اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
خواجه نصیر
الدین طوسی و شیخ الرئیس در کتاب شفا و شرح آن در اشارات و شرح آن جملهای دارند
و آن جمله این است که میگویند دلالت تابع اراده است، «الدّلالات تَتَّبِعُ
المرادات». این کم کم آمده در اصول ما؛ مرحوم صاحب فصول جمله را آورده. «إن قلت
قلت» روی آن کرده است. بالاخره آمده در کفایه و مرحوم آخوند میخواهند از شیخ
الرئیس طرفداری بکنند صاحب فصول را رد بکنند.
آنکه صاحب
فصول فهمیده از عبارت شیخ الرئیس، از عبارت خواجه نصیرالدین طوسی این است که گفته
است که الفاظ وضع شده برای معانی مرادهً لفظ «زیدٌ»وضع شده برای آن جثه خارجی که
مراد باشد؛ لفظ «قائمٌ » وضع شده برای آن شیء متصف به «قیام»، اما با ارادۀ لافظ؛
دلالتِ «زید قائمٌ» تابعِ مرادِ لافظ است. یعنی صاحب فصول میگوید که: لفظ، وضع
نشده است برای معنا، من حیث هُوَ هُوَ، بلکه وضع شده برای معنا، متصف به اراده،
معنای مراد.
صاحب فصول
اینجور فهمیده؛ بعد ایراد کرده به شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسی؛ که آقا اگر
این حرف شما درست باشد، این لازم میآید که اصلاً ما نتوانیم لفظ را استعمال
بکنیم؛ این لازم میآید همیشه مجاز باشد(لااقل). برای این که معنای مراده، یعنی:
معنای مقیّد به اراده روی آن باشد.
خب، لفظ
«زیدٌ»را که میگویم و از آن معنای خارجی را میفهم باید یک اراده هم جزء او باشد؛
و معنای مراده هیچ وقت وجود خارجی ندارد.
آنکه وجود
خارجی دارد، آن معناست یعنی آن جثه خارجی،( «زیدٌ»برای جثه خارجی)؛ آنچه موضوع له
است،معنای مراده است؛ و معنای مراده اصلاً وجود خارجی ندارد. لازم میآید
لغویت،لازم میآید مجاز؛ و لازم میآید این لفظ هیچ وقت در معنای حقیقتش استعمال
نشود.
و با این إن
قلت قلتها که در فصول هست بالاخره مرحوم صاحب فصول گفته است که لفظ وضع میشود
برای معنا، من حیثُ هو هو. نه این که لفظ وضع شود برای معنا من حیث اَنَّهُ مرادٌ
لِلّلافظ.
خب، این «إن
قلت قلت» است در فصول.
مرحوم آخوند
در کفایه میفرمایند: «نسبت دادن این حرف به شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسی
اصلاً سزاوار نیست برای خاطر این که، این وجود که صاحب فصول از کلمات این دو
بزرگوار فهمیده(به قول مرحوم آخوند) هیچ فاضلی نمیگوید، هیچ طلبۀ غیر فاضلی نمیگوید،
چه رسد بخواهیم نسبت بدهیم به شیخ الرئیس یا بخواهیم نسبت بدهیم به خواجه
نصیرالدین طوسیو
میفرمایند حرف صاحب فصول معلوم است، دو، دو تا چهار تا است و آن این است که واضع
وقتی لفظ را وضع میکند برای معنا، برای معنا، حیث هو هو است؛ نه، برای معنا مراد؛
و ایراد صاحب فصول هم وارد است؛ اینکه برای معنای مراد باشد اصلاً وجود خارجی
ندارد. آنکه در خارج است جثه خارجی است، نه معنای مراد, معنای مراد هیچ وقت نمیتواند
وجود خارجی پیدا بکند.
می گویند: اصل
حرف درست است و لفظ وضع میشود برای معنا من حیث هو هو , لفظ «قیام» وضع میشود
برای آن معنای حدثی؛ لفظ «قائم» وضع میشود برای آن معنای مشتق(ذاتِ متصف به
مبدأ)و لفظ «زیدٌ»(اَعْلام) هم مثلا وضع میشود برای آن جثه خارجی من حیث هو هو؛
با قطع نظر از همۀ عوارض و مشخصات، و مثلا لفظ «زیدٌ»را که وضع میکنند برای جثه
خارجی دیگر نه «پیری» را در نظر میگیرند نه «جوانی» را نه «بچه گی» را در نظر میگیرند
نه «زیبایی» را و نه چیزهای دیگر را؛ از همین جهت هم این لفظِ «زیدٌ»از اولی که
این «زیدٌ»بچه است. بر او صادق است تا وقتی که بمیرد. بخاطر این که الفاظ همه و
همه وضع میشوند برای معانی من حیث هو هو، قطع نظر از عوارضی که بار بر آن معانی
است.
در ما نحن فیه
هم اگر کسی خواب است بگوید زید قائم ما از چیز میفهمیم اگر هم بیدار است و اراده
میکند میگوید «زیدٌ قائمٌ» ما همان را میفهمیم؛ حالا وقتی که خواب باشد ما هیچی
نفهمیم و بگوییم مُهمل است وقتی هم که بیدار باشد ما چیز بفهمیم و بگوئیم مراد
است. نه، اینطور نیست.
لفظ «زیدٌ
قائمٌ» معلوم است وقتی که گفته بشود: پشت دیوار باشد از خود دیوار باشد از آدم
غافل باشد؛ از آدم خواب باشد از آدم متوجه باشد، از آدم دروغگو باشد، از آدم صادق
باشد ما از آن میفهمیم ذات، متصف به مبدأ است. حالا ممکن است مطابق واقع نباشد،
ممکن است مطابق واقع باشد. خُب، اینها
حرفهای خوبی است.
آن وقت مرحوم
آخوند، معنا میکند آنچه را در «اشارات» و «شرح اشارات» است و میفرمایند: مرحوم
شیخ الرئیس میخواهد بگوید که دلالات تابع مرادات است؛ یعنی: دلالت تصدیقیه نه
دلالت تصورّیه. به این معنا که «زیدٌ»، دلالت میکند بر آن جثه خارجی، «قائم» هم
دلالت میکند بر آن ذات متصف به مبدأ ؛ این از نظر دلالت تصوری.
و اما این که
این آقا تصدیق میکند این را یا نه باید روی آن اراده باشد.
یک کسی در
خواب بگوید: «زیدٌ قائمٌ»، این دلالت تصدیقیه ندارد یعنی نمیشود که حرف گردن این
گذاشت یا یک کسی غافل است میگوید: «زیدٌ قائمٌ» یا «جاء زید» اشتباه کرده حالا ما
بخواهیم گردنش بگذاریم بگوییم تو گفتی، این تو گفتی را نمیشود گفت: اسمش را میگذاریم
دلالت تصدیقیه یعنی «زیدٌ قائمٌ» را اگر غافل بگوید، نمیتوانیم به آن بگوییم تو
گفتی و راست گفتی یا دروغ گفتی؛ اگر آدمی که به کلامش توجه ندارد و دارد هذیان میگوید
ما بخواهیم گردنش بگذاریم بگوییم تو گفتی و چرا گفتی؟ چرا نگفتی؟نمی شود، ما از آن
میفهمیم آن دلالت تصوری را از همین آقایی که هذیان میگوید، همین که خواب است
وقتی میگوید: «زیدٌ»من از آن جثه خارجی را میفهمم، وقتی هم که میگوید: «زیدٌ
قائمٌ» من از آن معنای اتّصافی میفهمم؛ این دلالت تصوری.
دلالت تصدیقی
تابعِ مرادِ لافظ است. وقتی که میگوید: «زیدٌ قائمٌ» اگر بخواهم گردنش بگذارم
وبگویم راست میگویی یا نه، درست گفتی یا نه، توجّه میخواهد تا توجه نداشته باشد،
این جمله دلالت تصدیقیه ندارد، در حالی که دلالت تصوریه دارد.
خب، این هم یک
امر واضحی است که «الدّلالات تَتَّبِعُ المرادات».
به عبارت
دیگر، آن دلالتی که رویش تصدیق بکنیم، بتوانیم کردن لافظ بگذاریم؛ اینها توجه میخواهد
و اما اگر توجه نباشد، مثل این که خواب باشد اشتباه کرده باشد. هذیان بگوید، الفاظ
بلکه مرکّبات دلالت تصوریه دراد یعنی از آن چیز میفهمیم. این جور نیست که وقتی
«زیدٌ قائمٌ» را آدم خواب بگوید، مثلِ«دَیزٌ قم» مهمل باشد که از آن چیزی نمیفهمیم؛
نه ؛ وقتی آدم خواب بگوید: «زیدٌ قائمٌ» ما از آن چیز میفهمیم.
پس، این آقای
لافظ، کلامش دلالت تصوریه دارد؛ یعنی از جزء جزء کلامش چیز میفهمیم؛ گاهی معنا
دارد، گاهی مهمل است، گاهی معنای بد دارد، گاهی معنای خوب دارد. اما حالا این آدم
خواب یک فحش داد. ما بخواهیم این فحش را گردنش بگذاریم که اسمش را میگذاریم دلالت
تصدیقیه، به آن بگوییم، چرا؟ نمیشود گفت. شیخ الرئیس میگوید: «نمی شود گفت» ؛
کِی میشود گفت که چرا فحش دادی؟ وقتی مراد باشد الدلاله تتّبع الإراده؛ وقتی که
این متوجه باشد به او میگوییم چرا این جور حرف میزنی؟ اما وقتی که خواب باشد
هذیان بگوید به او نمیگوییم چرا اینطور گفتی؟ از کلام تو ناراحت شده ام.
مرحوم آخوند
در کفایه میفرمایند: مراد شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسی این است و آن که
صاحب فصول فهمیده، بد فهمیده است به قول مرحوم آخوند اصلاً صاحب فصول نباید از
کلام شیخ الرئیس اینطور چیزی بفهمد تا یک صفحه فصول، إن قلت قلت ورد بر خواجه
نصیرالدین طوسی و شیخ الرئیس باشد.
صاحب فصول با
آن همه طمطراقشان که راستی مرد بزرگی است حالا به شیخ الرئیس بگوید شما میگویید:
اگر آدم خواب بگوید «زیدٌ قائمٌ» ما از آن هیچ نمیفهمیم یا مجاز میفهمیم؛ خوب
مسلم است شیخ الرئیس این را نمیگوید.
اگر «زیدٌ
قائمٌ» را یک آدم متوجهی بگوید ما از آن چیز میفهمیم اگر یک آدم خوابی بگوید ما
از آن چیز میفهمیم. اگر آدم بیدار بگوید ما حقیقت میفهمیم؛ اگر آدم خواب هم
بگوید ما حقیقت میفهمیم؛ خُب، این دو،
دو، چهار است این دیگر حرفی ندارد و مسلم اینجور است.
پس،
«الدّلالات تَتَّبِعُ المرادات» یعنی چه؟ آنهم یک چیز واضحی است و آن این است که
دلالات تصدیقی مراد میخواهد. یعنی: این «زیدٌ قائمٌ» را اگر یک آدم خواب بگوید
روی آن تصدیق ندارد برای این که تصدیق این، دائر مدار توجه تصور است؛ موضوع و
تصور، محمول و تصور بین بین است و آدم خواب نه میتواند تصور موضوع کند، نه تصور
محمول کند، نه نصور بین بین.
پس دلالت
تصدیقیه توجه میخواهد پس اگر آدم خواب گفت «زیدٌ قائمٌ» این مراد نیست دلالت
تصدیقیه ندارد. گردنش نمیشود نمیگذاشت که تو گفتی: «زیدٌ قائمٌ» و زید، قائم
نبود، پس دروغ گفتی.
یک مطلب دیگری
هم باز اینجا آمده و این هم نمیدانیم یعنی چه؟ و یک إن قلت قلتهایی مرحوم میرزا
در قوانی دارند، مرحوم صاحب فصول و مرحوم صاحب حاشیه دارند که مرحوم آخوند میفرمایند:
همۀ اینها بیخود است و آن این است که مرحوم آخوند میفرمایند ما در وضع، وضعِ
مفردات داریم دیگر وضعِ مرکبات نداریم و ما بخواهیم ماورای وضع مفردات، وضع مرکبات
هم درست بکنیم اگر اختلال در کلام لازم نیاید، لااقل لغویت لازم میآید.
