عنوان: نفقۀ حيوانات
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

مسئلۀ آخر در باب نکاح که با اين مسئله، الحمدلله کتاب نکاح را مباحثه کرديم، مسئلۀ نفاق حيوانهاست. چند مسئله در اين باره فرمودند که مسائل عقلائي و مسائل عرفي است و تذکرش خوب است.

در مسئلۀ اول فرمودند که حيوانها که اهلي باشند، واجب النفقه هستند و صاحبش بايد خوراک و مسکن و اگر احتياج به ملبس هم داشته باشد، ملبس هم براي او تهيه کند.

شايد شما بتوانيد بگوييد خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج، يعني آن تمتّعي که لازم دارد. اما اين را نفرموده‌اند و آنچه فرمودند راجع به خوراک و مسکن است. معلوم است که اين يک امر عقلائيست و عقلاء مي‌گويند مثلاً اگر کسي يک الاغي داشته باشد يا يک سگ پاسداري که جايز است که داشته باشد و يا حتي يک گربه‌اي را آورده براي اينکه موش در خانۀ او نباشد و اين گربه اهلي شده؛ پس بايد نفقۀ اينها را بدهد و از اينها مواظبت داشته باشد. همينطور که بايد از بچه‌هايش مواظبت داشته باشد، از اين حيوانها هم بايد مواظبت داشته باشد. اين يک امر عرفي و عقلائي است و حتي کمي بالاتر رويم که مرحوم محقق و مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايند اگر در خوراک و پوشاک به اين حيوان رسيدگي نکرد، از امور حسبيّه است و اول حاکم و اگر حکومت اسلامي يا حاکم شرع نباشد، عدول مؤمنين و اگر عدول مؤمنين نباشد، فساق و بالاخره مردم. اين از چيزهايي است که (ما لایَرضَى الشارعُ بِتَرکه)، يعني آنها وامي‌دارند که به حيواناتش رسيدگي کند و اگر نکرد، حيوان را از او مي‌گيرند. حال اگر فروشي باشد،‌از او مي‌خرند و اگر نمي‌فروشد و نداد، حيوان را از او مي‌گيرند تا راحت شود. اين باز يک امر عقلائي است. همينطور که ايشان از راه حسبه جلو آمدند و نه از راه حکومت شرعي، پس امر حکومتي نيست بلکه امر حسبي است و معناي امر حسبي اينست که چيزهايي داريم که (لایَرضَى الشارعُ بِتَرکه) و الان که شارع مقدس راضي نيست که اين متروک واقع شود، ما حکومت اسلامي داشته باشيم يا نه، آن حاکم شرع و اگر حاکم شرع نباشد،‌عدول مؤمنين و اگر عدول مؤمنين فساق و فجار از مؤمنين بايد اين کار را انجام دهند. گفتند اين قضيۀ حيوانها هم از امور حسبيه است و مردم بايد انجام دهند، براي اينکه شارع راضي نيست که يک الاغ زير دست يک ظالم باشد و يا حتي يک گربه زير دست يک ظالمي باشد و از او کار بکشد و به او رسيدگي نکند. مسئله تا اينجا واضح است، اما مطالعه کرديد که اينها تمسّک به روايت مي‌کنند و به بناي عقلاء تمسّک نمي‌کنند و مي‌گويند روايت داريم که بايد به حيوانها رسيد. روايات را مرحوم صاحب وسائل در باب 9 از ابواب نفقات ذکر مي‌فرمايند و مرحوم صاحب جواهر نيز بعضي از اين روايات را نقل مي‌کنند و اما من پيدا نکردم روايتي که دلالت بر وجوب داشته باشد. روايتي که اينها نقل مي‌کنند، امر عقلائي است و اما دلالت بر استحباب دارد و اما يک روايتي که دالّ بر وجوب باشد، پيدا نکرديم و اما احتياط نداريم و اگر صاحب جواهر فرموده بودند که اين روايات هم ارشادي است و يا همينطور که از صاحب جواهر توقّع داريم،‌بفرمايند در ان روايات خوراک و پوشاک بالاست و نه ضروري و اصل قضيه هم بناي عقلاء بر آنست و ردّي نشده بلکه امضاء هم شده است. اين ظاهراً بهتر بود. اما ديگران من جمله مرحوم صاحب جواهر تمسّک به روايات مي‌کنند. حال يکي از آن روايتها را مي‌خوانم و ببينيد که آيا اين دالّ‌بر وجوب هست يا نه؟!

