اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث امروز به بعد يك بحث ارزندهاى است و آن
قاعده يد است. اين بحث ارزندهاى كه قطعا از خبر واحد هم ابتلاء به او بيشتر است و
بحث علمى است و فروعات خوبى هم دارد.
فصل اول بحثمان در دو سه مطلب خوبى است: بحث
اول تعريف قاعده يد است كه اين قاعده يد چيست و كجا را مىگويند فلانى يد دارد بر اين
ملك.
دريك روايتى امام صادق عليهالسلام قاعده يد
رامعنا كردهاند، مىفرمايند «و من استولى على شىء منه فهو له». درحالى كه يك حكم است، يك بيان موضوع است،
در حقيقت تعريف قاعده يد است، كه اگر به شما بگويند قاعده يد يعنى چه، مىگوييد
قطع نظر ازمعناى عرفى او، امام صادق عليهالسلام همان معناى عرفى را در روايت
آوردهاند و فرمودهاند: «و من استولى على شىء فهو له». روايت در جلد 17 وسائل،
ابواب ميراث زوجه، روايت 3 از باب 8 آمده است. كه آنجا سؤال مىكند كه مردى مرده
است و يك چيزهايى در خانه دارد و اين زن ادعا مىكند كه اين چيزها مال من است، حضرت
جواب مىدهند آن چيزهايى كه مربوط به زن است و زن بر او استيلاء دارد، حرف او
پذيرفته مىشود، اما آنها كه استيلاء بر او ندارد و بحسب ظاهر مربوط به مرد است نه
مربوط به زن، مثل لباسهاى مرد و فرش خانه، اينها مال مرد است. بعد ازآنكه
امام عليهالسلام حكم راگفتند، كه اين درخيلى
جاها هم مىآيد، مثل عروسىها كه هدايايى مىآورند، آنها كه مال خويشان عروس است،
مال زن است و آنها كه مال خويشان مرد است مال مرد است. امام عليهالسلام هم در اين
حديث همين را فرمودند كه اشياء درخانه دو قسم است: يك قسمت اختصاصىهاى زن است، يك
قسمت اختصاصىهاى مرد. مثل فرش معمولاً مال مرد است، اما مثل طلاها، كيف و چمدان و
صندوق اگر ادعا كند كه مال من است، مال زن است و پذيرفته مىشود. بعد امام
عليهالسلام يك قاعده كلى فرمودند كه «من استولى على شىء منه فهو له»؛ هر كه
استيلاء و تسلط بر چيزى داشته باشد، آن چيز مال او است. اين كبراى كلى را براى آن
مصداق فرمودند. حالا اين كبراى كلى را كه ايشان فرمودند، حقيقيتا هم حكم است و هم
بيان موضوع. امام عليهالسلام هم مىفهمانند كه قاعده يد يعنى چه، و هم مىفهمانند
كه قاعده يد حجت است.
آن وقت استيلاء مراتب دارد و عرفى است. مثلاً
عبايى كه دوش من و شما است، چون استيلاء به او داريم مال ما است، اگر كسى شك كند كه مال غير است يانه، اين شك او
بيجا است. بنابراين اگر عبا را به كسى ببخشيد، اين درست است و شك نبايد در او
بكند. استيلاء در اينجا يعنى عباء در تصرف او است.
چنانچه استيلاء روى خانه به اين است كه خانه
مال فلانى است، اگر در خانه نشسته باشد، اين خانه را متصرف است. حالا يك دفعه در
خانه ننشسته، اما روى اين خانه سند دارد، كليد دارد، در اين خانه وسائل دارد، اين
را هم عرف استيلاء حساب مىكند. سند خانه، كليد خانه، رفت و آمد در خانه، در حالى
كه در خانه نشسته است، اينها را عرفا استيلاء به اين خانه مىدانند، در حالى كه
خانه در تصرف او است. با تصرف در عباء فرق كرد، با خانهاى كه نشسته باشد در او،
فرق كرد. مثلاً در لباس، در تصرف او است اينكه پوشيده است، در خوراك، در تصرف او
است به اينكه سفره را پهن كرده است و مىخواهد غذا بخورد. خانهاى كه در او بسته
است در تصرف اين است، چون روى او سند دارد؛ من استولى على شىء منه فهو له اين را مىگيرد.
همچنين مثل ملكى كه دارد و اين ملك يك دفعه اينجورى است كه رفت و آمد در اين ملك
دارد، معلوم است مثل خانه است، اما يك دفعه ملكى است كه رفت و آمد در او ندارد،
اما سند روى او دارد. اينجا را هم عرف مىگويد قاعده يد جارى است چون در تصرف او
است.
گاهى هم قاعده يد او حق است نه ملك، مثلاً
مثل حريم دهها، حريم شهرها. اين حريم يك چيز قانونى است، هم شرعا و هم عرفا، در
حالى كه نمىتواند تصرف در حريم دِه بكند، اما بگويد حريم من است، عرف مىپسندد،
بگويد حق من است، عرف مىپسندد. وقتى چنين باشد قاعده استيلاء روى او است،
نمىتواند گله ديگران بيايد روى او بچربد. اين استيلاء غير از استيلاء بر لباس شد،
غير استيلاء بر خانه شد، اما با اين فرض استيلاء هست، چونكه عرفا مىتواند تصرف در
او بكند، مىتواند ديگران راهم منع از تصرف بكند. به اين مىگوييم قاعده يد.
لذا اگر يك اضافه توضيحى هم بكنيد خيلى خوب
است، بگوييم قاعده يد اين است كه هم مىتواند تصرف بكند و هم مىتواندديگران را منع
از تصرف بكند. جمله دوم او جمله مفهومى او است. يجوز ان يتصرف فيه، مفهوم او اين
است كه يجوز ان يمنع اخرين ان يتصرف فيه.
خلاصه حرف اين شد كه اگر از ما بپرسند قاعده
يد چيست، مىگوييم همان كه امام صادق عليهالسلام معنا كردند، خيلى معناى خوبى
است: «من استولى على شىء فهو له»؛ هر كسى استيلاء داشته باشد، يعنى حكومت بر ملكى
داشته باشد، اين ملك مال او است. به عبارت ديگر هر كسى كه بتواند در چيزى تصرف
بكند، اين ملك او است. همين مقدار كه بتواند اين را به ديگرى واگذار كند، همين
مقدار كه بتواند ديگرى را منع كند از تصرف در او، مثل اينكه گله را مىتواند منع
كند، به اين مىگوييم قاعده يد. و قاعده يد مىگويد اين ملك او است تا اينكه يك
دليل ديگرى بيايد و بگويد ملك او نيست يا حق او نيست. اين تعريف قاعده يد است.
مطلب دوم، مدرك قاعده يد است در روايات زياد
ديده مىشود، مثل همين «من استولى على شىء فهو له» درروايات فراوانى هست. اين
كبراى كلى است، اما جزئيات او را كه به قاعده يد امام عليهالسلام حكم فرمودند.
روايت ديگرى هم هست كه آن هم يك قاعده كلى و
يك كبراى كلى است، در موارد فراوانى هم آمده است و آن اين است كه امام عليهالسلام
در روايات فراوانى حكم مىكنند به قاعده يد، بعد يك كبراى كلى مىفرمايندكه «لو لم
يجز هذا لم يقم للمسلمين سوقٌ». كه اين روايت هم روايت 2 از باب 25، از ابواب
كيفية الحكم، جلد 18 وسائل است. روايت اين است كه بعد ازآنكه مىفرمايند اين لباس
مال او است براى اينكه در تصرف او است. آن وقت اين كبراى كلى را مىگويند: «لو لم
يجز هذا لم يقم للمسلمين سوقٌ»، يعنى اگر اين حرف من را نپذيريد اختلال نظام لازم مىآيد.
