت حجت
آوردهاند گفتهاند الاصل عدم حجية المظنة الا ما اخرجه الدليل. مظنه حجت نيست -
هرمظنهاى كه باشد - براى اينكه ما بايد حجت داشته باشيم. اگر يقين داشته باشيم،
يقين حجت است؛ القطع حجة لا تناله يد الجعل اثباتا و لا نفيا. اما اگر مظنه داشتيم
ان الظن لا يغنى من الحق شيئا، مگر اينكه يك دليل از طرف عقلاء و با عدم ردع از
طرف شارع، يك روايتى و دليلى از شارع بيايد و بگويد فلان مظنه حجت است. مثل اينكه
خبر واحد مظنه است، اما حجت است، براى اينكه عقلاء به او عمل مىكنند و شارع مقدس
هم ردعى نكرده است بلكه امضا كرده است. مثل اينكه قاعده يد مظنه است، اما حجت است،
براى اينكه عقلاء به او عمل مىكنند و شارع مقدس هم امضا فرموده است. يا قاعده سوق
حجت است، يا اصالة الصحة فى فعل غير حجت است، براى اينكه بر طبق او هم سيره داريم
و هم روايت. پس يك قاعده كلى اينكه الاصل حرمة عمل بالظن الا ما اخرجه الدليل.
ما نحن فى اين است، ما نمىدانيم قول عالم در
مقابل اعلم حجت است يانه. اصل عدم عمل به قول اين عالم است الا ما اخرجه الدليل،كه
قدرمتيقن او تقليد از اعلم است، اما غير از اعلم را نمىدانيم قول او حجت است يا
نه و چون مراجعه به مظنه است و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا. اين هم دليل چهارم اينهاست.
چيزى كه اينجا بايد گفت اين است كه ما سابقا
صحبت كرديم و گفتيم مراجعه جاهل به عالم به طور قضيه طبيعيه - قطع نظر از افراد -
يك ضرورت است و سيره روى اوست. نظير عمل كردن به خبر واحد - خبر ثقه - كه سيره روى
اوست. وقتى چنين شد، اين تقليد جاهل از عالم «الا ما اخرجه الدليل» است و
مىتوانيم بگوييم: ان الظن لا يغنى من الحق شيئا الا تقليد جاهل از عالم. وقتى اين
سيره باشد، شما اگر بخواهيد بگوييد تقليد اعلم، بايد يك مخصص بياوريد، بايد بگوييد
يشترط در آن بناى عقلاء اينكه اعلم باشد نه عالم. به عبارت ديگر قول عالم فى حد
نفسه اشكال ندارد، اگر يك اشكالى پيدا شود در وقتى است كه يك اعلمى درمقابل او
پيدا شود. وقتى اعلمى درمقابل او پيدا شد در اين قول يك تعارض پيدا مىشود بين
عالم و اعلم، تقريبا اينجورى مىشود. حالا كه تعارض پيدا شد، در صورت تعارض چه
بايد كرد؟ قول عالم را بايد گرفت يا قول اعلم؟ همين جا قول عالم براى خودش مسلم
حجت است، يعنى حرام است كه عالم بخواهد تقليد كند از اعلم؛ قول او لو خلى و طبعه حجت
است. اگر الآن بحث مىكنيد كه تقليد اعلم لازم است يا نه، معنايش اين است كه اگر
دو تا قول باشد يكى عالم و يكى اعلم. بحث اين نيست كه ما بخواهيم به عقلاء مراجعه
بكنيم و عقلاء از آن مظنهاى كه مىگويد حرام است، يك فردى را بيرون بكشد، اينها
اصلاً بحث ما نيست. بحث تقليد اعلم يك بحث تعارض است؛ چنانچه بعد انشاءاللّه در
رواياتى كه در مسئله هست مىگوييم روايت مقبوله عمرو بن حنظله اول فرمود مجتهد
جامع الشرائط، بعد عمرو بن حنظله سؤال كرد كه اگر بين عالم و اعلم يك تعارض افتاد
چه بايد كرد؟ يعنى سؤال كرد آنها كه شما فرموديد: «من نظر فى حلالنا و حرامنا فليرضوا
به حكما» اگر تعارض پيدا شد چه كنم؟ حضرت فرمودند اعلم را بگير. همين طور كه ما
بقى مرجحات در صورتى است كه دو تا قول حجت با هم بجنگد؛ وقتى دو تا قول حجت با هم
جنگيد يك كدامش را رها مىكنيد و ديگرى را
مىگيريد.
