اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
امر هشتمی که مرحوم آخوند «رضوان الله تعالی علیه» اینجا منعقد
کردند میفرمایند این نهی در عبادت موجب فساد است یا نه؟ یک دفعه به کل میخورد
مثل دع الصلاه ایام اقرائک که امر آمده روی نماز نهی هم آمده روی همان کل آمده روی
نماز دع الصلاه ایام اقرائک میفرمایند گاهی به کل نمیخورد به جزء میخورد مثل
این که میفرماید دع السوره العزیمه فی الصلاه که نگفته دع الصلاه آن سوره سجده
دار را در نماز نخوان حالا اگر خواند نماز فاسد
است یا نه؟ میفرمایند گاهی به شرط میخورد مثل لاتصل فی و بر ما لایوکل
لحمه در پوست روباه در پوست گربه ولو ذبح شرعی هم شده باشد نماز نمیشود خواند
حالا این شرط برای نماز که این است که حلال گوشت باشد حالا این شرط نیامده آیا اگر
شرط را بیاورد نماز باطل است یا نه؟ میفرمایند گاهی به وصف میخورد وصف غیر ملازم
و وصف ملازم گاهی یک صفتی است که آن صفت را میشود از نماز کند گاهی هم یک صفتی
است که آن صفت را از نماز نمیشود کند در وصف ملازماش مثل لاتجهر بصلاتک نمازت
را بلند نخوان یعنی داد نزن حالا اگر داد زد نماز خواند نمازش باطل است یا نه؟
گاهی هم وصف غیرملازم است این وصف گاهی هست گاهی نیست مثلا مثل همان لاتصل فی وبر
ما لا یوکل لحمه که شرط را بیاوریماش درخود نماز و با این لباس نماز خواندن با
این هیئت نماز خواندن میتواند با این هیئت نماز بخواند میتواند با این هیئت نماز
نخواند وصف غیرملازم حالا اگر با این وصف غیر ملازم نماز خواند نماز صحیح است یا
نه؟ یا مثلا اگر بخواهید مثال لاتصل فی
وبر ما لایوکل لحمه هم نزنید و بگویید شرط است مثل این که مثلا با عمامه بدون تحت
الحنک نماز نخواند که نهی شده حال اگر با عمامه غیر تحت الحنک دار تحت الحنک نزده
و نماز بخواند با عمامه آیا این نماز باطل است یا نه؟ مرحوم آخوند در کفایه اگر
مطالعه کرده باشید در همهاش اشکال دارد اما روی آن وصف ملازم خیلی اشکال دارد و
میفرمایند آنجا که نشود صفت را از موصوف گرفت اگر نهی از صفت بکند نهی از موصوف
است و معنا ندارد وصف نهی داشته باشد و موصوف نهی نداشته باشد و چون معلوم نیست
عرفا در حقیقت باید بگوییم که نهی از وصف
ملازم نهی از کل است لاتجهر بصلاتک برمی گردد به لاتصل و اما در جزء و در وصف غیر
ملازم و در شرط دیگر به این طنمطراقی نه اما اشکال دارد حالا ما یک یک جلو برویم
ببینیم که چه باید گفت؟ راجع به جزءاش که عمده هست مثل لاتقرء السوره العزیمه فی الصلاه خوب حالا
این اگر در نماز خواند آیا نماز باطل است یا این جزء باطل است؟ ظاهراً این طور میشود
که امر دارد به کل نهی دارد از جزء بگویید که نهی در عبادات موجب فساد است این جزء
عبادت است موجب فساد است اما سوره عزیمه را خواند دو دفعه یک سوره دیگر خواند چرا
نماز باطل باشد؟ یک دفعه سوره را نمیخواند نماز بدون سوره میشود ولی یک دفعه
نماز را میخواند اما با سوره عزیمه میخواند با قل هو الله احد ظاهراً وجهی برای
فساد دیده نمیشود مشهور در میان اصحاب این است که نهی از جزء نهی از کل است نماز
باطل است ولی علی الظاهر اگر نه جزء را بیاورد یعنی جزء دیگر نماز را ناقص نگذارد
فرق است بین این که نماز باطل است چون نقص دارد یا حتی مثلا کسی بگوید مانع دارد
میگوید سوره عزیمه وقتی آمد در نماز مانع است من زاد فی صلاته فعلیه الاعاده از
آن راه باطل است خیلی خوب از راه مانع یا از راه عدم جزء اما بخواهیم بگوییم از
راه نهی از جزء نهی ازکل پس در حقیقت نماز منهی عنه است ظاهراً نمیشود گفت سوره
عزیمه را میخواند بعدش هم سجده میکند یا
اینکه نه گاهی حرام میکند یا این که اصلاً میگوییم اینها ضرر به فور نمیزنند
فور که هست فور عرفی است و این سوره را حالا بخواند سجدهاش را بعد بکند چه اشکال
دارد حالا بفرمایید حرام هم به جا میآورد این سوره عزیمه را خوانده بعد پشیمان
شده خب یک قل هو الله میخواند نماز را تمام میکند چرا نماز باطل باشد؟ جزء میخواستید
آمد مانع میخواستید این واجب در واجب است مانع نیست، یا یک میرزا عبدالاضافه است
مانع نیست مانع غیر از اینها است موانع در نماز دوازده چیز است گفتند و اما کسی
حالا در نماز یک کارهایی بکند که از نماز نیست دستاش را بلند کند کتاش را
بپوشد نمیدانم کتاش را بکند اینها که فعل کثیر نیست چرا نماز باطل شد؟ سوره
عزیمه در نماز خواندن محو نماز نمیکند
منهی عنه هم هست حرام هم هست جزء هم باطل است بگویید اکتفا کردن به این سور لاسوره
است میگوییم خوب سوره میخواند اگر بخواهید بگویید باطل است. بگویید من زاد فی
صلاته فعلیه الاعاده اینجاها را نمیگیرد اگر بخواهید بگویید باطل است بگویید مانع
است و این مانعیت ندارد چرا مانع است؟ باید بگوید که نماز صحیح است اگر هم کسی نهی
در عبادات را موجب فساد نداند که اصلاً به همین سوره عزیمه اکتفا میکند نماز درست
است حالا فرض این است که بداند نهی در عبادات موجب فساد است به کل نخورده به جزء
خورده جزء را فاسد کرده چرا نماز باطل باشد؟ الا این که کسی بگوید همین خواندن این
حرام نماز را باطل میکند خب اول کار است این دیگر میشود نگاه کردن به نامحرم در
نماز اگر کسی در نماز نگاه به نامحرم کرد گناه است بد است در محضر خدا این کار
قبیح کردن اما نماز چرا باطل باشد؟ این علی الظاهر راجع به جزءاش اگر بخواهیم
بگوییم باطل است نه از برای بحث مان که نهی در عبادت موجب فساد است باید بگوییم از
راه مانع یا از راه عدم جزء بنابراین اگر جزء را بیاورد و مانع هم نباشد که ما میگوییم
مانع نیست باید بگوییم نماز صحیح است راجع به شرطاش هم دیگر به طریق اولی حالا
گفته است که شرط حرام نه بفرمایید که این نمیتواند شرطیت پیدا کند خیلی خوب ولی
اگر شرط را عوضاش کرد دیگر حرف دارید؟
یا آن جا در لاتصل فی وبر ما لایوکل لحمه این مجبور است در این لباس نماز بخواند
که به قول ایشان ملازم هم باشد حالا کسی گفته نماز باطل است؟ یا اینکه شرط را عوضاش
بکند اصلاً در جزء این احتمال هست این که چون در نماز است و آورده مانع است ولی در
شرط اصلاً این وجه پیدا نمیکند مگر این که شرط را به جزء برگردانید بگویید که این
پوشیدن لباس در حال نماز چون که شرطاش گفتند قبلاً باید تهیه بشود الا از اول
نماز تا آخر نماز جزء نماز است که این برمیگردد به وصف غیرملازم و اما اگر راستی
شرط بدانیم مثل وضو برای نماز خیلی ها گفتند گفتند که این شرط یعنی تهیه کردنش اما
وقتی طهارت شد طهارت یک امر است یک حالت است از اول نماز تا آخر نماز باید باشد
حالا همین وضو را گفته با آب غصبی نگیر حالا با آب غصبی گرفت و وضو باطل دیگر
بالاتر از این که نیست خوب وضو باطل است یک وضو دیگر میگیرد نماز میخواند دیگر
باز هم اشکال دارد؟ در جزءاش این قدر واضح نیست برای این که گفتیم جزء را میآورد
و کسی ممکن است بگوید که آن مانع است ولی در باب شرط دیگر این حرف نیست وضو باطل
است دو دفعه وضو میگیرد وضو گرفت نماز میخواند یکجا پیدا بکنیم که شرط را نیاورد
آنکه بحث ما نیست مسلم از باب اذا انتفی الشرط انتفی المشروط معلوم است نماز باطل
است نه از باب این که نهی از وضو شده از باب اینکه اذا انتفی الشرط انتفی المشروط
این نماز بی طهارت خوانده و نماز بی طهارت باطل است مثل همان باب جزء نماز بدون
سوره خوانده نماز بدون سوره باطل است لباس را طاهر میکند با آب غصبی کار حرام
کرده نهی از شیئی بگویید موجب فساد است که اگر یادتان باشد در مقدمه دوم بود میگفتیم
صحت و فساد آنجا است که صحت شامل شود فساد شامل بشود اقتضا داشته باشد اما مثل
طهارت اصلاً این حرف نمیآید که دست را اگر با آب غصبی شست نماز باطل باشد یعنی
پاک نشود اگر با آب مباح شست پاک بشود گفتیم اصلاً اینجاها بحث نمیآید بحث آنجا
میآید که صحت و فساد باشد و الا در مثل احکام وضعیه اصلاً صحت و فساد ندارد حالا
حرف بالاخره اینجا است که این وضو گرفت با آب غصبی وضویش هم باطل به قاعده نهی در
عبادات موجب فساد حالا این نماز یک وقت میخواند با یک وضوی دیگر آن بحث ما نیست
معلوم است نمازش درست است یک دفعه نماز میخواند با همان وضو نمازش باطل است نماز
باطل است از چه راه باطل است؟ از راه نهی در عبادات موجب فساد است؟ نه از راه این
که نماز بدون طهارت خوانده است قاعده اذا انتفی الشرط انتفی المشروط نمازش باطل
است و اما این که حالا سرایت بکند آن نهی در وضو لاتتوضا بگوید لاتصل برگردد به
لاتصل مسلم برنمی گردد این هم راجع به شرط.
راجع به جزء گفتیم که نهی از جزء نهی از کل نیست راجع به شرط هم
نهی از شرط نهی از مشروط نیست اگر صحیح باشد از راه دیگر است اگر هم فاسد باشد از
راه دیگر است حالا بیاییم سر وصف غیره ملازم مثل این که با لباس از غصبی نماز
خواند به قول ایشان طواف کرد حالا این از جه باب است آیا نهی از لاتغصب سرایت میکند
به لاتصل یعنی لاتغصب بگوییم لاتصل این همان باب اجتماع امر و نهی است که اگر
مجوّزی بشویم باید بگوییم دو عنوان و دو وصف و یک موصوف کتک دارد نماز باطل نیست
اگر هم امتناعی شدیم باید بگوییم که نماز
باطل است چرا؟ برای این که نهی از وصف برمی گردد به نهی از موصوف و یک حرفی
هم که مجوزیها دارند همین است که آقا الان شما که میگویید لاتغصب حالا لباس باشد
یا مکان باشد چرا میخواهید بگویید نمازش باطل است؟ چرا میخواهید بگویید این
لاتغصب لاتصل فی الغصب برمی گردد به نماز؟
آنکه مبعد است لباساش است بگویید که به جای این لباس لباس آتش به او میپوشاند
روایت هم داریم خیلی خوب اما نماز این چرا باطل باشد؟ نهی از وصف چرا نهی از موصوف
باشد و ما اگر بخواهیم بگوئیم نهی از وصف نهی از موصوف است باید برویم در عرف
ببینیم آیا نهی از وصف را نهی از موصوف میدانند یا نه؟ عقل هم نمیداند چه رسد
عرف بنابراین نهی از وصف غیرملازم ما بخواهیم بگوییم نهی از موصوف است به این معنا
که در بحث ما میآید و میگوییم نهی در عبادات موجب فساد است حالا فرق نمیکند
بین موصوف باشد یا بین وصف باشد ما قبول
نداریم میگوییم نهی از وصف غیر از نهی از موصوف است و وقتی نهی از وصف شد امر به
موصوف دارد و اینها با هم جمعاش میشود
موصوف مامور به باشد نماز وصفاش منهی عنه باشد لباس غصبی این نماز میخواند
نمازش درست است کتکاش را هم میخورد
حسابی برای این که لباساش غصبی بوده
است.
مرحوم آخوند در حالی که امتناعی هستند اما تا این جاها اگر مطالعه
کرده باشید مثل این که حرفی ندارند آن که مرحوم آخوند را به مشکل انداخته وصف
ملازم است مثل جهر و اخفات که نشود وصف را از موصوف بگیری مثل لاتجهر بصلاتک گفته
این برمی گردد به لاتصل دلیل مرحوم آخوند چیست؟ میفرمایند برای اینکه عرفاً نهی
از وصف نهی از موصوف است میگوییم خوب این
ادعای شما امتناعی ها است شما در باب اجتماع امر و نهی هم همین طور
فرمودید. مرحوم آخوند اگر یادتان باشد در باب اجتماع امر و نهی که امتناعی شدند
همین را میگفتند میگفتند نهی از وصف نهی از موصوف است وقتی که میگوید لاتغصب
یعنی لاتصل میگفتند نهی و امر آمده روی معنون واحد عنوان نمیتوانند متعددش بکند
پس معنون هم منهی عنه است هم مامور به این حرف مرحوم آخوند بود عین همان را اینجا
با ادعا میگویند میگویند نهی از وصف ملازم نهی از موصوف است خب ما میگوییم چرا؟
چه اشکال دارد بگوید صل لاتجهر بصلاتک حالا لاتجهر بصلاتک این داد زد و نماز خواند
چرا نمازش باطل باشد؟
صلاه یک عنوان صل دارد یک
عنوان داد زدن دارد لاتجهر اما بگوییم لاتجهر یعنی لاتصل برمی گردد باز به همان
مسئله اجتماع امر و نهی درباب اجتماع امر و نهی اگر کسی امتناعی باشد فرقی بین وصف
ملازم و غیر ملازم هم ندارد باید امتناعی بشود در وصف ملازم و غیرملازم اما اگر
مجوّزی باشد فرقی بین وصف ملازم و غیر ملازم ندارد باید بگوید نماز درست است اما
کتکاش را هم باید بخورد.
همان روایات هم که میگوید نماز باطل است و فرق میگذارد بین سهو و عمد و جهل وصف را غیر موصوف و موصوف را
غیر وصف میداند از همین جهت هم کسی جهلا نماز صبح را آهسته بخواند طوری نیست اسماش
را میگذارد شرط ذکری میگویید که این نماز آمده برای این که آن جهر و اخفات شرط
ذکری است نه شرط واقعی و نفس لامری معلوم میشود ذات غیر آن وصف است غیر آن شرط
است معلوم میشود آن شرط غیر آن ذات است حالا شرطی داخلی ملازم باشد یا غیرملازم
اما این مرادم است ما باشیم و قاعده آیا وصف و موصوف یک چیز هستند یا دو چیز؟ حالا
ملازم باشد یا غیر ملازم مرحوم آخوند در باب اجتماع امر و نهی میفرماید یک چیز
است اینجا هم همان حرف را بطور ادعا میفرمایند نهی از وصف ملازم نهی از موصوف است.
ادعا میکنند اما فرمایش همان جا فقط ایرادی که به مرحوم آخوند هست
این است که شما امتناعی بشوید که هست دیگر فرقی نیست بین وصف ملازم و وصف غیرملازم
فرق برای چه؟
میشود موصوف ما حلال باشد وصف ما حرام باشد چه اشکال دارد؟
مسلم وقتی که ذات آمد آن وصف چه ملازم چه غیرملازم اگر نیامد ذات
آمده اگر شما بخواهید باطلاش بکنید باید برگردانید به جزئی به شرطی و امثال
اینها و اما ذات مامور به است وصف منهی عنه است هر دو را با هم آورد چرا سرایت
کند؟
وصلی الله علی محمد و آل محمد.