مثلاً
«زیدٌ»را وضع کرده برای آن جثه خارجی، «قائمٌ»را هم وضع کرده برای ذات متصف به
مبدأ، حالا منای «زیدٌ»را میدانم برای جثه خارجی است؛ «قائمٌ»را هم میدانم
برای ذات متصف به مبدأ است، میبینم زید ایستاده، مردم درست میکنم میگویم «زیدٌ
قائمٌ» آنکه وضع دارد «زیدٌ»است، آنکه وضع دارد «قائمٌ»است، اما دیگر «زیدٌ قائمٌ»
هم یک وضع داشته باشد، دیگر وضع ندارد بلکه بافتنی خود آقای متکلم است که مفردات
را جمع میکند، یک کتاب میکند، دیگر حالا ما بخواهیم کتاب را هم برای هر جملهای
از آن یک وضع درست بکنیم لغویت در جعل است اگر بگوییم که درست است، اگر اختلال
کلام لازم نیاید، لااقل میگوییم لغویت در جعل است.
خب، این حرفها
تا اینجا خیلی خوب است اما آنکه بد است این است که مرحوم آخوند به صاحب فصول گفتهاند
چرا شیخ الرئیس نسبت دادهای که دلالات تصوریه تابع مراد است برای این که یک امر
واضح و بدیهی است، دلالات تصدیقیه اراده میخواهد ؛ دلالات تصوریه اراده نمیخواهد؛
صاحب فصول چرا به مقام شامخ شیخ الرئیس جسارت کردهای و اینجور گفته ای؟!
در این فصل
مرحوم آخوند خود مبتلا شدهاند، نسبت دادهاند به صاحب قوانین و صاحب فصول یک
چیزی که دو، دو، چهار است؛ معلوم است که مفردات وضع دارد و مرکبات وضع ندارد. اما
یک حرف دیگر در کفایه آمده است و آن این است که هَیَئآت وضع دارد.یعنی فاعل، مرفوع
است، اصلاً ما در ادبیت، در صرف، اینها همه اوضاع است که ما در صرف میخوانیم
اینها همه اوضاع است که در نحو میخوانیم و از اول صرف تا آخر صرف که در کلمه و
کلام صحبت میکنیم در اوضاع کلمه و کلام صحبت میکنیم. «الفاعل مرفوع» و «المفعول
منصوب» و «جار، جر میدهد»، «مجرور، جر دارد» لذا مثلا من میگویم که «جاء زیدٌ»،
«ضَرَبَ زیدٌ عمراً یوم الجمعه» خُب، الان
این جاء زیدٌ را از کجا میگیرم؟! از وضع؛ یعنی واضع وضع کرده « کلُّ فاعِلٍ
مَرْفُوعٌ » میگویم «جاءَ زیدٌ مع عمر» خوب این «عمر» را از کجا میگیرم یا «یوم
الجمعه»، «یوم الجمعهِ» آن نسب یوم را، آن جر جمعه را، آن «ضَرَبَ زیدٌ عمراً» آن
«مفعول به»، آن «نصب مفعول به» را، خوب همۀ اینها را از وضع میگیرم. لذا هیئآت
وضع دارند و مرحوم صاحب فصول و مرحوم صاحب قوانین همه همین را گفته اند، اینها میفرمایند
که، مرکّبات هم وضع دارند، نه معنای مرکبات وضع دارد یعنی کلمایت که مت ترکیبش میکنم
این هم واضع برایش وضع کرده است. این که اصلاً نبوده واضع تا این کتابی که من
نوشتهام را از اول تا آخر این جملات من که واضع نبوده که وضع بکند مگر این که
خود من واضعش باشم و لغویت در جعل هم هست. اما این کتاب ادبی که من نوشتهام و
اعراب گذاشتهام این اعراب کتاب من از کجا سرچشمه گرفته؟! از ملامحسن، از سیوطی،
سیوطی یعنی کتاب وضع؛ تصریف و صرف میر، یعنی چه؟ شمسیه برای چیست؟ اینها همه
کتابهای وضع است. المنجد با سیوطی چه فرقی میکند؟ هیچی، المنجد تدوین شده برای
این که مفردات را بنمایاند، معانی مفردات را؛ و کتاب ملامحسن برای چه نوشته شده؟
مرحوم فیض برای چه نوشته؟ برای این که هیئآت را بنمایاند هم این، وضع است و هم آن،
این وضع است برای الفاظ، آن، وضع است برای هیئآت. خُب، ، مرحوم صاحب فُصُول همین
را میگوید.، مرحوم صاحب قوانین هم، همین را میگوید. مرحوم آخوند تصدیق میکند،
مرحوم آخوند هم در کفایه میفرمایند که مفردات وضع دارند و مرکّبات وضع ندارد، نعم
هیئآت وضع دارد. خُب، میگوییم آقا این
نعم وضع دارد، یک امر ضروری شما فرمودهاید خُب،
ما همین را میگوییم فصول و صاحب قوانین و صاحب حاشیه هم که فرمودهاند
این قدر هم بحث رویش کردهاند که علاوه بر اینکه مفردات وضع دارد، مرکبات هم وضع
دارد، اراده کردهاند هیئآت را، مسلماً همه مرکبات باید طبق صرف و نحو، جلو برود
و الا غلط است. حالا من به جای «ضرب زیدٌ عمراً» بگویم «ضَرَبَ زیدٍ عمرٌ» خوب این
غلط است؛ غلط است یعنی چه؟ یعنی طبق وضع عمل نکرده ام، وضع چیست؟ اینکه گفته
اند«کلُّ فاعل مرفوع»، «کلُّ مفعولٍ منصوب»، «کُلُّ مُضْافٍ الیه مجرور».
این هم علی
الظاهر چیزی ندارد، اگر مرحوم آخوند این، دو، سه تا فصل پشت سر هم را نیاورده
بودند، خیلی خوب بود. یکی راجع به «زیدٌ لفظٌ»، «ضرب فعل ماض» که یک صفحه بیشتر
روی آن بحث کرده اند، ما دیروز با یک کلمه تمامش کردیم و گفتیم «زید لفظ»، «ضرب
فعل ماضٍ» اینها مجاز است مجازش را هم چارهای نداریم؛ مجاز ادعایی نمیتوانیم
بگوییم، مجاز عبرهای میتوانیم بگوییم، چارهای نداریم بگوییم استعمال شیء در
غیر ما وضع له است آن صفحه مفصل مرحوم آخوند با یک جمله خلاصه شد.
بعد درباره
مرحوم آخوند آن حرف شیخ الرئیس را جلو میکشند که یک امر واضحی است و مرحوم صاحب
فصول را رد میکنند و اتفاقاً به سر خودشان میآید. فصل سوم، آیا هیئآت وضع دارد
یا نه؟، ایشان میگویند آری ولی مرکبات وضع ندارد و این که صاحب فصول و صاحب
قوانین گفتهاند مرکبات وضع دارد، بیخود گفته اند.
خوب به مرحوم
آخوند میگوییم آقا آنها نگفتهاند شما میخواهید به آنها نسبت دهید(همین طوری که
صاحب فصول نسبت به شیخ الرئیس داد یک حرف را که نباید به شیخ الرئیس نسبت بدهد و
شما اشکال کردید همان اشکال را ما به شما اینجا داریم.) شما نباید نسبت به صاحب
فصول و صاحب قوانین بگویید که صاحب قوانین میخواهد بگوید که مرکبات وضع دارد
منهای مفردات؛ نه، صاحب فصول میخواهند بفرماید که مفردات وضع دارد و جایش کتاب
لغت است هیئآت وضع دارد و جایش هم کتاب صرف و کتاب نحو و کتاب ادبیت است.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- کفایه الاصول، مقدمه، امر پنجم،... و لایکاد یقتضی تعجبی کیف رضی
المتوهم این یجعل کلامهما ناظراً ما لاینبغی صدوه عن فاضل، فضلاً عمّن هو علم فی
التحقیق التدقیق.