عنوان: شرح آيات ابتدايي سورۀ مبارکۀ مزّمّل (صبر اجتماعي)
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

بحث هفتۀ گذشته، بحث مهمي بود؛ مخصوصاً براي ما طلبه‌ها، و راجع به صبر اجتماعي بود. (وَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً)، (فاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)، و ما طلبه‌ها اگر بخواهيم که بتوانيم در اجتماع جايي باز کنيم و حکومت در دلها کنيم، بايد اين صبر اجتماعي را داشته باشيم، و الاّ خود به خود منعزل مي‌شويم و حکومت بر دلها نداريم. پيدايش اين هم خيلي مشکل است، اينکه کسي بتواند با طلبه‌ها بسازد. يا يک امام جماعت بتواند حکومت بر دلها داشته باشم و آن هم در زمان ما، خيلي مشکل است. غيبت را حرام بداند اما در پيش خودش و پيش خدا، بگويد هرکه پشت سر من غيبت کرد، من او را عفو مي‌کنم و خدايا تو مرا عفو کن.

بعضي از بزرگان که به جايي رسيدند، از غيبت راضي مي‌شوند، اما از تهمت راضي نمي‌شوند و بايد عقابش را ببينيم. حتي به اينجا مي‌رسد که نزد او مي‌گويند من چنين غلطي کردم و تهمت زدم، تقاضا دارم که راضي شو و آنگاه اين راضي نمي‌شود.

يکي برسد به اينجا که شباهت به پيغمبر اکرم پيدا کند و اين (انّه لمَجنون) را نه اينکه بگذرد، بلکه وقتي او را کتک مي‌زنند، بگويد: (اللهمَّ اهْدِ قومي فانّهُم لايَعْلَمون)، اين کار مشکل است، اما لازم است و اين (فاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)، مختص به پيغمبر نيست،‌بلکه راجع به همه است. يک بار کسي منعزل است و هيچ کس را ندارد، شايد بتواند زندگي کند؛ اما يک دفعه زن و بچه دارد، اگر صبر خانوادگي نداشته باشد، مطرود نزد بچه‌ها و نزد زنش است. راجع به صبر خانوادگي کتابهايي نوشته شده است. من در اوايل انقلاب اين بحث را مي‌کردم و دو جلد کتاب راجع به خانه و خانواده در اسلام نوشتم و بحثش خيلي مشکل است. هميشه اينطور بوده و الان هم اينطور است که زن داري و بچه داري خيلي مشکل است. چنانچه براي زن هم شوهرداري و بچه‌داري و خانه داري فوق‌العاده مشکل است و اما فوق‌العاده لازم است. اينکه انسان در خانه مرد باشد، همه چيز را فداي زن و بچه‌اش کند؛ مشکل است، اما خيلي خوب و لازم است. همين صبر و بردباري و محبت در خانه است که بعضي اوقات زن کمک کار طلبه مي‌شود. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي مي‌گفتند اين الميزاني که من نوشتم، نصف آن مرهون زنم است. خانمش از دنيا رفته بود و ايشان خيلي ناراحت بودند و گريه مي‌کردند. ما مي‌گفتيم آقا گريه نکنيد. ايشان مي‌گفت اين زن در اين الميزان خيلي مددکار من بود. مواظب بود که من خسته نشوم و مواظب بود که من خوب مطالعه کنم. عکس اين هم همين است. خانه داري و شوهرداري و بچه‌داري براي زن خيلي مشکل است و ما بايد صبر و تحمل داشته باشيم و لاأقل گذشت و ايثار و فداکاري داشته باشيم. بعضي اوقات انسان چيزهايي مي‌بيند و حسرت مي‌خورد که چرا ما چنين نيستيم.

يکي از مراجع بزرگ تقليد، آقا سيد ابراهيم قزويني است و انصافاً خيلي بالاست و از شاگردان خوب ميرزاي شيرازي است و دوش به دوش ميرزاي کوچک و آقا سيد محمد فشارکي بود و خواص خيلي او را مقدم بر ديگران مي‌گذاشتند و بالاخره خيلي بالا بوده است. اين شخص براي اينکه کربلا آباد شود، نجف را رها کرد و به کربلا آمد. مثل مرحوم ميرزاي بزرگ که نجف را رها کرد و به «سرّ من رعي» و در بين سنّيها آمد. براي اينکه «سر من رعي» را زنده کند. اين شخص هم به کربلا آمد تا کربلا را زنده کند. دختر فتحعلي‌شاه بيوه شده بود و به کربلا آمده و مجاور شده بود. اين به آقا سيد ابراهيم طمع کرد. کسي را فرستاد که من مي‌خواهم دست عنايت شما روي سرم باشد. آقا سيد ابراهيم اول از اين راه جلو آمد که من کجا و شما کجا! شما شاهزاده هستيد و من يک طلبه هستم. پيغام دوم آمد که من چيزي از شما نمي‌خواهم و من تمام زندگي را اداره مي‌کنم. آنگاه آقا سيد ابراهيم يک جمله فرمودند که نصيحتي براي همه است. گفتند سلام ما را به اين خانم برسان و بگو من يک زني دارم که با طلبگي من ساخته است و الان با هم يک زندگي طلبگي داريم و زن خوبي هم هست؛ وفا اقتضاء نمي‌کند که من هوو بر سر او بياورم. تو به دنبال کسي برو که زن نداشته باشد. به راستي انسان راجع به زن و بچه‌هايش طوري باشد که اين زن و بچه با طلبگي او ساخته و آن تشريفاتي که مردم دارد، ما نداريم و اينها مي‌سازند. همچنين راجع به بچه‌هايمان که بعضي اوقات دختر طلبه‌ها نزد من مي‌آيند و از پدرشان گله دارند که خيلي بداخلاق است و به من برمي‌گردد و حرفهاي بي‌ادبي مي‌زند و امثال اينها. دختر ما بايد طوري باشد که عقده‌اي نباشد و ما خوب مي‌توانيم دختر را طوري پرورش کنيم که طلبگي را مقدم بر همه چيز بگذارد. يعني روحانيت را مقدم بدارد و ابهت روحانيت در دلش باشد و روحانيت را دوست داشته باشد. و اين در دست ما طلبه‌هاست و در دست آقاي در خانه است. و به راستي پيدايش صبر که ام الفضائل است، خيلي مشکل است اما خيلي لذت دارد و از صبر و استقامت هم در خانه و هم در اجتماع مي‌توان استفاده کرد. همه و مخصوصاً‌ ما طلبه‌ها بايد کاري کنيم که در خانه حکومت بر دل زن و بچه داشته باشيم. با زبان خوش و با تلطف و مهرباني و اما مهمتر از اينها با گذشت و ايثار و فداکاري و به رخ نکشيدن بديها. بعضي اوقات ديديم که بدي را به رخ مي‌کشد و آنگاه هرچه محبت دارد، آب مي‌شود.

حضرت آيت الله آقاي گلپايگاني انصافاً خيلي خوب بود و ايشان يک لطف خاصي با من داشتند. ايشان فرمودند در دوران طلبگي من، شخصي وضعش خوب نبود. من يک سال نماز و روزه به توسط پدر خانواده‌ام از مرحوم حاج شيخ گرفت و به اين شخص دادم و بنا شد که نماز و روزه را سه ماه انجام دهد. يک روز او جلو بود و من عقب و اين شخص مرا نديد. ديدم که سيگار مي‌کشد. وقتي سيگارش تمام شد، سيگار را انداخت و روي آن پا گذاشت. من رسيدم و سلام و تعارف و آنگاه گفت آقا امروز روز آخر روزه بود. نماز را خواندم و روزه‌هايم هم امروز تمام مي‌شود. آقاي گلپايگاني فرمودند من به رخش نياوردم، اما ديدم که بايد نمازها را بخوانم و روزه‌ها را بگيرم. پول هم نداشتم که بدهم و مجبور شدم که يک سال نمازها را بخوانم و روزه‌ها را بگيرم. انسان بايد بديها را به رخ نکشد، راجع به رفيقش و راجع به اجتماع و راجع به مريدهايش؛ و به راستي آنها خيلي بدي کردند و اين خوبي کند. «اءحسن الى من اءساء اليك ؛ فان المسى ء يجزيه اساءته»، تو تا مي‌تواني خوبي کن، ولو اينکه او بدي کرد. البته خدا خوبي مي‌کند و پاداش مي‌دهد. (إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ)؛ اگر انسان به راستي با رفقا و با ديگران صبر داشته باشد و بديها را به رخ نکشد و به جاي بديها، خوبي کند و وقتي او غيبت کرد، اين تعريف کند. مسلّم پروردگار عالم هفتاد برابر در همين دنيا پاداش مي‌دهد. در آخرت هم همه حساب و کتاب دارند به غير از صابر و صابر را بدون حساب و کتاب به بهشت مي‌برند. (إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ)، يعني به اندازه‌اي به او داده مي‌شود که به حسَب ظاهر غير حساب است. معناي ديگر اينکه همه حساب و کتاب دارند به غير از صابر و پروردگار عالم صابر را بدون حساب و کتاب به بهشت مي‌برد. و اين که در اين دنيا صابر بوده، در آن دنيا هم پروردگار عالم نسبت به او گذشت و ايثار و فداکاري دارد.

هفتۀ گذشته اين آيه را خواندم و تقاضا دارم به اين آيه خيلي اهميت دهيد. (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ)؛ صبر و گذشت و ايثار و فداکاري و قرآن مي‌فرمايد اين کم است و بايد صفح داشت، يعني اصلاً به دل نگيرد . باز قرآن مي‌فرمايد کم است و (تغفروا)، يعني اگر او بدي کرد، اين خوبي کند و اگر او غيبت کرد، اين تعريف کند. اگر او غيبت کرده، اين در نماز شب براي هدايت او دعا کند. يا او حسود است و براي اين کارشکني مي‌کند، اما اين در نماز شبش دعا کند که خدا هدايتش کند. لاأقل دعا کند کارهايش به هدف نرسد و حرفهايش تأثير نداشته باشد. براي اينکه اگر تأثير داشته باشد، گناه بارّ بر آنست. آنگاه (فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ)؛ آنگاه انسان در درياي رحمت خداست، چه در دنيا و چه در آخرت. در درياي رحمت خاصّۀ الهي است.

البته اينها کم است و در تاريخ ديديم که اگر چيز استثنائي باشد، در تاريخ مي‌نويسند.

اسمعي وزير هارون الرشيد است. آن زمان بازي در مي‌آوردند و به دنبال شکار مي‌رفتند و بعضي اوقات به دنبال شکار گم مي‌شدند. گفت رفتم به دنبال شکار و گم شدم و بالاخره به يک خيمه رسيدم. وارد خيمه شدم و يک خانم را ديدم. مي‌گويد من نشستم و از او آب خواستم. او گفت من از شوهرم اجازه ندارم، اما ناهار من شير است و شير را به تو مي‌دهم. ناگهان ديدم شوهرش از دور پيدا شد. ديدم که دوان دوان رفت و شوهر را از اسب پياده کرد و پايش را شست و رويش را شست و او را به خيمه آورد. او مرتب نق نق مي‌کرد و اين زن تواضع مي‌کرد و حرفهاي خوب مي‌زد. مي‌گويد از بس او بدي کرد و اين خوبي کرد، حوصلۀ من سر رفت و گفتم بيابان گرم بهتر از نشستن در اين خيمه است. بيرون آمدم و خانم براي احترام من مشايعت من کرد. من از بس عصباني شدم، گفتم حيف تو نيست که با اين مي‌سازي. آنگاه زن عصباني شد و به من گفت حيف تو نيست که نمّام و سخن چيني بين من و شوهرم مي‌کني. زن ديد که خيلي افتضاح شد و خجالت کشيد، براي رفع خجالتش گفت آقا! من يک روايت شنيدم که پيغمبر اکرم فرموده: «الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر»، من به شکرانۀ زيبايي و سلامتي و اخلاقم، به اين مرد خدمت مي‌کنم. و براي اينکه ايمانم تمام شود، بر بداخلاقي اين صبر مي‌کنم تا با ايمان کامل از دنيا بروم. اين روايت را مرحوم کليني هم نقل مي‌کند که: « الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر ». اينها نادر هم نيست. من زياد ديدم هم از مرد و هم از زن که به راستي بر بدي خانمش مي‌سازد و اصلاً نديده مي‌گيرد و خوب زندگي را مي‌چرخاند. بعد هم در دلش همين است که مي‌گويد اين انسان است و من بايد به اين خوبي کنم و بايد صبر کنم تا ايمانم کامل شود. ما راجع به خانواده بايد چنين باشيم و اما مهمتر، راجع به اجتماع است. الان غيبت نقل مجلس شده است و وضع نکبتباري پيدا کرده است. با کمال شرمندگي در ميان طلبه‌ها هم هست. حتي پشت سر مراجع هم غيبت مي‌کنند و تهمتهاي بالايي راجع به مراجع و بزرگان مي‌کنند. مگر ما در اصفهان چقدر از اين خوبها داريم! وقتي تو خوبها را زير سؤال ببري، خودت را زير سؤال بردي و خودت را بدبخت کردي. آنوقت مردم مي‌گويند اين بزرگ بد است و ديگري هم بد است، پس تو هم بدي. بالاخره غيبت فراوان شده است. اما متأسفانه وقتي انسان به اين سايتها و روزنامه‌ها برود و در ميان ما طلبه‌ها بيايد، مي‌بيند که تهمت زياد است. اين گناهان خيلي بزرگ است. حال چه کنيم در اين جامعه‌اي که هم پشت سرمان غيبت مي‌کنند و هم تهمت مي‌زنند؟! بايد به پيغمبر اکرم شباهت داشته باشيم، يعني کار خودمان را بکنيم. کار اميرالمؤمنين  رسيد به اينجا که حضرت زهرا فرمودند يا علي! من شنيدم که مردم به شما سلام نمي‌کنند! فرمود: زهرا جان سلام که نمي‌کنند، بلکه جواب سلام مرا هم نمي‌دهند. حال اميرالمؤمنين در 25 سال، 26 مزرعه براي همين مردم آباد کرد و همه وقف است. به تنهايي هم درخت مي‌کاشت و هم چاه مي‌کند و بعضي اوقات هم قنات مي‌کند و آبياري مي‌کرد، به خاطر همين کساني که او را رها کردند. چه کساني اميرالمؤمنين را رها کردند؟! چه کسي سقيفۀ بني ساعده را جلو آورد؟! مردم اين کار را کردند.

سلمان مي‌گويد رفتم نزد حضرت زهرا و در بسته بود و احدي نبود. حضرت زهرا گريه کردند و فرمودند تو هم که رفتي و نيامدي. بعد هم حضرت زهرا يک روضه براي سلمان خوانده است. بالاخره اينطور به اميرالمؤمنين بدي مي‌کنند و او براي مستمندان باغ درست مي‌کند.

مي‌گفت در ظهري از قنات بيرون آمد جهت نماز. وقتي نماز را خواندند، فرمودند غذا چيست؟ گفتم براي شما کدو درست کردم. فرمود: بياور. با آبي که در شن بود دست مبارک را شستند و بعد اين غذا را با لذتي مي‌خوردند و مي‌فرمودند لعنت خدا بر کسي که به واسطۀ شکم به جهنم رود. بعد کلنگ به سنگي خورد و نتوانستند چاه را بکنند. از قنات بيرون آمدند و يک آب فراواني از قنات بيرون آمده بود. چند تن از خويشان براي سر زدن به مولا به آنجا آمده بودند. چشمشان به قنات افتاد و خيلي خوشحال شدند. در همان چاه فرمودند کسي اميد به اين مزرعه نداشته باشد. فرمودند قلم و دوات بياوريد. وقتي آوردند، پاهاي ايشان در چاه و تنه بيرون و در همان جا مزرعه را براي فقرا و مستمندان و براي تقويت اسلام وقف کردند. بالاخره مردم بدي کردند و اما اميرالمؤمنين در موقعي که نمي‌شد بر مردم ولايت کنند، 26 مزرعه براي همين مردم ساختند.

الان همۀ ما ضعف عصب داريم. يکي از دکترهاي روانشناس، دکتر چهرازي نوشته بود، نود و پنج درصد مردم خُل هستند و ضعف عصب دارند. وقتي اعصابمان ضعيف است، روي اخلاقمان اثر گذاشته و بي صبر هستيم. با يک حرف کوچک يک جنگ حسابي در خانه درست مي‌شود. با يک حرف کوچک ناگهان آتشي بر خرمن زده مي‌شود.

خدا را قسم مي‌دهيم به حق مولا اميرالمؤمنين و آن صبر و استقامتش، صبر فردي و خانوادگي و اجتماعي به همۀ ما عنايت بفرمايد.

و صلّي الله علي محمّد و آل محمّد