لذا الآن بحث اين نيست كه قول عالم آيا اين
حجت است يا نه، بلكه قول عالم وقتى كه مجتهد جامع الشرائط شد حجت است، هم پيش
عقلاء حجت است و هم رواياتى كه در مسئله داريم مىگويد حجت است. چنانچه اگر اعلم فتواى
نداشت، همين كه مجتهدين اعلم در رساله هايشان مىنويسند كه احتياطات من را مىشود
مراجعه كرد به فالاعلم، معنايش اين است كه قول عالم فى حد نفسه حجت است. و اينكه
شما مىگوييد الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه الدليل، اخرجه الدليل او رجوع
جاهل به عالم است، نه رجوع جاهل به اعلم. قدر متقينگيرى كردن آنجاهاست كه ما شك
داشته باشيم اما مراجعه جاهل به عالم ضرورت عقلى و بناى عقلاء روى او است. همين
بحثى كه داريم مىكنيم حالا مراجعه جاهل به عالم يعنى مراجعه به مجتهد جامع
الشرائط اين جايز است. بحث بعدى اين است كه اگر در ميان مجتهدين كه جامع الشرائط هستند
يكى عالم شد و يكى اعلم شد چه بكنم؟ يك بحث ثانوى است آنوقت بايد دليل بياوريم
براى تقليد از اعلم، اگر دليل نداشته باشيم مىگوييم فرقى نيست كه اعلم باشد يا
عالم باشد. الاصل عدم حجية المظنة الا قول مجتهد جامع الشرائط و لا فرق بين اينكه
عالم باشد يا اعلم باشد. بالاخره آنچه مسلم است مراجعه جاهل به عالم به نحو قضيه
طبيعيه يك ضرروت است؛ حالا اسم او را بگذاريد ضرورت عقلى يا ضرورت شرعى يا ضرورت
سيرهاى.
لذا مراجعه جاهل به عالم يك ضرورت است؛ دليل
او هم اين است كه قول اين آقا فى حد نفسه حجت است، هم براى خودش و هم براى آنجا كه
اعلم نباشد و هم آنجا كه اعلم فتواى نداشته باشد عند العقلاء حجت است. مسئله ديگر مىآيد
اينكه اگرتعارض واقع شد بين عالم و اعلم چه بايد كرد؟ يا اگر الاعلم فالاعلم شد،
آيا قول همه اشان حجت است يا نه؟ اين همين مسئله ما نحن فيه است كه اسم او را
مىگذاريم تقليد اعلم آيا واجب است يا واجب نيست. حالا كه تقليد اعلم واجب است يا
واجب نيست، بايد غير از آن دليل كه مىگويد «الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه
الدليل» دليل ديگرى بياوريم و آن ديگر وجهى ندارد؛ بايد يك دليل ديگر بياوريم به
اينكه تقليد مجتهد حجت است، مىخواهد اعلم باشد يا نباشد، متقى باشد يا نباشد. بحث
بعدى مىآيد جلو اينكه حالا اينكه ضرورت روى او است و قول او حجت است آيا مطلقا حجت
است يا آنجا كه اعلم نباشد؟ آيا براى خودش حجت است يا براى ديگران؟ اگر براى
ديگران حجت است، آيا آنجا كه متقى باشد يا مطلقا؟ مثلاً يك مجتهد اما فاسق، قولش
براى خودش حجت است، اما ديگران نمىتوانند عمل كنند، چنانچه اگر اعلم هم باشد باز
قولش براى خودش حجت است. الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه الدليل آنجااست كه
مراجعه جاهل به جاهل باشد، اما اگر مراجعه جاهل به جاهل نشد، بلكه مراجعه جاهل به
عالم شد، آن اصل بطور كلى شكسته مىشود. اين هم دليل چهارم.
