اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره دليل قرعه بود. براى دليل قرعه
دو تا آيه آوردم و عرض كردم اين دو تا آيه به دو تقريب دلالت مىكند بر اينكه شارع
مقدس قرعه
عرف، قرعهاى كه سيره عقلاء روى آن است قبول دارد؛ براى اينكه دو آيه يكى مربوط به
حضرت زكريا بود و يكى مربوط به حضرت يونس كه براى آنها قرعه كشيدند و قرعه در يكى
بنام كفالت حضرت زكريا در آمد كه كفالت حضرت مريم را بكند، يكى هم براى حضرت يونس
قرعه كشيدند و او را در دريا انداختند. كه قرآن شريف دو سه جا اين قضيه را نقل
مىكند و اين كه بواسطه قرعه در دريا افتاد و نهنگ او را بلعيد.
عرض كردم اولاً رسم قرآن اين است كه اگر چيزى
را قبول نداشته باشد، وقتى نقل مىكند ردع
مىكند و اين عدم ردع دليل بر امضا است و از اين مهمتر دو سه تا روايت
خواندم كه ائمه طاهرين عليهمالسلام تمسك كردهاند براى حجيت قرعه به آيه شريفه و
روايات او را ديروز خواندم و معنايش اينجور مىشود كه نقل قرآن امضا شده پيش خداست
و ائمه طاهرين عليهمالسلام مىفرمايند قرعه بكش. دليلى او هم قرآن است كه
مىفرمايد «فساهم فكان من المدحضين».
آمديم تا اين روايت 11 از باب 13 از ابواب
كيفية الحكم جلد 18 وسائل،الا اينكه روايت اين است و اين روايت آدرس او روايت 11
از آن باب
است.
روايت هم صحيح السند است. روايتى كه نقل شده
اين است. لان الصدوق روى عنه بسند صحيح، بعد نوشتهام: نعم فى سند الشيخ على ابن ثمان و هو مجهولٌ و اما محمد بن حكيم فمضافا الى
توثيقه الكشى و نقل بسندٍ صحيح انّه من افرادٍ اَمَره اباالحسن موسى بن جعفرعليهما
السلام ان يجالس اهل المدينة و يكلمهم و يخاطبهم يا يخاصهم. لذا محمد بن حكيم را
توصيه كردهاند، آن وقت نوشتهام: «انّه وقع فى سند صفوان و ابن ابى عمير و على بن
ابراهيم»، پس روايت صحيح السند مىشود و لو اينكه كسى اشكال كند در ثعلبه، الا
اينكه مرحوم صدوق او را توثيق كرده و در سند صفوان و ابن ابى عمير واقع شده، لذا گفتهاند:
روايت صحيحه است، يالااقل موثقه است. رواين اين بود: «سألت
اباالحسن عن شىء»، از چيز مجهولى سؤال شد. قال فقال لى: «كل مجهول و ففيه القرعة»
يعنى يجوز اينكه قرعه راجع به آن بكشيم. «قلتُ له: انّ القرعة تخطى و تصيب، قال:
كلما حكم اللّه به فليس بمخطىء، هرچه خدا حكم روى او بكند، خطا نمىرود.
دو سه حرف روى اين روايت هست: استاد بزرگوار
ما حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» روايت را از كار مىانداختند و مىگفتند
اين عن شىء معلوم نيست چيست، آيا دعوى بوده؟ آيا در آن دعوى قاضى بوده؟ آيا اصلاً
دعوى نبوده؟ منازعه بوده، يا منازعه نبوده؟ معلوم نيست چيست. مىفرمودند وقتى سوال
معلوم نباشد كه چيست، از جواب چيزى نمىفهميم. حضرت امام روايت را اينجورى از كار
مىانداختند.
الا اينكه ايراد ايشان وارد نيست. اگر هم
سؤال مجهول باشد اما يك عامى در مسئله هست و آن اين است كه «كل مجهولٍ ففيه
القرعه». حالا آن سؤال چى بوده؟ اگر هم مختص به حكومت بوده باشد اما حضرت كه جواب دادند
فرمودند و كل مجهولٍ ففيه القرعة. آيا مورد سؤال منازعه بوده؟ باشد، حضرت جواب كه
دادند كلى فرمودند كل مجهولٍ ففيه القرعة و اگر سؤال يك چيزى مجهولى پيش راوى بوده
باشد طورى نيست، فرمودند كل مجهولٍ ففيه القرعه و ظاهرا چون جواب عام است،
نمىتواند سؤال مجهول جلوى روايت را بگيرد. بعضى ديگر گفتهاند كل مجهولٍ ففيه
القرعة درست نيست براى اينكه كل مجهول ففيه القرعة، شما نمىدانيد تسبيحات اربعه
يك مرتبه واجب است يا سه مرتبه. بگوييم قرعه بكش، يا نمىدانيد قبله كدام طرف است،
بگوييم قرعه بكش، اينكه نمىشود. شما نمىدانيد اين در هم مال زيد است يا عمرو، قرعه
بكش، اين نمىشود علم اجمالى كار مىكند، پس كل مجهولٍ ففيه القرعة درست نيست و پس
روايت مشتبه است و نمىشود معنا كرد.