روايات باب 9 در کتاب حج است و در اينجاها نيست و نوشتم روايات باب 9 از ابواب احکام دواب، جلد هشتم از کتاب حج است.

من جمله آن روايتها:

روايت سکوني عن أبي عبدالله عليه‌السلام است.

قال رسول الله صلى الله عليه وآله: للدابة على صاحبها خصال: يبدا بعلفها إذا نزل، ويعرض عليها الماء إذا مر به، ولا يضرب وجهها فانها تسبح بحمد ربها، ولا يقف على ظهرها الا في سبيل الله عزوجل، ولا يحملها فوق طاقتها، ولا يكلفها من المشي إلا ما تطيق ".

اين روايت زياد هست که وقتي از آبي مي‌گذري، حيوان را بر سر آب ببر و ببين که آيا آب مي‌خواهد يا نه. اگر مثلاً نافرماني مي‌کند و مي‌خواهي او را تازيانه بزني، در سر او نزن. اين سر و اين فهم و شعور و اين زبان تسبيح خدا مي‌گويد. اگر سوار آن شدي، بايد في سبيل الله باشد و بيش از آن طاقتي که دارد، بار آن نکن . هيچکدام از اينها دالّ بر وجوب نيست. همۀ اينها درست است اما همه دال بر استحباب است. روايت هم داريم و در باب 9 چند روايت نقل مي‌کنند و اين روايتي که صاحب جواهر در اينجا نقل مي‌کند براي اينکه حيوان واجب النفقه است، ظاهراً دلالت ندارد. من پيدا نکردم و شما اگر مي‌خواهيد بگرديد و ببينيد که آيا روايتي که دالّ بر وجوب باشد،‌داريم يا نداريم و اما اين را فراموش نکنيد که اگر روايتي پيدا کرديم که دالّ بر وجوب باشد، ارشادي است. براي اينکه عقل مستقلاً و عقلاء مستقلاً حکم مي‌کنند بر حمل بر واجب، و رسيدگي به اندازه ضروري و نه بخور و نمير. همينطور که مي‌خواهد زن و بچه‌اش در رفاه باشند، بايد حيواناتش هم در رفاه باشند. آنگاه خوراک و پوشاک را اگر لازم داشته باشد، نگفتند و مسلّم شما مي‌گوييد. مثلاً پشمهاي آن را در هواي سرد بچيند به طوري که سرما بخورد و يا احتياج به جُلي دارد و اين را جُل راروي آن نيندازد. لذا مشرب و مسکن و مأکل هست و شما ملبس را نيز اضافه کنيد. حتي قدري بالاتر انسان مي‌تواند بگويد که بعضي اوقات اين حيوان احتياج شديد به تمتّع ماده يا نر دارد. اين شترها بعضي اوقات مست مي‌شوند و صاحب کُش و مردم کُش مي‌شوند براي اينکه احتياج به تمتّع و استمتاع دارد و ماده احتياج به نر دارد و نر احتياج به ماده دارد. همچنين در مابقي حيوانات. اگر انسان بگويد اين مأکل و مشرب را فرمودند و اين دو را نيز اضافه کنيم براي اينکه بلاي عقلاء بر اينست که مايحتاج اين حيوان را بايد اداره کرد. حال مايحتاج گاهي مثلاً غذا نمي‌خواهد و او را رها مي‌کند و در بيابان مي‌چرد و اين خيلي بهتر از اينست که اين غذا بدهد و گاهي آب نمي‌خواهد براي اينکه آب در بيابان هست و وقتي اين کار ندارد، به جاي اينکه به او علف و آب بدهد و به او برسد، او را در بيابان رها مي‌کند و در آنجا حسابي مأکل و مشرب هست. ولي در آنجا که احتياج دارد، هم مأکل و هم مشرب و هم مسکن و هم متمع را مي گوييم و اين برمي‌گردد به اينکه حيوانها با اولادي که واجب النفقه است، فرقي ندارد. همينطور که اولاد واجب النفقه است و مايحتاج او را بايد اداره کند و يا پدر و مادر واجب النفقه هستند و اين بايد احتياجات پدر و مادر را بدهد، حيوانها نيز واجب النفقه هستند و اين بايد احتياجات حيوان را برآورده کند. حال اگر نداد، يک قاعدۀ کلي جلو مي‌آيد و عجب هم هست که اين امور حسبيه را در اولاد و پدر و مادر نفرموده‌اند و اولي در اين بود که اين امور را در آنجا بگويند. راجع به اولاد و پدر و مادر، حکومتش را گفتند که مسئلۀ آخر ديروز بود که فرمودند اگر نفقه را ندهد، حاکم او را زندان مي‌کند و ما گفتيم نوبت به زندان نمي‌رسد و به زور از پول او برمي‌دارد و به پدر و مادر و اولاد مي‌دهد و بايد در آنجا فرموده باشند و در اينجا فرمودند اين از امور حسبيه است و اگر نباشد حکومت و اگر نباشد، عدو مؤمنين و اگر نباشد، فساق و فجار از مسلمانها. بالاخره اين کار بايد زمين نماند. اين راجع به پدر و مادر و اولاد هم همين است. يک آدم خسيسي که بچه‌هاي او رها هستند و بايد به دبستان يا دبيرستان روند ولي نمي‌روند، اين از امور حسبيه است و مردم بايد اين پدر را وادار کنند که اين بچه را از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و احتياجات و من جمله مدرسه رفتن، اداره کند. اي کاش اين امور حسبيه را که در اينجا فرمودند، در آنجا فرموده بودند و در اينجا عطف به آنجا نموده بودند و اين ظاهراً خيلي بهتر بود. اما در آنجا فقط فرض کردند که حکومتي هست و حکومت هم قدرت دارد و فرض کردند که حکومت او را مي‌گيرد و زندان مي‌کند و اگر زندان فايده‌اي نکرد، از مالش برمي‌دارد و ماگفتيم به زندان احتياج نيست و من اول الامر،‌اين ولي ممتنع است و از مال او برمي‌دارد. آنگاه اين خوب بود اما اگر بناست از راه امور حسبيه جلو بياييم که درست است، اينگونه چيزها راجع به پدر و مادر و راجع به اولاد هم هست و اينگونه چيزها راجع به حيوانات هم هست.

در مسئلۀ دوم راجع به شير در پستان اين حيوانها گفتند نمي‌شود که همۀ شير را بدوشد بلکه بايد براي بچه‌اش هم بگذارد و اگر بخواهد همۀ شير را بدوشد و براي بچه نگذارد و بچۀ اين حيوان گرسنه بماند، اين نمي‌شود. اما نمي‌دانم چرا اين را حمل بر استحباب کردند! چه فرقي هست بين مادر و اين بچه که راجع به مادرش مي‌گويند واجب است که او را اداره کنيم و تمسّک مي‌کنند به روايتي که گفته قبل از اينکه به خودت برسي، به حيوان برس. اما راجع به اين بچه مي‌گويند حمل بر استحباب کنيد. مسئله را متعرضند و مي‌گويند شيري که مي‌دوشي، همۀ آن را نمي‌توان دوشيد. بلکه بايد بهرۀ بچۀ او را بگذاري. اين حرف خوبي است اما چرا گفتند مستحب است در حالي که مسلّم واجب است.

مرحوم شهيد در مسالک راجع به کندوي عسل فرمودند واجب است و صاحب جواهر قبول نمي‌کند و مي‌فرمايد آن هم مستحب است و اين از صاحب جواهر عجب است. مثلاً زمستان است و بايد براي کندوي عسل غذا بگذارد و حتماً وقتي خواست عسل را بردارد، مقداري از آن را براي زنبورها بگذارد. بالاخره مايحتاج اين زنبورها را که اهلي هستند، و مايحتاج اين حيوانها را چه بزرگ باشند و چه کوچک و زنبور عسل باشد يا غير زنبور عسل و هيچ تفاوتي با هم ندارد و بايد اينها را اداره کند.

مرحوم شهيد فرمودند«يَجب» و مرحوم صاحب جواهر مي‌گويند«لايجب». حال عجب اينجاست که مرحوم شهيد «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» فقط راجع به زنبور عسل مي‌گويد. چه فرقي مي‌کند بين پستان بز و يا کندوي عسل! چه فرقي مي‌کند بين بچه‌ها يا خود زنبور عسل و يا گوسفندان و هرچه در آنجا گفتيم، اينجا هم مي‌گوييم و هرچه در اينجا گفتيم، آنجا هم مي‌گوييم. در آنجا مي‌گوييم واجب است و در اينجا هم بگوييم واجب است و اما اگر بگوييم که مي‌توان همۀ شير را دوشيد و مستحب است و قساوت نداشته باشيم که براي بچه هم بگذاريم، ظاهراً وجهي ندارد و اما صاحب مسالک فرمودند و بعد کندوي عسل را استثنا کردند و مرحوم صاحب جواهر هم ردّ کردند و گفتند اينها خوب است اما مستحب است. ظاهراً بايد بگوييم اينها خوب است و اما واجب است و هيچ تفاوتي بين بچه‌هاي اين حيوانها و خود حيوانها نيست.

چيزي که باز بايد در اينجا بگوييم که اصلاً متعرض نشدند،‌ قانون مواسات است و روايت هم داريم که مثلاً زني به جهنم رفت و اين در کتاب ملامحسن و نظير آن هست. يک روايتي است که هم سنّي و شيعه نقل کرده که يک زني به جهنم رفت براي اينکه گربه‌اي را زندان کرد تا اين گربه از گرسنگي مُرد. اگر اينطور باشد، پس چرا فقط راجع به حيوانهاي اهلي بگوييم بلکه راجع به حيوانهاي غيراهلي هم بگوييم.

روايت داريم که گناهان کسي آمرزيده و بهشتي شد، براي اينکه ديد سگي لب چاه ايستاده و آب مي‌خواهد و نه آب هست و نه مي‌تواند در چاه برد. اين هم دلش سوخت و لباسهايش را درآورد و طناب کرد و يک لباسش را بر سر اين طناب زد و در چاه زد و آبي بالا آورد و لباس خيس را فشار داد و آبي پيدا شد و اين سگ خورد و آنگاه اين شخص بهشتي شد. حال چرا نگوييم واجب است. يعني همينطور که من عرض مي‌کنم و يک امر عقلائي است و همۀ اين حرفها و مسائل را بگوييم بناي عقلاست و شارع مقدس يا امضا کرده و ارشاد است و يا امضا نکرده و عدم ردّ است و عدم ردّ کاشف از امضاست و مي‌توان گفت که سگي تشنه است و سگ پاسداري هم نيست و مالک هم ندارد و اين مي‌تواند به او آب دهد و يا گرسنه است و سگ نگاه کند و اين غذايش را بخورد. مستحب است که يک لقمه به سگ دهد. علي الظاهر مستحب نيست و عقلاء مي‌گويند خودت و بچه‌هايت که غذا مي‌خورند به اين سگ هم غذا بده و او را سير و يا نيمه سير کند و اگر مي‌تواني به سگ آب دهي، بده تا سگ از تشنگي نميرد. قانون مواسات همينطور که راجع به انسانها مي‌آيد، راجع به حيوانها هم مي‌آيد.

اين قضيۀ مشهور را مرحوم صاحب قصص القرآن نقل مي‌کند که مرحوم سيّد رشتي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» صاحب مسجد سيّد انصافاً بالا بوده و گفته بود من اگر به جايي رسيدم، مخصوصاً راجع به مسجد سيّد خيلي خوشحال بود و اين مسجد سيّد يک نورانيت خاصي دارد که ساير مساجد ندارد. گفته بود من دو ـ سه روز در مدرسه چيزي پيدا نکردم و خيلي برايم مشکل شد به طوري که مجبور شدم قرض کنم. بالاخره مقداري پول قرض کردم و مقداري نان و کله و پاچه خريدم و در راه ديدم سگي هست و بچه‌هايش به پستان اين سگ افتادند و اين سگ شير ندارد و گرسنه است. دلم سوخت و نانها در کاسۀ کله پاچه ريختم و در مقابل سگ گذاشتم و خورد. مرحوم سيّد مي‌گفتند در همان وقت ديدم که يک نورانيت خاصي پيدا کردم و همان وقت ديدم که يک نظر لطفي به من شد. حال خيال نمي‌کنم اين مستحب باشد. همانطور که راجع به اهلي مثل سگ گله دار مي‌گوييد واجب است از نظر خوراک و آب به او برسيم و ما مي‌گوييم سگ غير گله و سگ بيخودي را هم اگر گرسنه و تشنه باشد، بايد به او برسيم. چه تفاوتي مي‌کند؟!

