اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
عرض کردم
مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه در اینجا سه تا مساله را بطور فشرده عنوان
فرمودهاند یکی مساله طلب و اراده یکی
مساله جبر و تفویض یکی هم مساله قضا و قدر و این سه تا مساله از اسرار شیعه است از
مسائل دقی فلسفی و عرفانی است و بالاخره از مسائل مهم. این سه تا مساله هست.
یکی هم مساله
بدا که آنهم باز مرحوم آخوند در همین کفایه جلد اول در آخر به طور فشرده متعرض میشوند
بنا شده این سه مساله را بطور فشرده ما صحبت بکنیم تا بعد کفایه را بیاوریم و از
رو کفایه را بخوانم. راجع به آن مساله طلب و اراده فی الجمله صحبت کردم و بنا شد امروز راجع به
مساله جبر و تفویض صحبت بکنم. همین طور که در مساله طلب و اراده گفتم، این
اشعریها، معتزلیها عملا به جان هم افتاده بودند و دستور هم این بود «غوغا سالاری»
برای این که مردم به غوغاسالاریها سرگرم شوند مخصوصا خواص؛ و خلفای جور کار خودشان
را بکنند. یک قضیه مشهور است این که مامون در میان خلفای بنی عباس بدجنس تر از همه
بود (عالم بود البته عالم بی عمل) مسابقه گذاشته بود که هر کسی یک کتاب از
ایرانیها و یونانیها، (آنوقتها علم یا در ایران بود یا در یونان) ترجمه کند من به
اندازه آن کتاب دینار میدهم میگویند یک ناقلایی رفته بود یک ورق ترمهای کلفت
درست کرده بود و بالاخره یک کتاب درست کرده بود وسه کیلو؛ اما محتوایش را میشد ده
بیست تا ورق بنویسی و بالاخره آمد و هم وزنش دینارها راگرفت و رفت، یگکک کسی که
آنجا بود گفت: عجب کلایی سرمان گذاشت آن جواب داد که بله آن کلاه سر ما گذاشت اما
هم ما هم بواسطه این کلاه کلاه سر مردم میگذاریم و آنکه عمده است اینجاست. که
راستی برای کلاه گذاشتن سر مردم (مخصوصا خواص) این اشعری و معتزلی ها را به جان هم
انداخته بودند و از جمله مسائلی که اینها جلو آورده بودند شاید هم عمدا بود، یعنی
دانسته بیراه میرفتند. «و اضله الله علی علم»
اشعری میگفت ما هیچ کارهایم، همه کاره خداست. که مرحوم محدث قمی در این تتمه
المنتهی نقل میکند که یک زنی زنا داده بود اشعری بود. اشعریها کتکش میزدند،
شوهرش کتکش میزد، این داد میزد میگفت «مردم اول بیاید مذهب شوهرم را درست بکنید
بعد من کتک بخورم. خُب، من زنا دادم من که
نکردم، خدا کرده و این به من کتک میزند , من چه کاره هستم که کتک میخورم(خدا را
باید کتک بزند!) این خدا«خدارا کتک بزند» را من میگویم، آن زن داد میزد (بنابر
آنچه در تتمه المنتهی است) مردم اول بیایید شوهرم را اشعری بکنید.این از اشعریت
برگشته، کتک به من میزند خُب، علنا میگفتند
جبر است و ما هیچ کارهایم اگر نماز میخوانیم جبر است و اگر هم زنا یا دزدی یا
خدمت به خلق خد میکند جبر است. معتزلیها آنطرفی افتادند میگفتند خدا هیچ کاره
است و مثل ساعتی که کوک میکنند، چه جور ساعت کار میکند ساعت ساز هیچ کاره است،
خدا اینجور است، خدا عالم را خلقت کرده و کوکش کرده دارد میچرخد و دیگر خدا هیچ
کاره است اینهم اسمش را گذاشتهاند تفویضها. لذا توی این غوغاسالاری مزاحم امام
صادق و باقرسلام الله علیهما میشدند و شاگردهایش سوال میکردند خُب، حالا این جبر است یا تفویض؟ حضرت هم میفرمودند
«لا جبر و لاتفویض بل امر بین الامرین»
از این جمله معلوم میشود اما صادق گیر کرده بودند چکار کنند. طرفداری هرکس را میکردند
کتک میخوردند. تقیه شدید بود برای خاطر این که معتزلیها را تایید میکردند اشعریها
را بیشتر تایید میکردند میخواستند به جان هم بیفتند نمیخواستند که امام صادق
مصالحه بدهند.حساب مصالحه نبود حساب غوغاسالاری بود برای این که آنها کار خودشان
را بکنند، خلافشان را بکنند لذا حضرت هم با یک جمله خیلی مشکلی گفتند «لا جبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» البته
در روایات فراوانی توی درسهای امام صادق سلام الله علیه مساله جبر و تفویض، مساله
قضا و قدر حل شده، خدا در جانشان را عالی تر کند مرحوم کلینی رضوان الله تعالی
علیه در اصول کافی روایات را نقل میکند انصافا ائمه طاهرین مساله جبر و تفویض را
خیلی عالی حل کردهاند مساله قضا و قدر را خیلی عالی حل کردهاند مساله طلب و
اراده را خیلی عالی حل کردهاند و
روایاتش هم مرحوم کلینی همه را در اصول کافی آورده است این شان نزول قضیه جبر و
تفویض است.