على الظاهر جواب اين هم اين است كه ما سابقا
گفتيم كه القرعه فى كل امر مشكل. احكام اصلاً مشكل ندارد، احكام مجهول ندارد الا
شاذا و خيلى كم پيدا مىشود كه يا بگويند چهار طرف نماز بخواند يا بگويند مخيرى هر
طرف مىخواهى نماز بخوان. اما احكام اصلا و ابدا مجهول و مشكل ندارد؛ براى اينكه
شما مجتهد جامع الشرائط قواعدى دست شما است و اين از شاهكارهاى شيعه است كه اصول
عمليهاى داده دست شما، بنام اصول فقهيه و دليل فقاهتى و آن اين است كه اگر يقين
دارى يقين و اگر يقين ندارى، اماره و اماره ندارى اصول عمليه. وقتى اينجور باشد ما
يك جا نمىمانيم و جايى پيدا نمىكنيم كهكل مجهول باشد، وقتى چنين شد، كل مجهولٍ
ففيه القرعه مىشود مختص به موضوعات. مىزنيم در موضوعات راجع به همه موضوعات
مىگوييم و ان شاءاللّه مىگوييم تخصيص اكثر هم لازم نمىآيد و بسيار تخصيص كم
دارد و در همه موضوعات عرف مىگويد اگر نتوانستى او را حل كنى و رفع مشكل قرعه است.
امامكاظم عليهالسلام هم مىفرمايند و كل
مجهول ففيه القرعة. لذا اين ايراد هم
وارد نيست كه ما بگوييم و كل مجهولٍ ففيه القرعة تخصيص اكثر مىشود و تخصيص اكثر
كه جايز نيست، پس بايد روايت از كار بيفتد.
حرف سوم كه يك مقدار مشكل است اينكه حضرت
فرمودند قرعه بكش.آن گفت قرعه مشكل است، براى اينكه گاهى خطا مىرود گاهى ثواب
مىكند. حضرت فرمودند، حكم خدا هيچ وقت خطا نمىرود معناى اين چيست؟ آيا معناى او
اين است كه قرعه هيچ وقت خطا نمىرود؟ در صورتى كه مىدانيم خطا مىرود. آيا معناى
او اين است كه قرعه مثل استخاره است؟ حالا مثل استخاره هم باشد، آيا استخاره خطا
نمىرود؟ آن هم خطا مىرود. اما خطا در استخاره، خطا در آن چيزى است كه من نيت
كردهام، مثلاً نيت مىكند كه آيا اين زن را بگيرد يانه، استخاره خوب مىآيد،
مىرود آن زن را مىگيرد و نق نقى و تنبلى مىشود اين زياد اتفاق مىافتد. يا
اينكه استخاره مىكند كه خانه را بخرد يانه، خوب مىآيد، خانه را مىخرد، اتفاقا
نمناك و بد همسايهاى و غبن حسابى است. آنكه ما نيت كردهايم خطا رفته است، ولى
آنكه خدا فرموده خوب است آيا مصلحت داشته يانه ، ما عقيده داريم خوب است و در
استخاره مصلحت انديشى است، نه اينكه غيب بگويد؛ استخاره نمىگويد اين زن خوب است و
سازگار است، بلكه مىگويد گرفتن تو اين زن را مصلحت است و شايد مصلحت اين باشد كه
شصت سال شما رياضت دينى بكشيد. استخاره اين
است، حالا اگر اين خانه نبود و بجاى اين خانه قصر بود و در اين خانه معصيت مىشد،
در اين خانه فرزند لاابالى تربيت مىشد. خوب بود؟! لذا اين خانه با اين خرابه
بودنش و نمناكى يك مصلحت تامه ملزمه روى او است و آن اينكه نمىدانم. علم ما در
مقابل جهل ما قطره در مقابل درياست. اما اينكه مىدانم با پروردگار عالم مشورت
كردهام و پروردگار عالم جواب من را داده و جواب خدا مسلم اين كار و لو بحسب ظاهر
خوب باشد، ولى بد در بيايد، ولو بد باشد و خوب در بيايد، مىدانم يك مصلحت تامه
ملزمه روى اين كار است.
آيا معناى روايت اين است كه آن گفت قرعه گاهى
خطا مىكند، گاهى اصابت مىكند، امام عليهالسلام او را تخطئه كردند و فرمودند حكم
خدا هيچ وقت خطا نمىرود، اين هم احتمال دوم.
احتمال اول نه، احتمال دوم، احتمال خوبى است
كه ما بگوييم امام عليهالسلام تخطئه كردند و گفتند اگر مشورت با خدا بكنى، اگر
قرعهاى بكشى كه توجه خدا روى او باشد، حكم اللّه هيچ وقت خطا نمىرود، يعنى حتما
يك مصلحت تامه ملزمهاى روى او است .
احتمال سوم اين است كه بگوييم اين گاهى خطا
مىرود، گاهى صواب مىرود، واقع و نفس الامر اينجورى است و اما قرعه يك حكم ظاهرى
است و
حكم ظاهرى هيچ وقت خطا نمىرود. حكم ظاهر هيچ وقت خطا نمىرود، يعنى چه؟ يعنى مثل
اماره حجت است، مثل اصول عمليه حجت است، استصحاب يكى صواب برود، ده تاخطا مىرود،
حتى امارات بسيار خطا مىرود. آنوقت اگر شما قائل به حكم ظاهرى شديد، كه تا قبل
شيخ انصارى قائل به حكم ظاهرى بودهاند، معنايش اين است كه پروردگار عالم دو تا
حكم دارد يكى حكم واقعى، كه اين اصلاً در حال انشاء است يا لااقل در حال فعليت
است، آنكه منجز است براى شما حكم ظاهرى است و اين است كه مصلحت و مفسده دارد و اين
است كه منجزيت دارد و امثال اينها. اين مىشود حكم ظاهرى، كه مرحوم علامه پافشارى
دارند كه ظنية الحكم لاينافى قطعية الحكم، همين معناى او است و شيخ طوسى در عده و
مابقى همه قائل به حكم ظاهرى هستند. چون چنين است مرحوم آخوند در كفايه روى اين
حكم ظاهرى خيلى پافشارى دارد، يعنى هركجا به جاهاى دقيق مىرسد مىفرمايند حكم
ظاهرى اين را اقتضاء مىكند؛ اگر قائل به حكم ظاهرى بشويم، حكم ظاهرى ديگر خطا
بردار نيست، آنكه خطا بردار است، حكم واقعى است كه گاهى خطا مىرود و گاهى خطا نمىرود.
اگر گفتيد قرعه يك اصل عملى است، حكم ظاهرى
است، خطا بردار نيست، اگر هم حرف شيخ انصارى را زديد در اصول و امارات و گفتيد
معناى او
اين است كه أن طابق الواقع تنجز و ان خالف الواقع فهو عذرٌ، اين هم هيچ وقت خطا
نمىرود، براى اينكه اگر فتواى شما آمد كه تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است، اما
واقع و نفس الامر سه مرتبه واجب بود، شما نماز نياوردهايد، اما همين نماز ناقص
بجاى تام قبول است، عذر است. حكم منجز مىشود أن طابق الواقع، اگر راى شما مطابقت
با واقع پيدا نكرد، حكم به همان حال انشاء و تعليق مىماند، اما اگر فتواى شما
خلاف رفت، اما حالا كه فتواى شما خلاف رفت معذوريد، معذوريد يعنى پروردگار عالم
ناقص را بجاى كامل قبول مىكند، كه معناى اجزاى در اصول هم همين است.
اگر اين معناى سوم باشد، كه آن گفت يا بن
رسول اللّه قرعه خطا مىرود، حضرت فرمودند نه حكم اللّه خطا نمىرود، يعنى اگر
من اماره را حجت كردم اين هيچ وقت خطا نمىرود، حالا كه قرعه را حجت كردم، هيچ وقت
خطا نمىرود، براى اينكه أن طابق الواقع تنجز و ان خالف الواقع معذورى. اگر براى دو
نفر قرعه كشيديم بنام يكى در آمد، مصلحت تامه ملزمه همين است، يعنى اين حكم اللّه
رفع نزاع كرده است و چيزى كه رفع نزاع بكند خطاندارد.
على كل حالٍ روايت از نظر سند و روايت خوب
است و دلالت مىكند بر اينكه قرعه حجت است در اسلام، ائمه طاهرين عليهمالسلام هم
قرعه را حجت كردهاند.
حالا اين چند روايت كه خواندم كفايت مىكند
تا اينجا اينجور شد كه قرآن دلالت مىكند كه قرعه حجت است و روايات دلالت مىكند
كه قرعه حجت
است، سيره عقلاء هم داريم، آن روايات و قرآن هم امضاى آن سيره است كه به ما
مىگويد قرعه حجت است. دليل بعدى براى قرعه اجماع است.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-مرحوم حضرت
امام نفرمودهاند از روايت چيزى نمىفهميم، بلكه فرمودهاند: از روايت عموميت
نمىفهميم و مراد از كل مجهول در باب قضاء و تزاحم حقوق است. عبارت ايشان اين
است:«بقى الكلام فى رواية محمد بن حكيم المتقدمة قال: سألت اباالحسن موسى عن شىء
فقال: كل مجهول ففيه القرعة، حيث يتوهم منه العموم. و فيه اولاً: ان صدرها غير
مذكور، ضرورة ان السؤال لم يكن بهذا العنوان العام المجهول، بل لم يذكر المسؤول
منه فى النقل، فلعلّ السؤال كان على نحو كان قرينة على صرف الجواب الى مجهول خاص.
و ثانيا: ان كون القرعة عقلائية مرتكزة فى ذهن العرف موجب لصرف كل مجهول الى
المجهول فى باب القضاء؛ و تزاحم الحقوق، لامطلقا و فى كشف كل مجهول». الاستصحاب،
پيشين، ص 397 - 396.