اين آقا مي‌گويند چه خوب مي‌گويي و علما که اين را نفرمودند به وضوح باقي گذاشتند، بنابراين حرف تو تازگي ندارد و علما هم به وضوح باقي گذاشتند. مرحبا بناصرنا. اما اگر بخواهيد حرف مرد ردّ کنيد، ظاهراً نمي‌توان رد کرد. نه استحباب است و الان اين بابي که مرحوم محقق در اينجا منعقد کردند، راجع به مستحبات است، الاّ خوراک و تمسّک صاحب جواهر هم به روايات مستحب است و اصلاً ما يکي مي‌کنيم و مي‌گوييم همانطور که مايحتاج انسانها واجب است، مايحتاج حيوانها را نيز بايد اگر مي‌توانيم اداره کنيم و تفاوتي بين انسان و حيوان نيست.

در موضوعات تفحص لازم نيست. در انسان نيز همينطور است. مثلاً‌ يک انساني دم مرگ است، آيا مي‌شود ما به او نرسيم! حتي يهودي و ارمني هم باشد، نمي‌شود الاّ اينکه کافر حربي باشد و الاّ اگر کافر حربي نباشد، مثلاً يک مسلمان دم مرگ است و تشنه است و ما آب به او ندهيم تا بميرد، آيا مي‌توانيم اين حرف را بزنيم! خيال نمي‌کنم احدي بگويد اين واجب نيست، بلکه مسلّم واجب است. پس بايد اين حيوان را سير کنيم. بايد اين سگ گرسنه را همينطور که اگر فرد باشد اما واجب النفقه هم نباشد و در خيلي جاها ضروري است. حال من قانون مواسات و قانون رحم را دو قانون کردم و جريان انداختم و شما کمي بيشتر بفرماييد اگر حيوانها يا انسانها دم مرگ باشند، مسلّم پيش فقهاست که بايد اين را بدارد و کسي دم مرگ است و اين مي‌تواند دم چاه رود و براي او آب بياورد،‌ اما نرود تا اين بميرد. مسلّم اگر نگوييم آدم کُشي کرده،‌لاأقل گناه بزرگي انجام داده است و فرقي نيست بين آدم و حيوان و اهلي و غيراهلي. کم کم به جاهاي ديگري هم مي‌رسيم. اينکه آيا مي‌شود مورچه‌ها را بکشيم؟! يک دفعه موذي است و مجبوريم، اما اگر مورچه خانه و زندگي دارد و آن خانۀ زيبايي که علم هم ترقي کرده اما نتوانستيم بفهميم و ميتينگ کتاب موريانه و مورچه و زنبور عسلش خيلي خوب است. حال مرادم اينست که اين مورچه خانه و زندگي دارد و شاهي دارد و يک نظم خاصي دارد و زندگي مي‌کند، حال کسي يک آفتابه آب بياورد و به خانۀ اين مورچه‌ها بريزد و مورچه‌ها را بکشد. اين جايز نيست. مسلّم حرام است. حال اگر روايتي هم پيدا نکنيم، مي‌گوييم امر عقلي است و ارشادي است و وقتي عقلاء حکم کردند، ردّي در کار نيست پس امضاست. بله، اگر قانون اهمّ و مهم جلو بيايد و ببيند که اذيت مي‌کند، در اينجا را انسان بگويد و يا موذي مثل عقرب و مار، باز قانون اهمّ و مهم است. اما همين مورچه چه فرقي با حيوان اهلي دارد. همينطور که دربارۀ حيوان اهلي مي‌گوييم در اينجا هم بگوييم.

خدا رحمتش کند که چه عالي گفته:

  ميازار موري که دانه کش است                      که جان دارد و جان شيرين خوش است

حال چرا ما همۀ اينها را حمل بر استحباب کنيم؟!

اين خلاصۀ حرف درباب حيوانها بود،‌اگر چيزي بر نفع من پيدا کرديد، بگوييد و اگر چيزي هم بر ضرر پيدا کرديد، بفرماييد و الاّ فردا به اميد خدا، کتاب طلاق را مي‌گوييم. همان که شارع مقدس نمي‌خواهد و الان در جمهوري اسلامي ما وضع مردم به اندازه‌اي بد شده که هر پنج نکاح، يک طلاق دارد. انشاء الله فردا از اول کتاب طلاق روي شرايع و جواهر صحبت مي‌کنيم.

و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد