اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
اگر یک استثنای عقیب جمل کثیره ای باشد ، آیا
این استثناء مال همه است یا مال آخری است ؟ مثلاً در اکرم العلماء،اکرم الطلاب ،
اکرم التجار الا الفساق منهم،این الاالفساق منهم به کدام می خورد؟ به تجار می خورد
، یا به همه ؛ هم علماء ، هم طلاب و هم تجار ؟اگر مطالعه کرده باشید در این جا حرف
زیاد زده است ، مخصوصاً قدمای اصحاب ،مثل صاحب فصول ،صاحب معالم و از همه مهم تر
مثل مرحوم صاحب حاشیه اصفهانی . در متأخرین این حرف ها کمتر شده است ، اما بالاخره
مسأله ، مسأله معرکه آرائی شده است . ظاهراً از نظر ثبوت اشکالی نیست که به آخری
بخورد ، یا به همه ، یعنی ما بخواهیم یک مانع عقلی درست بکنیم ، عدم امکان درست
بکنیم ، ظاهر این نیست . از نظر ثبوت اشکالی ندارد که به آخری بخورد ، یا به همه
بخورد ، یعنی در اکرم العلماء و اکرم الطلاب الا الفساق منهم استثناء را به همه
بزنیم و بگوئیم که علمای فاسق اکرام اکرام ندارند ، طلاب فاسق هم اکرام ندارد و
این الا الفساق منهم هم به اکرم العلماء می خورد ، هم به اکرم الطلاب . اگر هم
بگوئیم : به آخری می خورد ، آن هم اشکال عقلی ندارد و ندیده ایم کسی اشکالی عقلی
بکند ، جز استاد بزرگوار ما مرحوم آیت الله العظمی بروجردی " رضوان الله
تعالی علیه " که ایشان علاوه بر اشکال عقلی ، اشکال ثبوتی دارند و آن اشکال
ثبوتی موجب شده که بفرمائید : حتماً باید به آخری بخورد و نمی شود به همه بخورد
.اشکال ایشان یک اشکال فلسفی است ، که نظیرش در اصول ما آمده است و هر کجا آمده ،
اصول متورم شده است.مرحوم آقای بروجردی تبعاً لاستادشان مرحوم آقای آخوند ، این
جمله را خیلی در اصول آورده اند .حرف آقای بروجردی – البته اصلش گرفته شده از
مرحوم آخوند است – این است که استثناء یک امر حرفی است ؛ اندکاکی است ؛ از معانی
حرفیه است ؛مستقل بالمفهومیه نیست و مستثنی و مستثنی منه مندک در یکدیگرند. خب
وقتی که معنای حرفی شد ، اگر به آخری زدیم ، خوب است ، اندکاک مستثنی در مستثنی
منه است و دو تا یکی است و اما اگر بخواهیم به همه بزنیم تناقض لازم می آید ، یعنی
این معنای حرفی – این مستثنی – در حالی که مندک درآخری است ، بای مندک در اولی هم
باشد و معقول نیست که یک چیز مندک شود ؛ معقول نیست که یک مستثنی ، دو مستثنی منه
داشته باشد ، یک ضمیر دو مرجع داشته باشد و کلیه معانی حرفیه باید این قید وحدت
حفظ بشود ، حالا استثنی باشد ، یا ضمیر باشد ، یا هرچه ، اگر معنا اندکاکی شد،
دیگر باید مندک در امر وجدانی باشد . پس بنابراین باید به آخری بخورد ، نه به همه
، برای این که اگر به اولی بخورد ، به آخری نخورد ، که معلوم است درست نیست و کسی
نگفته است و به همه بخورد ، کسی گفته است ، ولی اشکالش آن معنای فلسفی است ، پس
بنابراین همین قرینه است که حتماً به آخری می خورد . فرمایش آقای بروجردی دوسه تااشکال دارد :
اشکال اولش این است که آن کسی که می گوید : به همه می خورد ، یک امر وُحدانی درست
می کند ، ثم مستثنی درست می کند ، یعنی مستثنی منه را یک چیز درسنت می کند ،لذا
این جور نیست که سه تا مستثنی درست کند و یک مستثنی ،نه،یک امر وحدانی قبل از الا
درست می کند ، یک امر وحدانی هم بعد الا درست می کند و آن معنای حرفی را –مستثنی-
مندک می کند در مستثنی منه.پس آنکه شما می خواهید حاصل می شود . این اولاً که اگر
راستی اشکال شما وارد باشد و مستثنی منه یک امر وحدانی باشد و چون معنای حرفی است
، مستثنی مندک در مستثنی منه باشد ، اگر این را بپذیریم ،خب قبل الاوبعدالارا دو
امر وحدانی می کنیم ، یکی امر مستقل ، یکی امر غیر مستقل و امرغیر مستقل را مندک
می کنیم در امر مستقل .حرف دوم این است که اصلاً این مستثنی ومستثنی منه یک معنای
حرفی است یا یک معنای اسمی است؟
مشهور این است که الا به معنای
استثنی است،اصلاً معنای حرفی نیست.اگر هم الا حرف باشد ،اما معنایش استثنی است؛
معنایش اینجور می شود که همۀ علماء ،همه طلاب ،همه تجار را اکرام کن،اَستثناء می
کنم از این همه ،فاسق و فاجر را. این غیر از آن معنای حرفی است که بین دو چیز ربط
می دهد ،مثلاً در سرت من البصره الی الکوفه .خب در سرت من البصره الی الکوفه نمی
توانم مِن را به معنای اَبتداءُ معنا کنم ،لذا مرحوم آخوند که من را به ابتداء
معنا می کرد ، الی را بمعنای انتهاء معنا می کرد،اصلاً معنای اندکاکی نیست،معنای
اسمی است و این جا از نظر مرحوم آخوند ،از نظر مرحوم آقای بروجردی واز نظر ادبیت
مسلم است ،که بعضی ها گفته اند : الا اسم است. حالا اگر هم بگوییم: حرف است ،دیگر
معنای اسمی دارد ؛ اسم فعل معنای استثنی است و وقتی به معنای استثنی شد،بنابراین
قضیه اندکاک آقای بروجردی سالبه به انتفاء موضوع است و همه آن ها مستقل بالمفهومیه
هستند و وقتی مستقل بالمفهومیه شدند،هیچ کدام در دیگری اندکاک ندارد تا شما بگوئید
که قید وحدت می خواهیم .معنای اندکاکی آن است که خودبه خود معنا نداشته باشد،مثل
از ومثل تا ،که این ها خود به خود معنا ندارد ،اما استثنی معنا دارد . اصلاً اگر
بخواهیم فرق بین معنای حرفی و معنای اسمی را بدانیم ، همین است که اگر خود به خود
معنا دارد ، می گوئیم : معنای اسمی است و اگر خود به خود معنای ندارد ، می گوئیم :
معنای حرفی است .حرف سومی که به آقای بروجردی داریم – که به مرحوم آخوند هم داریم
– این است که آقا این حرف ها خلط مفهوم به مصداق است . آن که شما می گویید، مصادیق
است ، آن که ماسرو کار داریم ،مفاهیم است و مفاهیم اصلاً معنای اندکاکی ندارد ،در
مفهوم همه معانی ،معنای استقلالی دارد ،مثلاً هیأت را توجه بفرمائید ، صیغه اصل و
بمعناه – این هیأت –را بخواهیم بیاوریم در خارج ، معنای اندکاکی دارد ، ماده می
خواهد و بدون ماده ، هیأت معنا ندارد . افعل باید روی فعل بیاید ،لذا مصدر اصل
کلام است ، از او 114 صیغه بیرون می آید . لذا اگر بخواهیم بیاید در خارج ، همین
است که آقای بروجردی می گویند ، مرحوم آخوند می گویند و اما ببر در مفهوم ، صیغه
افعل مفهومی ،آنجا صیغه افعل را تصور می کند و وقتی تصور کرد ،ر نخواهد وضع بکند ،
می بیند این برای ایجاد خوب است ، آن هم ایجادیات را تصور می کند ، ثم می گوید :
وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی . اصلاً نمی شود آن معنای حرفی را وضع بکند ، معنای
اسمی نباشد؛ در عالم مفهوم همه اش مستقل بالمعنی است و الا نمی تواند وضع بکند
،اگر نتواند تصور نمی تواند وضع بکند و این که ما می گوئیم : وضع خاص ، موضوع له
عام ، یعنی تصور عام ، اصلاً معنایش این است و معنای وضع خاص ،موضوع له خاص یعنی
تصور خاص است . حتی در معنای مِن ،واضع " از " را ، یا "مِن "
را تصور می کند ، تصور می کند ربط من البصره الی الکوفه را ،ثم می گوید : وضعت هذا
اللفظ برای آن ارتباط .لذا همه از حیث مفهومیه مستقل هستند . لذا همان وقتی که می
گوید : سرت من البصره الی الکوفه ،نه سیری در ذهنش است ، نه کوفه ای در ذهنش است ،
نه بصره ای ، می بیند باید یک ارتباط باشد ، تا آن ارتباط به معانی اسمی معنا بدهد
، لذا مِن را وضع می کند برای ابتداء والی را وضع می کند برای انتهاء. ابتدای
مفهومی و انتهای مفهومی می آید در خارج ، می شود اصطکاکی . پس اصطکاک مال خارج است
، اندکاک مال خارج است ، ایجاد مال خارج و اما مفهوم اندکاک مستقل بالمفهومیه است
. لذا مرحوم آخوند جر دیگری می گفتند – آن کسانی که اول وضع بودند ، می دانند –که
ما می گفتیم : اصل فرمایش ایشان که می گویند : وضع عام است ، موضوع له عام است ،
این را قبول داریم ، الا این که ما می گوئیم : مستعملٌ فیه خاص است، که مرحوم
آخوند می فرمایند :مستعمل فیه هم عام است ، ولی ما دیگر نتوانستیم این را بپذیریم
.مرحوم آخوند در معنای مِن یک ادعای عجیب و غریبی داشتند ؛می گفتند : از نظر وضع
لا فرق بین من و ابتداء ،الا این که واضع خواهش کرده است که آنجا که اندکاکی است،
مِن استعمال کن و آن جا که معنای اسمی است ، ابتداء را استعمال کن ، این خواهش وضع
است .
ما این را نپذیرفتیم و به مرحوم آخوند گفتیم : وضع عام است ، موضوع له هم
عام است ، اما مستعمل فیه خاص است ، یعنی آنچه واضع وضع کرده است ،من می آورم در
خارج ، عوارض مشخصه به خود می گیرد ،فعل من می شود ، خاص، یعنی تا فعل من نشود
،عام است ،وقتی فعل من شد ، خاص است . لذا ما در استثناء هم همین را به آقای
بروجردی می گوئیم؛می گوئیم : استثناء وضعش عام است ، موضوع له هم عام است، وقتی
بیاید در خارج ، آن وقت معنای حرفی می شود . لذا الان که می گوئید : اکرم العلماء،
اکرم الطلاب الا الفساق منهم،این الای در خارج ،یعنی فعل من ، یک معنای اندکاکی
است. این درست است . اما مفهوم اکرم العلماء با الا هیچ تفاوتی با هم ندارد ؛ هر
دو مستقل بالمعنی است و وقتی هر دو مستقل بالمعنی دیگر خواه نا خواه این جور می
شود که تصور می کند اکرم العلماء را ، تصور می کند اکرم الطلاب را ، می بیند نباید فاسق و فاجر اکرام بشود ، تصور می کند
استثناء راتصورمی کند فساق را ثم امر به آن متصورات می کند ، یعنی تصور می کند ،
تصدیق به فایده می کند، شوق پیدا می کند ، اراده میکند ، می گوید : اکرم العلماء
الا الفساق منهم ، زد و بند ها در عالم تصور است ،که بعدش تصدیق رویش می آید، بعدش
شوق رویش می آید ، بعدش اراده رویش می آید ،بعدش فعل رویش می آید و اصلاً این
اندکاکی و امثال این ها، مربوط به خارج است ،در خارج حتی جمله اسمیه اش هم شما
بگوئید : اندکاکی است ، برای این که فعل است ،متوقف برمن است ، اما آن جا که می
خواهد درست بکند ، تا امر به آن بکند و بگوید : اکرم العلماء الاالفساق منهم، همه
این ها مستقل بالمفهومیه است ،هیچ کدام معنای حرفی نیست ، اصلاً در عالم مفهوم
معنای حرفی نداریم .ظاهراً قوم همه همه، چه قدماء ، چه متأخرین ، چه متأخر متأخرین
، اساتید ما –الاآقای بروجردی – اشکال ثبوتی در مسأله ندارند . دیگر بر می گردد به
مقام اثبات ودر مقام اثبات هم چیزی ندارند ،جز ظهور کلام ، یعنی عرف ، پس باید
ببینیم عرف چه چیزی ازآن می فهمد. از همین جهت هم اختلاف می افتد ، چون شما می
گوئید :عرف این را می فهمد ، من می گویم : عرف آن را می فهمد و و فهم هر دوی ما
حجت است .لذا مقام اثباتش این است که اگر بگوید: اکرم العلماء والطلاب الاالفساق
منهم ،این الا الفساق به کدام می خورد ؟ ما مدعی هستیم که ظهور کلام این است که
به همه می خورد . البته ظهور ها فرق میکند
، شدت و ضعف دارد ، مثلاً یک دفع می گوید : اکرم العلماء و اکرم الطلاب الا الفساق
منهم .خب این ظهور دارد به همه بخورد ، اما ظهورش ضعیف است . اما یک دفعه می گوید
: اکرم العلماء و الطلاب الا الفساق منهم ،این جا ظهور خیلی قوی می شود ، که فعل
را تکرار نکند . مثلاً گاهی در یک کلام است ، گاهی در دو کلام است، مثل این که می
گوید : اکرم العلماء ، دیگر هیچ نمی گوید،بعد می گوید : اکرم الطلاب الا الفساق
منهم. این جا ظهور خیلی قوی می شود و به آخری می خورد . ولی لو خلی و طبعه عرف می
گوید : استثناء به همه جملات می خورد ، الا مااخرجه الدلیل ،الا این که قرینه در
کار باشد. هر کجا قرینه در کار است ، آن قرینه برایمان کار می کند و هرکجاقرینه در
کار نباشد ،قاعده-یعنی ظهور عرفی-اقتضاء می کند که استثناء به ما قبل الا بخورد .
یک مستثنی درست می کنیم ، یک مستثنی منهعرفی ، یک امر وحدانی و استثناء می کنیم
بعد الا را از قبل الا گاهی یک جمله است ، گاهی ده جمله است .مثلاً آن جا که در دو
کلام است، قرینه است بر این که به آخری بخورد و آن جاکه فعل تکرار نشود، ظهور خیلی
قوی است که به همه بخوردکه فعل تکرار بشود ، ظهور هست که به همه بخورد ، اما ظهور
به آن قوی بودن نیست.
و علی کل حال این جور می شود که
اگر گفت : اکرم الطلاب و العلماء و تلامذتهم الا الفساق منهم ، این الا الفساق
منهم ، به همه می خورد . اگر گفت اکرم العلماء و اکرم الطلاب الا الفساق منهم ، به
علماء احترام گذاشته وگفته است : فاسقهایشان راهم اکرام کن ، اما طلاب رانه و اگر
هم در دو کلام باشد ، دیگر ظهور خیلی ضعیف می شود که بگوید : اکرم العلماء ،در یک
جلسه دیگر ، در یک نامه دیگر بگوید : اکرم الطلاب الا الفساق منهم، بخواهیم این
الا الفساق را به همه بزنیم ، اقتضاء هست ، اما ظهور خیلی ضعیف است .حرف بر می
گردد به این که آقا مقام اثبات ، یک امر عرفی است ، هر چه عرف بفهمد ، همان است و
عرف هم این جا به قول مرحوم میرزای قمی " رضوان الله تعالی علیه " مردم
نیستند ، که ایشان عرف را خیلی عالی معنا می کند ، می فرماید :یعنی ذهن مجتهد خالی
از اصطلاحات ، ذهن ساده بشود ، ذهن عوامانه ، اسم ذهن خالی از اصطلاحات را عرف می
گذاریم ، اسمش را بنای عقلاء می گذاریم .در این جا هم همین است ، یعنی ذهن خالی از
اصطلاح می گوید : این مسثتنی به مه جملات بر می گردد ، مگر این که ظهور به اندازه
ای ضعیف باشد ، که دیگر عرف به این ظهور اعتنا نکند . گفتم : مثل این که در دو
کلام باشد ، که اگر در دو کلام باشد ، به هر دو زدنش انصافاً کار مشکلی است .
بنابراین چیزی نداریم ؛مقام
ثبوتش حرف آقای بروجردی است،که کسی نگفته است .مقام اثباتش هم امر خیلی واضحی است
و آن امر عرفی است وباید برویم در عرف ببینیم به همه می خورد ، یا به آخری و دلیل
عقلی و دلیل اصولی ندارد .سه ، چهار تا مطلب اساسی این جا هست که ان شاء الله برای
شنبه عرض می کنیم .
وصلی الله علی محمد وآل محمد .