اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة
من لساني يفقهوا قولي.
عرض كردم
مرحوم آخوند«رضوان الله تعالي عليه»بعد از آنكه مسأله عام و خاص تمام مي شود،دو تا
مساله را عنوان مي كنند:يكي مسأله نسخ ويكي مسأله بداء و خيلي هم ساده از هر دو
مسأله مي گذرند. راجع به نسخ مي گويد مانعي ندارد كه در قرآن نسخ باشد،براي اينكه
همان نسخ همان تخصص است. تخصيص در افراد است،نسخ در ازمان است و اشكال ثبوت
ندارد.اشكال اثباتي اش را هم مي پذيرند كه بله نسخ در قرآن هست.
والحمدلله ما
در اين باره بحث مفصلي كرديم و گفتيم كه گرچه از نظر ثبوتي نسخ اشكال ندارد،اما با
ابهت قرآن،با عظمت قرآن هم سازگار نيست بنابراين آيه پيدا نمي كنيم كه نسخ شده
باشد.
اما راجع به
بداء،باز مرحوم آخوند خيلي ساده از مسأله مي گذرند و مي گويند بداء همان نسخ
است،براي اينكه نسخ گاهي در تشريع است،مثل اينكه آيه اي مي آيد،آيه اي ديگر را نسخ
مي كند و گاهي در تكوين است،بناست عذاب بيايد،عذاب نمي آيد و آنكه خبر دادند عذاب
مي آيد،اين حسب ظاهر بوده است،بهحسب باطن اصلاً نبايد عذاب بيايد و نمي آيد.به قول
ايشان اين اظهار بعد الاخفاست،يا ظهور بعد الخفاست و ايشان اين جوري از مسئله هم
مي گذرند،علماي علم كلام هم معمولا همين جورها صحبت كرده اند و مسئله تمام شده
است.
ما گفتيم در
مسئله بداء بايد بيش از اينها صحبت كنيم،حالا كه وارد بحث شديم اين بحث را يك قدري
باز كنيم.
گفتيم اين
آيه«يمحوا الله ما يشاء و يثبت»
همين بد است و قران مي گويد بداء است.اين«يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام
الكتاب»را هر كسي يك جور معنا كرده است.همانند نسخ كه گفتيم ثبوتاً اشكال
ندارد،اين آيه شريفه هم مي گويد بداء است.اما بداء يعني؟
گفتم اين جور
كه مرحوم آخوند و علماي علم كلام معنا كرده اند،با روايتها جور در نمي آيد براي
اينكه بعضي از روايات را خواندم،كه مي فرمود:«ما من شيء عبدالله مثل البداء»اگر
ما بخواهيم اين بداء را به ظهور بعد الخفاء معنا كنيم،با اين روايتها جور نمي آيد.
مرحوم كليني
اين روايات را در ج1،ص146 نقل كرده است،7،8 تا روايت صحيح السند و ظاهر الدلاله
نقل كرده است.اين روايات مي گويد .« ما عبدالله بشيء مثل البداء»،«ما عظم الله
بمثل البداء»«ما
بعث الله نبيا حتي يأخذ عليه ثلاث خصال:الاقرار له بالعبودية و خلع الانداد و ان
الله يقدم مايشاء و يوخر ما يشاء»
از هر پيغمبري سه تا بيعت گرفتند،يعني مثلا به حضرت ابراهيم گفتند تو پيامبري ،اما
سه تا عهد هم بايد بكنيد:يكي راجع به عبوديت و يكي راجع به ريشه كن كردن بتها و
يكي هم بايد راجع به بداء اعتقاد داشته باشيم.
اين جور كه
مرحوم آخوند بداء را معنا مي كند نمي شود ما اين روايت را معنا كنيم ،كه مثلا
بگوييم به حضرت ابراهيم جداً امر شد كه بچه اش را بكشد،اما بداء حاصل شد،گفت نمي
خواهد بچه ات را بكشي.يك قوچي آوردند،گفتند اين قوچ را به جاي آن بچه بكش. يا مثلا
به حضرت يونس گفتند امت را هلاك مي كنيم،او هم از قومش فرار كرد،اما قومش را هلاك
نكردند براي اينكه قوم توبه كردند.
اين روايتها
با بدايي كه علماي كلام،يا علماي علم اصول معنا مي كنند،جورنمي آيد براي اينكه،
آنكه علماي علم كلام معنا مي كنند،يك چيز ظاهري است،اين ديگر با«ما عبدالله
بشيءمثل البداء»يا«ما عظم الله بمثل البداء»يا«ما بعث الله نبي الا عاهد عليهم
البداء»جور نمي آيد.
