اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
تنبیه
آخری که در این فصل آمده و تنبیه خوبی هم است : گر چه مرحوم آخوند در کفایه خیلی در هم و
برهم و پیچیده مطلب راعنوان فرموده اند ،اما علی کل حال مسأله ، مسأله مبتلابه این
است و از نظر اصولی ، از نظر فقهی مسأله خوبی است و درفقه خیلی جاها به کار میآید
و آن این است که اگر دوران امر شد بین تخصیص و تخصص ، آیا تخصیص مقدم است یا تخصص
؟ مثلاً گفته است : اکرم العلماء . یک دلیل دیگر گفته است : لا تکرم زیداً . اگر
زید جاهل باشد ، عموم اکرم العلماء به حال خود باقی است و اصلاً تخصیص نخورده است
و راجع به زید جاهل تخصص است و اما اگر مراد زید عالم باشد ، اکرم العلماء تخصیص
خورده است ، حالا می توانیم اصاله العموم جاری کنیم و بگوئیم : تخصص ، نه تخصیص یا
نه ؟ مثال فقهی زیاد دارد ، من جمله عرق جنب از حرام ، ما راجع به عرق جنب از حرام
فقط یک روایت داریم ، آن روایت هم یک معجزه ای است از امام عسکری علیه السلام راوی
می گوید : اما عسکری زندان بودند و در لشکر متوکل تحت الحفظ بودند ، الا این که
مجبور بودند صبح به صبح به دربار بیایند و اصلاً ملاقات نداشتند ، اما می شد در
بین راه باآقا حرف زد . می گوید : من همین مسأله را داشتم که آیا عرق جنب از حرام
نجس است یا نه . می گوید : در کنار کوچه ای که آقا رد می شدند ، ایستادم تاآقا
بیایند ، هوا گرم بود نشستم ، خوابم برد ، یک وقت دیدم
کی کسی با عصا روی شانه من می زند ، چشمهایم
را باز کردم ، دیدم آقا سوار یک استری هستند، دارند می روند در بار . تا سلام کردم
، آقا جواب داند و فرمودند"لاتصل فیه" بدون این که سؤال کنم ، ما فی الضمیر مرا
گفتند ، که می خواهی چه بگوئی و فرمودند : لا تصل فیه .حالا این جا اختلاف شده که
این " لا تصل فیه " یعنی چه ؟ یعنی نجس است ، لا تصل فیه و عموماتی که
در باب نجاست است تخصیص خورده است و یکی از نجاسات هم عرق جنب از حرام است ؟ یا
این که نه این خودش یک حکم است ، نجس نیست ، بلکه تعبداً مثل آب دهن گربه ، مثل
مالایؤکل لحمه پاک است، امالا تصل فیه .اگر بگوئیم : نجس است ، عمومات راتخصیص می
دهد ، اگر بگوئیم : پاک است، عمومات را تخصیص نزده ایم ، دوران امر است بین تخصیص
و تخصص ، کدام مقدم است ؟ مثل استاد بزرگوار ما آقای بروجردی و خیلی ها گفته
اند:عرق جنب از حرام نجس است ، برای این که لا تصل فیه ، یعنی نجس .مشهور در میان
رساله نویسهای معاصر هم این است که گفته اند:پاک است ، اما نماز ندارد،مثل آب دهن
گربه و مثل موی مالایؤکل لحمه که فرموده اند : لا تصل فیه ؛ " فی وبرمالا
یؤکل لحمه لاتصل فیه ".