و اما اصل
قضیه کارهایی که انسان انجام میدهد منقسم میشود به سه قسم.
یک قسمت
کارهایی که اصلاً و ابدا اختیار در آن نخوابیده است حتی تصور و تصدیق و شوق و
اراده هم در آن نخوابیده است. فلاسفه مثال میزنند کالید المرتعشه. یک کسی دستش میلرزد،
خُب، این دست را میلرزاند این نه تصور،
نه تصدیق، نه سنجش مصالح و مفاسد ،نه تصور و تصدیق و شوق و اراده هیچکدام در این
نیست اما فعل هست فعل بدون اراده «کالید المرتعشه» استاد عزیز ما علامه طباطبائی
مثال میزدند، مثل این که یک کسی را دست و پایش را بگیرند و بیاندازندش بیرون.
خُب، این از خانه بیرون رفته اما اینجوری،
اختیار تصور و تصدیق و شوق و اراده در آن نبوده بلکه نمیخواسته برود اما بالاخره
دست و پایش را گرفتند و بیرونش کردند. این یک قسمت افعال ماست. اسم این را میگذاریم
اضطرار، مضطر.
قسم دوم از
افعال و کردار ما این است که تصور دارد بلکه فکر مفسده و حسن دارد. بالاخره تصور
دارد؛ تصدیق و تصدیق و شوق و اراده و فعل دارد. اما مبادی، مبادی اکراه است. مثل
این که میبیند الان سقف پایین میآید میدود بیرون آقای طباطبائی رضوان الله
تعالی علیه مثال میزدند میگفتند تفنگ را میگذارد توی سینه میگوید «برو بیرون و
الا میزنم» خُب، این با تصور و تصدیق و
شوق و اراده و رفتن بیرون است. اما قبل از همه اینها در آن جبر خوابیده است به این
میگوییم مکره. که فرق بین مضطر و مکره این است که در مضطر هیچ ارادهای نیست،
تصور و تصدیق و شوق موکد و اراده هیچکدام نیست در مکره نه، هم تصور و تصدیق است هم
شوق و اراده است. اما روی اکراه است. این را هم میگوییم مکره.
قسم سوم هم
این است میبیند که مثلاً مباحثه اینجا تمام شد، خُب، نشستن اینجا چه فایده دارد تصور میکند میتواند
بنشیند اما حالا چه فایدهای دیگر دارداما حالا تصور میکند تصدیق میکند شوق
موکد، اراده، پا میشود بیرون میرود به این میگوییم مختار. که هر سه از خانه
بیرون رفتن بود اما یکی مضطر بود و یکی مکره بود ویکی مختار.
ثواب و عقاب
روی سومی است. اول و دوم هیچ ثواب و عقابی ندارد. یک کسی را دست و پایش را بگیرند
بیندازند بیرون، نمیتوانید بگویند چرا؟ نمیتوانند بگویند بارک الله. آنکه به قول
آقای طباطبائی تفنگ را گذاشتند توی سینهاش گفتند برو بیرون رفت؛ این برای بیرون
رفتن نه ثواب دارد نه عقاب. اما سومی «چرا» دارد. چرا بیرون رفتی؟ چرا بیرون
نرفتی؟ » اگر بیرون رفتنش روی عقل و شرع بود، بهش میگویند «تبارک الله»، اگر فعلش،
فعل عقلایی و مشروع باشد ثواب دارد. گناه دارد اگر فعلش، فعل ناصواب باشد. به این
میگوییم مختار. لذا این سه قسم یک امر وجدانی است هر کس منکرش شود عقل ندارد یا
این که ریگی زیر گفشش است مثل اشعری ها و الا یک کسی به قول مثنوی که میگوید:
این که گویی
این کنم یا آن کنم این
دلیل اختیار استای صنم
خب به این میگویند
مختار، عقاب هم روی این اختیار است دیگر این عالم پشت به پشت یکدیگر کند و غیر از
این بخواهد بگوید، نمیشود یعنی توی این برهانش لنگ است برای این که قضیه شیخ
الرئیس است که برای شاگردهایش دلیل و برهان میآورد که آب توی این حوض نیست بعد میگفت
تمام استدلالهای را این حس باطل میکند. تو میبینی که آب ریخت روی آب مگر این که
چشم بندی باشد و میبیند که آب است. حالا هر برهانی، دقی و فلسفی باشد این را باطل
میکند. دیگر هر دلیلی بیاوریم که ما مختار نیستیم مسخرگی میشود. مثل همان زن میشود،
مثنوی میگوید که یکی گفت خدا. دست و عقل و اراده مال خداست و بالاخره آمدن من مال
خدا و مرا خدا اینجا آورده و خدا دزدی میکند، خدا گفته دزدی کن، دزدی هم مال
خداست. این صاحب باغ زرنگ بود. چوب را گرفت دستش، دزد را زد، دزد گفت چرا میزنی؟
گفت چوب و عقل و دست و زدن مال خداست بنابراین میزنم. خُب، ، هردو مسخرگی است.
صدرالمتالهین
هم بعضی اوقات میگویند جواب سوفسطایی این است که آتش را بگذار کف دستش ؛ آن وقت
جواب این سوفسطایی همین است ما بخواهیم بگوییم مختار نیستیم خُب، معلوم است ما مختاریم. حالا و لو ما فلسفه هم
بلد نباشیم. استدلال بلد نباشیم استدلالهای فلسفی در مقابلمان باشد اما علی کل حال
این یک امر وجدانی و عقلایی است. عقاب و ثواب هم همینطور است؛ اصلاً استحقاق
عقوبت، استحقاق مثوبت مربوط به عقل دقی فلسفی نیست. این مربوط به عقلاست. عقلا
باید بپسندند این عقوبت و مثوبت درست است آنجا که باید مثوبت باشد اگر نباشد مذمت
میکنند، آنجا که باید عقاب باشد اگر عقاب نکنند میگویند چرا؟ اگر عقاب هم بکنند
نمیگویند چرا؟ اصلاً استحقاق عقوبت و مثوبت یک امر عقلایی است و این که انسان
مختار است آن هم یک امر عقلایی است حتی در حیوانها هم، من عقیده این اختیار را دارم
که حیوانات هم همینطور هستند حیوان با اراده خودش برود توی صحرا مردم صحرای مردم
را خراب بکند و کتکش بزنند. با اراده خودش الاغ نرود توی سرش بزنند. اینها را
معلوم نیست عقلا بگویند که آن مضطر بوده. آن عقل و اراده نداشته، چرا کتکش زدی؟ حالا بحث حیوانها را نمیخواهیم
بکنیم. اما بحث انسانها.
یک مسالهای
هست که این را اشعری سرش نمیشود. معتزلی هم سرش نشده. لذا آنها به جان هم میآفتادند
و میگفتند که همه چیز را خدا خلق کرده؛ بنابراین، این اراده من را هم خدا خلق کرده پس من در اراده مجبورم. همین طور که مرحوم آخوند در کفایه میفرمایند پس بنابراین من مجبورم. معتزلی هم جواب میداد
که نه بابا مختارم. مثوبت و عقوبت چیزی نیست که ما بخواهیم بگوییم مجبوریم. مسلماً
من مجبور نیستم، اراده دست خودم است.
اما یک مطلب
باقی میماند و آن توحید افعالی که مختص به شیعه است یعنی از قرآن گرفته، قرآن میگوید
توحید افعالی، که کلمه لا اله الا الله. سه تا معنا خوابیده لا اله الا الله یعنی
لاموجود الا الله. یک لاواجب الوجوب الا الله؛ توحید ذاتی. یک هم توحید عبادی
«لامعبود الا الله» اله به معنای معبود..
یکی هم توحید
افعالی لاموثر فی الوجود الا الله. موثری نیست جزء خدا. که اگر این توحید افعالی
را ما نداشته باشیم – که اغلب مردم ندارند- قرآن میگوید مشرکند«و ما یومن من اکثر
هم بالله الا و هم مشرکون»
غالب مردم در حالی که میگویند لا اله الا الله اما مشرکند. یعنی توحید افعالی
خُب، این توحید افعالی را چه جوری باید
درست بکنیم. خدا در قرآن زیاد درست کرده. خدا در قرآن میفرماید ما شما و عملی که
انجام میدهید را خلق کردهایم. «و الله خلقکم و ما تعملون»
خدا خلق کرده شما را و آنچه شما عمل میکنید. این یک دقت عالی است که بکار رفته و
آن این است که در همه موجودات این از طرف پروردگار عالم ایجاد است اما درباره
اعمال انسان از طرف پروردگار عالم ایجاد است اما با واسطه؛، با .واسطه اراده من.
