اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
در مساله مشتق
در حالی که یک بحث لغوی بیش نیست مثل مباحث
قبل است (بحث اشتراک، بحث استعمال شیء در اکثر از معنا، و این ده دوازده تا بحثی
که مرحوم آخوند قبلاً داشته است همهاش بحث لغوی بوده است) بحث مشتق هم بحث لغوی
است معنایش این است که این «الضارب» و «المضروب» برای چی وضع شده است؟ آیا وضع شده
برای آن کسی که متلبس به صفت، الان مثل اینکه ایستاده است بهش میگویند قائم دارد
میزند بهش میگویند ضارب دارد کتک میخورد بهش میگویند مضروب، وضع برای این شده
یا وضع شده برای این و اعم از ماانقضی عند المبدأ؟ اگر کسی سابقا ایستاده بود حالا
نشسته، میشود بهش گفت قائم به اعتبار ما کان یانه، که بگوییم الان قائم است؟ کسی
که دیروز زننده بود الآن نیست، میشود به آن گفت ضارب حقیقتاً به اعتبار ما کان،
یا نه؟ این بحث مشتق است که آیا این لفظ اسماء فاعلین، اسماء مفعولین، اسم زمان،
اسم مکان، همه این مشتقات غیر از افعال، وضع شده برای چی؟
مشهور این است
که وضع شده از برای ما تلبس بالمبدأ فی الحال. باید ایستاده باشد تا بهش بگوییم
قائم و الا اگر نشسته باشد و به اعتبار گذشته بهش بگوییم قائم، نمیشود. یک کسی
سابقه طلبه بوده حالا رفته بازاری شده حالا واقعا بخواهیم بهش بگوییم طلبه نمیشود.
آن کسی که
گفته اعم است گفته میشود بهش بگوییم طلبه مخصوصا این که بعضی ها در شهریه گرفتن
خودشان را طلبه میدانند، آن شخص حالا بازاری است، درآمدش هم خوب است اما چون که
قبلاً طلبه بوده حالا شهریه میگرد را شهریه هم بر خودش حلال میداند این بحث لغوی
است وضع چه جوری است؟ اما متاسفانه بحث را من جمله مرحوم آخوند در کفایه گاهی
فقهیش کردهاند، گاهی فلسفی کردهاند گاهی منطقی کردهاند گاهی کلامی کردهاند
و ابحاث هم همهاش در همین کفایه آمده است. اینهم که میبینیم این بحث مشتق در
کفایه خیلی حجیم شده، یک صفحه باید شده باشد، برای خاطر این که ادلهای که برای
نفی و اثبات آوردهاند یا نفی بر موضوع با یک صفحه کفایه تمام میشود. اما معلوم
است وقتی بحث را فقهی میکنند به آن طوری که بحث کردیم راجع به کسی که سه تا زن
داشته باشد خُب، خیلی طول میکشد با بحث
را کلامیش کنند ببرندش در امامت «لاینال عهدی الظالمین» خُب، بحث طول میکشد ببرندش در بحث این که سید شریف
در منطق چی گفته و آن دلیل منطقی را آورده، دلیل عقلی و فلسفی را آورده به این که
ما تلبس بالحال و ماانقضی عند المبدأ و الا اشکال منطقی پیدا میشود ؛ خُب، بحث طول میکشد. اما بحثهای مفید است و لو این
که مربوط به مشتق هم نباشد.
همانطور که
دیدیم آن بحث فقهی که یک بحث ارزندهای در فقه است و صاحب جواهر هم خیلی روی آن
بحث مفصلی میکنند. حالا بحث امروز که در آخرش رفته در یک بحث فوق العاده دقیق
فلسفی، توی حرکت قطعیه و حرکت توسّطیه فلسفه، مشکل ترین بحثها یا از مشکل ترین
بحثها در فلسفه همین حرکت قطعیه و حرکت توسطیه است که اینها چیست؟ اختلاف دارند،
آیا هردو موجود است؟ آیا هردو موجود نیست؟ آیا یک کدام موجود است قطعیه یا
توسطیه؟خب اختلاف خیلی بالایی دارند وهنوز هم توی فلسفه این مساله خوب حل نشده.
