اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درباره تقليد اعلم تمسك شده است به روايات و
به طور مطلق مىفرمايند رواياتى داريم و وقتى مىخواهند مثال بزنند، به مقبوله
عمروبن حنظله مثال مىزنند، يا به آن نامهاى كه
اميرالمؤمنين عليهالسلام به مالك اشتر نوشتند بعد هم مثل مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى
عليه» هر دو را رد مىكنند و بالاخره مىگويند روايات دلالت ندارد.
من راجع به اين مسئله دوازده روايت پيدا
كردم، راجع به امامت، راجع به رهبرى و راجع به تقليد اعلم يا جلو افتادن اعلم در
هر كارى و گفتم اين روايات را مىخوانيم و بعد دربارهاش صحبت مىكنيم. سه تا از
آنها را ديروز خواندم.
روايت چهارم را مرحوم برقى درمحاسن صفحه 93،
جلد 1 نقل مىكند. باز روايت ازنظر سند خوب نيست براى اينكه معمولاً يك قاعده كلى
داشته باشيد، روايات نبوى ازنظر ما سند او خوب نيست و كم پيدا مىشود كه روايت
نبوى از نظر ما سند داشته باشد. مگر اينكه ائمه طاهرين عليهمالسلام روايت را از
رسول گرامى نقل كنند و الا اگر در سلسله سند ائمه طاهرين عليهمالسلام نباشند
روايات نبوى يا مرسل است، يا سندهاى او مجاهيل هستند. حالا اين روايت هم ولو در محاسن
برقى آمده، اما چونكه نبوى است، همان واسطه سوم به بعدش تا به رسول گرامى مىرسد
همه اشان مجهول هستند. پيغمبر اكرم اينجور فرموده است: «من امّ قوما و فيهم اعلم
منه او افقه منه لم يزل امرهم فى سفالٍ الى يوم القيامة». اين «من ام قوما» يعنى
چه؟ آيا معناى اصطلاحى دارد، يعنى امام جماعت، يا يك معناى دقيقتر دارد يعنى
امامت، يا يك معناى عموم، هركه جلو بيفتد، حالا اين جلو افتادن گاهى در رياست است،
رياست دينى، رياست يك ملتى، يا رياست مرجعيت، رياست رهبريت يا رياست امامت؟ آيا
همه اينها را مىگيرد يا مختص به امامت است؟ امام جماعت راكه ظاهرا نمىگيرد، براى
اينكه امام جماعت هميشه اينجور بوده، زمان پيغمبر اكرم و بعد از زمان پيامبر اكرم
آنكه در او شرط است، عدالت است و اما علم در او شرط نبوده و هميشه اعلمها
مىآمدند پشت سر عالمها نماز مىخواندند براى اينكه امام راتب بودهاند. پس امام
جماعت راكه نمىگيرد و مراد نيست. بگوييم امّ قوما، يعنى رياست دينى، يعنى اگر يك
كسى رياست دين را قبول كند و اعلم و افقه درميان آنها باشد اينها بدبخت هستند.
مىشود بگوييم «لم يزل امرهم فى سفال»، يعنى پيوسته اينها در سقوط هستند؟ على
الظاهر اين راهم نمىگيرد. منحصر مىشود به امامت ائمه هدى عليهمالسلام، يعنى
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم تعريض مىكردهاند در قضيه بعد از خودشان،
كه اى امت اسلامى مواظب باشيد اگرعلى را رها كنيدو عمر را بگيريد، «لم يزل امرهم
فى سفال». حرف خوبى مىشود و بيش از اين بخواهيم نسبت به پيغمبر بدهيم، ظاهرا
نمىشود. برمى گردد به اينكه اعلم او همان صفت مشبهه است، افقه او هم همان صفت
مشبهه است.
