أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ
اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مرحوم محقق مسئلهاي را عنوان کردند و صاحب جواهر هم ميفرمايند
اين از اصول و قواعد مذهب است و درحالي که مسئله اينطور نيست.
مسئلهاي که عنوان شده، اينست که مهريهها معمولاً معجل است، يعني
نقد نيست و معمولاً نسيه است. از همين جهت نيز در ميان مردم مشهور شده که بگويند
چه کسي داده و چه کسي گرفته است.
مسئله اول اينست که درحالي که مهريهاش معجل است، اما ميتواند
بگويد من تسليم تو نميشوم تا مهريهام را بدهي.
مرحوم محقق ميفرمايند اين بايد تسليم شود و حقوق و استمتاعاتي است
که شوهر به زن دارد و زن بايد حقوق را ادا کند، ولو مهريه را نگرفته باشد. دليلش
را صاحب جواهر ميفرمايند مهريه نقد است و خودش را تسليم کرده به مهر معجّل و نه
به مهر نقد. تا اينجا خوب است انسان قدري بيشتر بگويد که مثل ساير ديون است.
همينطور که اگر شما از من بستانکار باشيد، اما يکسال ديگر و اگر الان بخواهيد
بگوييد دين من رابده، نميتوانيد تا اينکه يک سال تمام شود. اين هم همينطور است،
اگر گفته مهريه را بعد ميدهم. لذا تا اينجا خوب است که مهر معجّل است و وقتي مهر
معجّل شد، اين نميتواند بگويد من تسليم تو نميشوم تا مهر را بگيرم؛ زيرا در نکاح
قيد شده است که مهريه نقد نباشد،بلکه نسيه باشد. بعد مرحوم محقق يک جمله دارند و
ميفرمايند اگر امتناعي از تسليم شد که امتناع از تسليم هم دو قسم است. يک قسم را
صاحب جواهر معنا ميکند و ميفرمايد «و ان أسد»، اين بايد تسليم شود و اما نشد و
گفت هروقت مهريهام را دادي، تسليم ميشوم. يک صورتش هم اينکه بگوييم تا مهريه
نباشد، لازم نيست که تسليم شود. لذا در عبارت مرحوم محقق «و ان أسد» را ندارد و
مرحوم صاحب جواهر «و ان أسد» را ميآورند که خيلي هم لازم نبود.
حال بگوييم امتناع کرد و عقد هم يکساله بوده و الان يکسال تمام شده
مهريۀ معجل، حال شده و بايد مهريه را بپردازد. در اين صورت که بايد مهريه را
بپردازد، باز آيا اين ميتواند امتناع از تسليم کند يا نه؟!
ميفرمايند در مسئله دو قول است و يک قول ميگويد نه و بايد تسليم
شود و يک قول ميگويد آري، ميتواند و مرحوم محقق ميفرمايند: «و هو أشبه» به خاطر
استصحاب. قبلاً جواز امتناع بوده و الان نميدانيم جواز امتناع هست يا نه، پس
استصحاب کند.
مرحوم صاحب جواهر هم در پيش جملۀ «و هو أشبه» مرحوم محقق،ميفرمايند:
«و هو أشبه به قواعد اذهب، و هو أشبه به قواعد الفقه». لذا ذيل مسئله بغرنج است.
مثلاً مهريه يک ساله بوده و يک سال تمام شده و الان بايد مهريه را بپردازد. حال او
ميگويد مهريهام را بده تا من تسليم شوم و در اينجا عندالمطالبه و عندالاستطاعه
هم نيست و ميتواند بگويد مهريه را بده تا تسليم شوم و حق دارد. صورت قبلي نسيه
بوده و صورت بعدي حال و نقد است و نسيه نيست و اين اگر قبلاً امتناع کرده، حق
نداشته و الان امتناع کند، حق دارد و اصلاً تناسبي با هم ندارد و شک نداريم تا
استصحاب کنيم و استصحاب هم نيست براي اينکه دو تا موضوع است و موضوع آن معجل و
موضوع اين حال است.