عرض کردم : این یک مثال در باب طهارت است ، درباب نماز ، در باب
خمس ، در باب زکات ، درباب حج ، دوران بین تخصیص و تخصص است ، تخصص مقدم است ،
یعنی عموم عام به حال خود باقی است ؟ یا این که بگوئیم : تخصیص خورده است و عموم
به این مخصص که آورده شده ، شکسته شده است ؟ کدام را بگوئیم ؟ مرحوم آخوند در
کفایه – همه جا – وقتی می رسند به این قواعد ، مثل اصاله العموم ، اصاله الحقیقه ،
اصاله الاطلاق و این اصولی که داریم ، می فرمایند : این اصول عقلایی قدر متیقن دارد
و باید متیقنش را بگیریم ، برای این که اصول عقلایی اطلاق ندارد و چون اطلاق ندارد
، باید قدر متیقن گیری کنیم و قدر متیقنش آن جاست که ندانیم حقیقت است ، یا مجاز ،
ندانیم عام است ، یا خاص ندانیم اطلاق دارد یا نه، بعبارت دیگر اصاله العموم
آنجاست که درباره تخصیص شک داشته باشیم ، اصاله الحقیقه آن جاست که درباره قرینه
شک داشته باشیم و اصاله الاطلاق آن جاست که شک داشته باشیم آیا قیدی هست یا نه و
اما آن چیزی که هست ، ندانیم این قید است یا نه ، ندانیم این تخصیص است یا نه،
ندانیم این قرینه است یانه ، نمی شود به این ها تمسک کرد . مرحوم آخوند شاید در
کفایه – از اول تاآخر – بیش از ده مورد می فرمایند: باید از این اصول عقلائیه قدر
متیقن گرفت و قدر متیقنش آن جاست که در اصل شیء شک کنیم و اما اگر چیزی هست ،
ندانیم قرینه است یا نه ، که اسمش را " قرینیه الموجود" می گذاریم یا
چیزی نمی دانیم قید است یا نه، که وجود دارد و در کیفش شک دارم ، می فرمایند : در
این جا ها نمی توانیم اصاله العموم جاری کنیم . حالا من جمله این جا مرحوم آخوند
می فرمایند : اصاله العموم نمی تواند برای ما کار کند و وقتی برایمان کار نکرد ،
این زیدی که نمی دانیم جاهل است یاعالم ، اصاله العموم شاملش نمی شود . خب وقتی
اصاله العموم شاملش نشد. نوبت می رسد به اصل ، نمی دانم این زید وجوب اکرام دارد
یانه، می گویم : وجوب اکرام ندارد ، می شود نتیجه التخصص .
مشهور در میان اهل اصول هم چنین است ، لذامثل اساتید ما، مرحوم آیت الله العظمی
بروجردی،حضرت امام آقای داماد"رضوان الله تعالی علیهم اجمعین"همه این ها
هم می گفتند:نمی شود تمسک کرد و اگر شک کنیم که آیا چیزی تخصص خورده یا نه ، بگو :
اصاله العموم ، اما اگر چیزی موجود باشد که نمی دانیم مخصص است یا نه ، این جا ها
اصاله العموم جاری نیست . و ما همیشه ، آن وقتی که کفایه می خوانیم به استادمان
اعتراض می کردیم که پیش دلش عقلاء چه فرقی می کند ؟ آن وقت هم که خارج می خواندیم
این اعتراض را داشتیم ، الان هم این اعتراض را داریم و می گوئیم : اصاله العموم یک
چیز عقلایی است و عقلاء عام را به عمومش باقی می گذارند ، مگر این که تخصیص یقینی
باشد . اما در تخصیص مشکوک اصاله العموم با حال خود باقی است. لذا دیگر تفاوتی نمی
کند که ندانیم لاتکرم زیداً گفته است ، یاندانیم لا تکرم زیداً را که گفته است ،
مال زید عالم است، یا زید جاهل ، در هر صورت اصاله العموم کار می کند . ما قائلیم
عقلاء ، حالا اگر کسی هم حرف ما را نزند – مثل مرحوم آخوند – و بوید : عقلاء چنین
چیزی ندارند ، یا شک داریم که چنین چیزی دارند یا ندارند ؛ قد متیقن می گوید : نه،
خب یک حرف دیگری جلو می آید و آن این است که مثبتات امارات حجت است . در باب اصل
مثبت حرف هایی هست ، که اگر شما استصحاب کردید که زید در خانه است، نمی توانید
بگوئید : انسان در خانه است . برای این که یک فصل دارد و آن فصل را نمی توانید بار
کنید و بگوئید: زیدکان ، الان یکون کذلک ،پس انسان در خانه است، گفته اند :نمی شود
این اصل مثبت است یعنی شما بخواهید با استصحاب علاوه بر مستحب ، لوازمش را هم بار
کنید ، نمی شود . ما در اصل مثبت این را قبول نداریم و می گوئیم : استصحاب این
عرضه را دارد ، برای این که زید را استصحاب می کنم ، دیگر خواه نا خواه لوازم را
هم بار می کنم و معنا ندارد که ملزم باشد ، لازم بار نشود ، یا لازم بار شود،
ملزوم نباشد .
مرحوم آخوند اسمش را نمی آورد ، اما خودش را می آورد ، برای این که
اگر یادتان باشد مرحوم آخوند در اصل مثبت می فرمایند : آن جا که واسطه جلّی باشد ،
بار است ، آن جا هم که واسطه خفی باشد ، بار است ، اما حد وسط ، که واسطه جلی
نباشد ، خفی نباشد بار نیست .
همان جابه مرحوم آخوند گفتیم:یک جاپیدا کنیدکه واسطه جلی نباشد،خفی
نباشدو متوسط باشد.همه این لوازم ،یعنی واسطه جلی ،یعنی واسطه خفی ،مثل همین
زیدوانسان ؛کلی و فرد،واسطه به اندازه ای جلی است که عرف نمی تواند باورکندزیدهست
، اما انسان نیست .اصلاً اگر ما بگوئیم :استصحاب به ما می گوید :زید درخانه
است،اما نمی تواندبه ما بگوید : انسان در خانه است ، پس زید در خانه است، اما
انسان نه ، عرف به ما بگوید :انسان در خانه است ، پس زید در خانه است ، اما نمی
تواند به ما می خندد ، این جاواسطه بین کلی و فرد به اندازه ای جلّی است که عرف
نمی تواند باور کند که واسطه خورده است . آن جا که مرحوم آخوند مفصل صحبت کردند،ما
هم مفصل صحبت کردیم ،مرحوم آخوند در ذهن مبارکشان هست که نمی شود لازم باشد ،
ملزوم نباشد ،یا ملزوم باشد ، لازم نباشد ، این استیحاش عرفی دارد .آن وقت برای
این که هم حرف هایشان را بزنند ، هم قائل به اصل مثبت نشوند ، مرحوم آخوند خیلی
مفصل صحبت می کنند و می فرمایند : اگر واسطه جلی باشد ، بار است ، اگر واسطه خفی
باشد ، بار است ، اگر حکم روی موضوع باشد ، بار است ، و امثال این ها و وقتی تاآخر
کفایه برویم ، دیگر چیزی پیدا نمی کنیم که اسمش را اصل مثبت بگذاریم و بگوئیم :حجت
نیست . ما نحن فیه هم همین جور است ،یعنی ما اصاله العموم را جاری می کنیم و می
گوئیم : زید جاهل است ، یعنی علاوه بر این که می گوئیم : بخاطر اصاله العموم ، این
زیدعالم است ، آن جاهایی که اثر بار بر او باشد می گوئیم : اصاله العموم می گوید :
زید عالم است ،پس لا تکرم زیداً را گفته است ، مربوط به زیدجاهل است ،نه زید عالم
.لذا مثل این که مرحوم آخوند فرقی بین اصول لفظیه و اصول عملیه نمی گذارند ، در حالی
که مثبتات اصول لفظیه حجت است . اما ما اصاله العموم و اصاله الاطلاق و اصاله
الحقیقه را اصلاً نمی دانیم ، ما همه این ها را اماره می دانیم ، حالا اگر هم کسی
اصل عقلایی بداند ، که معمولاً بزرگان اصل عقلایی ندارند و آن ها فقط اصول شرعیه
دارند و اصلاً اصول عقلائیه ندار، بله مرحوم آخوند در کفایه گاهی یک اشاره ای کرده
است ، ولی علی کل حال این اصول لفظیه به منزله اماره است ، همین طور که اماره
مثبتاتش حجت است، در اصاله العموم هم همین طور است.لذا در ما نحن فیه یک زیدی هست
، نمی دانم عالم است ، یا جاهل ، اصل – استصحاب عدم ازلی – می گوید : عالم نیست ،
اما قطع نظر ازآن اصل ،می گوئیم : اصصاله العموم می گوید : این زید جاهل است ،
برای این که اگرباید عام را تخصیص بزنیم ، چون با اصاله العموم منافات دارد، پس
برای این که اصل عموم ما شکسته نشود ، می گوئیم : زید عالم است . بعبارت دیگر می
گوئیم : اصاله العموم می گوید : "پسی" پیدا می شود و آن "پس"
می گوید : زید عالم است . لذا اصاله العموم را جاری کنید ، همین است ، اگر هم
نگوئیم ، باز روی قاعده اصل مثبت می آئیم جلو و می گوئیم : اذا دار الامر بین
التخصیص و التخصص ، تخصص بر تخصیص مقدم است .معمولاً این جوری است که وقتی برویم
در عرف و بگوئیم : تخصیص خورده یا نه ؟ می گوید: اصل این است که تخصیص نخورده است
، بگوئیم : تخصیص مقدم است یا تخصص ؟ می گوید : معلوم است که تخصص مقدم است ، برای
این که سهل المؤونه است.اصلاً نروید در این حرف ها و یک حرف دیگری بزنید که آسان
تر از همه این حرف هاست و آن این است که وقتی نمی دانیم زید عالم است ، یا جاهل ،
برگشتن به این است که نمی دانیم وضع این عام ما چیست ، عرف می گوید : اذا دار
الامر بین التخصیص و التخصص ، تخصص سهل المؤونه است و وقتی سهل المؤونه شد، او مقدم
است . انصافاً همین جور است ، یعنی وقتی که نمی دانیم عام ما تخصیص خورده است یا
نه ، خب می گوئیم : تخصیص نخورده است . حالا بگوئید : شک ما یک دفعه در اصل تخصیص
است ،در اصاله الحقیقه ،یک وقت نمی دانیم قرینه ای هست یا نه ، اگر این جا بمانیم
، عرف می گوید : چه فرقی می کند ؟ تو اصاله الحقیقه را می خواهی که بگوئی : این
لفظ حقیقت است ، حالا آن پهلویش مشکوک باشد ، یا اصلاً ندانیم هست یا نه و اگر در
اصل اصاله الحقیقه گفتیم ، من می گویم : اصلاً عقلاء در قرینیه الموجودش بطریق
اولی می گویند و اصاله الحقیقه جاری می کنند ، برای این که در دوران امر بین مجاز
و حقیقت ،عرف می گوید : حقیقت بر مجاز مقدم است .این خلاصه حرف ماست و این یک امر
مبنایی است.گفتم : مرحوم آخوند در کفایه بیش از ده جا بحث اصول عقلائیه را جلو
کشیده اند و می گویند : اصول عقلائیه حجت است و آن جاهایی که ندانیم تخصیص هست یا
نه ، ندانیم تقیید هست یا نه ، دانیم قرینه هست یا نه ، می تواند برایمان کار کند
و اما در قرینیه الموجود؛ در چیزی که موجود است ، اصاله العموم نمی تواند کار کند
. و ما می گوئیم : مسلم می تواند و پیش عقلاء فرق نمی کند . مثبتاتش هم حجت است،
برای این که اصل عقلایی است ، اماره است. علاوه بر این که دو اگر بدهند دست عرف ،
عرف می گوید : اذا دار الامر بین التخصیص والتخصیص ، تخصص مقدم است ، برای این که
سهل المؤونه است. لذا اصاله العموم به ما می گوید:تخصیص نه، خب لازمه اش این است
که تخصص آری، نه این که تمسک به عام بکنیم در شبهه مصداقی خود عام ، یعنی ندانیم
زید عالم است یا نه ، بگوئیم عالم است . این غیر از بحث ماست . بحث ما این است که
: اکرم العلماء ، یک دلیل دیگر گفته است : لا تکرم زیداً .
نمی دانیم این لا تکرم
زیداً مربوط به زیدعالم است که او را می شناسم ، یازید جاهل است ، می گوئیم :
اصاله العموم به ما می گوید :زید جاهل .وقتی گفت:زید جاهل معنایش این است که این
که گفته است:لا تکرم ،مربوط به زید جاهل است ،نه زید عالم .علی کل حال بحث این
است:اکرم العلماء ، یک دلیل دیگر گفته است:لا تکرم زیداً . من زید عالم را می
شناسم ، زید جاهل راهم می شناسم ، اما این زید اشتراک لفظی پیدا کرد ، نمی دانم
آیا مراد از زید ، زید عالم است ، یا زید جاهل ، اگر اصاله العموم برایمان کار
بکند ، دیگر مثبتاتش هم حجت است ، لذا می گوئیم : مراد از لا تکرم زیداً ، زید
جاهل است ، چرا ؟ برای این که این عام ما تخصیص نخورده و اما اگر اصاله العموم
نتواند کار بکند – که مرحوم آخوند می گویند – نمی توانم اصاله العموم را جاری کنم
، نه این که تخصیص هم بزنم – اصاله العموم هیچی ، لا تکرم زیداً هیچی ، نوبت می
رسد به اصل و اصل در مسأله این است که آیا زید وجوب اکرام دارد یا نه ؟ می گوئیم :
نه .مرحوم آخوند می فرمایند : با اصل می شود ، اما بخواهی بااصاله العموم این کار
را بکنی ،نمی شود . ما می گوئیم : اصلاً نوبت به اصل نمی رسد و اصاله العموم برای
ما کار می کند .
این جا دیگر چیزی نداریم ، به شرط این که فصل بعدی را مطالعه کنید
، بحث فردا ان شاء الله راجع به فصل بعدی در کفایه است .
وصلی الله علی محمد وآل محمد .