أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث روز چهارشنبه ما راجع به آياتي بود که مربوط به حضرت آدم «عليهالسلام» است. در جلسۀ قبل گفتم در اين آيات هم محکم هست و هم متشابه. راجع به متشابهاتش نميشود صحبت کرد و بايد بگوييم که نميدانيم. اما راجع به محکماتش انصافاً مطالب مهمي در اين 9 آيه هست.
مطلب اول راجع به انسان بود. اينکه انسان چيست؟ انسان کيست؟.
در اين 9 آيه گاهي ميفرمايد انسان خليفة الله است. (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة)، بالاتر از اين ميفرمايد روح الله است. (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) «الحجر، 29»؛ بعضي اوقات هم ميفرمايد مسجود ملائکه است. دست روي هرکدام بگذاريم، خيلي مهم است. مهمتر از اين سه،(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها). مظهر کلّ اسماء و صفات حق است. تجلي خدا بر آدم، مظهر اسماء و صفات حق شد. يک نکتهاي در اينجا هست و آن اينست که آيا حضرت آدم در وقتي که متجلي واقع شد، به راستي قدرت مطلقه پيدا کرد و علم مطلق پيدا کرد، يا اينکه بگوييم اين روح الله ميتواند به مقام عنداللهي برسد. به عبارت ديگر، حضرت آدم که خلق شد،زمينهاي در او موجود شد براي اينکه به عالم ملکوت و به مقام عنداللهي برسد و منازل آخرت را طي کند. اگر کسي اين حرف را بزند که (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ)؛ اقتضاءبوده است. يعني اين روح الله اقتضا داشته که به مقام عنداللهي برسد و راه را طي کند. از يغظه به توبه و از توبه به تقوا و از تقوا به تخليه و تحليه و تجليه و به مقام فناء و به مقام لقاء، تازه اول کار سير من الحق الي الحق و غيرمتناهي تا خدا خدايي کند. و اما ظاهراً اينطور نيست که حضرت آدم بالفعل عالم به اسماء و صفات شده باشد. زيرا حضرت آدم پيامبر است، اما يک پيامبر غير اولوالعزم است و پيغمبري است که شيطان توانست او را گول بزند. لذا (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها) با اين عرض من جور در ميآيد، ولو آقايان مفسرين نفرمودند اما همينطور معنا کنيد که اين روح الله، اقتضاء دارد که مظهر همۀ اسماء و صفات حق شود و قدرت مطلقه و علم مطلق پيدا کند. و آن تجلي پروردگار و خلقت روح، زمينه براي هر انساني است. هرکه آدم مرکب از روح و جسم است، بُعد معنوي او زمينه دارد که ميتواند به هرکجا که خواست،برسد و مسجود همۀ ملائکه واقع شود. (المومنَ اَعظَمُ حُرمَةْ مِنَ الکَعبةِ)، (المُومن اَعظم حُرمَة من الملک المقرّب). اين اقتضاء است و به فعليت رساندن آن دست ماست. اگر ما بتوانيم آن بُعد حيواني را بُراق کنيم، شايد معراج پيغمبر که بُراق لازم داشت، براي همين باشد و معنايش همين باشد که اين انسان اگر بخواهد حرکت کند، بُراق ميخواهد و بُراق آن بُعد ناسوتي اوست. اگر به راستي بُعد حيواني را بُراق کند، عروج ميکند. حد يَقف هم ممنوع است و اينکه مشهور شده که در قيامت حدّ يقف هست، غلط است. شايد جهنميان حد يقف باشد و اما در بهشت استکمال و سير من الحق الي الحق است، من الازل الي الابد. اما علي کل حالٍ توقف در اين انسان ممنوع است. يک وقت برسد به جايي که نتواند استکمال کند و استکمال داشته باشد. و اين (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ) را اينطور معنا کنيم که ملائکه آن زمينه را درک کردهاند، که اين خليفة الله به راستي خليفةالله است. يعني مظهر اسماء و صفات حق است، در آن وقتي که بُعد مادي را بُراق کند و جلو رود و اين منازل هفتگانه را طي کند و به قول حضرت امام «رضواناللهتعاليعليه»، تازه اول کار است. وقتي به مقام فناء و لقاء رسيد، همۀ اينها مقدمه است. اما مشکل است و اما مشکل محال است. ميشود اما مشکل تا سرحد محال است. اينکه انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکَند و درخت فضيلت به جاي آن غرس و بارور کند و از ميوۀ آن هم خود استفاده کند و هم ديگران استفاده کنند، اين در سرحد محال است، اما بالاخره ميشود. (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة)، ميگويد اصلاً تو را براي همين خلق کردم. اصلاً خلقت تو براي اينست و اگر سقوط کردي يا توقف کردي، تقصير خود توست و الاّ آنچه جعل بوده (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة)، آنچه جعل بوده،روح الله است. آنچه جعل بوده،تجلي است.
اين تجلّي در قرآن هست که قضيۀ حضرت موسي که گفت خدايا! من ميخواهم تو را ببينم و فرمودند ممکن نيست. مفسرين گفتند حضرت موسي از قول اراذل و اوباش گفته و اما بالاخره آنچه قرآن ميگويد، اينست که خطاب شد، (لَن تَراني). حال براي اينکه معناي (لَن تَراني) را به حضرت موسي بفهماند، فرمود که نميشود، (... تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً) «الأعراف، 143»؛ اين تجلي است. دخول و اتحاد نيست و اسمش را تجلي ميگذاريم.
عکس ما در آينه اتحاد و دخول و غير نيست، بلکه قرآن اسمش را تجلّي گذاشته است. اين تجلّي که اين آيه ميفرمايد وقتي تجلّي به کوه شد، کوه ذره ذره و با خاک يکسان شد. حضرت موسي هم از عظمت اين تجلي يا مُرد و دوباره زنده شد و يا مدهوش شود.
پروردگار عالم در حضرت آدم تجلي کرده است. يعني اين انسان ميتواند تجلي گاه خدا شود. يعني اين استعداد را دارد. اما ساير موجودات اين استعداد را ندارند. اين آيۀ امانة، آيۀ بالايي است. (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً) «الأحزاب، 72». ظاهراً اين أمانة اينست که روح انسان زمينه دارد که به مقام عنداللهي برسد. (لا يسعنى أرضى و سمائى، و لكن يسعنى قلبُ عبدى المومن)،اين امانت خداست. بعد قرآن ميفرمايد: (إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً)، يعني اين خيلي ظالم و جاهل به خودش است. به اندازهاي به خودش جاهل است که روحش را ميکُشد. يعني به جاي اينکه آن بُعد حيواني، بُراق شود، بعضي اوقات روح براي جسم بُراق ميشود و برعکس سقوط ميکند. (إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ) «النساء، 145».
بعضي ميگويند مثل اينکه عروج او غيرمتناهي است، سقوطش هم غير متناهي است. اما علي کل حالٍ سقوط ميکند و بالاخره ما با اختيارمان، ما با ارادهاي که خدا به ما داده، ما با تلاش و کوشش خود، ميتوانيم از حيوانيت به آدميت برسم و آدم خليفةالله است. آدم هم کسي است که به مقام عنداللّهي ميرسد. آدم کسي است که تجلّي همۀ اسماء و صفات حق است و قدرت مطلقه پيدا ميکند. همۀ معجزهها همين است. اينکه قرآن اين معجزهها را نقل ميکند، من خيال ميکنم قرآن هم ميخواهد اين را بگويد که اي آدم! ميتواني به اينجاها برسي.
بنا بر آنچه در سورۀ آل عمران است، حضرت موسي اينطور فرمود که: (...أَنِّي أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّينِ کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَکُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ ...) «آلعمران، 49». اين نه اينکه از جهت پيغمبر است و شکي نيست که اين معجزه است و به اذن الله است، اما اين انسان ميتواند قدرت مطلقه پيدا کند، چنانچه ميتواند علم مطلق پيدا کند، «علم ماکان و ما يکون و ما هو کائن» و ميتواند مظهر اسماء و صفات حق شود. اما خودش بايد به اينجا برسد. بله، مشکل است، (مَا زَکَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰکِنَّ اللَّهَ يُزَکِّي مَنْ يَشَاءُ) «النور، 21»؛ وقتي معلم اخلاقش خدا شود،آنگاه ميتواند منازل هفتگانه را از يغظه به توبه و از توبه به تقوا و از تقوا به تخليه و از تخليه به تحليه و از تحليه به تجليه و بعد به مقام لقاء.
