اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده
من لسانی یفقهو.ا قولی.
مشهور در میان
فقهاء در باب اجتماع امر و نهی امتناعی هستند و جانب نهی را مقدم داشتند و گفتند
نماز در خانهی غصبی علاوه بر این که باطل است تصرف در غصب است حرام هم هست حرام
به جا آورده است لاغیر مرحوم آخوند در کفایه امتناعی هستند و میفرمایند: که
اجتماع امر و نهی محال است ما بخواهیم بگوییم که مورد امر مورد نهی هم مامور به
است هم منهی عنه است محال است جانب نهی مقدم است امر نیست نهی نیست و مرحوم آخوند
خیلی این بحث را مفصل صحبت کردند یعنی اول ده تا مقدمه برای این بحث تشکیل دادهاند
ثم فرمودند اذا تقرر هذا فیتوقف البحث علی مقدمات دو دفعه چهار مقدمه برای آن تشکیل
دادهاند بعد از تشکیل آن چهار مقدمه دیگر پیش خودشان یک امر واضحی شده که اجتماع
امر و نهی محال است. حالا که محال است مامور به نیست منهی عنه هست و مقدمات ده
گانه را ما فشرده دربارهاش صحبت کردیم. بحث امروزمان راجع به این چهار مقدمه است
که میخواهند نتیجه بگیرد قبلاً این چهار مقدمه را در مواردی ایشان متذکر شدند حتی
میشود گفت در همین جلد اول از آن جا که مباحثه کردیم تا الان این چهار مقدمه را
ایشان چهار مقدمهی مرحوم آخوند را باید متذکر بشویم ببینیم که چه باید گفت.
مقدمهی اول
میفرمایند: که بین احکام تضاد است اما تضاد را این جا میفرمایند احکام در مقام
فعلیت که ظاهر عبارت این است در مقام انشاء نه در مقام تنجّز نه در مقام فعلیت با
هم تضاد دارد اما سابقا طبقا لشهرت مشهور در میان اصحاب تضاد بین احکام خمسه یعنی
مشهور در میان بزرگان این است که میان احکام خمسه تضاد است امر ضد نهی است نهی ضد
مکروه است مکروه ضد مستحب است همه شان ضد مباح است این ها اضداد پنچ گانه هستند و
این اضداد پنج گانه هم میفرمایند برای خاطر این است که خب اگر چیزی محبوب باشد
دیگر نمیتواند مبغوض باشد اگر چیزی امر روی آن است ترغیب تحریص میکند نمیتواند
زجر او را بکند اگر چیزی طلب فعل است نمیتواند طلب ترک باشد و همان مثال مشهور
توارد امران روی شیء واحد به این میگوییم: تضاد.
مرحوم آخوند
در کفایه معمولا تبعاً للشهره میفرمایند که احکام با هم متضادند و چون اباحه هم
امر وجودی است بنابراین اباحه ضد مکروه است مکروه ضد مستحب است واجب ضد حرام است و
امثال این ها اما این جا نمیدانم چی در ذهن مبارکشان بوده میفرمایند احکام فی
مقام فعلیتها تضاد با هم هستند امر ضد نهی است نهی ضد امر است این فرمایش ایشان
یعنی این مقدمهی اول ایشان.
اشکالی که هست
در این مساله اشکال اول خب اگر تضادی باشد خب در مقام انشاء هم تضاد است در مقام
تنجّز هم تضاد است عقل ما بگوید که نماز بخوان نخوان نمیشود که شارع مقدس در مقام
فعلیت بگوید نماز بخوان نخوان خب نمیشود که انشاء بکند طلب فعل را روی همان شیء
انشا بکند ترکش را طلب ترک را نمیشود اگر تضاد باشد که مقام اقتضا است آن هم که
معلوم است تضاد است یک چیزی مصلحت تامه ملزمه داشته باشد مفسده تامه ملزمه داشته
باشد و این که بگوییم تضاد فی مقام الفعلیت هیچ وجه ندارد مقام فعلیت اصطلاح این
است که مثلا مثل نماز مقام اقتضا دارد مقام واقعیت دارد و آن مصلحت تامه ملزمه
دارد چون مصلحت تامه ملزمه دارد شارع مقدس امر به او میکند این دومی را میگوییم
انشا ثم میدهد دست اجرا به مردم میگوید که صلوا عقل ما میگوید که امر مولی را
باید بیاوری آن اولی را میگوییم مقام اقتضا دومی را میگوییم مقام انشا سومی را
میگوییم مقام فعلیت چهارم را میگوییم مقام تنجّز مرحوم آخوند هر چهار مقام را
قبول دارند میفرمایند که اوامر و نواهی چهار منزل دارد چهار رتبه دارد مقام اقتضا
مقام انشا مقام فعلیت مقام تنجّز بله ما قبول نداریم میگوییم که آن که مربوط به
شارع است دو مرتبه بیشتر نیست آن مرتبه انشا و مرتبه فعلیت باید انشا بکند آن انشا
را بدهد دست اجرا و اما تنجّز از مراتب حکم نیست آن یک امر عقلی است اقتضا هم از
مراتب حکم نیست مبدء حکم است لذا ما میگوییم دو مرتبه بیشتر نیست اما مشهور میگویند
چهار مرتبه من جمله مرحوم آخوند در کفایه این چهار مرتبه را میگویند چهار مرتبه
من جمله مرحوم آخوند در کفایه این چهار مرتبه را فرمودند حالا آن که الان بحث است
این است که به مرحوم آخوند میگوییم اگر تضاد در مقام فعلیت باشد در مقام انشا هم
هست چگونه شارع مقدس میتواند یک چیزی را امر بکند همان چیز را نهی بکند حالا نمیدانم
مراد ایشان تضاد فی مقام فعلیتها مرادشان چیست؟ نمیدانم جور در نمیآید اشکال
دومی که هست که ما به طور کلی داریم این است اصلاً میان احکام در مقام انشا در
مقام فعلیت تضادی نیست برای این که دو تا امر اعتباری با هم نه نقیضیناند نه
متضادین تضاد آن جا است که مربوط به عالم وجود است یکی وجود باشد یکی عدم این را
میگویند نقیضین یا این که دو امر وجودی آن هم تضاد و این ها را روی اعراض میبرند
نه روی واقعیت امران وجودیان یطردان علی شیء واحد که کل کل یطرد الاخر و در باب
احکام خب این طور نیست یعنی یک مولای ظالمی میتواند به عبدش بگوید که بیا نیا میشود
گفت که حالا ظالم است. یا این که امر به وجوب کند نسیانا یعنی اول امر به وجوب میکند
بعد نسیان کند نکند ظالم باشد نباشد نمیتواند ظالم جمع بین دو رنگ یکی سرخی و
سفیدی بکند آقا فرعون هم نمیتواند سرخ و زرد را در مقام لغویت بخواهد جمع بکند در
مقام ظلم بخواهد جمع بکند خب نمیشود ما در وقتی که در واقعیت باشیم میگوییم تضاد
مربوط به عالم وجود است اصلاً در عالم اعتبار تضادی در کار نیست اصلاً احکام
اعتباری بیرون از فلسفه است بنابراین یک حرف است و آن این که بگوییم مبدء احکام با
هم تضاد دارد خوب است حب و بغض یا مصلحت و مفسده این ها امران وجودیان هستند نمیشود
یک چیزی هم محبوب باشد هم مبغوض باشد این از نظر مبدء، از نظر مبادی هم تضاد هست
یک کسی بتواند هم بیاید هم نیاید یک کسی هم امر مولی را بیاورد هم نهی مولی را در
آن واحد خب معلوم است نمیشود این ها باز امران وجودیان است راجع به مبادی راجع به
آثاری که باربر آن است تضاد هست اما راجع به احکام آیا تضاد هست یا نه؟ نه برای
این که چرا نه؟ برای این که یک امور اعتباری است و این امور اعتباری در عالم
اعتبار اصلاتضاد سالبه به انتفاء موضوع است وقتی سالبه به انتفاء موضوع شد گفتم
مثل همین که راستی میگوید که زید را اکرام کن بعد میگوید زید را اکرام نکن یا
این که بیا نیا حالا یا ظلما یا اشتباها خب نمیتواند جمع بین ضدین بکند یعنی جمع
بین حکمین نه ضدین و اما در ضدین نمیتواند جمع بکند چه ظلما باشد چه اشتباها ما
اشتباه بکنیم حکمتا باشد نمیشود گترتا و ظلما باشد نمیشود و اشتباها هم باشد نمیشود
اما در امور اعتباری حکمتا میشود مثل امتحان ها نمیدانم ظلما میشود اشتباها هم
میشود پس معلوم میشود که در مقام انشا در مقام فعلیت ضدی تو کار نیست نقیضی تو
کار نیست بله در حب و بغض آن جا ضد تو کار است در مصلحت و مفسده چون امر واقعی است
ضد است امران ضدیناند بیا در مقام فعلیت به معنا فعل است که ما به جا بیاوریم
تنجّز هم نه در مقام مصداق یعنی امر را در خارج متحقق بکنیم نه مقام تنجّز مقام
تنجزش هم باز ضدینی تو کار نیست در مقام فعل یعنی آوردن عمل بله بخواهد این هم امر
را بیاورد هم نهی را بیاورد منتهی بشود در آن واحد خب این ضدین است نمیشود چرا؟
برای این که آن امران وجودیان فعل ما عرض است. امران وجودیان واردان علی شیء واحد
یطرد کُلُّ واحدٍ دیگری را در این جا صادق است روی فعل ما چون عرض است خب صادق
است، مقوله فعل است دیگر، و نمیشود هم امر را بیاورد هم نهی را بیاورد و اما مولی
در مقام انشاء در مقام فعلیت عقل ما در مقام تنجّز این ها ما بخواهیم بگوییم جمع
بین ضدین است نه اشتباها عقل ما ممکن است اشتباه بکند بگوید هر دو پس به آن بگویند
آقا هر دو که نمیشود توجه کند یا مولای عادی اشتباه بکند هم امر کند هم نهی کند
یا مولای ظالم هم امر کند هم نهی کند بنابراین این فرمایش مرحوم آخوند در این
مقدمهی اول که میفرماید تضد بین احکام خب یک حرف مشهوری است البته نه این حرف
مرحوم آخوند، حرف مرحوم آخوند میفرمایند که تضاد فی مقام فعلیتها این را نمیدانیم
چی میخواهد بگویند اما تضاد در مقام احکام این یک حرف مشهوری است. اما این حرف
مشهور را ما قبول نداریم ممکن است هم بگوییم کلاه صدراعظم را سر نوکر گذاشتند تضاد
در مبادی است گفتند احکام تضاد در افعال است یعنی به عبارت دیگر در ماتی بها نه در
مامور به آن وقت به جای این که بگویند تضاد در ماتی به گفتند تضاد در احکام این
خوب است برای این که تضاد در ماتی بها هست من نمیتوانم جمع بین ضدین بکنم از نظر
مبادی هم تضاد هست واقع و نفس الامر نمیشود یک چیزی در حالی که محبوب است مبغوض
هم باشد اما از نظر انشاء و فعلیت و تنجّز چون امر اعتباری است تضاد ندارد تعریف
تناقض روی او راه ندارد و اصلاً از نظر خارج هم تضاد در احکام خیلی اوقات واقع میشود
حالا بفرمایید از مولای غیرحکیم ولی بالاخره واقع میشود اگر واقع شد دیگر حکم
الامثال فی ما یجوز و فی ما لایجوزی ها است دیگر مولای حکیم و غیر حکیم مولای ظالم
و غیر ظالم ندارد این مقدمه اول ایشان،
مقدمهی دومی
که ایشان دارند و میفرمایند که احکام متعلق به افراد است به خارج است و اگر دیدی
که ماهیت آمد تو کار این آلت است این خودیت ندارد این چیزی نیست در حقیقت امر آمده
روی خارج و امر و نهی متعلق به فعل مکلف است نه متعلق به عناوین و چون متعلق به
فعل مکلف است بنابراین معنا ندارد آن فعل مکلف هم بتواند امر را بیاورد هم بتواند
نهی را بیاورد در آن واحد روی شیء واحد مثل این که در ذهن مبارکشان است که اگر امر
روی ماهیت باشد طوری نیست اما برای خاطر اینکه این حرف را بزنند میگویند:اصلا
اوامر و نواهی متعلق به ماهیات نیست متعلق به خارج است آن وقت مثل این که در ذهن مبارک
شان آمده این که آقا نمیشود که متعلق به خارج باشد تحصیل حاصل میشود این آقا که
نماز خوانده بگوید نماز بخوان نمیشود که میگویند نه متعلق به ماهیت است آن ماهیت
آلت است وسیله است اگر یادتان باشد در باب اوامر ایشان اول فرمودند که اوامر و
نواهی متعلق به طبایع است بعد برای شان مشکل شد که آقا ماهیت من حیث هی لیس الا هی
لامحبوبه و لامبغوضه شما چه طور میگویید اوامر و نواهی متعلق طبایع است فرمودند
که مراتاً للخارج. آن جا این طور گفتند مراتاً للخارج یعنی با این ماهیت خارج را
دیده محبوب شده امر به او کرده یا مبغوض شده نهی از او کرده این طوری درستاش
کردند اما این جا عبارت فرق میکند بخواهیم گفته: صلوا این صلاه یک طبیعت من حیث هی
هی است لامحبوباً و لا مبغوض اما مراتا للخارج محبوب میشود آن وقت میگوید صل لذا
میفرمایند: در واقع و نفس الامری اوامر و نواهی متعلق به خارج است اما چون که نمیتواند
متعلق به خارج باشد برای تحصیل حاصل متعلق به عنوان است اما آله للخارج طبیعت آله
وسیله به خارج میفرماید پس بنابراین امر و نهی به حسب واقع متعلق به خارج است
متعلق به فعل مکلف است.
یعنی نمیتوانیم
بگوییم اوامر و نواهی متعلق به خارج است تحصیل حاصل است نمیتوانیم بگوییم متعلق
به طبایع است برای اینکه طبیعت من حیث هی لیس الا هی لاموجوده و لامعدومه پس باید
بگوییم متعلق به طبیعت وسیله از برای رسیدن به خارج پس معنای صل یعنی اطلب منک
وجود الصلاه اگر این فرمایش اینجا را با فرمایشات آن جا جمع بکنیم با هم با این
تمهل علمی که من کردم خب حرف مرحوم آخوند حرف رسایی است خیلی خوب است که معنای صل
یعنی اطلب منک وجود الصلاه به عبارت دیگر این طور میشود متعلق به طبیعت است متعلق
به ماهیت است متعلق به ماهیت است یعنی چه؟ یعنی ماهیت را بیاور، خب ماهیت را بیاور
یعنی چه؟ یعنی اطلب منک این ماهیت کلی طبیعی بشود تو خارج آن وقتی که امر میکند
به کلی منطقی امر میکند یعنی ماهیت من حیث هی هی اما این وسیله است از برای اینکه
آن کلی منطقی را بیاورد تو خارج بشود کلی طبیعی. بلدید دیگر کلی طبیعی. با کلی
عقلی با کلی منطقی هیچ تفاوت با هم ندارد اگر تو ذهن باشد متصور به آن میگوییم
کلی عقلی اگر غفلت از وجود ذهنی و خارجی باشد به آن میگوییم کلی منطقی. اگر بیاید
در خارج به آن میگوییم کلی طبیعی لذا فرقی بین کلی طبیعی و کلی عقلی و کلی منطقی
نیست الا به مکان گاهی غفلت از مکان است کلی منطقی است برای این که منطق با صرف
نظر از کلی در خارج و ذهن دارد حرف میزند گاهی هم متصور متوجه است به آن میگوییم
کلی عقلی گاهی هم میآید تو خارج میگوییم کلی طبیعی که کلی طبیعی تو خارج است خب
این که میگوید صل میگوید چی میگوید طبیعت را بیاور یعنی ماهیت را آن هیئت را
بیاور رغبت به فعل است هل دادن نحو المطلوب است این بیاور چی را بیاور چی را
بیاور؟ کلی را کلی را بیاور یعنی چه؟ یعنی بیاورش تو خارج در حقیقت آن که امر به
آن است یعنی آمده زیرا امر متعلق حکم است کلی منطقی است میگوید آن کلی منطقی را
بیاور یعنی اوجده خب معنایش این است که اطلب منک وجود الصلاه با این تمهلات حرف
مرحوم آخوند را که از مرحوم آخوند استفاده میکنیم دیگر حرف مرحوم آخوند را میشود
درست کرد حرف خوبی هم هست لذا مقدمه دوم هم میپذیریم مقدمه خوبی هم هست تا حالا
ببینیم نتیجه میشود بگیریم یا نه؟ اما البته تمهل علمی میخواهد به حسب ظاهر اگر
کفایه را ببینیم این مقدمه دوم نارسا است این که اوامر و نواهی متعلق به خارج است
و اما آن ها وسیله هستند عبره هستند آلت هستند خب به حسب ظاهر جور نمیآید اما جمع
بین فرمایش مرحوم آخوند بکنیم در ابواب مختلفه من جمله آن بابی که برای همین اصلاً
اوامر و نواهی متعلق به چیست؟ با این جا که میخواهند همان را بیان بکنند جمع
بکنیم مقدمه، مقدمه رسایی میشود حالا حرف سوم و چهارم برای فردا ان شاءالله.
و صلی علی محمّد و آل محمّد.