آن بحث
اینجوری را اینجا آورده و بالاخره یک بحث ارزندهای است حالا خیلی هم ربط به بحث
ما نداشته باشد اما بالاخره یک بحث ارزندهای است. بحث امروزمان این است که:
این مشتقات که
میگوییم لفظ مشتق آیا برای چی وضع شده؟ خُب، ، افعال از آن بیرون است. «ضرب» در
حالی که مشتق است «الضرب مصدر است، صد و چهارده صیغه از آن برمیگردد».
خب فعل ماضی
با آن چهارده تا صیغه، فعل مضارع با آن چهارده تا صیغهاش فعل امر، آن صد و
چهارده صیغه جزء مشتقات نحوی. اینها از بحث ما بیرون است. خُب، معلوم است بیرون است برای خاطر این که بگوییم
«ضرب»برای چی وضع شده؟ خُب، میدانیم ضرب
وضع شده برای صدور ضَرْب از یک کسی در زمان گذشته؛ «یًضْرِبُ» برای چی وضع شده؟
خُب، میدانیم هیچ ربطی به «ضَرَبَ»
ندارد. وضع شده از برای صدور فعلی در حال یا در استقبال به نحو اشتراک اما ربطی به
«ضَرَبَ» اصلاً ندارد. این برای «من تلبس بالمبدأ » است آنهم برای « ماانقضی عنه
المبدأ » است پس افعال همه بیرون است باقی میماند مشتقات نحوی یعنی اسم فاعل، اسم
مفعول، صیغه مبالغه، صفت مشبهه، اسم مکان، اسم زمان، اینها همه در بحث هست.
خب معمولا هم
باید بگوییم داخل در بحث است برای این که روی همه شان همین بحث را میشود کرد.
مثلاً روی صیغه مفعول مثل مضرب دیروز یک کسی کتک خورده امروز میشود بهش گفت مضروب
یا نه، به اعتبار دیروز یا بگوییم وضع شده مضروب برای «ما تلبس بالمبدأ فی الحال أو ماانقضی عنه
المبدأ» این «ما وقع علیه الفعل» آیا به اعتبار حال است یا اعم مفتاح خُب، اینهم میشود وضع کرد میشود بحث کرد آیا اگر
یک چیزی کلید بوده اما حالا شکسته به اعتبار ماانقضی میشود بهش گفت مفتاح یا نه؟
نمیشود حالا بهش گفت مفتاح؟ این که بعضی از بزرگان گفتهاند مثل اسم آلت نمیشود
بحث کرد برای خاطر این که همیشه هست، خُب،
آن چیزی که در را با آن باز میکنند این ما انقضی و «من تلبس بالحال»
ندارد. همیشه بالفعل موجود است ما انقضی بوده الان هم هست، فردا هم هست. پس این
معنا ندارد که یک انقضی عنه المبدأ درست بکنیم ولی جوابش این است که آقا اگر ما در
مثل مفتاح بخواهیم ماانقضی عنه المبدأ درست بکنیم باید از کارش بیندازیم دیگر نشود
در را با آن باز کنیم، آن وقت به اعتبار گذشته به آن میشود گفت مفتاح نه؟
مرحوم نائینی
اصرار دارد که مثل مفتاح بیرون از بحث است، بهشان میگوییم نه، هر چیزی به یک
اعتبار یعنی مشتقش گاهی به اعتبار صدور است گاهی به اعتبار ما وقع علیه بالفعل
است، گاهی به اعتبار آلتیش است گاهی به اعتبار زمانیش است گاهی به اعتبار مکانیش
است، اما بالاخره «ذات ثبت له الوصف» این هست و ما روی «ذات ثبت له الوصف» داریم
حرف میزنیم. اگر یک ذاتی باشد که یک وصفی داشته باشد این وصف باید بالحال باشد تا
بهش بگوییم مشتق یا این که نه، اگر وصفش سابقا بوده، ذاتش حالا هست، وصفش نیست،
باز هم به آن میتوانیم بگوییم مشتق .
