عنوان: ولايت و دشمنى با آن
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى

بحث جلسه قبل يك سؤال و جواب اخلاقى بود و آن سؤال اين بود كه مسلم در زمان هر پيامبرى مردم مى‏دانستند كه اين پيامبر خدا است براى اينكه «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات»[1] هر رسولى مى‏آمد بينه داشت و مى‏نماياند كه من پيغمبر هستم «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه»[2] اگر قبول مى‏كرد با ضرورت و وضوح قبول مى‏كرد اگر هم رد ميكرد با وضوح پا روى حق مى‏گذاشت «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات هو الذى بعث فى الامين رسولاً منهم يتلوا عليهم آيات»[3] و مخصوصا خواص فهميده‏ها آنهايى كه عقل داشتند شعور داشتند حالا ممكن است بعضى از عوام دنبال خواص بروند حالا يا دنبال حق يا دنبال باطل اما معمولاً خواص فهميده انكار رسالت مى‏كردند و در زمان رسول‏اللّه‏ مخصوصا آن سيزده سال در مكه چه كسى نمى‏دانست كه پيغمبر اكرم پيغمبر است اين از طرف خدا است قرآنش يك معجزه است سبعه معلقه را همه شما گفته‏ايد همه شما مى‏دانيد سالها مسابقه شعرى كه اينها در فصاحت وبلاغت بالا بودند امتياز حجاز به فصاحت و بلاغتش بود سر تا سرى عرب مسابقه شعرى در مكه، يك طائفه مى‏برد در مسابقه شهرى در مسابقه مى‏بردند يك قطعه شعرش همان شعرى كه در مسابقه برده شده است به عنوان امتياز در مكه بودند در خانه خدا سبعه معلقه يك قاب مى‏گرفتند و آن قاب را آويزان مى‏كردند حالا يابه ديوار يا به سقف در خانه خدا سبعه معلقه شده بود در مدت مثلاً دويست سال سيصد سال مسلم است وقتى قرآن آمد ديگر سعبه معلقه يك شمعى شد در مقابل خورشيد مسلم در تاريخ سنى و شيعه ضرورت است ديگر كه آمدند سعبه معلقه را و خودشان بردند ديدند افتضاح است قرآن در مقابل سعبه معلقه خورشيد است آن شمع است، شمع در مقابل خورشيد چى هيچ چيز خوب همين‏ها ايمان به پيغمبر نمى‏آوردند چرا؟ و همين‏ها سنگ مى‏زدند همين‏ها حاضر بودند بكشند در آخر كار بالاخره همين‏ها پشت به پشت يكديگر كردند براى اينكه پيغبر را بكشند پيغمبر فرار كردند اين آياتى كه درباره حضرت موسى است مخصوصا قرآن روى پيغمبر حضرت موسى و در مقابلش فرعون و اين معجزه‏ها مخصوصا معجزه عصايش از همه پيامبرها در قرآن تكرار شده است حالا انصافا مسلم از نظر قرآن كه يك چوب دستى حضرت موسى انداخت يك بيابان را بلعيد همه ساحره‏ها هم ايمان آوردند اما همين ساحرهها ايمان آوردند قرآن مى‏فرمايد كه رفتند به دار و دست راست و پاى چپ آنها هم قطع شد فرعون چرا اين جورى كرد اين حقه باريها برج مى‏ساخت برود بالا خدا را ببيند اين نمى‏فهميد نمى‏دانست راستى چه جور مى‏شود كه حضرت موسى با يك چوب دستى بيايد در مقابل فرعون اما فرعون آن همه صدمه‏ها آن همه كشت و كشتار و ايمان نياورد يا اطرافيان فرعون يا مردمى كه چيزى جاهشان مالشان در مخاطره بود شما هيچ فكر كرديد كه همين طور كه قرآن هم مى‏فرمايد مريدهاى پيامبرها هميشه مستضعفين بودند پا برهنه‏ها اينهايى كه در جامعه به عنوان مستضعف حالا آن كله گنده‏ها آنها را مستضعف فكرى مى‏دانند يا اين كه نه ارج و قربى برايشان قائل نيستند در حالى كه از كمر(گرده) اينها استفاده همه چيز اگر جاهشان است اگر مالشان است اگر هستى شان است به كمر(گرده) مستضعفين است اما آنها ارجى برايشان قائل نيستند معمولاً همه مريدها اينها بودند قرآن مى فرمايد «وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»[4] در صد و بيست و چهار هزار پيامبر ما در هر دهى در هر شهرى فرستاديم خواص و كله گنده‏ها يا كله پر بادها از نظر علمى يا از نظر جاه و شهرت و پول و بالاخره اين كله پر بادها در مقابل مستضعفين كه فرآن مى‏گويد مترفين اينها منكر پيامبر شدند «وما ارسلنا فى قرية من نذير» هر پيامبرى در مقابلش معاند ايستاد اين نمى‏دانست كه پيامبر است راستى هيچ فكر كرديد حضرت زكريا فرار كرد دشمن دنبالش به درخت گفت منرا بگير درخت باز شد رفت در درخت همينها رفتند اره دو سر آوردند درخت را دو نصف كردند با حضرت زكريا هر دو، چه جورى مى‏شود هميشه در زمان ما زمان آينده زمان گذشته زمان همه پيامبرها چرا چنين است حق اين بود آن كه عمر خودش مى‏گويد بنابر آنچه سنى‏ها نقل مى‏كنند خودش مى‏گويد كه ثلث قرآن درباره اميرالمومنين عليه‏السلامنازل شده است و سنى‏ها خودشان مى‏گويند اول كسى كه گفت بخٍ بخٍ لك يا اميرالمومنين اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن مؤمنه عمر بود عمر چرا چنين كرد دوماه بعدش چرا مريدها اين جور كردند، چه جور مى‏تواندالازهر مصر كتابهايى كه درونش بخٍ بخٍ لك يا اميرالمومنين از سنى‏ها مى‏آورد اين را حذفش كند دو دفعه تجديد چاپ بكنند اين جور مى‏شود زمان ما زمان علم، الازهر مصر راستى يك افتخار است براى عالم اسلام من هيچ فراموش نمى‏كنم در وقتى كه دارالتقريب تأسيس شد روى منبر آقاى بروجردى افتخار مى‏كردند تبسم مى‏كردند خوشحال بودند كه اين دارالتقريب درست شد ما هم دخالت خوبى در آن جا داشتيم حال چه جور شد دارالتقريب ناگهان رسيد به اينجا كه دارند كتابهاى سنى‏ها كه فضائل اميرالمومنين در آن است اين كتابها را دفن بكنند آتش بزنند و حذف بكنند اين فضائل را تجديد چاپ بكنند. چرا چنين است كه مى‏رسد آدم به اين بدبختى مى‏گفتند الغدير اين كتاب مبارك وقتى چاپ شده بود يك جلدش را بردند  در الازهر مصر پيش يكى از اينها لذا گفت كه آتش بياوريد براى چه؟ گفت مى‏خواهم بسوزانم يكى كه نيست پنج هزار تايش چاپ شده است يكى از آن پيش تو است حالا اينقدر غيظ مى‏خواهم بسوزانم چى را مى‏خواهى بسوزانى كتابى كه اول تا آخر روايت خودتان درباره اميرالمومنين عليه‏السلام است شما در كتاب الغدير نمى‏توانيد يك روايت از شيعه پيدا كنيد الا شاذا آن هم شايد بخواهد يك استشهادى بكند و الا 13 جلد 14 جلد الغدير يعنى همه روايات از سنى درباره فضايل اهل بيت عليهاالسلام 14 جلد حديث شده است اين حديثها كجا بوده است در كتابها كه چهارتا از آن كتاب پنج تا از آن كتاب چهارتا از آن كتابخانه پنج تا از آن كتابخانه در ميان سنى‏ها جمع شده است الغدير شده است. حالا چرا دارالتقريب بنا شد چرا جمع نشويم با هم و حق را بگوييم چرا؟ اين سؤال است كه چرا راستى قابيل هابيل را مى‏كشد چرا؟ بابا حضرت ابراهيم معجزه هايش هيچ اين مسلم است حالا از نظر قرآن شريف قطع نظر از تاريخ از نظر قرآن شريف مسلم است كه آقا را انداختند در آتش نسوخت و آن آتش هم گلستان شد «يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم»[5] مسلمان كه نشدند، نشدند بالاخره آقا را تبعيدش كردند ديگر تبعيدش كردند آمد فلسطين چرا؟ نسوخت وقتى كه از آتش آمد بيرون ديگر بايد با سلام و صلوات آقا را بلندش كرده باشند ديگر نمرود تابع اين شده باشد بايد راستى آمده باشند و گفته باشند حق چرا باز هم پا روى حق گذاشتند چرا؟ و قرآن هم مى‏گويد «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه» جلسه قبل راجع به يك چرا صحبت كردم گفتم واى از صفت رذيله به قول قرآن مرگ بر آدم حسود مرگ بر اين منيتها بر اين خوديتها «انه فكر و قدر ثم فقتل كيف قدر»[6] مرگ به اين فكرش كه از حسادت پا مى‏شود فكرى كه از منيت پا مى‏شود دو دفعه قرآن غضب كرده است ديگر مى‏فرمايد مرگ با اين فكرش چى فكر مى‏كند كه چه جورى تهمت بزند وليد بن مغيره وقتى آمد در هم پلاكيهايش گفت كه ان له لحلاوه و ان له لطراوه و ان اعله لمثمره و ان اسفله لمغزق و انه يعلوا و لا يعلى عليه» كه اهل ادب مى‏گويند اين جور كلامى در نهج البلاغه آمد كه در غير نهج البلاغه يا نيست يا خيلى كم آمده است راستى هم اينقدر فصاحت و بلاغت اين كلام دارد درباره چى درباره قرآن اين فصاحت و بلاغت مى‏گويد انه يعلو ولا يعلى عليه تا اين جا بله يعنى در خودشان بله حالا در مردم چى مى‏گويد كار كنيم تهمت بزنيم پيغمبر را از صحنه بيرون بكنيم بگويم مجنون است همين ابى جهل‏ها، ابى سفيانها همين ابى لهب اللهّم لا نمى‏شود بگوييم مجنون است بگوييم كذاب است اللهم لا چه جور مى‏شود يك كسى كه چهل سال در ميان ما به عدالت به امانت به عقل زندگى كرده است ما تهمت بهش بزنيم بگوييم دروغگو است نمى‏شود آن وقت خيلى فكر كرد اين گل سر سبد فصاحت و بلاغت هى فكر كرد يك دفعه سر را بالا كرد و گفت كه يك چيزى به نظرم آمد كه اين تهمت مى‏گيرد و بگوييم ساحر است براى اين كه بين برادرها جدايى انداخته است بين زن و شوهر را جدايى انداخته است براى اينكه زن مسلمان شده و مرد نشده است بين پدر و پسر و ساحرها اين كارها مى‏كنند اللهم نعم بَه چه تهمت خوبى است آ قا جلسه بگيرد براى اينكه چه تهمتى به پيغمبر بزنيم كه حق است صد در صد واقعيت است ما اين حق را پرده بياوريم رويش و آن حق گو را از صحنه بيرون كنيم اين ده تا آيه‏اى كه در سوره مدثر است معلوم است كه خيلى خدا غضب كرده است آيه آمد ببين صفت رذيله با آدم چه كار مى‏كند ببين منيت خوديت ببين حسادت چه كار مى‏كند «انه فكّر و قدّر ثم قتل كيف قدر» و بالاخره «فقال ان هذا الا سحرٌ يوثر ان هذا الا قول البشر»[7] مى‏گوييم اين سحر است مى‏گوييم اين كلام آدم است و متفرق شدند و همين تهمت را زدند و تهمت هم گرفت راستى هم يكى از چيزهايى كه براى عوام سد است براى پيغمبر و عوام مردم و عموم مردم همين بود كه مى‏گفتند پيغمبر جادوگر است چه جور مى‏شود واى به صفت رذيله اگر قرآن يازده تا قسم مى‏خورد كه نداريم در قرآن مثلش بعد يازده تا قسم با سه چهار تا تأكيد مى‏فرمايد «قد افلح من زكها و قد خاب من دساها» رستگارى فقط و فقط مال كسى است كه درخت رذالت را از دلش كنده باشد درخت فضيلت به جاى آن غرس كرده باشد رستگارى فقط و فقط مال اين است «فد افلح من زكها و قد خاب من دسها» بى بهره است شقى است در مقابل حق ايستادگى مى‏كند پرده روى حق مى‏كشد مثل كبك كه سرش را زير برف مى‏كند و بالاخره خاب من دساها و چاره‏اى هم نيست جز ما اگر بخواهيم مفيد براى خودمان مفيد براى اجتماع باشيم خودسازى كنيم مشكل هم هست مشكل به قول آقاى بهارى با ناخن چاه كندن راستى مشكل است آدم بخواهد حسادت را ريشه كن بكند من به طلبه‏هاى قم مى‏گفتم آقاى بهارى خيلى آسان گرفته است نه بابا آدم بتواند منيت خوديت را ريشه كن بكند درخت فضيلت ديگر گراى را جايش غرس كند با مژه چاه كندن همان كه مرحوم حاج شيخ روى منبر بارها فرموده است كه ملا شدن چه مشكل آدم شدن محال است كجا مى‏شود لااقل آن كه مى‏شود كه ديگر اين بايد باشد آتش زير خاكستر نگذاريم شعله ور بشود و الا اگر حسادت شعله‏ور شد ديگر قابيل هابيل را مى‏كشد ديگر شما مى‏شويد آدم كش ديگر نگوييد من چه كسى هستم آن قابيل بود پسر پيغمبر بود قابيل هابيل را مى‏كشد اگر منيت و نفسيت حكمفرما بشود فرعون مى‏شوى نگو من فرعون نيستم نه، روح فرعونيت در همه ما هست ما بايد اين روح فرعونيت را بكشيم ما بايد اين روح فرعونيت را لااقل آتش زير خاكستر اين شعله ور نشود اگر شعله ور شد ديگر آدم كشى مى‏آيد جلو يعنى مثلاً راستى اين استكبار جهانى اينها عقل ندارند اينها شعور ندارند چرا اين جور ميشود يعنى چه جور مثلاً استكبار جهانى به خاطر قضيه بوسنى و هرزگوين جلو بيايد چندين ميليون كشته بشود براى چه به او مى‏گويد آقا اين جنگ است آخر منافع مادى ما آنجا نيست اين چى است اسم اين را چه مى‏شود گذاشت واى به صفت رذيله اين افغانستان بيچاره چرا چنين شده است چرا؟ يعنى راستى چرا فهد طالبان را به رسميت مى‏شناسد چرا؟  چرا آمريكا مى‏گويد كه اين جنگ باشد؟ واى به صفت رذيله وقتى كه انسان بخواهد حكومت بر جايى بكند حكومت بر دنيا بكند حاضر است همه چيزش را بدهد همه چيزش را ديگر وقتى كه العياذ باللّه‏ صفات رذيله گل كرد حاضر است ناموسش را بدهد به خاطر اينكه يك پستى بهش بدهند ناموسش ر ببرد براى رئيسش براى اينكه يك پستى بهش بدهند انسان مى‏رسد به اينجا ديگر وقتى كه صفت رذيله گل  كند مظلوم كشى يك چيز عادى مى‏شود آحر شما هيچ فكر كرديد حسين ابن على عليه‏السلام يك آدم ساده‏اى نبوده خود ابى عبداللّه‏ روز عاشورا بعد از آن كه ـ ببينيد فرق بين انسان و غير انسان چيست يك انسان كامل حسين بعد از آن كه ـ همه كشته شده بودند اما باز هم دلش مى‏تپيد براى مردم لذا آمد مثل ما منبرى‏ها يك منبر رفت اول خطبه خواند يعنى خودش را معرفى كرد گفت خوب مردم آخر من چه كسى هستم پسر پيغمبر در شما هستند افرادى كه مى‏ديدند پيغمبر چقدر به من احترام مى‏گذاشت من وارد مسجد مى‏شدم پيغمبر از منبر مى‏آمدند پايين من را مى‏گرفتند مى‏رفتند مى‏نشستند روى منبر من را مى‏گذاشتند در دامن حرف مى‏زدند مردم من اين هستم ظاهرا تصرف ولايى هم كرده بودند همه خفه شده بودند تصرف ولايى را برداشتند ببينند چه خبر است ناگهان هو، مسخره، دو دفعه تصرف ولايى كردند و مثل ما نصيحت كردند گفتند «انما الدنيا تمر و تغر و تضر» آهاى مردم اين رياستها «تلك الايام نداولها بين الناس» اين رياستها يك روز براى اين است يك روز براى آن است پولها امروز براى توست فردا براى وارث اين دنياى به معناى عام اگر انسان متوجه نشود انسان را گول مى‏زند اين دنيا مى‏گذرد اين دنيا ضرر مى‏زند آن هم جاذبه حسين آخر معلوم است جاذبه حسين آن هم بخواهد جاذبه داشته باشد تصرف ولايى كرده است ديگر تصرف ولايى را برداشت ببيند چه خبر است بنا كردند هو كنند حتى رسيد كار به اينجا كه يا حسين حرف نزن هوا گرم است كار تمام شود چى مى‏شوداينها را همه خوانيده‏ايم براى مردم پايش گريه كردند چرا؟ چرا اين جور مى‏شود
تصرف ولايى كرد يك روضه خواند گفت حالا كه گوش به حرفهاى من نمى‏دهيد گوش بدهيد به خيام حرم من صداى العطش العطش ببينيد بلند است گفت اينها چرا گوش به اينها نمى‏دهيد من با شماسر جنگ دارم من با شما سرو كار دارم اين بچه‏ها چى؟ تصرف ولايى را برداشت مالك ابن يسر آمد اول زخم زبان زد بعد زخم زبان سنگى يه پيشانى ابى عبد اللّه‏، پيشانى شكست كه وقتى آمد پيش زينب، زينب مظلومه  گفت كه برادرم نگفتى گفت چرا گفتم همه كار كردم يك منبر رفتم اما «استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكراللّه‏ ملئت بطونهم من الحرام» كه روى اينها بايد حرف بزنيم روى اينها بايد صحبت بكنيم راستى چه جور مى‏شود اقلاً 30 هزار حالا تا 120 هزار هم نوشته‏اند 30 هزار نفر جمع شوند حسين را بكشند 30 هزار نفر جمع بشوند زينب را اسير كنند 30 هزار نفر جمع بشوند از تشنگى بچه‏هاى حسين بميرند چه جور مى‏شود بايد اين آيه را فراموش نكنيم «قد افلح من زكها و قد خاب من دسها» اين صف رذيله هر صفتى باشد خيلى بد است خيلى بد است و اين كه مى‏گويند از اوجب واجبات است خودسازى از اوجب واجبات است معلوم است از اوجب واجبات است حتى انسان اگر خودسازى نكند منيت بر او حكمفرما باشد بعضى اوقات ريا پدرش را در مى‏آورد و به قول بحر العلوم چه كسى مى‏تواند خلوص صد در صد بايد تا جوان هستيد بايد خودسازى كنيد حضرت امام (رضوان اللّه‏ تعالى عليه) بارها و بارها به ما نصيحت مى‏كردند مى‏فرمودند تا جوان هستيد خودسازى كنيد.

ديگر آن صفت رذيله رسوخش بيشتر مى‏شود ديگر آن وقت مى‏رسد به اينجا آخر عمر اول ريا خدا لعنت كند اين ظل سلطان كه حكومت داشته است اينجا آدم بدى بوده است خيلى بد بوده است در مقابلش هم يك علماى خيلى شيرى مثل مرحوم سيد شفتى و مرحوم آقانجفى اينها هم در مقابلش بودند خيلى بالا مرادم اين جمله‏اش كه پسر مرحوم سيد شفتى مرحوم آقا اسداللّه‏ به مرحوم آقا نجفى مى‏خواسته زخم زبان بزند يك جمله خوبى گفته است كه فرق بين ما و شما اين است كه ما گناه مى‏كنيم گناه مى‏كنيم تا آخر عمر بالاخره مى‏رويم توبه مى‏كنيم يك جا مجاور مى‏شويم، مى‏شويم بهشتى اما شما آن زحمتها درحجره آن گرسنگى‏ها آن زحمتهاى درسى مى‏شوى آيت اللّه‏ العظمى آن وقتاول ريا كارى‏ات است خوب دروغ گفته است اما در ما در آنها به قضيه مهمله راستى اين جور است راستى اين جور است يكدفعه نكند آدم ريشش تا پر شالش باشد و آن وقت العياد باللّه‏ خلوص نباشد، باشد براى غير خدا نفسيت بر آن حكم فرما باشد آن نفسيت وادارد غيبت كند حالا در شما كه نيست اما ريش سفيدها را ديده‏ايد عيبت مى‏كند در حجره امام زمان مى‏نشيند غيبت مى‏كند نان امام زمان را مى‏خورد اى طلبه‏ها امام زمان خيلى شما را دوست داردها يك مرحوم آقاى قاضى بود اين هم مباحثه حضرت امام بود خيلى آدم وارسته‏اى بود خيلى، اين مى‏گفت كه من جمكران خدمت امام زمان رسيدم آقا فرمودند كه خدا را قسم بده به جيره خواران من تا دعايت مستجاب بشود گفتم آقا جيره خوارانت چه كسانى هستند گفت طلبه‏ها يعنى امام زمان اينقدر شماها را دوست دارد كه به مرحوم قاضى ميگويد كه خدا را قسم بده به جيره خواران من تا دعايت مستجاب بشود يكدفعه اين جيره خوارانى كه مورد قسم، يعنى خدايا به حق طلبه مرا بيامرز امام زمان گفتند اين جور بگو خدايا به حق طلبه مرا بيامرز يكدفعه اين طلبه ريشش سفيد بشود غيبت بكند حالا غيبت براى چه؟ نفسيت، منيت، خوديت، حسادت خدا رحمت كند حضرت آقاى آيت اللّه‏ العظمى نجفى مرد عجيبى بود انصافا واردى بود وارسته‏اى بود درباره حسادت يك وقت حرف مى‏زدند ايشان مى‏فرمودند كه آن كه شترش در خانه خودمان خوابيده است پناه بر خدااين حرفها چه جور آدم مى‏تواند بشنود چه جور بتواند هضم بكند يعنى راستى يكدفعه يك كسى يك پايش دم مرگ است حسادت وادارش مى‏كند غيبت بكند تهمت بزند و مى‏شود، مى‏شود وادارش مى‏كند آدم بكشد اين كه مرحوم معراج السعادة مرحوم نراقى نقل مى‏كند تعجب نكنيد يك غلامى خريد هى خدمت خدمت غلام مى‏گفت اين چرا اينقدر خدمت به من مى‏كند چرا چنين مى‏كند بعد از مدتها گفت يك كارى لازم باهات دارم گفت هر چه بگويى چشم گفت كه مرا ببر روى پشت بام همسايه سرم را ببر و برو گفت براى چه گفت براى اينكه همسايه را بگيرند اذيتش كنند قاتل شناخته بشود گفت براى تو چه فايده‏اى دارد گفت براى اينكه من بميرم ضرر به همسايه بخورد حضرت امام در درسهاى اخلاقيشان مى‏گفتند كه درست است يك الاغهايى هست در خمين سياه مى‏گويند خر سياه مشهور شده است حاضراست خودش را بكشد براى اينكه ضرر به صاحبش بزند يك وقت آدم برسد به اينجا حاضر است آبروى خودش برود براى اينكه آبروى ديگرى راببرد حاضر باشد خودش بميرد آبرويش برود براى اينكه بتواند يك كسى را لكه دار بكند حالا اينها كه در شما نيست مسلم اينها درد و دل است با شماها مى‏كنيم حضرت امام يك وقت مى‏گفتند كه يك روايت داريم الدنيا جيفه و طالبها كلاب يعنى اين دنيا، دنياى حرام البته دنيا جيفه است خر مرده طالبش كيستند سگها ايشان مى‏فرمودند اين يكدفعه خروچف است مى‏خواهد دنيا را ببلعد الدنيا جيفه و طالبها كلاب بكدفعه دو تا طلبه سر يك منبر دو تا طلبه سر يك محراب الدنيا جيفه و طالبها كلاب در روز قيامت خروچف با اين دو تا طلبه يكجا بايد برود هر دوشان هم به قول حضرت امام تجسم عملشان هم همان نزاعها، همان جيفه مى‏شود مى‏برند در جهنم اين هم به صورت سگ است به اين سگ مى‏گويند جيفه را «الغيبة ادام كلاب اهل نار» غيبت نان خورش سگهاى جهنم است حضرت امام اين جور معنا مى‏كرد مى‏گفت كه يعنى آن كسى كه غيبت روى غيبت رسوخ كرده باشد عيبت در ذات او اين به صورت سگ است چى مى‏خورد غيبت غيبتها چى است جيفه «لايغتب بعضكم بعضعا يحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه» خلاصه حرف اين است عزيزانم همه، همه بايد خودسازى كرد بى‏تفاتى راجع به صفت رذيله اين پدر در مى‏آورد روز قيامت «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه‏ بقلب سليم» ديگر هيچ چيزى به درد نمى‏خورد جز دل پاك و الا اگر دل نا پاك باشد ديگر رفتن بهشت كارى است بسيار مشكل بسيار مشكل.

خدايا به حق ابى عبد اللّه‏ حسين عليه‏السلام و آن كارش آن رأفتش آن رحمتش توفيق تهذيب نفس توفيق خودسازى توجه به اين گونه مطالب توجه دائمى به همه ما عنايت بفرما.

والسلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته



[1] ـ سوره حيدى، آيه 25.

[2] ـ سوره انفال آيه 42.

[3] ـ سوره جمعه، آيه 2.

[4] ـ سوره سباء، آيه 24.

[5] ـ سوره انبياء آيه 69.

[6] ـ سوره مدثر آيه 18 و 19.

[7] ـ سوره مدثر آيه 25.