اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
هفته
گذشته عرض كردم كه انسان سيرى دارد از نظر قرآن به نام سير به سوى اللّه حركت به
سوى خدا و براى همين هم آمده است براى همين آوردندش «يا ايها الانسان انك كادح الى
ربك كدحا فملاقيه» تو در حركت هستى حركت پر رنج حركت پر مشقت
اما اگر بمانى در راه منتها سير خدا است «ان الى ربك الرجعى» «ان
الى ربك المنتهى»
«انا للّه و انا اليه راجعون» و هفته گذشته هم گفتم خيلى هم احتياج نيست
به اينكه ما معنا بكنيم «انا للّه و انا اليهاى الى قربة الى رحمة الى جنته
راجعون» اين مجازات هم لازم نيست براى اينكه انسان در همين دنيا مىتواند برسد به
يك جا كه ديگر هيچ چيز در جهان نبيند جز خدا و هيچ چيزى در دلش نباشد جز خدا و
استقلالى براى هيچ چيزى قائل نباشد جز خدا و شايد در مجلس ما هم اين جور افراد
باشند زياد هستند خوب اين سير همه براى همين سير آمدهاند حالا بعضى متوقف مىشوند
بعضى راه را گم مىكنند بعضى سقوط پيدا مىكنند و آنها چيزهاى ديگر است اگر تو راه
باشد و برود جلو منتهى سير خداست در همين دنيا به مطلوبش به مقصودش به گم شدهاش
مىرسد و ديگر معلوم است چون روز قيامت روز تجلى است روز قيامت روز حقايق است ديگر
همه ظواهر تمام مىشود ديگر آنجا اين گم شده بهتر پيدا مىشود ديگر آنجا راستى با
خدا حرف مىزند خدا با او حرف مىزند ديگر راستى با آن چشم بصيرتى كه خدا مىبيند
نشاط پيدا مىكند «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» و بهترين لذاتش هم همين است
اين بهشت براى عموم مردم است و اما بهشت براى افرادى كه به مقام لقاء رسيدند ديگر
معلوم است كه خيلى اهميت ندارد يا براى بعضى از آنها اصلاً اهميت ندارد حالا على
كل حال اين انسان آمده براى اينكه به خدا برسد كه بالاترين لذات است لذتى كه به
انسانيت مىخورد به آدميت مىخورد و الا اگر آمده باشد براى اينكه غرائز خودش را
ارضا بكند چه اينجا چه در بهشت اين انسانيت نيست اين باز هم حيوانيت است خوب حالا
حورالعين چه اينجا چه در بهشت بالاخره مربوط به جسم است خوردن چه اينجا چه در بهشت
مربوط به جسم است و همچنين ما بقى نعمتهايى كه در قرآن آمده اما آنكه مربوط به روح
است به آدميت است آن همان چيزهايى كه در اين دنيا لذت انسان است ايثار گذشت
فداكارى خوب اين مربوط به جسم انسان نيست به قول قرآن شريف در دل شب گفتن «سبوح
قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح» خوب اين مربوط به روح انسان است معنويتها در
دنيا هست در آخرت هم هست در دنيا نماز شبها ديگر راستى اگر آدم باشد مثل امام
صادق دو ركعت نماز شب برايش بهتر از دنيا و آنچه در دنيا است «الركعتان فى جوف
اليل احب الى من الدنيا و ما فيها» اينها كه دروغ نيست يا العياذ باللّه اغراق
نيست كه امام صادق اغراق گفته باشد نه
بابا واقعيت همين است و يك آن خلوت با خدا پيش او از هر چى بالاتر از دنيا و آنچه
در دنيا است بالاتر يك آن خلوت با خدا يك اللّه اكبر خب همان كه حضرت ابراهيم گفت
اى كسيكه اسم محبوبم را بردى يكبار ديگر بگو نصف مالم را مىدهم يك بار ديگر
بگوهمهاش را مىدهم يكبار ديگر بگو غلامت مىشوم خب گفت و غلامش شد ديگر راستى
اينجورى است آمدهايم براى اين حالا مرتب مىپرسند در اين دنيا براى چى آمديم
راستى اگر ما كمال را معنا بكنيم كمالات جمسى در آن مىمانيم كه انسان براى چه به
اين دنيا آمده انسان براى چه، حالا اگر بهشت را هم بگويى باز براى چه حالا چى،
حالا اگر برسند به معنويات حالا آن چى ديگر معنا ندارد آمدهايم آدم شويم 124 هزار
پيغمبر آمدهاند آدم بكنند همه آمدهاند دست ما را بگيرند به مقام لقاء برسانند به
مقام سير من الحق فى الحق ديگر انتها هم ندارد بهشت هم ممكن است از نظر جسمى حد
يقف باشد كه بعضىها هم گفتهاند ديگر تمام شد تكليف تمام شد نعمت تمام شد اما
راستى اگر شما معنويت را آوردى جلو بهشت كه برود تازه اول قدم است به مقام لقاء كه برسد تازه اولش است اول كار است
تازه به قول حضرت امام اينها همه مقدمه بود اگر هم توبه بود و يقظه اگر تقوى بود و
تخليه اگر تحليه بود و تجليه اگر لقاء بود همه مقدمه بود ذى المقدمه چيست سير من الحق
فى الحق معاشقه با خدا مكالمه با خدا و بالاخره سير فى الحق. من الحق فى الحق خوب
غير متناهى است همانطور كه خود خدا غير متناهى است قدرتا شدتا مدتا اين سير هم
همينطور است غير متناهى است ديگر حد يقف معنا ندارد اين سير اگر انسان بخواهد سقوط
نكند در جا نزد بخواهد به جايى برسد پنج شش چيز لازم دارد اولى براق اين سير براق
مىخواهد پيامبر اكرم با براق رفتند به جايى كه «دنا فتدلّى فكان قاب قوسين او
ادنى»براق بود همان وقت كه گفت جبريلا بيا اندر
پيم گفت رو رو من حريف تونيم بابراق رفت
بالاخره بابراق رفت بالا كه شايد هم معنايش همين است ما هم بخواهيم برويم به
مقامء لقاءبراق مىخواهيم براق اين راه جسم ما است براى اين خاطر اين كه اين جسم ما
است لذا كمال براى مجردات نيست چون جسم ندارد يعنى اين سير نيست حضرت جبرئيل خيلى
سعه وجودى دارد و همچنين حضرت ميكائيل حَمَله عرش، اينها خيلى سعه وجودى دارند سعه
وجوديشان به اندازه اين كره نمىدانم اينكه در روايات داريم جبرئيل دو سه مرتبه
خودش را با آن شخصى آمد روى كره زمين و تمام كره زمين را پر كرده بود اين از باب
مثال است براى اينكه كره زمين به نسبت ساير كراتى كه ما مىبينيم يك ريگ در بيابان
است يك قطره از درياست آسمان اول به نسبت آسمان دوم يك قطره از درياست اين سعه
وجود جبرئيل به اندازهاى است كه خوب مىتواند از حَمَله وحى باشد سعه وجودى خيلى
است اما همين كه سعه وجودى خيلى است كمال ندارد ديگر به آنجا مىرسد « لو دنوت
انملة لا حترقت» ديگر به جايى كه ديگر جايش نيست جاى ديگران است تمام مجردات در
حاليكه سعه وجودى دارند اما كمال ندارد استكمال ندارد يعنى سير الى الحق ندارد
عبادت مىكند عبادتشان هم خيلى بهتر از عبادت ما است اما در يك حد معينى يك چيز
معينى يك وظيفه معينى به قول قرآن شريف معصوم هستند «لا يعصون اللّه ما امرهم» اما يك وظيفه است و يك تكليفى است اما حالا
ترقى كند ترقى نيست در مجردات چرا براى اينكه جسم ندارد ما بقى موجودات هم ترقى
ندارد مثلاً حيوانات ترقى ندارد در حاليكه بعضى از آنها خب خيلى چيز بلد هستند اين
حيواناتى كه دسته جمعى زندگى مىكنند خيلى چيز بلد هستند خيلى تمدن دارند،
نمىدانم مورچه، زنبور عسل، موريانه، اين كتابهايى كه قديمىها، جديديها دميرى در
موردش كتاب نوشته ميترلينگ در موردش كتاب نوشته ديگران خوب چيزهاى عجيبى نقل
مىكنند يك فهم و شعور عجيبى مورچه دارد فهم و شعور مورچه كه شما چشمتان نمىبيند
ناگهان مىبينى كه دو سه برابر وزنش يك دانه دم دهانش است از اينجا مىرود تا خانه
اين از كجا خانه شان را پيدا مىكند كجا اين دانه را از اينجا به آنجا مىبرد چى
مىخورد چى مىكند و آن طرز دانه نگاهداشتنش آن طرز نظمش اين تمدنى كه اينها دارند
ما نداريم هنوز انسان نتوانسته آن خانه هايى را كه موريانه درست مىكند درست بكند
تمدن خيلى بالاست اما كمال نيست يعنى سير به سوى حق چندين ميليون سال قبل
موريانهاى بود كه حالا هم هست چندين ميليون سال ديگر موريانه همين است كه الان
هست يك تمدنهاى غريزهاى مثل همان مجردات كه يك تكاليف محصورها تكليف به عنوان
وظيفه اينها هم اينجورى هستند يك تمدنهاى غريزهاى دارند اما كمال نه، كمال براى
كيست براى اين انسان چرا براى اينكه براق دارد جسم دارد اين روح سوار جسم مىشود
رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند خدا نداند هم نيست حالا نمىدانم سعدى چى
گفته سعدى بلد بوده رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نداند يا خدا نبيند هر دو يكى است
ديگر خدا نداند خدا نبيند به غير خدا كسى نمىداند كه به كجا مىرسد به خيلى جاها
مىرسد رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند يعنى ديگر هيچ چيزى هيچ كسى در دلش
نيست جز گمشدهاش جز محبوبش جز معشوقش جز خدا با چه مىرسد با اين جسم اينبراقش
اين جسم است اين مركب است لذا مواظبت از اين مركب نيز لازم است افراطش غلط تفريطش
هم راجع به اين جسم غلط است چون هر دو مريضش
مىكند به اندازه احتياج نخوابد مريض مىشود افراط در خواب هم بكند آن هم مريض
مىشود شايد آن دومى بدتر از اولى است آدم خواب آلوده يعنى مريض خوب معلوم است اين
ديگر نمىتواند براق بشود نخورد به اندازه احتياج از پا در مىآيد بخورد زياده
خورى و پر خورى بكند از كار مىافتد هر دو از كار مىاندازد چه پر خورى و چه
بىخورى كم خورى بى كم خورى به اين معنا كه ضرر به جسم بزند خستگى به اندازهاى
كار بكند كه سر بخورد خب مريض است ديگر مريض مىشود بدبخت مىشود تنبلى معلوم است
كه اين از مرض تحميل كردن كار بدتر است افراطش آدم را مريض مىكند تفريطش هم آدم
را مريض مىكند و بايد اين حد توسط در همه چيز مراعات شود و متأسفانه ما طلبهها
مراعات نمىكنيم.اگر بيفتيم تو كار به اندازهاى كار مىكند كه خودش را مريض ميكند
اگر هم نيفتد توكار اول شب دارد تا ساعت 12 فيلم گوش ميكند فيلم مىبيند حالا
البته نمىدانم طلبه اين كار را مىكند يا نه مرادم اينجاست كه افراط و تفريطش آدم
را بدبخت مىكند و ما طلبهها بايد خيلى مواظب اين باشيم خيلى ما انصافا ما
طلبهها خيلى محروم هستيم خيلى يعنى اول طلبه گى فقر فلاكت توى اين حجرههاى نمناك
ديگر حجرههاى نمناك هم نيست خراب شد دارد خراب مىشود مثل شتر به قول
اميرالمومنين عليهالسلام به عثمان و اطرافيان عثمان در نهجالبلاغه مىفرمايد مثل
شتر گرسنه در بيابان چه جور علف مىخورد بيت المال را خوردند خوردند الان وقف را
اين جور دارند مىخورند همين اصفهان ما موقوفاتش را بدهند به من تمام طلبهها
مىشوند واجب الحج ديگر مگر مىشود فضاى آموزشى نداشته باشيم ديگر مگر مىشود يك
طلبه بىخانه باشد نه، آنها كه گذاشتند خوب گذاشتند خوب كردند اما حالا دارند
مىخورند چه خوردنى مدرسه برقش قطع است پول برقش را نمىدهند لذا ما طلبهها بدبخت
هستيم ديگر بدبخت، اينها بدبختى نيست براى اينكه ما در همين بدبختىها صاحب جواهر،
شيخ انصارى را تحويل داديم اما على كل حال مرادم اينجاست نه فضاى آموزشى، دارد اين
طلبه نه مسكن دارد، نه زن دارد، نه حقوق دارد، كى مىخورد ديگران حقش را مىخورند
در زمان طاغوت حقش را خوردند در زمان ياغوت بيشتر مىخورند، باز هم زمان طاغوت،
زمان ياغوت بيشتر مىخورند حق اين طلبه بيچاره را خوب ما آن جوانيمان بالاخره ما