ح این اسم
فاعل باشد یا مفعول، اسم زمان باشد یا اسم مکان اسم آلت باشد یا مصدر میمی، هرچه
حساب بگوییم که «ذات ثبت له الوصف» باشد که مخختص میشود به مشتقات، مشتقات نحوی،
همین جور که در شرح امثله مشتقات نحوی را شمرده، مشتقات نحوی مراد است، بحث روی
همهاش میآید هیچ اشکالی نیست و این که بعضی بحث را مختص به اسم فاعل کردهاند
وجه ندارد. اینهم که بعضی میبینیم اصلاً تصریح کردهاند مثل اسم مفعول و اسم آلت
و اینها بیرون از بحث ماست، اینهم هیچ وجه ندارد بلکه باید بگوییم نهم اینها که
«ذات ثبت له الوصف» بحثت دارد و آن این است که ذاتش هست وصفش نیست، واقعا نیست مثل
همان کلید، واقعا کلید نیست مثل آن «مضروب » الان کتکش نمیزنند، ما وقع علیه نیست
سابقا ما وقع علیه بوده مثل «ضارب» حالا ضارب نیست سابقا ضارب بوده همه اینها وصفش
نیست، ذاتش هست آیا لغت برای چی در مشتق وضع شده؟ وضع شده از برای «من تلبس بالحال
» که ذات و صفت باید با هم باشد یا اگر ذات و صفت با هم نباشند، انفکاک پیدا کنند
وصف قبل باشد و ذات حالا، آیا میشود به این گفت مشتق یا نه؟ خُب، بحث تا اینجا و لو اختلاف هم توی آن هست و لو
مثل صاحب فصول، صاحب قوانین، صاحب حاشیه، خیلی ان قلت قلت در اینجاها دارند اما
بالاخره همین است که عرض کردم مسلماً همه مان تصدیق میکنیم که هرچه در اسم فاعل
گفتیم در اسم مفعول هم باید بگوییم. هر چه در اسم مفعول گفتیم در اسم زمان و مکان
و در صفت مشبهه و صیغه مبالغه و دراسم آلت و امثال اینها هم باید بگوییم. بله یک
اشکال عقلی شده دراسم زمان که این اشکال را باید جواب بدهیم و آن اشکال این است که
به این اسم زمان مثل یوم العاشوراء عیدنوروز (این زیاد هم استعمال دارد) عاشورا،
که یک اسم زمان است وجود زمان یک وجود تصرمی است یعنی آناً فآناً معدوم میشود
مثلا امروز ساعت هشت، ساعت نه به جای آن نشسته، ساعت نه رفته ساعت ده به جای آن
نشسته یک وجود تصرمی است، خُب، وقتی وجود
تصرمی شد دیگر ساعت هشت هم ذات رفته هم وصف رفته یعنی ساعت هشت رفته هشتیتش هم
رفته تا این که ساعت نه به جای آن بیاید ؛ هر مشتقی که ما بحث میکنیم این است که
ذات باقی باشد وصف رفته باشد مثل مقتل(مقتل به عنوان اسم مکان) خُب، این ذات هست آنجا که ابی عبدالله الحسین علیهالسّلام
را کشتند. آنج الان هست اما وقوع قتل الان بگوییم مقتل، که همینطور هم که میگویند،
یا این که نه، نمیشود، در مثل زمان، نه ذات هست، نه وصف، هیچکدام نیست حالا ما
بخواهیم بحث بکنیم که ذاتی که « ثبت له الوصف» وصفش رفته و ذاتش هست آیا میشود به
آن گفت یوم العاشوراء یا نه؟ میشود به آن گفت مقتل زمانی یا نه؟ خُب، اصلاً از بحث بیرون است، اصلاً سالبه به انتفاء
موضوع است برای این که نحوه وجود تصرمی است و معنای وجود تصرمی این است که این آن
میرود و آن دیگر به جای آن مینشیند. آنِ قبلی معدوم میشود آن بعدی به جای آن مینشیند
هم ذات از بین میرود هم وصف ازبین میرود حالا ما بخواهیم بگوییم ذاتی هست که وصف
ندارد آیا میشود بهش گفت مقتل یا نه؟ میگوییم اصلاً «ذاتی» نیست که آن حرف در آن
باشد لذا این ایراد هست.
مرحوم آخوند
توی ایراد ماندهاند نمیدانم مطالعه کردهاید یا نه ومثل این که اقرار به اشکال
میکنند اما یک جوابی میدهند که این جواب را نمیدانیم چه جور معنا کنیم، ایشان
میفرمایند که مانعی ندارد ما بگوییم که لفظ وضع شده برای کلی و لو این کلی یک فرد
بیشتر ندارد بعد هم مثال میزنند به اسم جلاله میگویندبنابراین که «الله» علم
نباشد، خُب، گفتهاند «الله » وضع شده
برای کلی واجب الوجود، که آن واجب الوجود یک فرد در خارج بیشتر ندارد.
این با این قلمبه
سلمبه از اشکال میگذرد که مشهور است میگویند که مرحوم میرزای قمی رضوان الله
تعالی علیه آمد توی ده خودشانو یک درویش آمد گیرش انداخت حسابی. طوری که میرزا
مجبور شد از آن ده بیرون برود قم، خُب،
وقتی رفت قم،یک استقبال حسابی ازش کرده بودند، دو دفعه توی همان زد و بند
استقبال، یک درویش آمد از آقا یک معما پرسید خُب،
طلبه بلد نیست، معما چیست؟ خُب،
میرزا بلد نبود میرزا دیدند حالا اینهم اگر اینجا غلبه پیدا بکند از اول
میرزا شکست میخورد، لذا مرحوم میرزا با یک طمطراق طلبگی بهش گفتند که تقدیم ما
حقه التاخیر یفید الحصر. این درویش رفت توی مردم گفت: «نمی دانید چقدر عالم است،
یک چیزی گفت که من نفهمیدم»
معمولا اینجوری هم هست اگر وارد جزئیات بشوی. و
حالا راستی مرحوم آخوند یک قلمبه سلمبه کلی درست کردند و میخواهد یک کلاه علمی سر
ما بگذارد هر کدامتان فردا بتوانیداین عبارت مرحوم آخوند را شرح دهید و جواب مسئله
بکنید. آن وقت من علاوه بر این تشکر میکنم وامی دارم دیگران هم از شما تشکر
بکنند.
آن وقتها میگفتم
که جایزه میدهم، نشده تا حالا جایزه بدهیم اما به این اندازه اگر بتوانید وامی
داریم دیگران از شما تشکر بکنند. که اصلاً مرحوم آخوند چی میخواهند بگویند اشکال
این است، میگوید: «اسم زمان بیرون از بحث است » چرا؟ برای خاطر این که بحث آنجاست
که ذات باقی باشد وصف نباشد مثل ضارب، دیروز زده امروز هستش اما وصفش نیست زننده
نیست، آیا این ذات را به اعتبار دیروز میشود الان گفت ضارب یا نه. این بحث است که
وصف نیست ذات هست این آقا در اسم زمان این ایراد را کرده، گفته آقا مثل اسم زمان
نه وصف هست، نه ذات هست برای خاطر این که زمان یک امر تصرمی است و امر تصرمی «کونه
بین المبدا و المنتهی» است آن به آن در حرکت است دیگر آن سیال است و آن میرود آن
دیگر به جای او، آن آن میرود آن دیگر به جای او، همین طور ساعت هشت میرود، ساعت
نه میآید ساعت نه میرود ساعت ده ساعت ده میرود ساعت یازده میآید، الان مثلاً
اگر ساعت ده باشد بگویند که ساعت نه خُب،
این نمیشود که چی ساعت نه؟ باید یک چیزی باشد تا ساعتیش آن نه ایتش بگویم
حالا هست به اعتبار مایَؤل، به اعتبار ما کان.
لذا آن آقا که
اشکال کرده این است. اشکال خیلی ساده است یا باید تسلیم بشویم یا باید جواب بدهیم
و آن این است که بحث ما آنجاست که ذات باقی باشد، وصف نباشد این جا نه ذات باقی
است نه وصف باقی است وقتی نه ذات باقی است نه وصف باقی، باید اسم زمان خارج ازبحث
ما باشد «مثل ضَرَبَ» است چه جور «ضَرَبَ» وضع شده از برای ما انقضی و کسی که
دیروز زده، امروز بهش نمیشود گفت «یَضْرِبُ» نه ذات باقی است نه وصف پس وقتی که
نه ذات باقی باشد نه وصف معنا ندارد بگوییم که این ذات به اعتبار ما انقضی آیا وصف
دارد یا وصف ندارد در مثل ضارب و مضروب و حتی مقتل «اسم مکان» هم نمیشود گفت ذاتی
هست، وصفی نیست، آیا به اعتبار ما مضی میشود الان آن وصف را بار بر آن کرد
حقیقتاً یا نه؟.
و اما در اسم
زمان این جور نیست نه وصفی هست و نه ذاتی، پس از بحث ما بیرون است. مرحوم آخوند
جواب میدهند میگویند از بحث ما بیرون نیست؟ چرا؟ میگویند مانعی ندارد که لفظ
وضع بشود برای کلی و آن کلی یک فرد بیشتر نداشته باشد چنانچه اسم جلاله وضع شده
برای کلی در حالی که در خارج یک فرد بیشتر ندارد این حرف مرحوم صاحب کفایه این
معنایش چیست؟ ایشان چه طوری اشکال را رد کردهاند چه ربطی دارد اشکال ایشان با آن
حرف آقا که میگوید زمان بیرون است این فکر را بکنید تا فردا ببینم آیا میتوانید
جوابی برایش درست بکنیدیا نه.
ما یک حرفی
اینجا داریم که شاید هم مرحوم آخوند این را بخواهند بگویند و آن این است که این
حرفها همهاش با حرفهای فلسفه درست است، برای خاطر این که به دقت عقلی مسلم است
که ساعت هشت تمام شد تا ساعت هشت هم تمام نشود ساعت نه به جای آن نمیآیدخب این
قطعی است هم ذات رفته هم وصف اما بعضی اوقات در همین اسم زمان میگوید ذات هست،
مثلاً در زیارت میخوانیم انّ هذا یوم تبرکت به بنو امیه خُب، این هذا یوم به کی میخورد؟ (بزرگان میگویند
وقتی که در غیر عاشورا میخوانی نگو ان هذا یوم، بگو ان یوم قتل الحسین یوم تبرکت
به بنو امیه) خُب، به دقت عقلی هیچ وقت
نباید بگوییم ان هذا یوم تبرکت به بنوامیه باید بگوییم ان یوم قتل الحسین یوم
تبرکت به بنوامیه اما به جای «ان یوم قتل الحسین» میگویی انّ هذا یوم تبرکت به
بنو امیه» یا مثلاً در نماز عید، توی قنوت نماز عید چی میگوییم؟ میگوییم که این
روز عید است، عیدی که پیغمبر قرار داده «و اسألک بحق هذا الیوم الذی جعلته
للمسلمین عیداً» خُب، این روز را ک پیامبر
اکرم عید قرار نداده، آن روز را که در زمان خودشان بوده عید قرار دادهاند اما
این سالگردها را، همه را، ما همان حساب میکنیم. «اللهم انی اسئلک بحق هذا الیوم
الّذی جعلته للمسلمین عیدا» یا مثلاً ما منبری ها روز عاشورا روی منبر میگوییم:
«امروز روز قتل حسین است. این ساعت، ساعتی است که ابی عبدالله را کشتند» این ساعت
ساعتی است که عیال به گودال قتلگاه آمدند» همچنین تا آخر.
یعنی
درروزعاشورا پیش ما راستی روز زندهای است مثل این که امام حسین(علیهالسّلام) را
در کربلا حالا دارند میکشند.
خب اینها چی؟
ذات هست وصف نیست برهمین ذات اثر بار کرده اتفاقاً این دلیل بر اینهم هست که انقضی
عنه المبدا نه بلکه به تبادر و امثال اینها بادی جواب این را بدهند که آقا الان
میبینیم ایام متبرکه، اینها را در عرف عید نوروز، خُب، عید نوروز را میگویند امروز روز عید است در
حالی که امروز روز عید نیست، روز عید آن روزی است که جعل کرده بود آن شخص، اما
خُب، ما امروز روز عید حساب میکنیم دیگر
ذات هست وصف نیست. اثر بر همین ذات به اعتبار وصف بار کرده است. حالا روی این عرض
من یک مقداری صحبت بکنید؛ عرض کردم نبریدش توی مشتق و بگویید چه فایدهای دارد؟
خود بحث خیلی
مفید است و این بحث را همین جا بکنید، مثل مقدمه واجب است. شما اصولی ها را هو میکنند
که اصول چه فایدهای دارد شما دو سه ماه دو مقدمه واجب بحث میکنید، که کسی اگر
روی پشت بام بخواهد برود باید نردبان را بگذاردیا نه؟
یک هوچی بازی
درست کردهاند اما در همین مقدمه واجب ده ها مساله فوق العاده مفید برایش بار
کردهاند همهاش که مقدمه واجب نیست. حالا درباب مشتق نگویید که این بحثها فایدهای
ندارد. اصل این بحث را اگر بتوانیم درستش بکنیم. هم ابتکاری است و هم یک بحث
ارزندهای در فقهمان و در عرفمان درست کرده ایم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد