اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
بحث دیروز
درباره نهی در عبادات بود نظیر دع الصلاه ایام اقرائک، این که زن حائض نماز برای
او واجب نیست آیا اگر نماز خواند نمازش درست است یا نه؟ همین طور که مسلم وضوی او
درست است. عبادات غیر نمازش درست است، نشستن در سجاده و ذکر گفتناش خوب است. خب
اینها همه مستحب. اما حالا اگر نماز خواند این نماز باطل است یا نه؟ نهی عن الشیئی
یوجب فساد آن شیئیام لا؟ عرض کردم این مقدماتی لازم دارد، مقدمهی اول را دیروز
دربارهاش صحبت کردیم که فرق بین باب اجتماع امر و نهی و نهی درعبادات چیست؟
گفتیم: که اجتماع امر و نهی آن جا است که یک معنون باشد دارای دو عنوان امر متعلق
به عنوان، نهی متعلق به عنوان دیگری این را میگویند: باب اجتماع امر و نهی مثل
حرکات و سکنات دردار عصبی من جهه صلاه است، من جهه تصرف در غصب است، حالا آیا
امتناعی بشویم مجوّزی بشویم از مساله گذشتیم، و اما نهی در عبادات این است همین
طور که یک معنون داریم در خارج یک عنوان داشته باشیم در خارج معنون به عنوان واحد
و امر و نهی هر دو به آن عنوان خورده باشد مثل این که به زن میگویند: نماز بخوان
بعد میگویند: در ایام عادت نماز نخوان آن ماتی به حرکات و سکنات این زن در خارج
امر آمده بکن، نهی آمده در حال حیض نکن، معنون یک چیز، عنوان هم یک چیز هر دو صل و
لاتصل است، در باب اجتماع امر و نهی صَلّ و لاتغصب بود، در این جا صَلّ و لاتُصل
است، که دیروز عرض کردم معمولا در باب اجتماع امر و نهی بین دو تا دلیل عامین من
وجه است، اما در نهی در عبادات عامنی من وجه نیست، بلکه عام و خاص است، عام و خاص
مطلق است، آن امر مطلق است آن نهی خاص است مقید است مثل اکرم العلماء لاتُکرم زید
العالم این طوری است، که در زید عالم یعی زید عالم فاسق اکرم میگوید: اکراماش
کن لاتُکرم میگوید: اکرامش نکن. ما نحن فیه هم همین است، زن باید نماز بخواند
همیشه باید نماز نخواند درحال حیض این مقدمهی اول، مقدمه دوم: این که خوب حالا
این بحث بحث اصولی است یا نه؟ حالا اگر بحث اصولی باشد آیا از مباحث الفاظ است که
این جا درست آمده باشد یا از مباحث عقلیه است که باید برود درجلد دوم کفایه باید
برود در مباحث عقلیه، مسالهی اول مان که این بحث اصولی است چرا بحث اصولی است؟
برای این که ما هر تعریفی که از اصول بکنیم این نهی در عبادات مصداق همان تعریف میشود،
در باب اصول مشهور گفتند: که العلم الممهده لا ستنباط الاحکام الشرعیه، بالقواعد
الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه، علم اصول یک قواعدی است که ما علم به آن پیدا
میکنیم که آن قواعد برای استنباط ما در فقه خیلی خوب است، به درد میخورد الاصول
هی القواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه دیگر معمولا تا زمان مرحوم آخوند
اصول را همین طور تعریف کردند، در کتاب های اصولی مثل مطارح الانظار، مثل فصول،
مثل قوانین وقتی که برویم میبینیم که تعریف اصول همین است، العلم بالقواعد، یا
القواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه بنابر مشهور معلوم است این مساله ما از
اصول است، چرا از اصول است. برای این که ما در این جا یک قاعده درست میکنیم این
که نهی در عبادات موجب فساد است، نهی در معاملات موجب فساد است، میرویم در فقه
اگر یک عبادتی منهی عنه باشد میگوییم: این عبادت فاسد است نمیشود به جا آورد، میرویم
در باب معاملات اگر یک معاملهای نهی از او شده باشد میگوییم: این معامله باطل
است نمیشود به جا آورد، این بنابر مشهور، مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه این
قواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه را با یک عبارت رسای شیرینی در کفایه
آورده اند، گفته اند: علم اصول ما یقع فی طریق الاستنباط این همان است، الا این که
رساتر است شیرین تر است، موجزتر است، علم اصول برای ما این طور است، ما یقع فی
طریق الاستنباط چیز درست میکند که راه برای استنباط ما است، خب ظاهراً با القواعد
الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه یک چیز میشود هیچ تفاوت نمیکند، آن مفصل است،
این موجز است، اما موجزی است که انصافاً خیلی رسا است، هم کم حرف است، هم پرمعنا،
اما ما یقع فی طریق الاستنباط بالقواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه هیچ
تفاوت با هم ندارد، استاد بزرگوار ما آیت الله العظمی بروجردی رضوان الله تعالی
علیه میفرمودند: که علما اصول این است هو الحجه فی الفقه، این است که ما در فقه
مان وقتی فتوی میدهیم حجت داشته باشیم اگر به ما بگویند: چرا این فتوی را دادی؟
مسالهی علم اصول را بیاوریم بگوییم: به این دلیل هو الحجه فی الفقه، این همان ما
یقع فی طریق الاستنباط استادشان است،اما البته رساتر، موجزتر، عالی تر، یا عام تر
و همان القواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه، اینها تفاوتی با هم ندارد، این
که بعضی ها میخواهند قائل به تفاوت بشوند ظاهراً هیچ تفاوتی نیست ما تعریف علم
اصول را بکنیم. القواعد الممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه، یا تعریف بکنیم ما یقع
فی طریق الاستنباط، یا تعریف بکنیم الحجه فی الفقه، خب مساله ما بنابر هر سه تعریف
از علم اصول است، برای این که اگر گفتیم: القواعد الممهده، این جا قاعده درست میکنیم
و میرویم در فقه میگوییم: نهی در عبادات موجب فساد است یا موجب صحت، اگر ما قائل
شدیم موجب فساد است در فقه هم فتوی میدهیم مواردش موجب فساد است، اگر هم قائل
شدیم به صحت در فقه فتوی میدهیم به صحت و دلیل مان همان اصول است که قاعده درست
کردیم، دلیل مان همان قاعده است، اگر هم ما یقع فی طریق الاستنباط گفتیم: باز همین
است، میرویم در فقه میخواهیم استنباط بکنیم یک از چیزهایی که ابزار برای ما است
همین مساله نهی در عبادات موجب فساد، اگر هم گفتیم: هو الحجه فی الفقه باز همین
است میرویم در رسالهی علمیه مان مینویسیم که زن حائض اگر نماز بخواند نمازش
باطل است. چرا؟ برای این که این جا درست کردیم حجتی که مدرک برای ما شد در فقه ما،
اگر بپسندید حرف مرا، کم پیدا میشود در اصول ما که مساله، مسالهی اصولی نباشد
نمیدانم یادتان است یا نه مثل صاحب قوانین ها، صاحب فصول ها کتاب های مفصل در این
باره ها خیلی صحبت کرده اند، جامع افراد مانع اغیار، این مسالهی اصولی نیست از
مبادی مسائل تصدیقیه است، از مبادی علم اصول است و امثال این ها و اگر عرض من درست
باشد تمام مسائل در اصول، مسالهی اصولی است، هیچ کدام نه مسالهی فقهی است، نه از
مبادی تصوری علم اصول است. و نه از مبادی علم کلام است، حالا ولو هم بشود آن جا ها
برد خب بشود، اما از اول اصول تا آخر اصول در فقه ما بدرد ما میخورد ابزار در فقه
ما است، پس بنابراین مسالهی اصولی است، خیال نمیکنم یک مساله پیدا بکنیم در اصول
که این مساله، مسالهی اصولی نباشد، به قول مرحوم آخوند علم اصول خیلی به درد میخورد
در باب اجتهاد ایشان میفرمایند: ما من مسالهٍ فی الفقه الا یحتاج الی الاصول و
فقه ما چون که بالاترین علم ها است حتی از علم اعتقادات هم بالاتر پس علم اصول هم
چنین است، و کلیهی مسائل علم اصول تعریف و فایده و موضوع بر او بار است، و ابزار
در فقه ما است، وقتی ابزار در فقه ما شد دیگر میشود مسائل اصولی، حالا ولو این که
یکاش هم مسالهی کلامی باشد از جهتی اما این مسالهی کلامی بودن، مسالهی فلسفی
بودن، مسالهی مبادی بودن، این ها هیچ کدام آن عنوان القواعد الممهده لاستنباط
الاحکام الشرعیه را از دست نمیدهد، حالا ولو من جهه آخر بشود در علم کلام صحبت
کرد من جهه آخر بود در علم اعتقادات یا علم فلسفه او را برد، لذا از این جهت هم
اگر ما در فقه مان احتیاج به علم رجال داشته باشیم خب این القواعد الممهده
لاستنباط الاحکام الشرعیه برای آن بار است ما که نمیترسیم دیگر حالا باشد که این
علم رجال در حالی که یک علم مستقلی است برای خودش و بررسی رواه است، اما همین
بررسی رواه در استنباط ما دخالت دارد از این جهت هم میگوییم: علم اصول باشد چنان
چه علم منطق مقدمه برای فلسفه است. خب باشد، مقدمه از برای علم فقه است، خب از آن
جهت علم اصول است، چه اشکالی پیدا میکند؟ آیا این مسالهی اصولی هست یا نه؟ شما
استیحاش نکنید در این که حالا من میگویم: از مسائل علم اصول است، مرحوم آخوند در
کفایه میفرمایند: فقه احتیاج به خیلی علوم دارد آن وقت هفت، هشت ده تا علم میشمارند،
میفرمایند: احتیاج به ادبیت دارد، طلبه باید ادبیت را درست بکند، احتیاج به علم
منطق دارد، طلبه باید منطق بداند، احتیاج به علم اصول دارد، طلبه باید اصول بداند،
احتیاج به علم رجال دارد طلبه باید رجال بداند که بعضی ها گفته اند: در زمان ما
احتیاج به فلسفه دارد طلبه باید فلسفه بداند، خب این هاست که مرحوم آخوند گفتند:
بعد فرمودند فلم فقه ما احتیاج به این علوم دارد احتیاج دارد. یعنی چه؟ معنای آن
این است که این ها همه از علم اصول است، یعنی ابزار در علم اصول است. مرحوم آخوند
در کفایه در باب اجتهاد و تقلید به گونه دیگر فرمودند: فرمودند که علم فقه ما
احتیاج دارد به علم رجال، به علم روایت، روایت شناسی، احتیاج دارد به علم ادبیت
احتیاج دارد به علم منطق و ما مساله الا این که احتیاج دارد به علم اصول، علم اصول
مهم تر از همهی علوم است در فقه ما، یعنی ابزار.
آقای بروجردی
هم که میفرماید: هو الحجه فی الفقه همین است، در علم فقه گاهی استنباط ما مترتب
میشود بر یک روایت ادبی با یک کان یکون، رفع و نصب معنا خیلی تفاوت پیدا میکند
خب فتوای ما متوقف میشود بر همین ادبیت، این ادبیت نباشد ما نمیتوانیم فتوی
بدهیم، گاهی همین فتوای ما متوقف بر علم فلسفه است، متوقف بر علم منطق است، اگر آن
علم منطق نباشد ما نمیتوانیم روی آن فتوی بدهیم، میشود ابزار چنان چه گاهی هم
متوقف بر علم اصول است،
یک شعری گفته
شده در تعریف علم اصول گفتند: کبریات اذا ضُمّت الی صغریاتها انتجت نتیجه فقهیه،
علم اصول یک کبریاتی است که وقتی صغری آن کبری را ضمیمهی آن بکنیم یک نتیجهی فقهی
برای مان داده میشود، حالا مثلاً مثل همین نهی در عبادات، نهی در عبادات را ما
گفتیم: موجب فساد است، حالا زن حائض در خارج نماز میخواند به او میگوییم: که این
نماز نهی در عبادات است، و هر کجا نهی در عبادات باشد فاسد است، پس نماز این زن
فاسد است، یک کبری درست کردیم از اصول، یک صغری درست کردیم این زن حائض، یک نتیجه
گرفتیم فساد نماز این زن، خب این هم خوب است الا این کبریاتٌ اذا ضمت الی صغریاتها
انتجت نتیجه فقهیه گاهی به نحو مصداق و کلی است، اگر ما این کبریات را این طور
معنا بکنیم اعم از شکل اول و تطبیق کلی بر مصداق ظاهراً مراد همین آقا هم همین
بوده آن وقت تعریف خیلی خوب است، مثل الحجه فی الفقه، آقای بروجردی. ما یقع فی
طریق الاستنباط آقای آخوند احتیاج به این کبری و صغری و این ها ندارد، کبری و صغری
باشد ما یقع فی طریق الاستنباط است، اگر تطبیق کلی بر فرد هم باشد باز همین طور
است، و اما این کبریاتٌ اذا ضمت الی صغریاتها ظهور دراین دارد که باید شکل اول
باشد، باید کبرایی باشد و صغرایی باشد تا این که نتیجه بگیریم، آن وقت بعضی اوقات
مسائل علم اصول به نحو کلی و مصداق است، صورتاً شکل اول است و الا یک کبرای کلی در
فقه درست کردیم مصادیقاش را در فقه درست میکنیم، این کبرای کلی را بار بر
مصادیق میکنیم و ابزار برای این است که آن مصداق را بگوییم: فاسد است یا صحیح
است، ولی من خیال میکنم این کبریاتٌ اذا ضمت الی صغریاتها انتجت نتیجه فقهیه همین
مرادش باشد که ما یک ابزاری درست میکنیم در اصول میرویم در فقه از آن نتیجه میگیریم،
گاهی نتیجه میگیریم با شکل اول، گاهی نتیجه میگیریم تطبیق کلی بر جزئی تطبیق آن
قاعده بر مصادیق اش، بنابراین آن چه که عرض میکنم و باید فکر بکنید و ببینید درست
است یا نه؟ روی عرض من همهی مساله علم اصول این از علم اصول است، هیچ کدام خارج
نیست، گاهی حجت را معنا میکنیم یعنی حد وسط همان کبریاتٌ اذا ضُمت الی صغریاتها
انتجت نتیجه فقهیه، گاهی حجت را معنا میکنیم یعنی وقتی رفتیم در فقه مدرک داریم
حالا مدرک را بتوانیم شکل اول درست بکنیم یا نتوانیم بلکه همین مقدار که مدرک را
برای فتوی باشد این حجت است از برای ما میخواهد تطبیق کلی بر فرد باشد، میخواهد
تطبیق شکل اول باشد و تطبیق کبری بر صغری، این خلاصه حرف، بنابراین خلاصهی عرض من
این است که همه مسائل را باید بگوییم: که از مسائل علم اصول است، و نمیتوانیم یک
مساله پیدا بکنیم که ظاهراً این طور نباشد حالا هذا کُلُّه این که این مسائل مثل
باب اجتماع امر و نهی و مثل نهی در عبادات و مسالهی مفاهیم و مسالهی مطلق و مقید
و عام و خاص و همهی این ها از مسائل علم اصول است برای این که همه این ها آن
تعریف استاد بزرگوار ما آقای بروجردی برای آن بار است و آن این که همه این ها مدرک
در فقه است و وقتی مدرک در فقه شد از علم اصول است،
بله آقای
بروجردی رضوان الله تعالی علیه این جاها میفرمایند: از مبادی تصدیقیهی علم فقه
است، این عبارتٌ اُخری حرف ما است، فرمایش ایشان متین است، مبادی تصدیقیه کدام
است؟ آن است که اگر علمی به چیزی احتیاج داشت به این میگویند: مبدا تصدیقی، خب
علم فقه ما احتیاج به علم اصول دارد پس علم اصول از مبادی تصدیقی علم فقه است، این
تقریباً یک نزاع لفظی میشود ما میگوییم: که مسالهی اصولی است، آقای بروجردی میفرمایند:
نه از مبادی تصدیقی علم فقه است، خب علم اصول هم همهاش از مبادی تصدیقی علم فقه
است، حالا چه بگوییم: از مبادی تصدیقیهی علم فقه، چه بگوییم: خود مستقل و مدرک از
برای فقه ظاهراً نزاع لفظی است، حالا مطالعه کنید ببینیم نزاع لفظی است یا نه؟
وصلی الله علی محمد و آل محمد.