دليل پنجم، كه بهتر از آن دليل است اين است
كه سيره داريم - اجماع عملى - سيره عقلاء اين است كه اگر اعلمى باشد، به عالم
مراجعه نمىكنند، مثل اينكه مىخواهد برود دكتر، بچهاش را نمىداند سرطان دارد يا
نه، حالا يك دكترى هست عمومى، دكترى هست متخصص، در اين كار مسلم است كه بناى عقلاء
اين است كه بدون اينكه به او بگويند، ارتكاز او اين است كه مىرود پيش متخصص. اين
سيره عقلاء است و از اين سيره عقلاء ردع و منعى نشده است و عدم الردع دليل بر امضا
است. در هر چيزى همين است كه مراجعه مىكنى به متخصص در فن او، در فقه هم همين
است، معلوم است آن كه استادتر است و تسلط بيشتر به روايات دارد و تسلط به اقوال
بيشتر دارد، معلوم است مراجعه مىكنم به آن كسى كه اعلم باشد. على الظاهر اين سيره
هست، سيره خوبى هم هست. اين ظاهرا در همه شرعيات و عقليات و من جمله در تقليد در فقه
ما مىآيد.
يك ايرادى كه مرحوم آخوند نقل مىكنند مىفرمايند ما چنين سيرهاى نداريم. كبراى
كلى او را اشكال نمىكنند و مىآيند توى صغرى، مىگويند چنين سيرهاى نداريم. دليل
او هم اينكه مردم، مراجعه به عالم در اموراتشان زياد مىكنند. اين مراجعه كردن به
عالم در حالى كه اعلم هم در دسترس آنها است دليل بر اين است كه تقليد اعلم پيش
فقهاء لازم نيست.
جواب ما اين است كه تسامحات عرفى را كه ما
دربارهاش صحبت نمىكنيم و عرف در همه چيز تسامح دارد؛ عرف دركارهايش تسامح دارد،
مثلاً مىداند 15 من گندم است، يك مقدار هم خاك در او است، مىگويد 15 من، يا مثلاً
مىداند ده قدم او كم است، اما مىگويد چهار فرسخ است. مىداند كه پيش اين آقا
نبايد برود، اما مىگويد اين مرض سرماخوردگى است، طورى نيست كه به اين مراجعه
بكنيم. لذا در فقه به دقت عقلى قول عرف حجت است، اما اگر تسامح نكرده باشد، لذا هر
كجا تسامح كرده باشد، مىگوييد قول او حجت نيست. بله نفهميدگىهاى او را مىگوييد
حجت است، مثل اينكه رنگ خون و خود خون را فرق مىگذارد، مىگويد رنگ خون غير از
خون است. مىگوييد درست است. چرا؟ براى اينكه دقت فلسفى مىخواهد تا بگويد رنگ خون
همان خون است، براى اينكه ذرات دميه اينجا هست و عرض كه نمىتواند بدون معروض باشد
از نظر فلسفه، پس بنابراين خون اينجا هست. اينها يك دقتهاى فلسفى است كه حجت
نيست. اما دقتىهاى عقلى مسلم در موضوعات بايد باشد، تسامحات او حجت نيست،
نفهميدگىهاى او حجت است و آن كه ما بايد بر طبق او عمل كنيم، آن است كه مىفهمد.
لذا مىگوييم عرف دقيق حجت است و اينكه در ما نحن فيه آقا مىگويد عمل عقلاء
مراجعه به عالم است، مىگوييم نه عقلاء چنين بنائى ندارند در تسامحاتشان. بله در امورات
غير مهمه دارند، اما در امور مهمه مسلم اينجور تسامح نمىكنند. به عبارت ديگر
دانسته مراجعه به عالم نمىكند، در حالى كه مىداند بايد مراجعه به اعلم بكند.
دو تا دليل ديگه هم مانده ان شاء الله براي
فردا.
وصلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- على الظاهر
سيرهاى كه مرحوم آخوند نقل كردهاند، براى جواز تقليد مفضول - غير اعلم - است، نه
اينكه سيره را براى وجوب تقليد اعلم ذكر كنند و بعد آن را رد نمايند؛ چرا كه
فرمودهاند: «و دعوى السيرة على الاخذ بفتوى احد المخالفين فى الفتوى من دون فحص
عن اعلمية مع العلم بأعلمية احدهما، ممنوعةٌ». آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418 (هـ ق ص 542.