قرآن شريف در اين باره خيلى صحبت كرده و كارى
به اعلم و غير اعلم او هم ندارد. آيهاى كه ديروز خواندم، «افمن يهدى الى الحق احق
ان يتبع امّن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون». مىگويد على عليهالسلام مقدم برديگران است. يا «ان اللّه
اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم». كه ايا تعريض دارد به اينكه هركه علم داشته باشد و هركه قوى
در امر حكومت باشد مقدم است؛ كه اين شجاعت در اينجا هم يعنى هر كه بتواند خوب
اداره كند. قرآن شريف روى علم و قدرت پافشارى دارد. على الظاهر روايتها همان تفسير
قرآن شريف باشد، يعنى همانجا كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلمروى منبر مىفرمودند:
«من ام قوما و فيهم اعلم منه»، اين تعريض است كه اى مردم مواظب باشيد بعد از من
فتنه مىآيد جلو و ديگران را مقدم بر اميرالمؤمنين مىاندازند، بدانيد رو به سقوط
هستيد و آن كه من تعيين كردهام، اعلم قوم - يعنى عالم قوم - افقه قوم - يعنى فقيه
قوم- است، او را بگيريد. اينجور نباشد كه على را رها كنيد و ديگران را بگيريد. و
بيش از اين از روايت ظاهرا استفاده نمىشود.
بعدش هم آن لم يزل امرهم فى سفال الى يوم
القيامه هم باز تعريض است. اين چرا؟ اگر مثلاً راجع به مرجع تقليد يك عدهاى عالم
را بگيرند و اعلم را رها بكنند، اينجوركه نيست كه ملت فى سفال الى يوم القيامه
باشد و حالا بگوييد همان ملت، همان كسانى كه عالم را گرفتند و اعلم را رها كرند
اينها اشتباه كردند، اينها فى سفال، اما ديگران چرا؟ الى يوم القيامه چرا؟ همين هم
دليل بر اين است كه مراد ازاين روايت تعريض بر بعد پيغمبر اكرم است كه مىخواست بگويد
بعد از من، مردم جاهل را مىگيرند و عالم را رها مىكنند. مواظب باشيد، اين الى
يوم القيامه فى سفال، خشت اول را كج مىگذاريد تا روز قيامت سفال مىآورد، سقوط در
دنيا و آخرت مىآورد. ذيل روايت هم به ما مىگويد گفته پيغمبر اكرم تعريض است بر
بعد خودشان و فتنهاى كه بعد خودشان براى مسلمانها جلو آمد. اين هم روايت چهارم.
روايت پنجم: اين عامى است. من از سنن
بيهقى،جلد1، صفحه 118 گرفتهام. باز روايت از رسول گرامى است كه از نظر سند خوب
نيست، براى اينكه وقتى در سند ما، نبوى او خوب نباشد، در سند آنها هم خوب نيست.
«من استعمل عاملاً من السملمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه
و سنة نبيه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين». حضرت فرمودند اگر يك ملتى يك كسى را بياورند
روى كار كه اعلم و افقه درميان آنها باشد، اين خيانت كرده به خدا و رسول خدا و به
همه مسلمين.
ظاهرا مراد پيامبراكرم سقيفه بنى ساعده است؛
مصداق كامل اين روايت سقيفه بنى ساعده است، كه در سقيفه بنى ساعده كسى را آوردند
روى كار، در حالى كه مىدانند اعلم و افقه به كتاب اللّه در ميان آنها هست. يعنى
در حالى كه مىدانستند اميرالمؤمنين عليهالسلام در ميان آنها است، اينها ابوبكر
را آوردند. اين خيانت به خدا و رسول خدا و جميع مسلمين است تا روز قيامت. على
الظاهر روايت را بيش از اين نمىتوانيم بگوييم دلالت دارد، كه راجع به مرجع تقليد
هم بگوييم كسى كه تقليد كند از يك عالمى، در حالى كه مىداند اعلم در ميان هست،
اين را هم بگيرد. اينطورنيست.
اين من استعمل عاملاً من المسلمين را دراين
روايت دو جور مىشود معنا كرد: يكى خودش مسئوليت بپذيرد و هو يعلم ان فيهم اولى
بذلك. اين گناه كرده است. يكى هم اينكه ديگران به او مسئوليت بدهند. در روايت بعدى
تصريح دارد كه ديگران بيايند، يعنى سقيفه بنى ساعده بيايد، ابوبكر و عمر را تعيين
كند. و اينجا اينجورهم مىشود معنا كرد كه كسى كه بپذيرد مسئولى را درميان
مسلمانها.
روايت ششم بازدر كنز العمال است. كنز العمال
نظير كافى شريف يك كتاب روائى است و مورد اعتماد اهل تسنن هم هست. اما بالاخره سند
عامى است و از نظر ما ناتمام است؛ از مجاهيل هستند،اينها كه معمولاً خودشان در رجال
مىآورند. مثل صحيح بخارى در حالى كه خود ايشان مىگويد من هر روايتى مىخواستم
نقل بكنم دو ركعت نماز مىخواندم، بعد اين روايت را مىنوشتم، همين صحيح بخارى صدى
هشتاد رواياتش مرسل است، يعنى به پيغمبر نمىرسد، به يكى ازاصحاب كه رسيد، روايت
را صحيح السند حساب مىكند. اين كنز العمال هم همينجورى است كه صدى نود رواياتش به
رسول اللّه نمىرسد، بلكه به يكى از اصحاب مىرسد، مثلاً به عايشه مىرسد،
مىگويند روايت رسول اللّه، به ابن هريره مىرسد، مخصوصا ابن هريره جعال كه خيلى روايت
درهمين صحيح بخارى دارد و امثال اينها. با اينكه پيش خودشان اينها از مجاهيل
هستند، اما يكى از راوى عامى مهم پيش آنها همين ابن هريره است. كنز العمال، جلد6،
صفحه 79. روايت همان روايت است فقط صورت او فرقى كرده است. «من ولّى احدا من
المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبيه فقد خان
اللّه و رسوله». آن روايت من استعمل عاملاً داشت اين من
ولّى احدا من المسلمين دارد؛ آن جميع المسلمين داشت، اين روايت ندارد.
اين روايت ظهورش بيشتر است به سقفيه بنى
ساعده. قدرمتيقن اين روايت همين است. من ولّى احدا من السملمين، پيامبر اكرم روى
منبر تعريض مىكردند، مىفرمودند اى مردم سقيفه بنى ساعده جلو مىآيد، على
عليهالسلام را در حالى كه مىدانند اعلم است، مىدانند اقوى و متقين است، عقب
مىزنند و ابى بكر را جلو مىآورند. اين سقيفه بنى ساعده جلو مىآيد، خيانت مىكند
به خدا، به رسول اللّه، به جميع مؤمنين. ظاهرا بيش از اين از روايت استفاده
نمىشود.
روايت هفتم: باز در همين كنز العمال است. جلد
6، صفحه 19.
«ايّما رجلٍ استعمل رجلاً على عشرة انفس»،
اگر كسى، كسى را بگمارد بر ده نفر. اين از باب تاكيد است، يعنى اگر بر ده نفر هم
بگمارد، خيانت است، چه رسد به اينكه بر يك ملتى بخواهد بگمارد. اين حتما تعريض بر
سقيفه است كه كسى، يك كسى را بگمارد بر «عشرة انفس اعلم انّ فى العشرة افضل استعمل
فقد غش اللّه و غش رسوله و غش جماعة المسلمين».
اين هم على الظاهر همان روايت است به اين
صورت در آمده است، يعنى ممكن است پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم دوسه مرتبه
فرموده باشند و همين جورها هم هست. براى اينكه «ما نودى شىء بمثل ما نودى
بالولاية»، پيامبر اكرم بيشتر ازنمازو روزه و حج، به ولايت اهميت مىدادند، لذا هر
منبرى مىرفتند مقيد بودند كه درآن منبر بگويند على عليهالسلام، شايد همين جورها
بوده، يك دفعه مىگفتند: من ولّى، يك دفعه مىگفتند من استعمل، يك دفعه مىگفتند
ايما رجلٍ استعمل، يك دفعه هم مىگفتند: «خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين و غش
رسوله، اگر كسى كسى را بگمارد بر ده نفر در حالى كه بداند در ميان اين ده نفر اعلم
هست، اين غش اللّه و رسوله و جميع المسلمين، يعنى اى مسلمانها سقيفه بنى ساعده
ولو درمدينه است ولو در افراد كم است، اما بالاخره اين دودش به چشم همه مسلمانها
مىرود الى يوم القيامه. اين هم روايت هفتم.