واسطه فیض، خود انسان است. این، واسطه فیض خود انسان، این یک چیز خیلی عرفی هم
هست. مثلا درخت زردآلو. زردآلو میدهد. اما بواسطه چی؟ بواسطه بارانی که پروردگار
عالم میبارد. درخت زردآلو زردآلو داده اما بواسطه آب، آب بواسطه پروردگار عالم.
به این میگویند واسطه فیض. که واسطه فیض این عالم چهارده معصوم هستند.اما خود
انسان هم در اعمالش واسطه فیض است؛ به عبارت دیگر پروردگار عالم عمل ما را خلق میکند
اما با اراده ما. نمیگوید که خلقکم و عملکم. میگوید خلقکم و ما تعملون، آنکه شما
به جا میآورید، آنرا خدا خلق میکند یعنی در سلسله علل،اختیار ما خوابیده، «عملکم
و ماتعملون» که یاد دادهاند در نماز بخوانیم: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» خدا
مرا نمیشناند، من مینشینم، من میآیستم اما حول رفع موانع قوه یعنی انرژیها ،همه
مال خداست، اگر حول و قوه خدا نبود من نه میتوانستم بنشینم، نه، میتوانستم
بایستم. حول و قوه را او داده ،نشست و برخاست مال من، و این از شاهکارهای خلقت است
که امتیاز انسان هم همین است، حتی بسیاری از بزرگان این آیه«انا عرضت الامانه» را
گفتهاند اراده و اختیار است.
ح ما میگوییم
دل انسان اما خیلی ازبزرگان من جمله علامه طباطبائی درالمیزان میگویند مراد
اختیار است. از شاهکارهای خلقت در این انسان اختیار انساناست. لذا خدا خلق میکند
همه چیز مربوط به خداست مگر این که متم که عمل را بجا میآورم و نه این که من مضطر
باشم در بجا آوردن عمل یعنی اختیار را بگیرم اصلاً آن عمل موجود نمیشود. برای
اینکه علتش موجود نمیشود. آنکه پروردگار عالم، عمل را ایجاد میکند که توحید
افعال میگوید همه چیز مال خدا، «طرا الله فی الله» این است که راجع به انسان در
سلسله علل، اختیار ما خوابیده است؛ به این میگوییم توحید افعالی همان که قرآن میفرماید:
«و ان تصبهم حسنه یقولوا هذه من عندالله» اینها میگویند از خدا است. «و ان تصبهم
سیئه» میگویند: «من عندک» از تو است «قل کل من عندلله فمال هولا القوم لایکادون
یفقهون حدیثا»
چرا چیزی نمیفهمند. همه چیز مال خدا است. اما دوباره به قول علامه طباطبائی برای
ادب – میفرماید «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما أصابک من سیئه فمن نفسک» که
علامه طباطبائی میفرماید این ادب در کلام است؛ نسبتهای بد را خودمان بدهیم؛
نسبتهای خوب را به خدا بدهیم والا «کل من عندالله فمال هولاء القوم لایکادون
یفقهون حدیثا» لذا توحید افعالی را نمیشود برای مرد گفت نباید گفت. این مربوط به
منبرها نیست. نباید توی کفایه بیاید. مربوط به یک بحثهای دقی فلسفی است.
[فتلخص مما
ذکرنا] ما مضطر نیستیم آن قسم اول ما مکره نیستیم آن قسم دوم ما مختاریم وقتی
مختار باشیم پس بنابراین استحقاق عقوبت داریم در کارهای بدمان استحقاق مثوبت
داریم. در کارهای خوبمان؛ این یک امر وجدانی است که احدی نمیتواند بگوید نه. آنهم
توحید افعالی است که برمی گردد به این که لاجبر و لاتفویض، قول اشعری غلط است قول
معتزلی غلط است امر بین الامرین و ده هفده تا معنا دارد این امر بین الامرین یک
معنایش همین است که وقتی با بنای عقلا بیاییم جلو، خواه ناخواه ما صد درصد
مختاریم. وقتی با توحید افعالی بیایی جلو. آنهم «کل من عندالله» آن وقت لاجبر و
لاتفویض بل امر بین الامرین چیست؟ «خلقکم و ما تعملون»
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- احتجاج حجت 2 اصلاً 614 نیز به لفظ «امرین(بدون ال )» کافی حجت 1
ص160 و توحید صدوق اصلاً 206