لذا مسئله
بداء پيش اهل دل،پيش كساني كه در اين مسائل صاحب نظران،راستي مسئله مشكلي شده
است،كه حتي مثل حضرت امام مي گويم«سر من اسرار الله»،شيعه اسراري دارد كه از جمله
اسرار شيعه بداء است.
سني ها خيلي
از اين مسئله بداء عصباني هستند ،اما خيلي هم آن را آلت دستي براي هو كردن شيعه
كرده اند.خيلي از آنها،مثل فخر المشككين در تفسيرش،مثل صاحب المنار و امثال اينها
كه تعصب در سني گري دارند مي گويند شيعه ها مي گويند خدا گاهي جاهل است،نمي
داند.يك كاري را مي كند،بعد پشيمان مي شود،آن وقت ضد،آن كار را مي كند،بداء را اين
جور معنا كرده اند و گفته اند ما مي گوييم بداء نداريم،اما شيعه مي گويد بداء
داريم،بداء هم يعني اينكه خدا پشيمان مي شود يعني خدا علم مطلق ندارد.
لذا خيلي ها
مثل حضرت امام مي گويند:بداء سراً من اسرار الله.همين جوري كه مثلاً واسطه فيض
بودن ائمه طاهرين (ع)از اسرار شيعه است،بداء هم از اسرار شيعه است.همين طور كه
رجعت از اسرار شيعه است.بداء هم از اسرار شيعه است.حضرت امام بعد از آنكه خودشان
يك معنايي براي بداء مي كنند،اين جور مي گويند.البته جلسه قبل گفتم كه اين معنايي
كه حضرت امام مي كنند،فقط مال حضرت امام نيست ،قبلا هم بوده است.مثل صدر المتالهين
در اسفار دارند،حتي مثل ابن عربي در حاليكه سني بوده اما از نظر عرفان –عرفان
نظري،نه عملي-خيلي بالا بوده است،ايشان هم دارند،مثل مرحوم فيض دارد بعدش هم مرحوم
اقاي كمپاني در همين حاشيه بر كفايه دارند.ايشان همين جاها كه حرف مرحوم آخوند را
نقل مي كنند،همان معناي دقي عرفاني را مي آورند و اينها كه مي گويند بداء سر من
اسرار الله مي گويند بداء اصلاً يعني تجلي علمي روي عالم وجود.لذا مي گويند
ژروردگار عالم يك علم مكنون دارد.يعني علم ذاتي،براي اينكه علم ذاتي،براي اينكه
همه اسماء و صفات عين ذات خداست.آن وقت خدا گاهي تجلي مي كند.تجلي ها هم تفاوت مي
كند،گاهي تجلي با صفات رحمان است،گاهي تجلي با صفت رحيم است،گاهي تجلي با صفت
اراده است،گاهي تجلي با صفات علم است، يك وقتي هم تجلي با همه اسماء و صفات است،كه
14 معصوم،پيدا شده است،كه گفتيم هيچ كس نتوانسته به
اين حرف توّه كند،ولي حضرت امام كرده است.كه اين ديگر حتي اسماء و صفات مستأثره را
هيچ كس نگفته است،گفته اند مثلاًحضرت ابراهيم عالم به عالم ما كان و مايكون و ما
هو كائن بوده است،اما همانها گفته اند خيلي از علوم كه مختص به ذات خداست،حضرت
ابراهيم بلد نبوده است.البته اين حرف تقيةًراجع به چهارده معصومهم گفته
شده است،رواياتي هست كه مي گويد اسماءمستأثره را هم به پيغمبر اكرم هم نمي
دانند.اما اين طور كه حضرت امام مي فرمايند و بايد همچنين باشد، از نظر قاعده لطف
بايد چنين باشد.براي اينكه اگر اينجور خلقي بشود و خدا نكند،نقص در خدا پيدا مي
شود، يعني از نظر لطف پروردگار عالم كوتاه آمده است.بنابراين اينجور مي شود كه با
يك تجلي با همه اسماء و صفات،حتي اسماء و صفات مستأثره قرآن پيدا شد.
لذا اينها اين
جور مي گويند كه همان كه در ذات پروردگار عالم بوده،عالم وجود است.آن وقت علم
مكنون دارم ،آن علم ذاتي خداست.عالم وجود داريم،همان كپيه علم ذات خدا،كه جفت
القلم به ما كان و ما يكون و ما هو كائن.گفته اند معناي بداء اين است.
خب اين
حرف،انصافا خيلي حرف خوبي است اما آيا با بدايي كه در روايات ما آمده است،مي
سازد،يا يك چيز براي خودش است؟و ساختن اين حرف با روايات ما،خيلي بعيد است.حالا
بعضي از اين روايات را بخوانند ،ببينيد چه جور نمي شود.
«عن ابي
عبدالله:لو علم
الناس ما في القول بالبداء من اجر ما فتروا عن الكلام فيه»اگر
مردم مي دانستند چه حسنهايي در اين بداء است،هميشه در اين بداء صحبت مي كردند.
خب آن حرفي كه
حضرت امام دارد،آنراكه هيچ كس نبايد رويش صحبت بكند.صحبت هم نمي كنند،نهي هم شده
كه اين حرفها را براي عموم مردم بزنيم،عموم مردم حق ندارند در اين باره ها صحبت
بكنند.از همين جهت بعضي از علماء كه فلسفه را حرام مي كردند،براي همين بود،مي
گفتند اگر طلبه ها فلسفه بخوانندمنحرف مي شوند.ديگر چه رسدبه عرفان واينكه مرتب مي
گويندعرفان نه،نه براي همين است كه مي گويند اين مال خواص است.ولي اين روايت مي
گويد بداء مال مردم است.
من اينجا يك
جمله نوشته ام،كه اين جمله را آن وقتها كه حضرت امام زنده بودند،نوشته ام، نوشته
ام:«الكلام و هل يمكن ان يقال ان القول بالتشكيك بالوجود-كه حرف حضرت امام است-و
التشكيك في العلم و الاراده و الكلام في وحدة الوجود،مما يكون له الجر الي ما
شاءالله؟مع ان ورود الناس في مثل هذا الثقل الذي يختص باهله ليس بجائز،فلذا يؤكد
اهل هذه الاسرار بكتمان هذه الاسرا».
يكي بود-خدا او را بيامرزد-مي گفت من رفتم پاي
فلسفه حضرت امام نشستم ايشان آن وقت خارج منظومه مي گفتند.مي گفت تا من رفتم كتاب
را هم گذاشتند و گفتند اينجا آمده اي چكار؟گفتم آمده ام فلسفه.گفتند فلسفه من به
درد تو نمي خورد.از اين به بعد هم ديگر نيا،الان هم پا شو برو،بگذار درسمان را
بدهيم.
«فلذا يؤكد
اهل هذه الاسرار بكتمان هذه الاسرا عن غير اهله.الاتري ان لفظ مصباح الهدايه-اين
حرفهايي كه در مصباح الهداية است كه من روز سه شنبه چند تا عبارتش را خواندم-من
حيث الالفاظ سر من اسرار الخمينيه»ديگر چه رسد به معنايش.راستي كتاب ايشان مثل
قبسات ميرداماد است.
حالا ما
بخواهيم بداء را معنا بكنيم به اين سر من اسرار الخمينيه در مصباح الهداية،نمي شود
گفت.حرف حضرت امام و حرف مرحوم آخوند و بزرگان،خيلي حرف خوبي است،همان وحدت وجود
است كه داده اند دست صوفيها،كه كارشان رسيد به اينجا كه گفتند من خدا هستم و«الله
في الارض ارض و في السماء سماء»آنوقت آن آقا عصباني شدوگفت:و في الكلب كلب.مگرمي
شود اينها را گفت؟ اما صوفيها مي گويند.
لذا وحدت وجود
را اينطور كه حضرت امام معنا مي كند،همين وجود تشكيكي كه مرحوم حاجي اول مي گويد و
رد مي شوند،اين حرفها دارد اين وحدت وجود،،تشكيك در وجود،ظل وذي ظل هر دو
يكي،اينها خيلي حرفهاست،كه مسلم بداء در روايات ما براني از اين حرفهاست و نمي
توان بداء را به آنچه حضرت امام و امثال حضرت امام گفته اند،معنا بكنيم.
علي كل حال
آنكه حضرت امام در مصباح الهدايه دارند كه بايد بگوييم بهترين كتاب است،چون بعد از
كتابهاي ديگر نوشته شده است.مصباح الهداية كتاب كوچكي است،اما ايشان بعد از آنكه
حسابي حرفهاي ملاصدرا را ديده،حرفهاي مرحوم حاجي سبزواري را حسابي ديده است،كه
مرحوم حاجي راجع به بداءخيلي صحبت دارند،حتي در حاشيه بر منظومه خيلي صحبت دارند
چه رسد به آن كتابهاي عرفاني ايشان،بعد از آنكه حرفهاي ابن عربي را ديده است،چون
حضرت امام از نظر علمي به ابن عربي يك علاقه اي دارند و راستي هم ازنظربافتن
وازنظرعرفان عجيب بوده است.به عقيده من آدم بي خودي بوده است اما حضرت امام زير
بار نمي رفتند.علي كل حال حضرت امام اين حرفها را ديده اند و مصباح الهداية را
نوشته اند.مي توانيم بگوييم همه عرفاء بداء را اين جور معنا كرده اند.گفته اند
همان وحدت وجود است.يك علم ذاتي داريم،پروردگار عالم با آن علم تجلي كرد،شد عالم
وجود،لذا عالم وجود يعني معلوم خدا.آنوقت اين عالم وجود جفّ القلم بما كن و مايكون
و ما هو كائن.
آنوقت اين
آيه«يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»را هم اين جور معنا كرده اند،يعني
اين عالم وجود همان عالم مكنون است و عالم مكنون عندالله است،علم ذاتي خداست،خدا
تجلي پيدا كرده،علم فعلي پيدا كرده است،كه اسمش را علم بالفعل مي گذارند.استاد
بزرگوار ما علامه طباطبايي در الميزان زير بار اين حرف نرفته است.نه اينكه
نداند،در مجالس خصوصي مي گفتند،اما از نظر تفسير زير بار اين حرف نرفتند.لذا اين
حرف در الميزان نيست.
مرحوم
صدرالمتألهين هم همين جورند،گاهي از نظر عرفان بداء را همين جور كه حضرت امام معنا
مي كنند،معنا كرده اند،گاهي هم اينجوري كه مرحوم علامه طباطبايي معنا مي كنند،معنا
كرده اند.
لذا مي توانيم
بگوييم همه فلسفه بداء را اين جور معنا كرده اند،گفته اند:يعني علم به مقتضي و علم
به علت تامه.گفته اند ژروردگار عالم دو تا علم دارد:يكي علم به اقتضاء،يكي علم به
علت تامه، يعني خدا يك علم دارد ،اينكه به حضرت يونس بگويد اصحاب تو زمينه براي
نابود شدن را دارند،اين را ظاهر مي كند .يك علم هم به علت تامه دارد و آن اينكه
اگر توبه نكنند .خب توبه كردند ،ديگر آن مقتضي از بين مي رفت،مقتضي براي عذاب
موجود بود مانع آمد،ديگر مقتضي از بين رفت،اين هم علم خداست.آن علم اولي ،علم به
اقتضاست،اين علم به دومي علم به تامه است.« يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام
الكتاب»هم درست در مي آيد،يعني عنده آن علم ذاتي پروردگاري عالم است يمحوا الله ما
يشاء و يثبت ،آن علم به اقتضاست.لذا از طرف خدا علم به اقتضاء هست.چنانچه علم ما
هم-كه علم بي خودي است،علم بالعرض است-گاهي علم به مقتضي است،گاهي علم به علت تامه
است.يك علم ديگر هم داريم،كه اگر مثلا چوب تر باشد،آتش آن را نمي سوزاند.اين هم
علم به علت تامه است،اين هم درست است،روي اين هم قسم حضرت عباس مي خوريم.لذا آن
علم به اقتضاست،اين علم به علت تامه است.پروردگار عالم اين جوري است كه علم به
اقتضاء دارد علم به علت تامه دارد.علم به علت تامه دارد.علم به علت تامه ،علم ذاتي
است و« يمحوا الله ما يشاء و عنده ام الكتاب»اين علم است و علم به اقتضاء« يمحوا
الله ما يشاء و يثبت»است.
علامه
طباطبايي در الميزان در ذيل اين ايه،روي اين حرف خيلي اصرار دارند.يك قدري عبارت
را بخوانيم.وسيدنا الاستاد كان يصر علي ذلك في تفسيره الميزان و حاشيته علي
الكافي.مي دانيم كه مرحوم علامه طباطبايي بر اصول كافي حاشيه دارند آن وقت ايشان
چه مي گويند؟مي فرمايند:«ان علم الله تعالي في الموجودات مطابق لما في فعل النفس
فلله علم بالاشياء من جهه علله التامه و هو العلم الذي لابداء فيه و عنده ام
الكتاب.و له علم بالاشياء من جهه مقتضياتها التي يتوقف تاثيرها علي وجود شرائط و
فقد الموانع و هذا العلم يمكن ان يظهر خلاف ما كان ظاهر الفعل لفقد شرط او وجود
مانع»،مثل حضرت يونس كه به حضرت يونس خطاب شد:قومت را هلاك مي كنم.او هم بدون
اجازه رفت بيرون،قوم او الحمدالله توفيق پيدا كردند و گفتند:يونس رفت،خداي يونس كه
هست لذا توبه حسابي كردند.
آن وقت علامه
طباطبايي مي فرمايند«و بعباره اخري يمكن فيه البداء بهذا المعني هو المراد بقوله
تعالي:يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب».خب اين حرف هم-مثل خود علامه
طباطبايي خيلي خوب است،اما اين هم با مسأله بدايي كه اينقدر از ائمه طاهرين(ع) پافشاري
روي آن شده است با اين حرفهاي عرفاء و فلاسفه جور نمي آيد.اگر كسي بتواند جورش كند
هر دو حرف خوب است،اگر نه بايد يك فكر ديگري بكنيم.ببينيم ان شاء الله فردا چه
بايد بگوييم.
و صلي الله علي محمد و آل محمد