اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
در مسأله جبر
و تفویض قبلاً صحبت کرده ایم و صحبتهایی که شد در آخر کار این قضیه حضرت خضر و
حضرت موسی را در آخر سوره کهف متعرض شدیم و گفتیم که این آیات میگوید «لاجبر و
لاتفویض بل امر بین الامرین» درمساله قضا و قدر هم یک مقداری صحبت کردیم و میخواهیم
عرض کنیم آنچه ما صحبت کردیم در همین آیات به ما میگوید تقدیر یعنی چه و قضای
الهی یعنی چه و این که اگر تقدیر الهی برای کسی بد باشد این بر شکل ظاهر بد است
اما واقع نفس الامر مصلحت تامه ملزمه روی اوست که ما از راه حکمت جلو آمده ایم، و
گفتیم که مثلا این دختر زشت، زشتی او مصلحت تامه ملزمه روی اوست برای خاطر این که
اگر میشد که زیبا باشد و نشده به خلاف مصلحت است، خدا حکیم است. پس نمیشود چنین
شود. این آیات آخر سوره کهف هم راجع به قضا قدر با تقریب این چند روزه به همین را
میگوید حالا از خارج یک مقدار صحبت کنم بعد آیات را بخوانم. مثلا حضرت خضر کشتی
را سوراخ کرد، خب، معلوم است این برحسب ظاهر داد حضرت موسی بلند شد که کشتی مردم،
حق الناس، آن هم ضرر برای مردم، از آن گذشته الان همه ما غرق میشویم، یک عدهای
را در شرف غرق قرار دادی، از دریا آمدند بیرون، بچه را کشت، خب معلوم است که داد
حضرت موسی بلند شد که «اقلت نفسا بغیره نفس، اقتلت نفسا زکیه بغیره نفس» آدم کشی
آخر یعنی چه، این بچه بیگناه را برای چی کشتی، بعد هم یک کار مفید که قرآن کریم میخواهد
بفرماید که، بعد دربارهاش صحبت میکنم این قضا و قدر گاهی ضرر است و گاهی نفع
است. مثلا دختر زشت، دختر زیبا، خوب آن هم یک مساله تامه ملزمه رویش است که باید
شکرش را بکند و اگر شکرش را نکرد، ناشکری میشود. آن وقت مساله سوم همان نعمتهایی
که بداند که انسان اراده به خرج بدهد، خدا نعمتها را میدهد، این که وارد یک شهری
شدند، میگویند ناصریه است. وارد شد و آنها چیزی به اینها ندادند که بخورند «فابوا
ان یضیفوهما» که میگویند در تاریخ، برای خاطر این که قرآن دست نخورده (حتی یک
نقطه اشت)در زمان عثمان از اهل ناصریه آمدند گفتند که ما یک بار شتر طلا و نقره میدهیم
و این «ابی» بشود «اتی»؛ یک نقطه برود بالا و عثمان گفت: نه قرآن ذرهای نمیتواند
دست بخورد لذا «فابی» را «اتی» نکرد برای این که قرآن یک نقطه نه کم، نه زیاد، از
خدا به حضرت جبرئیل، جبرئیل به قلب حضرت رسول و حضرت پیغمبر به کتاب وحی، همین طور
آمده تا الان برای ما. حالا این «فابی ان یضیفوهما» آن وقت آمدند بیرون، یک دیواری
کج شده بود گفتند: این دیوار را باید بسازیم، باز دوباره داد او رفت بالا کهای
کاش حداقل یک مزدی از این اهل ده میگرفتی آن وقت گفت که «هذا فراق بین و بینک»
حالا میخواهم تفسیر کنم و تفسیر کرد: راجع به این که کشتی را سوراخ کردم این کشتی
مال بچه فقیرها بود، مال بچه یتیم ها بود، اگر سوراخ نمیکردم یک مقدار میرفت
جلوتر، دشمن آن را میدزدید، برای حفظ مال آنها من این کشتی را سوراخ کردم برای
این که این کشتی بماند و دست ظالم نرسد و مال بچه یتیم ها حفظ شود. خب، مثل زشتی
این دختر، دختره مرتب داد میزند، فقیر هم داد میزند که «من چرا فقیر هستم؟ چرا
چنین شده؟»، «چرا اینقدر بی شانس هستم؟»، خوب همین آیه میگوید که مصلحت تامه
ملزمه رویش است ما نمیدانیم و نمیفهمیم، و حکمت الهی چنین است که تو چنین باشی،
راجع به آن کشتن بچه هم خیلی اوقات اتفاق افتاده است مثلا یک کسی بچه ندارد، فقط
یک بچه دو یا سه ساله با چه خون دل خوردنی از خدا گرفته، حالا این بچه 2 یا 3 ساله
شده ناگهان تصادف میکند، خب این مرتب فریادش بلند است که خدا من چه کرده بودم؟
خدا چرا اینچنین کردی آخه چه جور شد؟ خب، همین آیه میگوید که بچه را کشت، بعد
تفسیرش کرد، گفت: اگر این بچه بزرگ میشد کافر میشد، آن انحرافش موجب میشد که
پدر و مادرش را هم کافر میکرد، ما لطف کردیم، برای این که این بچه کافر نشود، پدر
و مادرش هم چون افراد صالح و شایسته بودند، به آنها هم لطف کردیم، بچه را کشتیم.
تا اینجا قرآن هست و روایات هم داریم که پروردگار عالم جایش را هم داد، یک دختر که
هفتاد پیغمبر هم از نسل آن دختر بود. خب حالا ظاهر این است اما یک مصلحت تامه
ملزمه روی مردن یک بچه راجع به آن نعمتها هم این جور است، بعضی اوقات «ولا تتمنوا
ما فضل الله بعضهم علی بعض نحن قسمنا بینهم معیشتهم» اینها را نمیفهمد، دادش بلند
است که آخر چه فرق است بین من و این خواهرم که او باید این قدر داخل ناز و نعمت
باشد اما من اینقدر بدبخت باشم، خب این آیه میگوید که: یک مصلحت تامه ملزمه رویش
است حالا آن چی است؟ تو نمیفهمی، گفتم شاید هم این که امیرالمومنین (ع) در نهج
البلاغه میفرماید که دریای سیاهی است واردش نشوید برای این است که همه گم میشوند،
مگر شهودیان آنهایی که راستی به مقام بالایی رسیدند، پرده ها عقب رفته یک چیزهایی
میبینند یا حکمت الهی برایشان از علم به شهود رفته یا دیدند حکمت الهی را، اینها
نه ولی برای غیر از اینها که حکمت الهی علمی است برایشان نه وجدانی؛ خب وارد شدن
به این قضایا معمولا سردرگمی میآورد. روز اول گفتم این شأن نزول این «کم من عاقل
عاقل اعیت مذاهبه» میگویند که یک عالمی به اندازهای زیاد کتاب توحید نوشته بود
(یا اصول دین یا توحید) اما از نظر فقر خیلی برایش مشکل و سخت بود، یک روزی غم و
غصه شاید غم و غصه فقر بر او هجوم آورد رفت که برگردد در صحرا نشست لب آبی دید که
مرتب خیار آن خیار قلمهای تازه از آب میآید، یکی را گرفت خورد یک قدری صبر کرد
خیار دوم و سوم آمد گفت این خیارها کجا بودهاند؟ بعد از درز دیوار نگاه کرد دید
یک خانم نشسته این خیارها را دارد به خودش اعمال میکند وقتی گرم میشوند به آب میاندازد
دید که این نیمه خورده های این خانم را او میخورد عصبانی شد از دست خدا آمد یک
کتاب نوشت علیه توحید برایش شعر گفت:
«کم من عاقل
عاقل اعیت مذاهبه و
جاهل، جاهل تلقاه مرزوقا»
یکی آن عالم
میشود یکی هم آن زن:
«هذا الذی ترک
الاوهام حاره و
صیر العالم النخریر زندیقا»
این شأن نزول
ها را زیاد ما دیدهایم اگر شماها روابط محکم با خدا پیدا نکنید ناگهان یک جرقه
شما را میبرد، این میرزا ابوالفضل گلپایگانی خیلی باسواد است، اما در آخر کار
بهایی شد که «فرائد» نوشته که یکی شیخ انصاری «فرائد» مینویسد و یکی این آقا.
«فرائدش» را من دیده ام، ضخامتش به اندازه «فرائد» شیخ انصاری است. علیه اسلام به
نفع بهایی ها و خودش هم میگوید فقر مرا به اینجا کشانید. چرا، چرا راجع به خدا و
این چرا چراها راجع به حکمتهای خدا گاهی انسان را به اینجا میرساند. لذا حضرت
امام (رض) راجع به این آیات آخر سوره کهف میفرمایند که راستی این چهار پنج تا آیه
یک دنیا علم دارد، مساله جبر و تفویض را خوب حل کرده مساله قضا و قدر را خوب حل
کرده، مساله بداء که سری از اسرار است خوب حل کرده و همچنین بسیاری از اسرار دقی
شیعه در این چهار پنج تا آیه حل شده، راجع به جبر و تفویض صحبت کردم، راجع به قضا
و قدرش هم امروز آیاتش را بخوانم.
«فوجدا عبدا
من عبادنا» میگویند که حضرت موسی بوده، حضرت موسی و یوشع که وصی حضرت موسی بوده
این دو تا حضرت خضر را پیدا کردند، ولی من خیال نمیکنم. «فوجدا عبدا من عبادنا
آتیناه رحمه من عندنا» علم لدنی به او داده بودیم. این علم لدنی هم نمیدانم که
علم لدنی بوده یا این که علم کشف و شهودی بوده بعضی به واسطه رابطه با خدا برایش
پرده ها عقب رفته بوده چنانچه یافته بود خدا را، یافته بود حکمت خدا را، حالا یا
این یا آن. هر کدام باشد دیگر تفاوتی نمیکند، «و علمناه من لدنا علما» این آیه میگوید
که علم لدنی داشته. یعنی پیغمبر بوده (نمی دانم حالا این درست باشد یا نه) «قال له
موسی» این موسی همان موسی اولوالعزم است. بعد گفتند که موسی اولوالعزم چطور نمیدانسته،
این میدانسته خضر که یک قطرهای از دریای علم موسی است. گفتند یک کلاس خصوصی را
حضرت موسی بدست او باید یاد بگیرد، این کلاس مخصوص «من لدنا» بوده. اینها همه
ظاهراً توجیه است و آ« حضرت موسی آن موسی پیغیمبر نبوده یک کسی که اسمش موسی بوده
با یک کسی که آن علم عقلی و قبلی داشته این دو تا با هم ملاقات کردند آن که علم
قلبی داشته و وجدانی برای آن که علم عقلی یک سری حرفهایی زده و یک سری حرفهایی زده
و یک سری کارهایی کرده« هل اتّبعک علی ان تعلّمن ممّا علّمت رشداً» گفت اجازه میدهی
که من با تو بیایم و من بشوم شاگرد تو و تو بشوی استاد «قال انّک لن تستطیع معی
صبراً» گفت نمیتوانی، این قضیه ظاهراً همین بوده که آن میدید این یک واقعیّتها
ندارد، و این آن واقعیّتها را ندارد، آن علم توحید دارد و عقلی است، آن علم توحید
دارد امّا لدّنی است قلبی و وجدانی است. گفت خب معلوم است، به قول اینها کسی که به
حقیقت رسیده مسلّم است که با کسی که به حقیقت نرسیده نمیتوانند با هم بروند. به
قول اینها شریعت و حقیقت و طریقت و این آن که که شریعت دارد، طریقت و حقیقت ندارد
با او نمیتواند برود. «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً» چه جور تو میتوانی با
من باشی«قال ستجدنی إن شاء الله صابراً و لا اعصی لک إمراً گفت:«بالاخره میخواهیم
شاگردی کنیم، امیدواریم شاگرد خوبی باشیم.
«قال فان
اتّبعتنی فلا تسئلنی عن شیء حتی احدث لک منه ذکراً» کلاس من این جوری است، اول
برای تو فیلم اجرا میکنم و بعد فیلم را برایت تفسیر میکنم پس بنابراین در آن
وقتی که برایت فیلم بازی میکنم باید ساکت بمانی گفت چشم؛ «فانطلقا حتّی اذا رکبا
فی السّفینه خرقها» وقتی وارد کشتی شدند کشتی را سوراخ کرد،«قال اخرقتها لتغرق
اهلها لقد جئت شیئاً امراً» گفت، این کار کار حرامی است، خیلی منک ر است، کشتی را
سوراخ کنی مردم غرق شوند و این کار چیست؟ حق الناس است تصرف در مال مردم است. قال
الم اقل إنک لن تستطیع معی صبراً.
تو داری به
ظاهر حکم میکنی من دارم به باطن کار میکنم من علم لدنّی دارم، من دارم روی حقیقت
کار میکنمف من دارم روی قضا و قدر کار میکنم تو اصلاً مأمور به قضا و قدر نیستی.
و خیلی فرق بین کمن و توست دیگر«قال لا تؤاخذنی بما نسیت و لاتزهقنی من امری عسراً
فانطلقا حتّی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیّه بغیر نفس لقد جئت شیئاً
نکراً این نمیدانم یعنی چه؟ این معلوم است نباید موسی عزیز باشد گفت ببخشید
فراموش کردم آن عهدبی که با تو بسته بودم این معلوم میشود اگر آن موسای پیغمبر
باشد این جور که مفسرین میگویند، میگویند که این جور بود که8 این دیگر از بی
متوغل در احکام الله بود و غیرت دینیش همه چیز را از یاد برد و آن غیرت دینی گفت:
جرا کشتی راسوراخ کردی؟ بعد دید که با آن عهد کرده بود کلاس ببیند توی کلاس رفوزه
شد گفت: ببخشید. اینها از متشابهات است یعنی الان این جوری که من دارم معنا میکنم
و این جور که ظاهر آیه است که داریم این حرفها را رویش میزنیم، یک برداشت از آن
قرآن است آن دیگر تشابه نداردامّا لفظ قرآن و آیه به آیه و روی کلمه کلمه، از
متشابهات اس. امیدواریم ان شاء الله همین امسال آقا امام زمان بیایند و دیگر ایشان
رفع این متشابهات بکنند.
و آن چیزی که
ما قطرهاش را میدانیم، ایشان دریا هستند، ما از آن دریا این قطره های جهل و
مرکّب را رفعش بکنیم إن شاء الله و الّا همه اینها متشابهات است.«و لا ترهقنی من
امری عسراً» خب سخت نگیر، «فانطلقا حتّی اذا لقیاغلاماً فقتله» رفتند جلو از کشتی
آممدند بیرون کار بدتر کرد، بچه مردم را گرفت کشت «قال اقتلت نفساً زکیّه بغیر نفس
لقد جئت شیئاً نکراً» آن«شیئاً إمراًبود این دیگر «شیئاً نکراً» شد آدمکشی آن هم
بچه بی گناه «قال الم قل انک لن تستطیع معی صبراً قال ان سألتک عن شیء بعدها فلا
تصابحنی قد بلغت من لدنّی عذراً» گفت از تو عذر عذرخواهی میکنم؛ امّا خب حالا یک
قدری دیگر راهم بده این که این کلاس یک مقداری تمام بشود هم راجع به مفاسدش هم
راجع به مصالحش، یک مقداری دیگر برویم جلو «فانطلقا حتی اذا اتیا اهل قریه استطعما
اهلها فابوا یضیّفوا هما فوجدا جداراً یرید ان تنقض فاقامه قال لو شئت لتخذت علیه
اجراً» این دیگر نگفت چرا. امّا به کنایه گفت چرا؟ گفت که ما حالا این همه صدمه را
کشیدیم این همه دیوار را درست کردیمای کاش از آنها مزد گرفته بودیم، قال هذا
فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تستطیع علیه صبراً امّا السفینه فکانت
لمساکین یعلمون فی البحر فأاردت أن آعیبها و کان وراء هم ملک یأخذ کلّ سفینه
غصباً».
درست است یا
نه؟ بله. خوب کاری کردی کشتی را سورخ کردی چنانچه در روز قیامت پرده ها عقب میرود
همین دختر زشت همین دختر زشت که ترش شده توی خانه میگویدای کاش من یک لولو بودم
وحالا خدا بیشتر پاداش به من میداد. چه خوب شده من زشت شدم اگر من زیبا بودم، چه
مفاسد عجیبی جلو میآمد. حالا هم حضرت موسی گفت به چه کار خوبی که که کشتی مردم را
سوراخ کردی «و امّا الغلام فکان ابواه مؤمنین فخشیناه أن یرهقهماطغیاناً و کفراً»
کار خوب کردم یا نه، بچه شان را کشتم امّا نگذاشتم کافر شوند. اگر این بچّه بزرگ
شده بود خودش کافر میشد اینها را هم کافر میکرد. «فأردنا أن یبدلهماربّهما خیراً
منه زکوه و أقرب رحماً.»
از این فهمیده
میشود که این جور هم نیست که در این دنیا پروردگار عالم پاداش ندهد که در روایات
اینجا را میخوانیم روایت است تفسیرش را ائمه طاهرین کردهاند که خدا یک دختر بهش
داد و از این دختر هفتاد پیغمبر از نسل این مؤمنه، از نسل این که بچهاش را کشته
بودی.
حالا این خوب
است یا نه حضرت موسی گفت به این چقدر خوب است عالی است که این بچّه را کشت بسیار
حکمت است، اگر نکشته بود بسیار ناحکمتی بود «و امّا الجدار فکان لغلامین یتیمین فی
المدینه و کان تحته کنز لهما و کان ابوهما صالحاً فراراد ربّک ان یبلغ اشدّهما و
یستخرجا کنزهما رحمه من ربّک و ما فعلته عن امری ذلک تأویل ما لم تستطع علیه
صبراً» پدر و مادر صالح، حکمت خدا اقتضاء میکند که این صالح بودنشان نتیجهاش
برای بچّه هایشان باشد حالا این دیوار را ساختیم چرا؟! (برای اینکه) «ابوهما کان
صالحاً.» حالا این دیوار را ساختیم به جا بود یا نه؟ این حکمت به جا بود یا نه؟
این دیگر راجع به آن است که بعضی اوقات بدون ارداه راستی خوشبخت است، به قول عوام،
توی رفاه و آسایش اشت، توفیق برایش جلو میآید؛ حسابی و راستی به مقامهای بالایی
میرسند؛ آن وقت حسرتش را میخورند آن میگوید: «چرا من کمتر از آنها باشم این چه
تبعیضی است؟ چرا آن آری من نه؟ حضرت موسی همین را میگفت پروردگار عالم جوابش را
داد؛ حضرت خضر جوابش را داد که نه این طبق مصلحت تامّه ملزمه اگر این دیوار را نمیکشیدیم
اگر این کنز را به اینه نمیرساندیم خلاف حکمت بود« فأراد ربّک ان یبلغا اشدّهما و
یساخرجا کنزهمارحمه من ربّک» بعد میگوید:«و ما فعلته عن امری ذلک تأویل ما لم
تستطع علیه صبراً»[ یعنی من به حسب ظاهر نمیتوانم این کارها بکنم، کشتی مردم را
سوراخ کنم آدم بکشم، نه یک علم باطنی بود، من مثل ملکالموت ودم که آدم میکشد من
هم اگر آدم میکشتم اینجوری بود خدا کشت نه من چرا؟ برای این که مصلحت تامّه ملزمه
در آن بود خدا کشتی را سوراخ کرد نه من.
فتخلص مما
ذکرنا اینکه همان مصلحت تامه ملزمه در افعالی که مربوط به اراده انسان نیست همان
مصالح نفس الامری که گفتیم این چند تا آیه به ما همین را میفرماید مانگفتیم الّا
از این آیاتی که استفاده کردیم. حالا دو تا مطلب دیگر هم مانده حالا که رسیدیم
اینجا و نباید وارد میشدیم و وارد شدیم؛ دو تا مطلب دیگر هم هست.
و صلی الله علی محّمد و آل محمّد.