انصافا هم همين طور است. شما الآن بخواهيد
برويد بازار، مغازه اول بخواهيد پارچه بخريد، نمىدانيد اين پارچهها مال اين است
يا نه و قاعده نداشته باشيم نمىشود خريد. اين آقا هم بايد در مغازهاش را ببندد.
مغازه دوم هم همين است. مغازه سوم هم همين است تا آخر. اگر بخواهيد خوراكى بخريد،
قاعده يد مىخواهد، اگر بخواهيد خانه بخريد، قاعده يد مىخواهد، اگر بخواهيد يك ده
هم بخريد، قاعده يد مىخواهد و شما نمىتوانيد هيچ جا بدون قاعده يد برويد جلو الا
شاذا، كه كسى علم داشته باشد كه اين آقا بدست خودش اين خانه را ساخته است و زمين
او هم از موات بوده است و همانجا هم بايد خشت و چوب و وسائل خانه را هم خودش تهيه
كرده باشد تا آخر. و بالاخره شما در تصرفاتتان و در بيع و شرائتان و معاملاتتان،
شبانه روز احتياج داريد به قاعده يد.
اينكه گفتم از خبر واحد مهمتر است، چون ممكن
است كسى بگويد خبر واحد را من موثق او را حجت نمىدانم، ضعيف او را هم حجت نمىدانم
و فقط صحيح او را حجت مىدانم و طورى هم نشود و شهيد ثانى و صاحب معالم همين را
مىگفتند و طورى هم نشد، هم مقلد داشتند و هم كتاب نوشتند. يك كسى بگويد من اصلاً
خبر واحد را قبول ندارم، همان طور كه مرحوم طبرسى گفته است و عجب اينجاست كه ايشان
خبر واحد را حجت نمىداند، اما در مجمع البيان در اين ده جلد بيش از هزار روايت مرسل
و ضعيف دارد. مثل مرحوم سيد مرتضى مىگويند خبر واحد را حجت نمىداند و عمرى هم
رباست مطلقه شيعه دست او بود و طورى نشد. اما اگر سيد مرتضى قاعده يد را حجت
نداند، بايد در خانهاش بنشيند و درب خانه را روى خودش ببندد. به قول شيخ انصارى
راجع به كل شىء طاهر، اگر حجت ندانى، بايد بروى در بيابان علف بخورى، از چشمه آب هم
آب بخورى. بعد هم مىگويد فتأمل.
انصافا اگر انسان خبر واحد نداشته باشد، در
مضيقه شديد واقع مىشود، اما اگر قاعده يد نداشته باشد، در خانهاش هم نمىتواند
بنشيند،بايد برود در بيابان، همانجاها هم شك مىكند كه علف او ازكى است. على كل
حال اگر قاعده يد حجت نباشد، اختلال نظام لازم مىآيد و اين جمله امامصادق
عليهالسلامجمله خوبى است. بنابراين روايت اينجورى براى قاعده يد زياد داريم.
اما اينكه من پافشارى نكردم كه روايات را
بياورم بخوانيم، براى خاطر چيز ديگرى است و آن اين است كه همه اين روايات ارشادى
است، يعنى قاعده يد يك قاعده عقلايى است، نظير خبر واحد است. عقلاء چه مسلمان و چه
غير مسلمان براى آنكه زندگى آنها بگردد و اختلال نظام لازم نيايد قاعده يد را حجت
مىدانند و اين قاعده يد بالاتر از خبر واحد اين است كه مسلم عقلاء من حيث انّهم
عقلاء عمل مىكنند به قاعده يد، درمرئى و منظر ائمه طاهرين عليهماالسلام عمل
مىكردهاند به قاعده يد، بلكه خود پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم من حيث
انّه من العقلاء مىرفت بازار و چيز مىخريد.
ائمه طاهرين عليهماالسلام من جمله امام صادق
عليهالسلامبازار مىرفتند، چيز مىخريدند و در گرفتن مثمن و دادن ثمن هيچ وقت شك
نمىكردند كه آيامال خودش است يا نه. لذا سيره عقلاء داريم و در مرئى و منظر ائمه
عليهماالسلام اين سيره بوده است و ردعى از او نشده است. يك قدرى بالاتر بگوييد
امضاء از او شده است. كه اگراز ما بپرسند مدرك قاعده يدچيست؟ مىگوييم بناى عقلاء،
نظير خبر واحد.
آن وقت اين حرف هم هست كه روايات ديگر اطلاق
ندارد، تقييدى ندارد، تابع ما يرشد اليه است، يعنى اگر شكى در اطلاق روايت كرديم،
اگر شكى در كيفيت روايت كرديم، ديگر آن روايت نمىتواند براى ما چيزى درست كند،
تعبدابايد ببينيم بناى عقلاء چه جورى است، هر چه عقلاء گفتهاند، هر چه سيره آنها
است، آن حجت است، نه اطلاق روايت، نه سكوت روايت. و اگر بخواهيم تخطئه بكنيم
بواسطه روايت بناى عقلاء را، خيلى بايد آن روايت صراحت و طمطراق داشته باشد.
مرحوم حضرت امام درباره «ان الظن لا يغنى من
الحق شيئا» كه بعضى مىگفتند خبر واحد حجت نيست، ايشان
مىفرمودند اگر شارع مقدس بخواهد سيرهاى را تخطئه كند، بايد خيلى با جدى و با
طمطراق باشد و ظاهر كه نمىتواند سيره را از بين ببرد.ايشان مثال مىزدند،
مىگفتند مثلاً قياس يك امر عرفى است، يك امرعقلايى است، اينكه دكان ابوحنيفه در
مقابل امام صادق عليهالسلام گرفت، براى همين بود كه قياس مىكرد و عموم مردم
مىگفتند درست است. حضرت امام مىفرمودند اگر بخواهيد اين قياس را رد بكنيد با «ان
الظن لا يغنى من الحق شيئا» نمىشود رد كرد، با «لاتقف ما ليس لك به
علم» نمىشود او را رد كرد. با چى بايد رد شود؟
با اين «مهلاً مهلاً يا ابان السنة اذا قيست محق الدين». يك طمطراق مىخواهد. يامى فرمودند مثلاً
رباء يك امر عرفى است و عرف مردم هميشه رباءخور بوده است و اينكه مىگفتند رباء
حرام است، تعجب مىكردند و مىگفتند چه فرق مىكند بين بيع و رباء. لذا قرآن
مىگويد نمىفهمى. «احل اللّه البيع و حرم الربا» بعد با يك طمطراق رباء را رد مىكند،
مىفرمايد: «و ان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله»، اگر بخواهى رباء خورى
كنى، اول بايد اعلان جنگ با خدا بدهى، آن وقت رباء بخورى. پس رباء خورى جنگ با خداست. يا در روايت
دارد رباء 31 مرتبه زناء با مادر خود در خانه خداست.
حالا اينجا هم همين است، قاعده يد را اگر
بخواهيم بعضى از آن را رد كنيم يا خودش را بخواهيم رد كنيم. بايد يك روايات طمطراق
و صحيح السندى بيايد، تا بتواند در قاعده يد تصرف كند. بحث فردا اينكه آيا اين قاعده
اماره است يا اصل؟ مرحوم شيخ انصارى مىخواهند بگويند اصل است، اصل عملى مثل برائت
و اشتغال و ما مىخواهيم بگوييم اماره است. ان شاءاللّه فردا.
وصلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- وسائل الشيعه، پيشين، ج 17، ص 525،
باب 8 از ابواب ميراث الازواج، ح 3.
- وسائل
الشيعه، پيشين، ج 18، ص 251، از ابواب كيفيت الحكم، ح 2.
- وسائل
الشيعه، پيشين، ج 19، ص 268، باب 44 از ابواب ديات الاعضاء، ح 1.