مريض مىشويم ديگر صدى نود ما مريض هستيم و صد نودمان ديگر وقتى بيايد بالا پير
بشود نمىتواند كار بكند ولى على كل حال سفارش مىكنم به شما اين براق بايد سالم
باشد اين جملهاى كه مشهور شده عقل سالم
در بدن سالم اين يك قدرى فكر بكنيد همين جور است انصافا اگر آدم از كار بيفتد ديگر
حال نماز شب خواندن هم ندارد يك غم و غصه روى دل ديگر كجا مىتواند سبوح قدوس آن
به عرش برسد ديگر نمىشود ما طلبهها بايد غمو غصه نداشته باشيم يعنى بايد
بىتفاوت باشيم راجع به دنيا حالا ياغوت و طاغوت خورد موقوف را بخورد بايد برسيم
به اين جور چيزها بتوانيم به قول امام حسين عليهالسلام مىفرمايند كه ولى خدا اين
است دينا راكى خورد هر كه مىخواهد بخورد اين ولى خدا باشد هر كه مىخواهد بخورد
لذا اين غم و غصه انصافا بالاترين همه چيزها كه آدم را از پا در مىآورد غم و غصه
نگرانى دلهره اضطراب خاطر اينها بايد نباشد ديگر و الا غم و غصه آدم را از پا در
مىآورد نمىشود ديگر سير بكند حالا نمىتواند درس بخواند نمىتواند سير بكند كى مىتواند
جواهر بنويسد آن كسيكه بچهاش بميرد همين يك بچه را هم داشته باشد بيايد سر جنازه
بچهاش بنشيند جواهر بنويسد اين كى مىتواند راستى برسد شيخ انصارى بشود آن وقتى كه راستى پا زده باشد به
دنيا هيچ در نظرش نباشد جز فقه و اصولش حالا على كل حال اين جملات الان براى ما
سنگين است اين هم كه من مىگويم سنگين است
همين كه شما مىشنويد مىگويم غم و غصه نداشته باش مواظب جسمت باشد مواظب
جسم نباشى مريض مىشوى اينها سنگين است براى ما على كل حال اين جسم ما براق حركت
ما و اين جسم ما بايد سالم باشد غم و غصه نداشته باشيد اگر غم غصه هست خود را منصرف كنيد. پر خورى، بى خوابى،
پراستراحتى يعنى تنبلى نداشته باشيد اگر هم مىشود ديگر مواظب جسمتان باشيد به
اندازهاى كه حالت افراطگيرى به خود نگيرد تجمل گرايى در اسلام غلط است اما رفاه
در اسلام خوب است خيلى خوب است اقتصاد اسلام به ما مىگويد كه اگر من پياده شوم
همه مردم در رفاه مىشوند نه در ضرورت خوب حالا اقتصاد اسلام را كه به ما نمىدهند
پياده كنيم و اين اسلام است ديگر لذا رفاه را مىخواهد تجمل را نمىخواهد تجمل خيلى
بد است همان كه ديگر دنياى روز روى تجمل گرايى مىگردد و ديگر وقتيكه آن گشت ما را
هم به دنبال مىبرد بدبختى در اينجا كه يك عدهاى يه دنبال آنها به زور مىروند
نروند وامصيبتا مىشود و اين حال توسط، خيلى چيز خوبى است، در همه چيز لذا براق
اين راه جسم ما است بايد مواظب باشيم جسم ما سالم باشد و الا اگر آن جسمى كه غم و
غصه رويش حكمفرماست چه جور مىتواند سير بكند سير من الحق چه جور مىتواند در نماز
شب شك نكند چه رسد نماز شب راستى مكالمه باشد معاشقه باشد با خدا ديگر چقدر خوب
است اين اول كه اين براق بايد در اين حركت باشد اين راه زاد و توشه مىخواهد بدون
زاد و توشه هيچ كس نمىتواند حركتى بكند شما از اينجا تهران هم مىخواهيد برويد
زاد و توشه مىخواهيد يك مشهد انسان مىخواهد برود خوب بدون زاد و توشه كه نمىشود
اين راه زاد و توشه مىخواهد زاد وتوشه اين راه چيست قرآن مىگويد «تزودوا فان خير
الزاد التقوى» اين خير در اينجا افعل التفضيل هم نيست تقوى زاد اين راه تقوى است و
هر كه تقوايش بيشتر معلوم است حركت رودتر حركت بيشتر چنانچه در براق هم همين است
هر كه براقش سالمتر راه را زودتر طى مىكند تقوى و اين تقوى چيز خوبى است انصافا
تقوا چيست خب حالا اهميت به واجبات اجتناب از گناه اهميت به مستحبات اين يك مرتبه
خوب است به همين اندازه انسان حركت مىكندبه شما مىگفتم يكى از بزرگان مىگويد
تقوا اين است من خيال مىكردم اين كلام بزرگى است بعد در بحار روايت را ديدم كه
امام صادق عليهالسلاممىفرمايند تقوا اين است انسان بتواند اعمالش را بگذارد روى
طبق روى سرش برود در بازار به اين مىگويند تقوا
اگر بتواند اين كار را بكند يعنى زير و رو نه همينكه ظاهرش را آراسته
مىكند مىرود در ميان مردم دلش هم اين جورى باشد برود در ميان مردم برود در ميان
اين راهى كه مىخواهد برود ،برود در ميان ملائكه آنها قلب را مىبيند تقوا آن است
كه راستى انسان گناه نداشته باشد و الا اگر يك گناه باشد اين گناه راكه نمىشود
بگذارد روى طبق برود در ميان مردم معمولاً اين جورى است كه اگر مردم بفهمند ما چه
كاره هستيم از شهر بيرونمان مىكنند چه برسد به اينجا كه همه اعمال را روى سر
بگذارد برود در ميان مردم خب حالا اين تقوا هم خيلى بالا است اما به اين اندازه
اهميت به واجبات خيلى يعنى راستى وقتى كه مؤذن مىگويد اللّه اكبر بايد تلاطم
درونى پيدا كنيم نه اين اهميت دادن به واجبات نيست راستى وقتى كه مىرسد به يكى از
واجبات فكر اينجور بكند كه بابا امر خدا است من چه جور چيزهاى ديگر را فداى اين
بكنم در موقع نماز ناهار بخورد خواب باشد يعنى
مىشود كسى سير به سوى حق بكند اول اذان صبح خواب باشد نمىشود كه اصلاً به
قول امام يازدهم عليهالسلام مىفرمايد كه اين سير بدون نماز شب ممكن نيست و راستى
هم اين جور است بدون اهميت دادن به مستحبات ممكن نيست ديگر تقوا هر چه برود بالاتر
«فاتقوا اللّه ما استطعتم» «واتقوا اللّه حق تقاته» كه اين اسمش را مىگذارند ورع يعنى راستى
بتواند اجتناب از مكروهات خوب مشكل است اجتناب از شبهات اين خيلى لازم است گر چه
الان ممكن نيست همينجا مىترسم يادم برود تقاضا از شما دارم اين اجتناب از شبهات
خوب ممكن نيست آدم حلال واقعى بخورد طاهر واقعى بخورد خب نمىشود حالا نمىشود مشكل
است به قول مرحوم شيخ انصارى در فرائد مىفرمايدبرود در بيابان آنجا در غار زندگى
بكند علف بيابان آب چشمه بخورد بعد هم بگويد فتأمل لذا اين هم مشكل است اما يك چيز
مىشود و آن اينكه مواظب زبانمان باشيم اين مىشود يعنى چيزى كه نمىدانيم غيبت
است يا نه خب نكنيم يك چيزى نمىدانيم ضرر دارد براى مردم نكنيم يك چيزى نمىدانيم
تهمت است يا نه، شايعه است يا نه خب نكنيم. تا اين اندازه مىشود و براى ما
طلبهها لازم است واجب است به اندازهاى كه مىشود حالا اگر نمىتوانيم حلال واقعى
بخوريم طاهر واقعى بپوشيم بخوريم با كل شىء طاهر بياييم جلو درستش بكنيم «با كل شى
لك حلال» درستش بكنيم خب بكنيم اما تقاضا دارم ديگر مىشود آدم راجع به شبهاتش
راجع به زبانش آدم اجتناب داشته باشد آن وقت كه اين جور شد پروردگار عالم دستمان را مىگيرد وعده داده است وعده داده چنانچه اين جمله را هم
فراموش نكنيد يعنى نمىدانيد پاك است يا نجس نمىدانيد حلال است يا نه بسم اللّه
را اول فراموش نكنيد با بسم اللّه با الحمدللّه اينها يك كلاهى سرش بگذاريد
روايت هم داريم لذا ديگر اين فاتقوا اللّه حق تقاته فاتقوا اللّه مااستطعتم كه
اسمش را مىگذارند ورع حالا يك مقدار در اين باره بايد صحبت كرد ان شاءاللّه هفته
آينده. خدايا به آن كسانيكه در اين راهند سيرشان هم سير عاليست ولو كمرنگ توفيق
اين سير را به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
ـ سوره آل عمران، آيه 106.