اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
در باب اوامر
بحث اوّل راجع به کلمه امر بود، صحبتش تمام شد. و مرحوم آخوند رضوان الله تعالی
علیه، یک حرفهایی به عنوان جمله متعرضه آورده بودند. مربوط به جبر و تفویض و قضا و
قدر، ما هم یک مقدار کمی دربارهاش مباحثه کردیم. امر دوّمی که بحث امروز است،
این است که صیغه افعل و مابمعناها آیا دالّ بر وجوب است یا نه، بحثهایی را مرحوم
آخوند رضئان الله تعالی علیه این جا فرمودند، بحث اوّل این است که صیغه افعل و
مابمعناها وضع برای چی شده؟ مرحوم آخوند میفرمایندکه وضع شده برای ان شاء الله
الطلب، برای طلب انشائی، الّا این که داعی بعث است، وضع شده برای طلب، برای این
که، این به واسطه آن طلب بعث بکند دیگران را نحوالمراد که این طلب انشائی در مقابل
طلب تکوینی، طلب انشائی ئ تشریعی و مثالش هم این است که تسبیح شما بر زمین میافتد.
گاهی خودتان خم میشویدو تسبیح را برمی دارد به این میگویند طلب تکوینی، گاهی هم
به پسرتان میگوئید تسبیح را برده به من، او برمی دارد میدهد به شما، به این میگویند
طلب انشائی یا طلب تشریعی مرحوم آخوند میفرماید صیغه افعل و مابمعناها مثل کلمه
ایا یعید که خبر است از او اراده انشاء شده، میفرماید صیغه افعل و ما بمعناها وضع
شده برای آن طلب انشائی در مقابل طلب تکوینی، امّا وقتی که انشاء الطلب میکند
داعی این است که بحث بکند طرف را نحو المراد یعنی وقتی به پسرش میگوید که تسبیح
را بده، به واسطه این جمل تسبیح را بده، بعثش میکند به این که تسبیح را از روی
زمین بردار بدهد به بابا. مرحوم آخوند این را میگویند؛ الّا این که ظاهراً این
جور نباشد صیغه افعل و مابمعناها وضع شده برای همان بعث، نه برای طلب انشائی یعنی
صیغه افعل و مابمعناها از نظر لفظ، مثل آنجاست که از نطر فعل شما بعثی واقع شود.
یعنی مثلاً یک کسی خارج از اینجاست، یک دفعه دستش را میگیرید میکشانیدش داخل
اتاق خب این بعث است دیگر امّا تحرک به هل دادن نحو المطلوب است امّا یک دفعه به
جای اینکه دستش را بگیرید و در اتاق بکشانیدش، میگوید: «أدخل»؛ این«أدخل» با آن
تکوین، مثل هم میبینید، آن تشریع است و آن تکوین. گاهی به جای این که لفظ استعمال
کنید با دست اشاره میکنید بیا! به جای این که بگوئیم بیا، با دست اشاره میکنیدو
قدری دستتان را هم میگذارید چنانچه مثلاً در نهی اش، یک دفعه با لفظ میگوئید:«نیا»!
یک دفعه با دست این جوی میکنید؟ تکویناً مثل اخرس،گنگ، دیگر اوامر و نواهیاش
این جوری است. گاهی با چشمک، چشمک میزند «نیا» «بیا». برای این که دیگران نفهمند،
با چشم اشاره میکندکه «بیا» یا «نیا». این نظیر همان چیزی است که در ادبیّات
داریم. الغزال، الغزال، آن صیغه افعل و مابمعناه هم نیست، امّا سه چهار نفری رفتند
به شکار و این دارد این طرف و آن طرف نگاه میکند ناگهان چشمش به دو تا آهو میافتد
نمیگوید بزن بزن میگوید: الغزال الغزال، آهو را آهو را یعنی بزن خب این بعث است
دیگر یعنی تا میگوید: الغزال، الغزال، آن منبعث میشود، و مثلاً تیر را میزند
برای این که آهو را بگیرد با یک سوت آن را تحریکش میکند بعثش میکند برای این که
آهو را بگیرد چهار تا یگ معلّم خب همین طور است دیگر با یک سوت آن را تحریکش میکند
بعثش میکند برای این که برود دنبال آهو این همه از یک وادی است لذا صیغه افعل و
مابعناه وضع شده برای تحریک، برای بعث و آن بعث است که به جای عمل مینشیند گاهی
مثلاً صیّا تا آهو را میبیند خودش میزند، گاهی به جاین که خودش بزند میگوید:
الغزال الغزال آهو آهو گاهی هم صیغه افعل و مابعناه با طلب انشائی مترادف است امّا
وضع شده برای چه چیزی وضع شده برای تحریح برای بعث برای هل دادن نحو المطلوب حالا
گاهی با لفظ گاهی با فعل لذا طلب انشائی مثل آن صیغه میماند، آن طلب انشائی در
مقابل طلب تکوینی، یعنی گاهی چیزی را میخواهد حالا چه کار کند گاهی خودش پا میشود
و بر میدارد گاهی هم به یک کسی میگوید بیار این غیر طلب انشائی است طلب انشائی
قائم به منشی است یعنی آن کسی که میخواهد انشاء بکند «بیا»،«بیا» آن طلب خواست،
قائم به آن است. امّا صیغه افعل برای آن وضع نشده صیغه افعل مرادف با آن مطلب است
آ« میخواهد وقتی میخواهد گاهی با حرکنت خودش خم میشود تسبیح را برمی دارد خب
این طلب را میگویند طلب تکوینی گاهی هم میگوتند طلب تکوینی؛ گاهی هم میگویند
طلب تکوینی و تشریعی این جوی میشود الطلب علی قسمین تکوینی خودش پا میشود برمی
دارد و تشریعی میگوید بیاور بده این دو میشوند مترادف یکی میشود طلب تکوینی و
یکی طلب تشریعی اگر بخواهد محقق بشود بعث میخواهد، آن بعث چه چیزی است، صیغه افعل
و مابمعناه که گاهی صیغه افعل است که ـن خیلی مشهودر است گاهی به جای آن اشاره میکند
به پسرش اشاره میکند به زمین که تسبیح را بردار بده، گاهی با دست اشاره میکند،
یعنی تسبیح را بردار بده گاهی هم میگوید تسبیحم را بده این ها همه مثل هم است..
همان جا که با دست اشاره میکند یعنی تسبیح را بردار بده این ها همه مثل هم است و
همان جا که با دست اشاره میکند این صیغه افعل این بما معناهاش هست گاهی هم گفتم
مثلاً اصلاً یک لفظ مباینی را میگوید که الغزال الغزال آهو آهو خب این را اگر
مثلاً داخل خیابان بگوید میگویند دیوانه شده امّا وقتی به جایش میگوید همین میشود
بعث تا میگوید الغزال الغزال مثل این است که بگوید بزن بزن ان تیرش را میزند این
علی الظاهر این جوری است و نمیشود بگوئیم که مرحوم آخوند فرمودند وضع شده صیغه
افعل و ما بمعناها برای طلب انشائی علی الظاهر این جور نیست طلب انشائی خود یک
معنا دارد و یک لفظ دارد و یک وضع دارد امّا آن طلب انشائی که قائم به منشیء گاهی
موجب میشود صیغه افعل یا بما معناه استعمال بشود برای بعث بنابراین باید بگوئیم
صیغه افعل و مابمعناه وضع برای بعث شده برای تحریک برای تحریک قولی مطلب دوّم هم
این که مرحوم صاحب حاشیه آقا شیخ محمّد تقی مسجد شاهی رضوان الله تعالی علیه،
ایشان چهارده تا معنا برای صیغه افعل و ما بمعناه فرمودند که اگر قوانین خوانده باشید
هفت هشت تا هم صاحب قوانین گفتهاند اگر معالم یادتان باشد سه چهار تا هم صاحب
قوانین گفتهاند اگر معالم یادتان باشد سه چهار تا هم صاحب معالم فرموده اند، عرض
میکنم ایشان چهارده تا معنا و گفتهاند از جمله برای تمنی ترجی مثلاً مثل این که
خشکسالی بالا سرش مرتب میگوید آهای ببار ببار ببار دلش هوای پسرش یا معشوقهاش
را کرده میگوید بیا بیا گفته خب این بعث نیست این تمنّی و ترّجی است صیغه افعل و
مابمعناه وضع شده از برای تمنّی و برای ترجی گفته برای تهدید برای تسخسر و سخریه
مثلاً این که میرود در مقابلش با هم جنگ دارند آن یک سنگ برداشته بزند میرود در
مقابلش کلاهش را برمی داردا میگوید اگر مردی بزن خب راستی که نمیخواهد بزند
مسخرهاش میکند یا میترساندش. اگر مادرت مرد زائیده بیا ببینم بیا اگر راست میگوئی
داخل میدان ببینم چه کاره ای. خب میگویند اینها مرحوم آقا شیخ محمد تقی مسجد شاهی
میگوید که اینها همه معانی صیغه افعل و ما بمعناه است. مرحوم آخوند رضوان الله
تعالی علیه یک چیز یدارند که در همین جاها سه چهار مرتبه فرمودند. من جمله این جا،
میفرمایند که صیغه افعل و ما بعناه وضع شده برای انشاءالله الطلب همان که اوّل که
گفتم. الّا این که در انشاء الطلب دواعی فرق میکند
گاهی داعی بعث
است گاهی داعی تمنّی و ترجّی است گاهی داعی تهدید است گاهی داعی تسخیر است و امثال
اینها گفتند بنابراین یک معنا بیشتر ندارد و همان انشاء الطلب صیغه افعل و ما
بمعناه وضع شده برای انشاء الطلب الانشایی الّا این که این طلب انشائی را بدواعی
مختلفهای استعمال میکند و آن دواعی موجب نمیشود که مجازی در کار باشد و موجب
نمیشود تعدّد معنا پیدا بشود به حرف ایشان یک اشکال به مرحوم آخوند است و آن این
است که آن بعث را دعی گرفته است و گفتند که طلب انشائی به داعی بعث و این منافات
با کلمات اوّلشان پیدا میشود، حالا آن چه که الان ایراد به مرحوم اخوند است این
است که این کسی که مثلاً دلش هوای پسرش را کرده و مرتّب میگوید بیا بیا آیا این
راستی طلب میکند؟ آیا طلب جدّی است؟ اصلاً محال است طلب بکندو صورتاً طلب هست
امّا واقعاً بگوییم طلب است نمیشود که طلب باشد در وقتی مرحوم آخوند درست است که
واقعاً طلب باشد یعنی بخواهد مثل همان جای تکوین، تسبیح افتاده روی زمین، راستی میخواهد
خم میشود برمی دارد یا این که به یک کسی میگوید بیا امّا این میداند نیست میداند
نمیآید، اصلاً حرفهایش را نمیشنود کلماتش را نمیشنود، راستی این که میرودجلو
میگوید اگر مردی بزن؛ راستی میخواهد بزند توی سرش و لهش بکند نمیخواهدکه وقتی
حرف مرحوم آخون درست است که لفظ استعمال میشود و راستی معنی اراده میشود و راستی
معنی اراده شود. مرحوم آقا شیخ محمد تقی مسجد شاهی میگوید: چهارده تا معنی دارد
به طور اشتراک وضع شده، برای تمنی و ترجّی وضع شده تا آخر.....
چنانکه صاحب
قوانین و صاحب معالم و اینها این جور میگویند. میگویند که مشترک لفظی لذا این
مشترک لفظی حالا تا ببینیم چی معنا کنیم. ولی مرحوم آخوند میگویند نه نمیگویند
مشترک لفظی است میگوید صیغه افعل و مابمعناه وضع شده برای انشاء الطلب امّا داعی
تهدید است دیگر محال است چرا محال است برای خاطر این که در وقتی که کجا هستی عزیزم
بیا مردم! اینها همه میدانند که حرفهای بیخود است امّا راستی طلب بکند آمدنش را
اصلاً میداند که حرفش را نمیشنود اصلاً نیست که حرفش را بشنود بعث آنجاست که
بشنود و الّا مثلاض به یک کسی بعث بکنند که یک سنگ هزار منی را بردارد که این محال
است الّا این که یک چیز دیگر بیاید داخل کار، مثلاً امتحان، آن جاها ممکن است که
کسی بگوید میخواهد امتحانش بکند که تو مرد نیستی لذا میگوید اگر راست میگوئی
این سنگ را بلند کن ان امتحان است ولی ما در نحن فیه این که راستی میگوید که بیا
در حالی که میداند فاصله این تاآن هزار فرسخ است. مرحوم آخوند میفرمایند که این
طلب است که مسلماً طلب نیست. بنابراین حرف مرحوم آخوند میفرمایند که این طلب است
که مسلماً طلب نیست. بنابراین حرف مرحوم آخوند را نمیشود درست کرد برای این که
این انصافاً آنجا میشود درست کرد مثل آن اوامد و نواهی امتحانیه باشد آن جا میتوانیم
بگوئیم که راستی طلب بکند الّا این که به داعی امتحان یا به داعی واقع شدن در
خارج. امّا نحن فیه این معانی که به داعی امتحان یا به داعی واقع شدن در خارج امّا
ما نحن فیه این معنی که برایش شده هیچ کدام نمیشود بگوئیم معانیاش است یعنی نمیتوانیم
بگوئیم معانیاش است، یعنی نمیتوانیم بگوئیم که یک معنا دارد صیغه افعل و
مابمعناه یک معنا دارد و آن الطلب الانشائی ایقائی واقعی، ما بقی همه دواعی است
حتّی بعث راجع به بعثش میگوییم میشود گفت: راجع به ما بقی محال است که این یعث
بکند، محال است در حالی که میداند که اینها شعر و تخیّل و عاشق بازی بیشتر نیست
یا این که آن جا قلدری و مردانگی امثال اینها بیشتر نیست حالا یک مقدار دربارهاش
حرف زدیم. گفتم این حرف آخوند است در مقابل قوم قوم هم عنوان اشتراکی درست کردند،
و ما هم حرف داریم انشاء الله برای فردایمان.
و صلی الله علي محمّد و آل محمّد