حال اگر اين مرد نداشت که مهريه را بدهد. مثلاً مهريه يک سال معجل
بوده و الان حال شده و اما اين مرد ندارد که مهريه را بدهد، «نظرة الي ميسرة» ميگويد
اين خانم بايد صبر کند. معناي صبر هم يعني زن و شوهر باشيد و هر وقت که داشت،
مهريه را رد کند. اگر داشته باشد، عندالمطالبه است و بايد بدهد و اگر ندهد، ميتواند
بگويد من هم تسليم نميشوم. اما اگر ندارد و عندالاستطاعه است و اين نميتواند
تسليم نشود. «فنظرة الي ميسرة» مانند دين است. مثلاًشما هزار تومان يک ساله به من
داديد و الان يکسال شده و من ندارم که هزار تومان را بدهم. نميتوانيد مثل الان که
مشهور شده،به اجرا بگذاريد. الان نصف زندانيها به خاطر همين است که ندارد بدهي را
بدهد و ميگويند حال که نداري، به زندان برو. قرآن ميفرمايد اگر نداشت که بدهد،
«فنظرة الي ميسرة» يعني بايد صبر کند تا زماني که داشته باشد.
اين خانم هم مهريه قرار داده، معجل يا غيرمعجل، يعني عندالمطالبه
يا عندالاستطاعه. يک وقت گفتم ما خيلي اصرار کرديم و پذيرفته هم شد و قانون را هم
به ما گفتند اما اين محضريها تقصير پيدا کردند و ما ميگفتيم که نوشتن عندالمطالبه
غلط است بلکه بايد بنويسيد عندالاستطاعه و معناي عندالاستطاعه اينست که هر وقت
داشت، بايد بدهد و اما اگر ندارد، لازم نيست بدهد. وقتي چنين باشد، اين فرمايش
مرحوم محقق که اگر معجل شد، حال ميشود؛ و الان آيا وجوب تسليم هست يا نه؟ «فيه
وجهان والاشبه» اينست که ميتواند تسليم نشود و صاحب جواهر هم بگويد اين موافق
قواعد فقه است؛ درست در نميآيد و نميدانيم چه چيز در نظر مبارک مرحوم محقق بوده
است و اصلاً معنا کردن عبارت مرحوم محقق کار مشکلي است. عجب اينست که در يک مسئلۀ
جزئي قبل و بعد از آن، مرحوم صاحب جواهربيش يک صفحه يا دو صفحه بحث ميکنند و اما
راجع به اين مسئله با سه ـ چهار سطر مسئله را تمام ميکنند. يک دفعه مسئله را با
يک احوط و اقوي تمام ميکردند و اما الان مسئله را تمام ميکنند با اينکه مرحوم
محقق ميگويد اگر تسليم نشود «أشبه» است و مرحوم صاحب جواهر ميفرمايند أشبه به
قواعد أذهب و أشبه به اصول مذهب.
مسئله از يک جهت واضح است و آن اينست که مهريهها نقد نيست و مهريۀ
نقد کم پيدا ميشود مگر اينکه خانه يا باغ باشد و اما اگر خانه يا باغ نباشد، مثل
مهريههاي حالا، مثلاً ميگويد هزار سکۀ بهارآزادي که بعضي از فقها ميگويند اصلاً
اين ضمۀ مرد نميشود. حال ميگويند هزار سکه بهارآزادي که مرد ندارد بدهد و زن هم
ميداند که ندارد تا بدهد و پدر و مادرها هم ميدانند که مرد ندارد اين مهريه را
بدهد. حال که مهريه معجل شد، پس بر خانم واجب است که تسليم شوهر شود و اينطور نيست
که بگويد تا مهريهام را ندهي، تسليم نميشوم. زيرا مهريهاش معجل است و مرد هر
گاه داشت، بايد مهريه را بدهد. صاحب جواهر ميفرمايند بُضع تو در مقابل مهريۀ معجل
است و اين حرف خوبي است. به اين خانم ميگويند مهريۀ تو معجل است و بايد تسليم شوي
تا اين مرد بتواند مهريه را بدهد و مهريه عندالاستطاعه است.
مسئله در جايي مشکل ميشود که حال شود. يعني اين مرد ميتواند
بدهد. مثلاً باغ يا خانه خريده و خانم ميگويد نصف خانه را به نام من کن و نصف به
نام خودت باشد. يعني دين عندالاستطاعه، عندالمطالبه شده است. در اين صورت اين مرد
حتماً بايد مهريه را بدهد و اگر نداد، زن ميگويد من تسليم تو نميشوم تا مهريهام
را بگيرم. اين درست است، زيرا تسليم در مقابل مهريه است و اين مرد ميتواند مهريه
را بدهد؛ بنابراين زن ميتواند تسليم نشود. قبلاً بايد تسليم نشود،زيرا مهريه
معجل بود و الان بايد تسليم شود، زيرا مهريه، حال و نقد شده و اين مرد هم ميتواند
بدهد، بنابراين زن ميتواند امتناع کند و اصلاً نه جاي استصحاب است و نه جاي ان
قلت قلت است. چيزي باقي ميماند و آن اينست که در حالي که مهريه حال است و معجل
نيست؛ و اين هم گفته يک سال ديگر و الان يک سال تمام شده و مهريه معجل شده و اما
اين مرد ندارد که مهريه را بدهد؛ پس «فنظرة الي ميسرة» ميگويد همان معجل است. اما
معجل نيست و اسم آن را «عندالاستطاعه» ميگذاريم. درحالي که الان در محضر مينويسند
عندالمطالبه، و محضري و پدر و مادرها هم ميدانند که اين ندارد تا اين مهريه را
بدهد. حال ولو مهريه حال يعني عندالمطالبه هم باشد، اما چون ندارد که اين مهريه را
بدهد، پس عندالاستطاعه ميشود. بايد بگوييم اين زن بايد صبر کند تا هر وقت مرد
داشت، مهريه را بدهد و اگر نداد، زن هم ميتواند تسليم نشود.
پس مهريه که معجل شد، همان جملۀ اول مرحوم صاحب جواهر که ميفرمايند
تسليم در مقابل مهريه معجل است. الان مهر حال با «نظرة الي ميسرة» مهر معجل ميشود
و در آنجا که ندارد مهر را بدهد، زن نميتواند تسليم نشود و همان عبارت مرحوم محقق
و حرف صاحب جواهر است که اصلاً اين وجوب تسليم در مقابل مهر معجل است و مهر معجل
يعني عندالاستطاعه.
مثل الان که ميدانند اين نميتواند اين مهريه را بدهد و اگر
بميرد، باز نميتواند بدهد و به ضمۀ کسي هم نميآيد. اينکه بعضي عوام خيال ميکنند
حال که مُرد، مهريه به زنش بدهکار است و پسرش يا پدر و مادر بايد بدهند، اينطور
نيست الاّ اينکه پدر و مادر ضمانت کرده باشند و الاّ تا ضمانت نکرده باشند، مهريه
به ضمۀ مرد است و اگر مُرد و چيزي نداشت، «المفلس في أمان الله». نه در دنيا کسي
ميتواند به او بگويد اين مهريه را بده و نه در آخرت.
اگر مهريه حال شد، يعني ميتواند بدهد؛ اما اگر حال را معنا کنيم
که اين حال است، اما نميتواند بدهد؛ قرآن ميفرمايد «فنظرة الي ميسرة» اين معجل
است. اين نميشود که مرد نداشته باشد و ما بگوييم مهريۀ معجل، حال شد. معناي
عندالمطالبه و عندالاستطاعه هم همين است. يعني هر وقت داشت، عندالمطالبه ميشود و
دين است و بايد دين را بپردازد و مهريه را بدهد. و اما اگر ندارد، دين معجل و صداق معجل است. آنجا که قيد کرده باشد، با
قيد و آنجا که قيد نکرده باشد، با «نظرة الي ميسرة». اين يک امر عرفي هم هست و
گفتم که حتي در ميان عرف مشهور شده که چه کسي داده و چه کسي گرفته است؛ يعني اين
مهريه يک تشريفات است.
در استمتاعات، ميتواند بگويد مهريه ام را بده تا تسليم شوم و اين
مربوط به ازدواج نيست. مسلّم است که اين مرد بدهکار است و از همين جهت گفتيم به
مجردي که ميگويند «انکحتُ و قبلتُ»، اين خانم مالک همه ميشود و حتي قبل از دخول
که اگر قبل از دخول طلاق داد، بايد نصف مهر را برگرداند. به مجردي که بگويد
«انکحتُ و قبلتُ»، چه حال باشد و چه معجل و بتواند بدهد يا نتواند بدهد، اين خانم
مالک مهريه ميشود. اگر معجل است، مالک ميشود در وقت عندالاستطاعه و اگر حال
باشد، الان مالک ميشود. اينکه الان مالک شده، ميتواند بگويد تو خانه داري و سه
دانگ از خانه را به نام من کن تا من زن تو شوم. اين طوري نيست. اما حرف در اينست
که اين خانه ندارد و ميگويد هرگاه خانه دار شدم، ميدهم اما الان درحالي که مرد
ندارد،زن بگويد تسليم نميشوم تا مهريهام را بدهي؛ اين منافات پيدا ميکند با
«نظرة الي ميسرة».
مرحوم محقق فرض کرده اول معجل؛ و بعد هم صاحب جواهر همين معجل را
معنا ميکند و ميگويد بُضع در مقابل مهر معجل است، پس بنابراين زن وجوب تسليم
دارد و نميتواند بگويد من تسليم تو نميشوم. تا اينجا درست است و مرحوم محقق
گفتند و صاحب جواهر هم شرح دادند. يعني حرف در اينست که «لو امتنع و حلّل عجل».
آيا اين ميتواند تسليم نشود يا نه؟! «فيه وجهان الأشبه» اينکه ميتواند تسليم
نشود.براي دليل هم ميگويند ديروز ميتوانسته تسليم نشود الان هم ميتواند. به
مرحوم محقق ميگوييم در استصحاب وحدت موضوع شرط است و موضوع آن مهر معجل بوده و
موضوع اين مهر حال است و خودتان ميفرماييد «لو امتنع و حلّل عجل» يعني الان
عندالمطالبه است. لذا ميگوييم آيا اين مرد ميتواند مهر را بدهد يا نه! اگر ميتواند،
امتناع غلط است و مرد هم بايد مهريه را بدهد و اگر نداد، زن ميتواند بگويد تا
مهريهام راندهي به خانۀ شما نميآيم و اما اگر نداشت، «فنظرة الي ميسرة» ميگويد
مهر معجل است.
اگر در اين مسئله بتوانيد حرف محقق و صاحب جواهر که قواعد مذهب
درست ميکنند را بگوييد، وگرنه ظاهراً ايراد وارد است و نميشود درست کرد.
مسئلۀ بعد راجع به اينست که اگر مهريه تغيير کند. مرحوم محقق مثال
ميزنند به اينکه مثلاً زمين است و آن را باغ کنند و يا پارچه است و لباس کنند و
بالاخره مهريه تغيير کند. حال آيا اين خانم همان مهريهاي که تغيير کرده را حق
دارد و يا اينکه چون عين آن نيست، اگر مثلي است،مثل و اگر مثل نيست، قيمت.
اگر ما باشيم و قاعده، همين است که يک دفعه مهريه از بين رفته است.
مثل اينکه زمين بوده و سيلاب آمده و زمين را برده است. الان خانم چه چيز بستانکار
است؟! خواه ناخواه اگر مثلي است، مثل همين زمين را در آنطرف بدهد و اگر قيمي است،
نميشود مثل بگيريم و ميگويد قيمت را بده. روي قاعدۀ کلي اينگونه است، اما موارد
مختلف است. مثلاً مثالي که مرحوم محقق ميزنند، برميگردد به شرکت و به تغيير
برنميگردد. مثل اينکه زمين را باغ کند. حال اين مهريه تغيير کرده، اما شرکت است.
نميدانم چرا مرحوم محقق و مرحوم صاحب جواهر نفرمودند که شرکت است. اعياني اين از
شوهر ميشود و زمينش از خانم ميشود و در اصل شرکت است. اگر اين زمين نابود شده
باشد و هنوز تحويل نداده باشد، «ان كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايع». حال زمين
از بين رفته است و اگر مثلي باشد، مثل آن را بدهد. مثلاً يک جريب زمين است و آن
طرف زمين ديگري دارد و ميگويند پس زمين بده و اگر قيمي است و مثلي نيست، ميگويند
قيمت يک جريب زمين را بدهد. مثل همين مثال مرحوم محقق که به پارچه مثال زدند؛ اگر
بخواهيم به پارچه مثال بزنيم، مثالاً مهريۀ اين سه متر گواردين بوده است و اين سه
متر را مرد برداشته و قبا کرده است؛ در اينجا معلوم است که اين پارچه به درد زن
نميخورد و اگر مثلي است، سه مترگواردين بايد بخرد و به زن بدهد و اگر قيمي است،
بايد قيمتش را بدهد و اما اين مثالهاي مرحوم سيد که مثلاً نقره آيينه شده؛ ميفرمايند
تغيير در اينجا برميگردد به اينکه بايد مثل بدهد و راجع به پارچه ميگويند بايد
قيمت بدهد. ظاهراً نبايد مثال بزنيم و بگوييم اگر مهريه تغيير کند، موارد مختلف
است. گاهي شرکت است، گاهي مثلي است و عين نيست و مثل هست و برميگردد به مثل؛ گاهي
هم قيمي است و برميگردد به قيمت و ببينند که قيمت بازار چقدر است؛ بعضي اوقات هم
نميشود قيمت کرد و عين از بين رفته و مثلي نيست و قيمتها مختلف است و برميگردد
به مهرالمثل خانم.
مسئله واضح است و موارد فرق ميکند. گاهي بايد عين تغيير شده را
بدهد و گاهي مثل آن را گاهي قيمتش را و گاهي هم برميگرددبه مهرالمثل. و اما اينکه
بگويند اگر نقره را آينه کردند و يا لباس را بريدند و قبال کردند، با هم تفاوت
دارد؛ اينها هيچ تفاوتي با هم ندارد. در هر دو عين نيست و تغيير کرده و حال که
تغيير کرده، اگر مثل است، مثل بدهد و اگر مثل نيست، قيمتش را بدهد. لذا در همين
نقره که مثال زدند، مثلي است. مثلاً صد مثقال نقره مهر کردند و اين مثلي است. الان
نقرهها را برداشتند و از بين بردند و خانم ميگويد مهريهام را بده و مهريهام صد
مثقال نقره است و صد مثقال نقره به من بده. در اينجا به مثلي مثال زدند و خوب است
و در پارچه گفتند قيمي که در آن پارچه هم گاهي قيمي است و گاهي مثلي است. مثلاً
پارچه را بريدند و اين ميگويد مهريهام را بده و مرد ميگويد پارچه را قبا کردم و
خانم ميگويد به بازار برو و عين پارچه را بخر و اگر پارچه نبود، قيمتش را بده.
آنگاه مرد ميگويد نميتوان قيمت کرد، بعد خانم ميگويد ببين که مهرالمثل چقدر است
و مهرالمثل مرا بده. گاهي هم شرکت ميشود. مثل همان زميني که باغ کرده است و در
اينجا نه مثلي است و نه عيني است و عين هم تغيير کرده و اما تغييرش برميگردد به شرکت.
الان اعياني اين باغ از شوهر و زمينش از خانم است.
و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد