اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
صفات
رذيله براى همه بد است موجب خسران دنيا و آخرت است امّا براى ما طلبهها خيلى بدتر
است به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» واى بر آن طلبه به آن جامعه كه
شهرتى پيدا كند در ميان مردم امّا صفت رذيله داشته باشد امّا فاسق باشد العياذ
باللّه امّا بى سواد باشد جاهل باشد اين براى خودش براى جامعهاش خيلى مضر است و
راجع به همه چيز مخصوصا راجع به همين صفت رذيله اين روايت امام صادق خيلى روايت
خوبى است «الحسن لكل احد حسن و منك احسن لمكانك منا و القبيح لكل احد قبيح و منك
اقبح لمكانك منا». كه در بحث ما روايت تطبيق كنيم اين جور مىشد كه فضائل براى همه
خوب است امّا براى ما خوبتر است علم براى همه خوب است امّا براى ما خوبتر است چون
منسوب به اسلام هستيم چون طلبه هستيم صفت رذيله براى همه بد است موجب خسران دنيا و
آخرت است امّا براى ما بدتر است چون طلبه هستيم اگر العياذ باللّه يك بازارى يك
كارگرى يك حمالى يك صفت رذيله داشته باشد مثلاً دنيا طلب باشد رياست طلب باشد پول
پرست باشد خوب اين چقدر مىتواند براى خود و جامعهاش ضرر داشته باشد و امّا يكى
از ما اين پول دوست باشد ناگهان مىرسد به آنجا كه دين در مخاطره واقع مىشود يك
دفعه ما امتى را اتلاف مىكنيم نه يك شخص را چه بسيار اتفاق افتاده كه با يك گفتهاش
با يك امضاء عالمى را به آتش كشيده اينكه در روايات ميخوانيم سببش هم همين است كه
در روايات مىخوانيم كه در جهنم دو طايفه هستند كه بدن آنها بوى گند مىدهد زنا
كننده، زنا دهنده اگر بدون توبه از دنيا برود عورتينش بوى گند مىدهد كه جهنمىها
آزرده خاطر مىشوند يكى هم اهل علم است كه بدنش بوى گند ميدهد جهنم از او آزرده
خاطر مىشود ديگران تا ببينيم حضرت امام مىگفتند تا ببينيم در دنيا چقدر گنداند و
يك دفعه خانهاش را زن و بچهاش را بدبين به روحانيت كرده خانهاش را زن و بچهاش
را گندانده است به همان اندازه امّا يك دفعه اين عالمى را گندانده است تمام جهنم
از بوى اين آزرده خاطر مىشوند ما نبايد از اين گونه روايتها سرسرى بگذريم بايد
راستى به ضررش توجه داشته باشيم اگر راستى يك طلبه حسود شد اين فقط ضررش براى خودش
نيست ضررش براى محسود نيست ديگر خواه نا خواه اين حسادت يك شهرى را به آتش
مىكشاند، به اختلاف مىكشاند مىبينيم كه دو دستگى چه بازيها در مىآورد ديگر
تفاوت هم نمىكند حالا يا حسادت باشد يا هر صفت رذيلهاى باشد اين تبعات دارد
دنبال دارد لوازم دارد براى اينكه مثل زنجير چسبيده به يكديگر هم هست منقطع شدن
بعضى از بعضى بسيار مشكل است هر صفت رذيلهاى حالا يا حسادت باشد، پول دوستى باشد،
رياستطلبى باشد و بخل باشد ديگر همهاش كه بخل راجع به مال نيست من فراموش نمىكنم
من بچه طلبه بودم يك آقايى روى منبر يك روايتى خواند من دنبال اين راه افتادم كه
اين روايت كجا بود كه بعدا فهميديم كه كجا بود اين آقا نمىگفت من هر چه به اين
التماس كردم اين روايت كجا است تا بالاخره شايد يك كيلومتر دنبالش توى اين كوچهها
شب بود تاريك هم بود تا دم خانه بالاخره نتوانستم از او در بياورم كه اين روايت را
از كجا آورده است اينكه الان مىگويم بخل همهاش مربوط به آن پولدار نيست نه بعضى
اوقات بخل هم راجع به علم هم هست راجع به قدم، قلم زبان و على كل حال اين خودسازى براى
ما يك چيزى است كه دوش به دوش تحصيل ما بايد باشد و متأسفانه نيست يعنى الان مثلاً
در همين اصفهان نه در قم با آن همه الحمدللّه كثرت جمعيتش با آن همه افراد فاضل و
متدين امّا درس اخلاق خيلى كم است خيلى، معمولاً اگر هم باشد توى حاشيه است اصل در
درسهاى ما يك درس اخلاق باشد و اين هم استادش كم است، هم عرضه و هم تقاضا كم است
مرحوم حاج سيد عبدالهادى شيرازى فرموده بودند در وقت طلبگى ما سى تا درس اخلاق در
نجف بود كه الان يكى از آنها نيست كه راستى اين فرمايش ايشان تكان دهنده است مرحوم
حاج سيد عبدالهادى شيرازى خودش معلم اخلاق بود مقامش خيلى بالا بود كه بگويد سى
درس اخلاق بود كه الان يكى از آنها نيست و اين يكى از نواقص بزرگ حوزهها است
فعلاً در همه جا بايد باشد اگر در دانشگاههاى ما علم اخلاق بود به اينجاها
نمىرسيد كه الان رسيده همه نگران دانشگاهها هستند فعلاً چى ازش در مىآيد اگر اين
علم اخلاق در همه حوزهها بود به اينجاها نمىرسيد كه صفت رذيله در ميان حوزهها
در ميان طلبهها باشد. اصلاً به عنوان درس اخلاق آن وقتها براى بازاريها علم اخلاق
مىگفت مىرفتند سر درسشان حالا براى طلبهها هم نيست چه برسد براى بازاريها چه برسد
براى دانشگاهىها هر چه قرآن مىگويد بايد باشد ما بى اعتنا به آن هستيم هر چه
قرآن مىگويد اگر يك صفت رذيلهاى باشد ناگهان با خدا هم جنگ مىكند با خدا هم در
مىافتد هم در دنيا در مىافتد هم در آخرت پس بايد خودسازى بكنيم مىفرمايد اگر
صفت رذيلهاى باشد دانسته به چاه مىافتد و معمولاً پروردگار عالم اتمام حجت
مىكند تا اتمام حجت نكند كسى را جهنم نمىبرد اين اتمام حجتها ديگر تأثير نمىكند
هر چه قوى هم باشد ديگر تأثير نمىكند عرض كردم اصلاً با خدا مىجنگد با پيغمبر
مىجنگد اينها كه در مقابل پيامبرها ايستادگى كردند اينها نمىدانستند اين حق است
در خطبه قاصعه اميرالمؤمنين عليهالسلام
مىفرمايند اينها از خداوند خواستند توى نهج البلاغه يك خطبهاى است شيرين است
مىگويد كه اينها از پيغمبر خواستند درخت بيايد جلو و تعظيم كند به پيغمبر من و
پيغمبر ايستاده بوديم كفار ايستاده بودند يك وقت (گفته بودند نصف درخت) يك وقت نصف
درخت كنده شد آمد در مقابل پيغمبر اميرالمؤمنين مىگويد شاخههاى درخت روى
شانههاى من بود دو دفعه درخت برگشت به جاى خود بجاى اينكه ايمان بياورند گفتند
عجب ساحر و جادويى است چه جور مىشود اينها آدم هستند ديگر عقل دارد شعور دارد جسم
دارد مثل همه امّا اگر صفت رذيله رسوخ كرد ديگر زير بار نمىرود مثلاً مىشود خيال
كرد شما كه خيال نمىكنيد يك كسى تخيل بكند آن عيد غدير خم را و تخيل بكند دو ماه
گذشته و همه رفتند خواص رفتند براى خاطر صفت رذيله عوام رفتند براى خاطر يك صفت
رذيله ديگرشان براى همه جا بودنشان امّا بالاخره آدم نمىتواند تصورش را بكند امّا
بوده است يعنى كى مىتواند بگويد كه غدير خم نبود كى مىتواند بگويد سقيفه بنى
ساعده نبود چرا چنين شد چه جور صد و بيست هزار نفر بيعت كردند دو سه روز پيغمبر
اكرم صبر كردند تا بيعت كردند اول كسى هم كه بيعت كرد سقيفه بنى ساعده بوده به
اقرار همه سنى مىگويند بخ، بخ لك يا اميرالمؤمنين، دو ماه از قضيه گذشته دو ماه و
ده روز جنازه پيغمبر روى خاك است در مقابل غدير خم خليفه تعيين كردند خليفهاى كه سواد
ندارد و اصلاً و ابدا و از نظر مابقى فضائل هم در حد صفر است فقط پيرمرد است به
پدرش نوشت كه من چون پيرمرد بودم خليفه شدم گفت اگر به اين باشد من بايد خليفه
بشوم پدرت هستم از تو پيرتر هستم و بالاخره هوچى بازى بعد هم ديگر متفرق شدند مردم
رفتند چه جور مىشود اين مردمى كه دو ماه قبل گفتند بخ بخ لك يا اميرالمؤمنين حالا
رفت رسيد به آنجا كه اميرالمؤمنين مىگويد ديگر سلام هم نمىكنند ديگر صورتشان را
بر مىگردانند كه با من حرف نزنند اينها هست هميشه بوده و ما سراغ داريم
هميشه بوده راستى چه جور مىشود صد و بيست هزار نامه بنويسند به امام حسين عليهالسلام بيا امام حسين نايب را فرستاده
هجده هزار نفر از همين خواص و عوام اطرافش را بگيرند نه صبحى هفده هزار نفر بگويند
زنده باد و شب بعد از نماز عشاء وقتى كه حضرت مسلم آمد ديد كه همان مريد هم كه
دهنه اسب را داشت اين دهنه را بسته به حقله درب مسجد و آن هم رفته چه جور مىشود
واى به اين صفت رذيله هر كسى در فراخورش آن خواص با عناد و لجاج و رياستطلبى با
جاه دوستى و پول دوستى يك روايتى از پيغمبر اكرم و اين روايت راستى روايت عجيبى
است من اين روايت را در سندهاى شيعه مثل بحار و امثال اينها نديدم در سندهاى
سنىها است امّا روايت از محتوايش فهميده مىشود كه اين روايت را راستى پيغمبر
اكرم فرموده است «يوشك ان تداعى عليكم الامم كتداعى الا كلة على قصصها» يك وقتى
استثمارگرها اينها بر شماها بتازند مثل آدم گرسنه بر سر تليت و بر سفرهاى بتازد
اين جورى شما را مىخورد و سؤال كردند «من قلةٍ نحن يومئذ» گفتند براى اينكه كم
هستيم استثمارگرها ما را مىخورند گفتند «لا بل انتم كثير» اينجا مرادم است «و
لكنكم قثاء كقثاء السيل» يك مشت كف و كف هر كجا كه پول باشد هر كجا رياست باشد هر
كجا زور باشد آنجا بعد پيغمبر اكرم فرمودند وقتى انسان اين جورى شد فرمود كه
«ليقزن فى قلوبكم المهانه و يفترض فى قلوبكم المهانه» ابهت شما ديگر از دلها
مىرود مهانه در دلهاى شما ريخته مىشود «قيل يا رسول اللّه و ما المهانة قال حب
الدنيا و مخافة الموت» وقتى دو تا صفت رذيله باشد يكى دنيا پرستى و يكى هم اينكه
از جانش بترسد حاضر نباشد خودش را فداى اسلام، فداى دين بكند، يك مشت كف و پف اين
يك مشت كف و پف ديگر خواه ناخواه اين جورى مىشود كه اگر قضيه سياسى را حساب بكنيد
الان ببينيد كه اين اسرائيل با يك ميليارد مسلمان چه مىكند اگر هم قضيه شخصى را
حساب بكنيم مىبينيم كه اين افرادى كه راستى پول دوست هستند بعضى اوقات نه دينشان
راحاضرند همه چيزشان را فداى پول بكنند فداى شهرت بكنند ديگر خواه ناخواه اين قضيه
غدير خم و قضيه حضرت مسلم و امام حسين عليهالسلام و راستى اينهايى كه آمدند كربلا
نمىدانستند؟ نمىشود كه اتمام حجت بر اينها تمام نشود نمىدانستند؟ چه جور مىشود
يك كسى پيدا بشود امام حسين را بكشد واى به اين صفت رذيله، وقتى صفت رذيله بر دل
كسى حكمفرما شد حاضر است امام حسين را بكشد؟ حاضر است براى خاطر رياستش براى خاطر ارضاء
غريزهاش ارضاء هوا و هوسش امام حسين بكشد من نمىدانم چقدر درست است ولى همين
جورها است ديگر مىگويند اول تيرى كه به خيمه گاه زده شد به لشكر امام حسين عليهالسلام عمر سعد زد و گفت شاهد باشيد به
ابن زياد بگوئيد اول تيرى كه به لشكر امام حسين
عليهالسلامزده شد من بودم عمر سعد، حالا راستى عمر سعد امام حسين عليهالسلام را نمىشناخت اين تاريخ فسيروا فى
الارض كه يازده مرتبه در قرآن تكرار شده است اين سير در تاريخ، اين سير در تاريخ يك
معنى عامى هم دارد سير در بىادبها، از بىادب، ادب آموختن سير در احوال گذشتهها
بىادبهاشان، با ادبهشان، از با ادبهاشان ادب آموختن، از بى ادبها هم ادب آموختن،
اين فسيروا فى الارض قرآن يازده مرتبه تكرار، يك دفعه در اين رابطه صحبت مىكردم
با چى بايد خودسازى بكنيم چند چيز را مىگفتم، يكى همين سير در تاريخ خيلى خوب است
انسان در بيست و چهار ساعت اگر معلم اخلاق ندارد كه اين معلم اخلاق داشتن خود اين
تكرار و گفتگو مؤثر است يعنى بزرگان اينها كه مىبينيد استاد خصوصى داشتند از
استاد خصوصى علمى استفاده نمىكردند اينها با گفتهها، با تكرارها از اين استفاده مىكردند،
يعنى آهن را مىگذارند توى آتش با تكرار دميدن، دميدن ناگهان اين آتش مىشود آدم
علم اخلاق اين طورى است آن كسى كه علم اخلاق مىگويد اگر لياقت داشته باشد شاگردها
نمىروند، براى خاطر اينكه از علمش استفاده بكنند نه آن خودش علم دارد حضرت امام
«رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمودند من در مدرسه فيضيه برخورد كردم به مرحوم
آقاى شاه آبادى و به ايشان گفتم درس مىخواهم رفتند توى اسفار، من گفتم نه من
اسفار خواندم و اسفار مىگويم من يك چيز ديگر مىخواهم كه ايشان هم قبول كردند دو
سه نفر هم بيشتر نبودند امّا همين آقاى شاه آبادى همين حضرت امام را رساند به آنجا
كه هر وقت حضرت امام مىرسيد به اسم آقاى شاه آبادى خيلى با عظمت روحى فداه، سلام
اللّه عليه، اين استفاده علمى كه نبود يك چيز ديگرى بود و اين بايد توى ما
طلبهها باشد و نيست بايد ما طلبهها داشته باشيم نداريم من نديدم يكى از بزرگان
به من مىگفت كه مولا اميرالمؤمنين
عليهالسلام به يكى از اصحاب خاص گفتند كه به من نصيحت كن گفت يا على من به
شما نصيحت كنم گفت بله در گفتن يك تأثيرى هم است كه در دانستن نيست حالا اين
نمىدانم چه اندازه درست باشد على كل حال اصل مطلب اين است كه ما بايد با هم
مباحثهاى ما بايد توى برنامه خودمان يك علم اخلاقى داشته باشيم اين هفتهاى يك
روز هم كم است ما طلبهها بايد بزرگ باشيم و يك درس اصلى ما اخلاق باشد و اين نيست
اگر هم اخلاقى باشد اخلاق علمى خوب است و اين اخلاق علمى خوب است ولى خيلى تأثير
ندارد اخلاق علمى اين گفت و شنودهاى عرفانى، گفت و شنودهاى اخلاقى، گفت و شنودهايى
كه انسان را نزديك به خدا بكند، گفت و شنودهايى كه انسان توجه به خدا بكند و اين
صفت رذيله را بايد پاكش بكنيد و يكى از نواقص بزرگ دانشگاه كه آن تئورىها و آن
فرضيههاى علمى را هم ندارد يكى از نواقص بزرگ ما طلبهها اين است كه علم اخلاق
نداريم در حالى كه واجبتر از خود احكام ديگر بالاتر از اين كه نيست بالاتر از ياد
گرفتن احكام، از خود احكام ياد گرفتن نماز، روزه، خوب همين رفع صفت رذيله است عقل
ما اين را مىگويد، روايات ما اين را مىگويد و قرآن شريف روى اين تكرار دارد،
براى نماز ما خيلى روايت داريم، خيلى آيه داريم امّا يك سوره يازده مرتبه قسم
بخورد بعد از يازده مرتبه با چهار پنج مرتبه تكرار بگويد «قد افلح من زكاها و قد
خاب من دسّاها» رستگارى فقط مال كسى است كه در اخلاق كار كند براى صفت رذيله كار
كند بدبخت است شقى است آن كسى كه يك صفت رذيلهاى بر دل او حكمفرما بشود نداريم
توى قرآن براى هيچى نداريم اين سوره مباركه منحصر به فرد است بعد هم علتش را
مىآورد ببينيد علت چقدر بالا است مىفرمايد كه قوم صالح «كذبت ثمود بطغونها» قوم
صالح پيغمبر وقتى ديدند نمىتوانند صالح پيغمبر را سر جا بنشانند با يك چيزى كه پيش
خودشان محال بود مىخواستند از ميدان درش بكنند به او گفتند كه يك شتر با بچهاش
از اين كوه بياور تا ما به تو ايمان بياوريم آورد قرآن مىگويد همه آمدند در دامن
كوه مهيا شدند كوه شكافته شد يك شتر ماده با بچهاش از دل كوه آمد بيرون احدى
ايمان نياورد تصميم گرفتند اين شتر را ذبح كنند و پيغمبر خدا اين مرد صالح امّا
رئوف زنگ خطر زد گفت جنگ با خدا نكنيد جنگ با من مىكنيد امّا جنگ با خدا نكنيد
اگر اين شتر را ذبح كنيد نابود مىشويد و كردند قرآن مىفرمايد كه شقى ترينشان آمد
و شتر را كشت و هر چه صالح پيغمبر مىگفت اين شتر چراگاه دارد، بيابان آبشخور
دارد، اين شتر چه كار به شما دارد ايمان نمىآوريد نياوريد چه كار به شتر داريد
امّا موى دماغ خودشان مىدانستند شتر را غضب خدا آمد و همه شان را نابود كرد بعد
آن آخر آيه مىفرمايد «و لا يخاف عقباها» اينها چون صفت رذيله طغيان گرى داشتند
ديگر عاقبت انديش نبودند پس چى انديش بودند ارضاء طغيان گرى، ارضاء صفت رذيله
اينها قرآن است ديگر يعنى قرآن به ما مىگويد اگر صفت رذيلهاى باشد حتى شتر از
كوه بيرون آمد كه خودمان ديديم نه تنها ايمان نمىآوريم شتر را هم مىكشيم حتما در
ميان شما نيست امّا من ديدهام افرادى را كه راستى عناد و لجاج در او حكمفرما باشد
حاضر است همه چيز را فداى اين عناد و لجاج بكند ولو دينش را توى ماها يك افرادى
اين جورى پيدا شدند اين ميرزا ابوالفضل گلپايگانى اين يكى از علماى بزرگ است راستى
علم دارد از كسانى كه دين بهايى و بهايىگرى را ترويج داد و ريشه دار كرد همين شيخ
ابوالفضل گلپايگانى بود و اين يك فرائد نوشته همين كه به اندازه قرار فرائد شيخ انصارى
است. به همين بزرگى من اين فرائد را ديدهام راستى با آن جذابيت قلمش پايههاى اين
بهايىگرى را اين يك حزب ضار مضر را حزبى كه خودش مىداند از صهيونيسمها است از
انگليسها از صهيونيسمها مىدانست يك فرائد نوشت بعد در شرح حالش خودش يك وقت پول
بهش كم دادند من نامهاش را ديدم نامه نوشته است به بالاترىها كه بابا من اصلاً
آمدم بهايى شدم براى خاطر پول و زن و شما اين دو را بخواهيد از من بگيريد كه
نمىشود شما بايد متعددترين زنها و بالاترين پوها را به من بدهيد تا من ارضاء شوم
و الا عليه فرائد يك فرائد مىنويسم چرا كه راستى كسى كه پايش لب گور است يك
همچنين كارى بكند پايش لب گور است امّا عملش را صرف حزب ضار و مضر بكند و مىداند
هم كه حزب ضار و مضر است مشهور است كه مىگويند كه يك كسى وقتى محكوم به اعدام شده
بود به خاطر عُمَر خوب اين ديگر بنا كرد التماس بكند توبه كرد بعد ديگران گفتند
چرا توبه كردى؟ گفت ترجيح راجح بر مرجوح اين من و عمر، من خيلى حاليم است عمر خيلى
جاهل است من بيايم فداى عمر بشوم معلوم است كه توبه مىكنم فداى عمر نشوم امّا چه
جور مىشود ميرزا ابوالفضل بهاى فدايى ميرزا على محمد بهايى بشود ميرزا على محمد
بهايى يك آدم ديوانه، ديوانهاى كه صهيونيسمها از او استفاده كردند انگليسىها
ازش استفاده كردند حالا يك كسى كه مدرسهاى است و به قول ما طلبهها سينه روى حصير
دود شمع و روغن چراغ آن زمان، زحمت، مشقت، شده ملا حالا ناگهان خودش را آخرتش را
فداى ميرزا على محمد بهايى بكند خودش مىگويد من شهوت پرست هستم، من پول پرست
هستم، اگر پول به من بدهيد ارضاء مىشود و گرنه يك فرائد مىنويسم عليه فرائد خودم
همين مقدار همه مان من بيشتر از شما، شما بيشتر از من، همه مان بايد توجه داشته
باشيم درد داريم دوايش را هم مىدانيم امّا استعمال نمىكنيم همه ما مىدانيم كه
صفت رذيله خيلى بد است همه ما هم صفت رذيله داريم نمىشود يك كسى بگويد من صفت
رذيله ندارم درخت رذالت را كندن، درخت فضيلت به جاى او غرس كردن، اين چهل سال خون
جگر دائم مىخواهد حضرت امام مىگفتند كه يك صفت رذيله را حالا شما بگيريد همهاش
را اين درخت را كندن نمىشود بگوييم ما صفت رذيله نداريم نه، صفت رذيله داريم
مىدانيم درد داريم، دوايش را هم بلد هستيم مىدانيم كه هم خيلى خطرناك است امّا
به فكرش هم نيستيم عمده اينجا است كه به فكرش هم نيستيم و العياذ باللّه يك وقتى
بميريم با صفت رذيله با همه جنگ داريم با همه حتى با بغض اميرالمؤمنين عليهالسلام
از دنيا مىرويم ديگر با نكير و منكر مىجنگيم قرآن مىگويد با خدا مىجنگيم «يوم
يبعثهم اللّه جميعا و يحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شىء الا انهم
هم الكاذبون» روز قيامت مىگويد خدا به حق خودت قسم تو اشتباه مىكنى من بهشتى
هستم تو ظلم مىخواهى بكنى من را جهنم ببرى به خدا مىگويد «يحلفون له كما يلحفون
لكم و يحسبون انهم على شىء» اين درد بالايى است ولى درد را مىدانيم دوا را هم
مىدانيم امّا همه مان براى اين خودسازى اهمال مىكنيم و درد اينجاست درد خيلى
بزرگ است. خدا را قسم مىدهم به حق آن كسانيكه هميشه به فكر بودند تا حتى دم مرگ
خدايا توفيق خودسازى توجه به اين گونه مطالب عمل كردن به همه ما عنايت كند.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد