اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى
كه داشتيم مربوط به سعه صدر، شرح صدر بود و انصافا خودش كه ارزنده هست بحثش هم
ارزنده است خود آن كه ارزنده است انسان تصورش را بكند مىبيند كه هالهاى از نور
در اين متصور موجود است يك كلمهاى پر از نشاط، پر از نور و راجع به اين شرح صدر
معنايش، نتايجش يك مقدارى صحبت كردم و اين شرح صدر به معناى اينكه انسان دريا دل
باشد بتواند همه چيز را هضم بكند از ميدان در نرود نلغزد اين براى همه لازم و واجب
است مخصوصا در خانه زن راجع به شوهر، شوهر راجع به زن، پدر و مادر راجع به بچهها
اما براى ما خيلى لازم است به قول اميرالمؤمنين
عليهالسلام در نهج البلاغه مىفرمياد «آلة الرياسة سعة الصدر» ما اگر
بخواهيم يك كار اجتماعى داشته باشيم بايد سعه صدر داشته باشيم «آلة الرياسة سعة
الصدر» و راستى اگر اين سعه صدر در يك امام جماعت نباشد معلوم است اين نمىتواند
مسجدش را اداره بكند اگر سعه صدر يك عالم، يك مرجع، يك رهبر نداشته باشد معلوم است
كه در تنگناها مىماند و حسابى مىماند يادم نمىرود همان جلسه اوّل كه من در خدمت
آيت اللّه اراكى بودم ايشان چون فهميدند من اصفهانى هستم از يك نفر كه اسمش را
نمىآورم يكى از مراجع خوب در اسلام بود اما مرجعيت او نگرفت مرحوم آقاى اراكى
مىگفتند كه شاگردهاى مبرز مرحوم ميرزاى بزرگ بعد از مرگ ميرزا يا در شُرُف مرگ
ميرزا تصميم گرفتند در يك جلسه كه آن آقا را مرجع تقليد بكنند بعد اسماء آنها را
مرحوم آقاى اراكى براى من مىشمردند مثل شيخ الشريعه مثل حاج سيد محمد فشاركى و
امثال اينها كه هر كدامشان علاوه بر اينكه خود مرجع بودند مرجع درست كن حسابى
بودند ايشان مىفرمودند اما نشد در حالى كه اعلام كردند ايشان مرجع باشد اما نشد نگرفت
و آنكه گرفت مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى بود كه مرجعيت عامى هم پيدا كرد ايشان
آن وقت آقاى اراكى مىفرمودند سببش اين بود كه آقاى حاج سيد ابوالحسن اصفهانى سعه
صدر داشت اما آن آقا سعه صدر نداشت لذا آن خانه نشين شد يعنى مرجعيت را به دوشش
نيامد و آمد مرجعيت را به دوش مرحوم آقاى مديثهاى آن وقت يكى دو نكته نقل كردند
براى اين آقا كه سعه صدر را نداشت كه مرحوم آقاى اراكى مىفرمودند كه اين سعه صدر براى
مرجعيت لازم و واجب است و الا نمىتواند جلو برود نمىشود يك قضيهاى يادم آمد
برايتان نقل كنم. ببينيد راستى نمىشود مرحوم آقاى كلباسى «رضوان اللّه تعالى
عليه» خيلى مرد بالاى بوده است هم از نظر علمى هم از نظر تقوا يك تقيد خاصى به
ظواهر شرع داشته است مرحوم شفتى هم يك سيد فوق العادهاى بوده است هم عالم بوده،
تقيد به ظواهر شرع داشته هم حسابى حد زده است و هفتاد نفر در يك قبرستانى هست الان
نمىدانم اين قبرستان هست يا نه آن وقتها كه من طلبه بودم اين قبرستان بود هفتاد
نفر آنجا سر زده است زن شوهردار، مرد زن دار اگر زنا مىكرد حدى جارى مىكرد اين
مرحوم شفتى هم عالمى بوده است كتابهايش را انسان مطالعه بكند علاوه بر اينكه يك فقيه
است يك رجالى هم هست علاوه بر اينكه يك رجالى هست يك اصولى است مثل مرحوم آقاى
كلباسى هم از نظر تقوا با بوده است هم از نظر علم اين دو مرحوم آقاى كلباسى در
مسجد حكيم نماز مىخوانده مرحوم آقاى شفتى توى مسجد سيدى كه خودش ساخته است يك
طلبهاى كه از شاگردهاى مرحوم سيد بوده است قهر كرده و بطور قهر آمده درس آقاى
كلباسى مدتها اين تعريف كرده اين بحث را كه از حالا شروع مىشود گفته بود يك
طلبهاى وضع ماليش خيلى بد بود و من چون آشنا بودم با مرحوم آقاى كلباسى اين
برداشتم آوردم خدمت آقاى كلباسى بد از نماز مغرب و عشا گفتم آقا اين طلبه وضعش بد
است و احتياج به كمك دارد و شما يك كمك به اين بكنيد و من اقرار مىكنم خوب است
خيلى طلبه مقيدى هست مرحوم آقاى كلباسى يك جمله فقهى گفتند اما شهادت تو شهادت
تبرعى است و پذيرفته نمىشود و اما دو شاهد بياور كه بگويد وضع اين بد است تا من
به اين كمك بكنم گفت خيلى يك جورى شدم من مدتها درس مرحوم سيد نرفته بودم و درس
مرحوم كلباسى هم مىآمدم از شاگردهاى ايشان بودم اين طلبه را آوردم تا من را
بشناسند مىگويد اتفاقا خيلى بد شد چرا مرحوم كلباسى اين كار را كرد و رفتم بيرون
مسجد حكيم و مىگويد ناگهان سيد آمد با اطرافيان چراغ مىكشيدند جلو چند نفر اطراف
آمدند رد بشوند من مىخواستم خودم را مخفى بكنم نشد آن مرحوم سيد من را شناخت از
آن دور سلام عليكم حاج شيخ جونم كجايى
پيدايت نيست و هى گرم مىگرفت هر چه من خجالت مىكشيدم او گرم مىگرفت بعد از آن
كه مىخواست برود دست كردند توى جيب مبارك يك مشت زر و نقره، يك مشت درهم و دينار
ريختند توى دست من من كه پول دار شدم، شدم و آن طلبه هم به يك نوايى رسيد و خيلى
با عذر خواهى كه ندارم خداحافظى كرد و رفت حالا مرحوم آقاى كلباسى درست رفتار كرد
يا نه، بله اما شفتى جذب مىكند ديگران را اما كلباسى قطع مىكند ديگران را اينكه
من دارم پافشارى مىكنم هميشه چنين بوده است اين مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى
كه مرجعيت كل پيدا كرد سعه صدر ايشان مرجعيت كل به ايشان داد ما بعضى اوقات مسجدمان
خلوت است مردم به ما اعتنا نمىكنند اين فحش مىدهيم به مردم اما فكر نمىكنيم آيا
خودمان در چهار چوب شرع مردم دار هستيم يا نه اين مردم دارى در چهار چوب شرع يعنى
سعه صدر اسلامى و اين كم پيدا مىشود يك دفعه العياذ باللّه مردم دارى بانفاق و
دروغ و پشت سر هم اندازى و آبروى اهل علم بردن اينكه معلوم است آبرويش در سرحد كفر
است نه آدم با حقيقت كه در بحثهاى قبلى گفتم آدم متّقى، آدم تقيد به ظواهر شرع،
آدمى كه توانسته صفات رذيله را لااقل كنترل بكند اين اگر سعه صدر نداشته باشد يعنى
مردم دار و چهار چوب شرع نباشد اين مسجدش باقى مىماند اين مسجدش خلوت مىشود يعنى
مردم از اطراف اين مىروند بخواهيم يا نخواهيم تفاوت هم نكند اگر نخواهيم مردم
نمىآيند بخواهيم مردم نمىآيند يكى از علماى بزرگ را حضرت امام فرستاده بودند در
يك آستانى تأييدش هم كرده بودند خيلى اما نشد وقتى به حضرت امام گفته بودند، گفته
بود نمىتواند مردم دارى بكند وقتى نمىتواد بايد برود قم و آنجا تدريس بكند حرف
خوبى است اين سعه صدر خيلى لازم است كه مثلاً انسان آن صف اوّليه پيدايش نيست ديگر
قهر كرده نخواسته ديگر نماز بيايد به قول ما طلبهها اين مريدها اين مريد نخواسته حالا
رفته مريد يك نفر ديگر شده حالا ما با اين قهر بكنيم سر سنگين باشيم از اين
گلهمند باشيم معلوم است غلط است اين بايد نماز جماعت بخواند حالا يا اينجا يا
آنجا، آدم بتواند اينها را ترك بكند، بتواند، بتواند اينكه پولى كه به ديگرى داده
شد اين قبول بكند عالى باشد بتواند تعريف او را بكند من نمىدانم كه اين تا چه
اندازه درست باشد اما نقل مىكنند اردبيلى كه مقدّس اردبيلى مىرفتند از نجف به
كربلا حضرت ولىّ عصر عليهالسلام رسيدند
سوارش كردند پشت سر امام زمان سوار شد اين را مىگويند سعه صدر پرسيدند امام زمان
از مقدّس اردبيلى كه آن عالم كه در نجف است مرحوم مقدّس در نجف بود و يكى از مراجع
بود و در آن وقت ده، بيست تا مرجع ديگر هم بود پرسيدند فلانى چطور است خيلى تعريف
كرد خيلى عالى است، مفيد است، متّقى است تعريف كرد فلان مرجع چه جور است دوّمى را
خيلى خوب است و من حسرت تقوايش را مىخورم سوّمى و چهارمى و رسيد و گفت اين ملا
احمد اردبيى اين چه جور است گفت مُرده شورش را ببرند كه هيچ چيزى ندارد همهاش بد
است حضرت يك جمله فرمودند چه جور است در حالى كه الان پشت سر امام زمانش سوار است
مىخواست پياده بشود نگذاشتند، گفتند سوار باش بعد هم امام زمان به او گفتند بارك
اللّه ديگر مىبينى نه خود، ديگر تعريف مىكنى نه خود، وقتى ديگر تعريف كردى نه
خود، خدا از تو تعريف خواهد كرد. روايت فراوان داريم نمىخواهد خودت تعريف خودت را
بكنى به يكى از علماى بزرگ آن وقت كه تازه هواپيما پيدا شده بود گفته بودند پسرت
هواپيما نشست گفت نمىخواست خودش، خودش را بالا ببرد خوب بود يك كارى مىكرد او را
بالا ببرند آمد خود تعريف خودش را بكند روى منبر تعريف خودش را بكند توى مجالس
حالا البته توى جلسه ما از اين حرفها نيست اما من ديدم توى مجلس تا نيم ساعت تعريف
خودش را مىكند توى مسجد جلوى مردم اين هر چه يك تعريف از خود بكند يك درجه پايين
مىآيد اما اگر تعريف رفيقش را تعريف هم كارش را آن وقت مىشود بالا و ما نداريم
اين را يعنى زير بار اين برويم كه تعريف از ديگران بكنيم عالى مثل مقدّس اردبيلى
كه صفت تقدّس به ما بدهند حالا اگر خيلى مرد باشيم غيبت نمىكنيم دروغ نمىگوييم
اما اينكه بخواهيم ديگرى مقدم بر ما بشود خيلى مشكل است يك دفعه به شما مىگفتم
اين را مىگويند سعه صدر، حاج سيد محمد فشاركى مسلّم بود مرجع تقليد است بعد از
ميرزاى بزرگ است مسلّم بود آن وقت ريختند آقايان فضلاء اطراف ايشان، ايشان آمدند
تا درب خانه و درب خانه را باز كردند تا كسى وارد خانه نشود گفتند كه آقايان
مرجعيت خيلى چيزها مىخواهد و من اين چيزها را ندارم مرجعيت فقط علم نيست كه شما
دنبال اين رفتيد مردم دارى، شيعه دارى، حكومت دارى اينها را بايد داشته باشم من
ندارم، لذا مرجعيت مال هم مباحثهاىام مرحوم ميرزاى كوچك و بالاخره مرحوم ميرزا
شد مرجع و ايشان شدند طلبه آن حوزهاى كه ايشان مرجعش هست داريم من نمىخواهم حالا
اين مقدار اما اقلاً غيبت نكنيم پشت سر هم كارهايمان، پشت سر رفيقمان. يك مثال
عوامانه شايد به جلسه ما نخورد و چون مطلب را اثبات مىكند اين مثال را بزنم گفتم
البته عوامانه است بد است مىگويند دو طلبه البته ناطلبه، طلبههاى خوب كه اينجور
نيستند دو تا ظاهرا طلبه مىخواستند يك جا منبر بروند اين كدخدا مىخواست اينها را
بشناسد اينها كى هستند خوب هستند، بد هستند ميزبان اينها است، اينها خوب هستند، بد
هستند، خيلى تعريف هر دو يكدام از اينها پا شدند بروند تطهير بكنند كدخدا فرصت
بدست آورد پرسيد اين رفيق شما چه جور آدمى است گفتن اين رفيق من يك خرى است هيچ
چيزى سرش نمىشود و هى گفت و گفت تا رسيد، تا رسيد ساكت شد البته اينها توى ما
طلبهها نيست البته مىدانيم الان توى جلسه ما اين حرفها نيست نوبت رسيد او برود
تطهير بكند وقتى رفت تطهير بكند از اين پرسيد كه اين چه جور آدمى است گفت يك گاوى
است و بى خودى است همين جور تا آمد ساكت شد اين آقا هيج چيزى نگفت اما موقع شام
پدر هر دو را درآورد موقع شام كه شد سه تا بشقاب تهيه كرد يك بشقاب پلو و مرغ، يك
بشقاب پنبه دانه، يك بشقاب جو، آمد جو را گذاشت جلوى خرِ و پنبه دانه را گذاشت
جلوى گاوِ مرغ را گذاشت جلوى خودش و شروع كرد بخورد اينها عصبانى داغ اين آقا گفت
آقايان من خيلى احترام به شما دو تا كردم براى اينكه شما به اين گفتند گاو است من
كه نمىشناختم رفيق تعرف كرد بهترين غذا براى گاو پنبه دانه است آوردم آنهم الاغ،
بهترين غذا براى يك الاغ چى است جو آوردهم بهترين غذا براى يك آدم چى است پلو و
مرغ اين هم آوردم براى خودم مثال عوامانه است مثال بد است در ميان شما من پير مرد
شماى جوانهااين مثال بزنم اما آدم بعضى اوقات مجبور مىشود يك حرف بزند چرا بعضى
ما طلبهها چنين اگر سعه صدر داشته باشيم به غير تعريف چيزى از ما شنيده نمىشود
اين روايت حضرت عيسى را فراموش نكنيد اين را مىگويند سعه صدر حضرت عيسى با حواريون
مىرفتند برخورد كردند به يك بز گنديدهاى شخصى دماغش را گرفت بوى گند مىدهد تند
رد بشويم آن يكى گفت چقدر گنديده است چند روز مانده است هر كدام يك نقصى براى اين
بزغاله درست كردند و رد شدند حضرت عيسى يعنى آن كه سعه صدر دارد آرام آرام گذشتند
يك نگاهى به بزغاله كردند فرمودند به چه دندانهاى سفيد دارد اين را مىگوييم سعه
صدر مىخواهيم همهمان يعنى بايد زنبور عسل باشيم نه پشه، نه مگس همه بايد هر مسلمانى
بايد چنين باشد ببينيد زنبور عسل وارد باغ مىشود كجا مىرود بطور ناخود آگاه سر
گل، مگسى وارد باغ مىشود كجا مىرود همه گلها را رها مىكند كجا مىرود روى ازله
روى كثافتى يك كسى يك كمى مثلاً دستش رخم است الان از حمام درآمده مگس كه مىآيد
روى آن جاهاى تميز روى موى او روى چشم او نه مىرود صاف روى آن زخم او به اين
مىگويند منفى و در روايات هم داريم اينجور افراد وقتى وارد محشر مىشوند يك مگس
گنده چرا براى اينكه منفى بافى يعنى هميشه در گفتارمان، در كردارمان مىرويم سر
منفىها اما مثل حضرت عيسى نمىرويم سر خوبها بگوييم به چه دندانهاى سفيد دارد شما
را به خدا قسم اين همكار شما نمىخواهم بگويم خود شما چون اين حرفها در شما نيست
همكار شما يك آدم مثلاً از نظر شما بد اما يك چيزهاى خوبى دارد مسلّم مثلاً ولايت
دارد، علم دارد بررسى به خانوادهاش خيلى خوب است اين جورى تعريف كن چرا وقتى
مىخواهيم تعريف بكنيم انتقاد اين جورى انتفاد نه غيبت، تهمت، براى اينكه سعه صدر
نداريم به عبارت ديگر وقتى انسان سعه صدر نداشته باشد خود گرا، خود محور، خود خور،
خود خواه اما وقتى سعه صدر داشته باشد ديگر گرا، ديگر تعريف كن و بالاخره ديگر خور
نه خود خور آن سعه صدر است ما اگر دين بخواهيم از نظر قرآن بايد سعه صدر داشته
باشيم الان كه اين غوغا سالارى درست شده به نام آزادى عمده اينجا است كه تنگ نظر
هستند اين تنگ نظرى رسيده به اينجا كه جسارت به حضرت رسول مىكنند خيلى صاف جسارت
به قرآن مىكنند خيلى صاف مىخواهند خود خور باشند، خود خواه باشند حالا متأسفانه
خود خواهى هم نيست ارباب بزرگ دستور داند جسارت به روحانيت مىكنند، جسارت به نظام
مىكنند، جسارت به قرآن مىكنند «افمن شرح اللّه صدره للاسلم فهو على نور من ربّه
فويل للقسية قلوبهم من ذكر اللّه» واى به كسى كه سعه صدر ندارد در آيه ديگر كه
بهتر از اين آنجاست ديگر حسابى مىفرمايد اگر سعه صدر نباشد ديگر نمىتواند اسلامپذير
باشد «افمن يرد اللّه يهديه يشرح صدرهُ للاسلم و من يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيقا
مرجا كانّما يصَّعَّدُ فى السماء و كذلك يجعل اللّه الرجس على الّذين لا يومنون» اين حرف آخر هم اين جمله را فراموش نكنيد
«كذلك يجعل اللّه الرجس على الّذين لا يومنون» آنهاى كه سعه صدر ندارند اين آيه
قرآن مىگويد اينها ايمان ندارند و اين آيه مىگويد رجس و پليدى براى اين و راستى
رجس و پليدى براى اينكه بجاى ديگر گرا، خود گرا باشد به جاى ديگر بخور خود خور
باشد، خود محور باشد بجاى تعريف كردن از ديگران تعريف از خود بكند «كذلك يجعل
اللّه الرجس الّذين لا يومنون». خدايا اين سعه صدر چيز خوبى است چيز مفيدى است به
قول اميرالمؤمنين عليهالسلام آلت است
ابزار است براى كارهاى اجتماعى، خدايا تو را به حق اميرالمؤمنين عليهالسلام اين سعه صدر را ولو كمرنگ به همه
ما عنايت بفرما.
و صلّ اللّه على محمد و آله محمد.