روايت هشتم: روايت در مستدرك حاكم است. اين
مستدرك حاكم نظير مستدرك مرحوم نورى است كه مرحوم نورى خدمتى كرده و مستدرك الوسائل
درست كرده است، اين آقاى حاكم، قاضى بوده و مىگويند قاضى خوبى هم بوده يك مستدرك
نوشته و اين مستدرك در يازده جلد است و اين مستدرك صحاح ستة است؛ رواياتى كه در
صحاح ستة نيست اين نوشته است. روايت اين است: «من استعمل رجلاً عصابة و فى تلك
العصابة من هو ارضى للّه منه فقد خان اللّه و خان رسوله و خان المؤمنين»، اگر كسى در يك امتى دريك دهى، در يك شهرى،
در اين روايت اعلم و افقه ندارد بلكه ارضى دارد. اين هم خيانت كرده به خدا و خيانت
كرده به رسول اللّه و همه مؤمنين. متّقين ارضى للّه است؛ «ان اكرمكم عند اللّه
اتقيكم».
اين هم اشاره و تعيير است، يعنى همه دلالت
اشاره براى تعريض به قضيهاى است كه بعد از پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم
به سر مسلمانها مىآيد. كه اين روايت در جلد 4 مستدرك حاكم، صفحه 92 نقل شده است.
روايت 9 سندش ازما است؛ از كتاب سليم بن قيس
است. كتاب سليم بن قيس كوفى اختلافى است كه آيا مال سليم است يا نه، مشهور در ميان
اهل رجال مىگويند مال سليم است. فقهاء هم - آنها كه بررسى كردهاند روى كتاب سليم
- اثبات كردهاند - مثل مرحوم محقق همدانى در عصير عنبى، آنجا اثبات كردهاند - كه
كتاب مال سليم است. استاد بزرگوار ما هم، اين رجالى عالى؛ آقاى بروجردى هم مىگفت:
كتاب مال سليم است. دو استاد بزرگوار ما هم مرحوم داماد ومرحوم حضرت امام هم مىگفتند
كتاب مال سليم است و دليل هم داشتند. يادم نمىرود كه مرحوم داماد يك هفته در باب
كتاب سليم بن قيس در عصير عنبى صحبت مىكردند. لذا روايت ازنظر سند خوب است.
روايت 9، ازكتاب سليم بن قيس كوفى، صفحه 148
است: «ما ولّت امة قط امرها رجلاً و فيهم اعلم الا لم يزل امرهم يذهب سفالاً حتى
يرجعوا الى ما تركوا». اگر حكومت را يك ملتى بدهد دست يك افرادى،
كه در آن افراد اعلم هست، اينها رو به سقوط هستند تا از اين كار زشتشان دست
بردارند.
اين روايت از نظر سند و دلالت خوب است، اما
اگر «ولّت امة رجلاً»، راجع به امامت نباشد، يعنى مثل همان رواياتى كه از عامه نقل
كرديم اين روايت هم تعريض نباشد. دركتاب سليم بن قيس دارد كان يقول رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم مكررا. ازاين معلوم مىشود همين طمطراق باز مربوط به اين
است كه پيامبراكرم تعريض مىكردند كه كان يقول رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم،
آن هم مكررا. كه عرض كردم: رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در هر منبرى مقيد
بودند بگويند على عليهالسلام. حالا سليم بن قيس هم مىگويد قال رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم مكررا ياكان يقول رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم
مكررا: ما ولّت امة رجلاً قط امرها و فيهم اعلم منه و الا لم يزل امرهم يذهب
سفالاً حتى يرجعوا الى ما تركوا، يعنى مردم اگر رها كرديد على را و گرفتيد عمر را،
شما رو به سقوط هستيد تا از كار زشتتان دست برداريد. على الظاهر اين است كه پيامبر
اكرم مىخواستند تعريض بكنند و بر ولايت اميرالمؤمنين تاكيد بكنند، به هر زبانى كه
مىشد تاكيد مىكردند؛ گاهى مىگفتند يا على انت و شيعتك هم الفائزون، بنابرآنكه
سنىها نقل كردهاند، مىفرمودند: يا على انت و شيعتك هم الغالبون، وقتى كه آيه
شريفه مىآمد «الا ان حزب اللّه هم المفلحون»، «حزب اللّه هم الغالبون». وقتى هم آيه نبود و تناسب بود، مىفرمودند:
انى تارك فيكم الثقلين، آنجاهم كه نه، بالاخره تعريف مىكرد، مىگفت مردم مواظب
باشيد كه بعد از من مصيبت جلو مىآيد و شايد اين را عامه بيش از هزار مورد به
زبانهاى مختلف نقل كردهاند.
روايت دهم هم ازما است، سند او صحيح است و
دلالت او هم بهترين اين روايتها است. مقبوله عمرو بن حنظله را بعدا صحبت مىكنيم
كه اين اصلاً مربوط به بحث ما نيست و آن ولى فقيه درست مىكند نه ولى افقه، و در تعارض
دو قاضى مىگويد اعلم مقدم است. آن اصلاً مربوط به بحث ما نيست و آنكه مىتوانيم
ازنظر سند و دلالت دربارهاش صحبت كنيم، اين روايت دهم است كه مرحوم كلينى نقل
كردهاند، مرحوم علامه مجلسى هم نقل كردهاند، ديگران هم نقل كردهاند، من جمله
صاحب وسائل در جلد يازدهم، صفحه 35، روايت را از امام صادق عليهالسلام نقل مىكنند.
روايت صحيح السند است. راوى علىبن ابراهيم
است به امام صادق عليهالسلام و سند اشكال ندارد.
روايت اين است: «فواللّه انّ الرجل ليكون له
الغنم فيها الراعى، فاذا وجد رجلاً هو اعلم بغنمه من الذى هو فيها يخرجه و يجىء
بذلك الرجل الذى هو اعلم بغنمه من الذى كان فيها». مىفرمايد مردم! اگر كسى ده تا گوسفند داشته
باشد و يك چوپان داشته باشد كه آدم خوبى باشد، اما يك چوپانى پيدا كند كه اعلم به
گوسفندهايش باشد، آن يك چوپان عالم را مىگذارد كنار و چوپان اعلم را مىگيرد.
آيا مىشود از اين روايت براى مرجعيت و
رهبريت و امامت استفاده كرد يا نه؟ انشاءاللّه جلسه بعد مفصل دربارهاش صحبت
مىكنيم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- محمد بن حسن
حر عاملى، همان كتاب، ص 75، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح 1.
- سيد رضى، نهج البلاغة، ترجمه محمد
دشتى نشر مشرقين، قم، چاپ اول، 1379 هـ ش ص 576، نامه 53.
- «و اما
الثانى، فلانّ الترجيح مع المعارضة فى مقام الحكومة لاجل رفع الخصومة التى لا
تكادترتفع الّا به، لا يستلزم الترجيح فى مقام الفتوى، كما لا يخفى». كفاية
الاصول، صص 543 و 544.
- احمد بن الحسين
بن على بيهقى، السنن الكبرى، 10 جلد دار الفكر، بيروت ج 10، ص 118.
- متقى هندى، كنز العمال، 16 جلد
مؤسسه الرسالة، بيروت، لبنان، 1409 هـ ق ج 6، ص 79.
- اين روايت هم
جميع المسلمين دارد. رجوع شود به همان مأخذ.
- محمد بن محمد حاكم نيشابورى،
المستدرك، 4 جلد، دار المعرفة، بيروت، لبنان، 1406 هـ ق ج 4، ص 92.
- ابوصادق سليم
بن قيس هلالى كوفى، سليم بن قيس، ص 205.
- محمد بنحسن
حر عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة، 20 جلد اسلامية، تهران، چاپ ششم،
1403 هـ ق ج 11، ص 35، باب 12 از ابواب جهاد عدو، روايت 1.