به قول آقا ميرزا جواد آقاي تبريزي که ميفرمايند من نميدانم چرا 21 مرتبه حرف لقاء در قرآن آمده و مفسرين در هر 21 جا گفتند: (أي لقاء رحمته). چه داعي داريم که ما اين رحمت را مضاف بگيريم! بلکه انسان ميتواند به مقام لقاء برسد. به مقام لقاء نه اينکه خدا را ببيند و اما اگر خدا را نبيند، کور است؛ (ام هي عين ما تري، ما رأيت شيئاً إلا و رأيت الله قبله و بعده و معه)يعني برسدبه جايي که خدا را بيابد. نظير آدم تشنهاي که آب ميخورد و سير ميشود و نميتواند بگويد که چگونه سير شدم. اما بالاخره درک ميکند و مييابد و يابيدني خيلي بالاتر از دانستي است. به اين مقام لقاء ميگويند.
حضرت امام «رضواناللهتعاليعليه» مدعي بودند که عصمت از مراتب علم است. آنگاه ميرسد به آنجا که اگر دنيا يک طرف و يک گناه کوچک يک طرف باشد، پشت پا به دنيا ميزند و آن گناه را انجام نميدهد. اگر همۀ دنيا را به او بدهند و بگويند يک خلاف واقع بگو، اما اين کار را نميکند.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي در قضيۀ حضرت يوسف يک نکتۀ خوبي داشتند و ميفرمودند که 24 زمينه براي گناه براي حضرت يوسف پيدا شد. که يکي از اين 24 گناه براي هرکه باشد، بعيد است که مصون بماند. بعد آن 24 گناه را ميشمارند. اينکه حضرت يوسف عذب بود و زن نداشت و زليخا زيبا و عالي بود و از نظر تشريفات هم عالي بود و حضرت يوسف عبد بود و اگر متابعت ميکرد، در آن دربار تشريفاتي پيدا ميکرد و خلاصه 24 زمينۀ اينگونه بود، اما فرار ميکند. بعد هم معناي مقام لقاء اينست که خودش را نميبيند و بعد ميفرمايد: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ) «يوسف، 24» و (إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ) «يوسف، 33». همۀ اينها را معنا نکنيد که پيغمبر بوده يا معصوم بوده، اصلاً معجزۀ پيغمبران از همين جا پيدا ميشود که يک انسان کامل است و وقتي انسان کامل شد، روح الله است و وقتي روح الله شد، آنگاه (علّم آدم الاسماء کلّها) و (عالم ماکان و ما يکون و ما هو کائن) قدرت مطلقه براي او ميشود و آنگاه هرکاري خواست، ميتواند انجام دهد و هرچه خواست ميتواند بداند.
اين 9 آيه اين را به ما خوب ميفهماند و از آيات مهم قرآن اينکه، اي انسان! تو را خلق کردم براي اينکه مسجود ملائکه واقع شوي.
گفت جبريلا بيا اندر پي ام گفت رو رو من حريف تو ني ام
اينکه همان جبرئيل افتخار نوکري او را بکند و ملائک مقرب خدا افتخار خدمت اين را بکنند. (إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُکُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ...) «فصلت، 30 ـ31». اينکه خيلي از مفسرين گفتند اين آيه مربوط به دم مرگ و آخرت است، معلوم است که اشتباه است. ملائکه افتخار نوکري اين را ميکنند، هم در دنيا و هم در آخرت. اما کسي که (إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا)، آنکه به راستي بفهمد که چيست؛ و اين بالاترين علم و معرفت براي انسان است، «كَفى بِالْمَرْءِ جَهْلاً اءنْ لا يَعْرِفَ قَطره».
بحث ناقص است و چندين جلسه در اين باره صحبت ميکنم و انشاء الله مفيد باشد.
و صلي الله علي محمد و آل محمد