اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى. بحث هفته گذشته درباره قساوت بود سياه شدن
دل و اين قساوت را قرآن و روايات اهل بيت خيلى روى آن پافشارى دارند و مراتبش را
در جلسه قبل عرض كردم كه گفتم مرتبه اولش اين است كه انسان حال عبادت ندارد از نماز
لذت نمىبرد نماز براى او سنگين است انفاقات براى او گران است خسارت است اين مرتبه
اولش است مرتبه دومش يك حال لجاجتى در آن حكمفرما مىشود زير بار حق نمىرود يك
سنگ دلى بر او بار مىشود ديگر در مقابلش ولو كسى را بكشند باك ندارد اگر خودكشى
نباشند و بالاخره سنگدلى زير بار حق نرفتن مرحله دوم قساوت است و مرتبه سوم ديگر
انكار واقعيات، انكار دين، انكار پيغمبر «و اذ تتلى عليه ءاياتنا قال اساطير
الاوَّلين» (قلم15) قران مىفرمايد كلاّ نه قرآن چيزى نيست كه انسان منكرش بشود پس
چرا اين منكر است «كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» قساوت پيدا كرده است
خدا چيزى نيست كه انسان نفهمد «افى اللّه شكُّ فاطر السّموات و الارض» (ابراهيم10)
خدا يافتنى است خدا ديدنى است اما اين چرا نمىبيند حجاب «كلاّ انهم عن ربهم
يومئذٍ لمحجوبون» قساوت برايش حجاب شده است ديگر از نظر عقلى نمىتواند خدا اثبات
كند از نظر فطرى نمىتواند خدا ببيند هر كدامش باشد خيلى خسارت است همان اول مرتبه
اول آدم برسد به جاى كه نماز برايش سنگين باشد انفاقات برايش خسارت باشد كه اين
مرتبه را همهمان داريم كى پيدا مىشود كه نماز برايش لذتبخش باشد انفاق برايش
خسارت نباشد لذتبخش باشد بحث امروز اين است چه بكنيم قساوت نداشته باشيم اين
مهمتر از بحث اول است چه بكنيم اگر قساوت هست رفع بشود اين هم مراتب دارد. اول
چيزى كه بايد نباشد و قرآن روايت روى آن خيلى پافشارى دارد اين توجه به ماديات اين
توجه به ماديات براى قلب خيلى ضرر دارد ديگر قلبى بالاتر از قلب پيغمبر اكرم كه
نداريم توجه به مادياتش در حاليكه «لا تلهيهم تجارةٌ و لا بيعٌ عن ذكر
اللّه(نور37) توجه به مادياتش هم معنويت بود اما همين توجه به ماديات را پيغمبر
اكرم مىفرمايد كه برايم قساوت پيدا مىشود «انهُ ليغان على قلبى فااقول
استغفراللّه سبعين مره» اگر خوردنىها آشاميدنىها خوابها حرفها با مردم حرفهاى
عادى حرفهاى دنيوى براى پيغمبر براى اميرالمؤمنين(ع) موجب «ليغان على قلبى» بشود
ديگر براى ما ببينيد چه خبرها است بله در روايات مىخوانيم نماز نظير نهر است كه
انسان كثيف در نهر برود چه جور پاك مىشود بخواهد پاك مىشود نخواهد پاك مىشود
نماز هم استغفار، رابطه با خدا آن قساوت را رفعش مىكند چونكه رسوخى نشده اگر
رسوخى بشود نه، اگر رسوخى نشده بهترين چيزها براى رفعش نماز است ولى الا كل حال
اين را بايد توجه داشته باشيم همه توجه به ماديات دل را خراب مىكند شيخالرئيس يك
قصيدهاى دارد به نام قصيده عينيه من اوايل طلبگى اين قصيده عينيه را يكى از علماى
اصفهان به من گفت كه اينرا شرح كن و من شرح كردم براى او فرستادم مىخواستم ازش
دختر بگيريم امتحانش اين شد كه اين قصيده عينيه را من تفسير كنم توضيح بدهم براى
او بفرستم و آن اقا مرحوم حاج شيخ مرتضى مظاهرى وارد در اين قضايا بود و انصافا
اهل دل هم بود آن قصيده عينيه شيخالرئيس خيلى قصيده عينيه عالى است هفتاد شعر است
كه با عين شروع مىشود و مرحوم شيخالرئيس در اين قصيده همين را مىگويد اين دل از
عالم ملكوت است اين دل عرش الرحمان است اين دل روحاللّه است و اين روحاللّه
اينك از عالم ملكوت اگر توجه به عالم ماده پيدا كرد مريض مىشود اگر توجه به عالم
ماديات پيدا كرد اين قساوت پيدا مىكند و بايد مواظب باشيد توجه به مادّيتش به
اندازه ضرورت باشد بعد محوم شيخ الرئيس مىگويد به همين اندازه ضرورت هم كه باشد
باز به طور ناخودآگاه به طور ضرورت قساوت مىآيد بايد قساوتش را هر روز رفع كنى
آنوقت شيخالرئيس مىگويد رفع قساوتش به نماز است به تضرع و زارى است به استغفار
است «و انه ليغان على قلبى فااقول استغفرالله سبعين مرة» و اگر خداى نكرده اين
توجه به مادّيت زياد بشود ديگر قلب، قلب نيست ديگر قلب وارونه مىشود مرحوم فيض
رضوانالله تعالى عليه در وافى يك روايتى نقل مىكند و در آن روايت مىفرمايد بعضى
اوقات قلب انسان را وارونه مىشود بعد فيض مىگويد اين وارونه مىشود كه «عله
اسفل، اسفله على» اين معنايش چى است تقريبا همين جور كه شيخ الرئيس معنا مىكند ايشان
هم معنا مىكند مرحوم فيض در وافى مىفرمايد معنايش اينكه اين دل تمام توجهاش
خدا، معنويت، عالم ملكوت بعضى اوقات عكس مىشود تمام توجهاش مىشود دنيا، تمام
توجهاش مىشود زرق و برقها ديگر اسمى و رسمى از عالم وحدت از عالم ملكوت ندارد
آنوقت اين ديگر «يأكُلون كما تأكل اللنعام»(محمد12) «اولئك كالانعام بل هم اضل
اولئك هم الغافلون»(اعراف 179) چيزى كه اينجا يك توجه بدهم بروم سر مرتبه دوم اين
است كه معمولاً مردم كسبهايشان مورد قساوت است يعنى كارهاى آنها شغل آنها دنياست موجب
قساوت است بازارى هست زارع و ادارى اينها معمولاً اين دل متوجه به مادّيت است اما
ما طلبهها اين جور نيست كسبمان معنويت است قال الباقر قال الصادق است و نبايد ما
به واسطه علممان يعنى كسبمان تعليم و تعلم ما برايمان قساوت پيدا بشود بايد توجه
در علممان توجه به معنويات توجه به مجردات باشد نه توجه به ماديات والا «العلم
حجاب اكبر» به قول يكى از بزرگان مىگويد كه بعضى اوقات طلبه كارش به آنجا مىرسد
كه مثل يك كاسب است همين طور كه كاسب كسب مىكند چيزى را اين هم كسب مىكند علمى
را و اين همان مثل كسب بازارى حجاب الاكبر است العلم حجاب الاكبر ما اگر بخواهيم مىشود
همين علممان رفع قساوت بكند براى ما يا لااقل قساوت پيدا نشود براى ما و الا كل
حال اول چيزى كه قساوت مىآورد توجه به اين و ذخاير دنيا توجه به ماديت توجه به
عالم ماده اين با قلب نمىسازد ضد هم هستند وقتى ضد يكديگر باشد قلب را مريض
مىكند و اين را هم به شما بگويم سابقا اين جورها نبود طلبهها توجه به مادّيت
نداشتند نبود آن قبليها كه نه اما برايمان نقل كردند در زمان ما توجه به ماديت
اصلاً و ابدا نبود مثلاً در قم يك نفر از طلبهها نبود كه خانه داشته باشد يك نفر
از طلبه هم من سراغ ندارم كه در فكر خريدن خانه باشد بزرگان هم چنين بودند در
حاليكه آنوقت خانه هم گير نمىآمد براى اينكه خانهسازى نبود بايد برود در يك خانه
و پيش صاحب خانه باشد يك اتاق از آن اتاقهاى قديمى قمى توى كوچهها و مشكل هم بود
زندگى كردن درجاتشان عالى است عالىتر بشود مرحوم آيتاللّه آقاى زنجانى آقاى سيد
احمد زنجانى از بزرگان بود هم مباحثهاى حضرت امام بود و از مجتهدين مسلم نماز
مرحوم آقاى حجت را در مدرسه فيضيه ايشان مىخواندند بالا بود ايشان به من
مىفرمودند كه ما يك اتاق اجاره كرده بوديم توى خانه يكى از اين آقايان قمىها و
تطهير من مشكلى شده بود براى من اين به من مىگفت آفتابه را پر نكن برو دستشويى
براى اينكه آب حوض را خالى مىكنى و مستراح را پُر مىكنى مىگفتند درد سر شده بود
چه كار بكنم آفتابه را پر نكنم نمىشود تطهير كرد پر بكنم اشكال رضايت عدم رضايت
جلو مىايد آن هم اشكال اينجورى هم حوض خالى مىشود هم مستراح خالى مىشود اما
حالا مرحوم آقاى زنجانى ناراحت باشد برود به فكر وام گرفتن اينطرف و آنطرف براى
اينكه انه بخرد اينها نبود اصلاً بفكرشان خطور نمىكرد كه طلبه هم بايد خانه داشته
باشد از نظر مابقى هم چنين بود آن وقتها منبر هم جاى نبود منبر تازه پيدا شد در
زمان آقاى بروجردى آنهم اواخر عمرشان كه اين طلبهها مازندران را فتح كردند بنا كردند
كمكم رسيد به آنجا كه براى محرم و صفر يا براى ماه رمضان مىرفتند منبر يك پولى
بهشان مىدادند براى ايام سالشان اين خوب شده بود اما نه اينكه درسشان را رويش
بگذارند نه اين نبود فقط ده روز محرم مثل اصفهانيها نبود كه اينجور باشد نه ده روز
فقط و روز يازدهم توى قم بودند يك ماه رمضان فقط ديگر مابقى درس بود حالا مراد اين
است كه اين هم نبود اينكه نبود توى ماديت مانده بودند حسابى مقام معظم رهبرى همه و
همهشان اينطور بودند. مقام معظم رهبرى همين دفعه به من مىگفتند كه با هم حجرهام
كه هم حجره بوديم دو روز چيز گيرمان نيامد و من روز دوم از درس آمدم ديدم راستى
هيچ چيزى نداريم گفتم چه كار بايد كرد به اميد خدا رفتم توى صحن مدرسه يكى از رفقا
رسيد گفتم كه راستى پول ندارى ما دو روز است چيزى نداريم (با هم رفيق بوديم خيلى)
گفت يك مقدار پول داشت شمرده داد به من با هم حجره رفتيم بعد از دو روز يك ديزى در
آن على نقلى خورديم و شكم سير شد اما حالا مقام معظم رهبرى غصه بخورد. همهمان
اينجور بوديم يك وقت آقاى هاشمى در زمان رياست جمهورى آمده بود قم براى اينكه صحبت
بكند قبلش حضرت آيتالله آقاى مشكينى كه انصافا از هر نظر خيلى بالا است آقاى
مشكينى خيلى خوب است من چهل سال به بالا با ايشان بودهام و راستى از نظر علمى از نظر
تقوى خيلى بالا است اين صحبت مىكرد براى طلبهها مىگفت بعضى اوقات ما دو سه روز
چيز گيرمان نمىآمد آن وقت مىرفتيم انجيرى، خرمايى از يك تركى كه مغازه داشت و به
ما نسيه مىداد همه نسيه نمىدادند نسيه مىكردم مىريختم توى كيفم گاهى يكى از
اينها را براى سه رمق مىخوردم اما درس را هم مىخواند اصلاً به فكر اينكه حالا
ناهار نداشته شام نداشته نبود اصلاً توجه به ماديات نبود توجه به درس بحث استاد
بزرگوار ما مرحوم علامه مرحوم صاحب الميزان خيلى بالا بود انصافا خيلى ما هر چه
داريم از دو كس داريم يكى مرحوم حضرت امام و يكى اين مرد بزرگ علامه طباطبايى
ايشان مىفرمودند كه يك اشتباه بزرگى يك وقت از من سر زد و آن اين بود كه اطراف
منرا قرض گرفته بود سبب هم اين بود كه يك پول مختصرى از تبريز براى من مىآمد جنگ
شد اين پول يك ماه دو ماه نيامد و من مقروض شدم براى خاطر آن قرضها يك عصرى كه
نشسته بودم براى مطالعه كردن رفتم توى قرضها چه بكنم چه مىشود چرا چنين شد و
منصرف شدم از مطالعه، مطالعه او ديگر معنويت بود آقاى طباطبايى مىفرمودند يكى در
زد خوشا به حال اينها راستى چه موقعيتها پيدا مىشود چه چيزها پيدا مىشود مىگويد
يكى در زد رفتم ديدم يك آدمى است و اسمش را گفت من نشناختمش دو سه روز بعد رفتم
وادىالاسلام قبرها را مىخواندم ديدم كه آن مُرده آمده بود درب خانه ما اسم را
ديدم مطابق با سنگ قبر اين مىكند مىگفت در زد رفتم دم در گفت خدا به تو سلام
رسانده و فرموده هجده سال است من كى تو رابه خودت واگذاشتم كه حالا رفتى توى دنيا
مىگويد رفت من هم متوجه نشدم بعد آمدم نشستم يك وقت متوجه شدم خدا بهت سلام
مىرساند يعنى چه هيجده سال است يعنى چه كه اگر نجف باشد سه چهار سال است اگر
تحصيل باشد بيست و پنج سال است اين هيجده سال ديگر چيست به فكرم آمد كه هيجده سال
است معمم شدهام سرباز امام زمان شدم لذا چون سرباز امام زمان شدم فرمود كه كى من
تو را به خودت وا گذاشتم و مىگويد اتفاقا آن پول آمد و من از همّذ غم قرض راحت
شديم آقاى طباى طباى وقتى هم آمدند قم بودند همين بود حتى علامه طباطبايى اين
الميزان را نوشتند خوب الحمدالله اين آخوندى پيدا شد و براى استفاده خودش اين الميزان
را چاپ مىكرد ايشان كه پول نداشت كه چاپ بكند و ايشان خانه به دوش بود اين اواخر
يك زمينى تبريز داشت برايش فروختند و يك خانهاى در قم برايش خريدند بيست سال كه
ما خدمت ايشان بوديم ياشان خانه به دوش بود گاهى توى اين كوچه گاهى توى گاهى توى
آن كوچه در اجاره خانه مىماند تا رسيد به
اينجا كه علامه طباطبايى مقاله مىنوشتند پول مىگرفتند براى خرج و مخارج اما حالا
به فكر دنيا باشد نبود مگر مىشود به فكر دنيا باشد الميزان بنويسد نه اگر بخواهد
الميزان بنويسد نمىتواند با فكر دنيا نمىتواند با فكر ماديت مرحوم صاحب جواهر
اينرا بارها حضرت امام مىفرمودند به ما نحصيت مىكردند مىگفتند يك خانه داشته همهاش
شصت متر به بالا بوده اين خانه دو اتاق داشته يكى اتاقش مال مطالعه بود و يك اتاقش
مال زن و بچه ديگر آنوقت سرد آب هم نبوده حضرت امام مىفرمودند سرد آب نجف در زمان
شيخ انصارى پيدا شد از شوشتر آمد والا سردآب نبود نجف توى آن هواى پنج شصت درجه
صاحب جواهر، جواهر مىنوشت هوا گرم بود هيچ چيزى هم نداشت نه اينكه بود نه كولر نه
سرد آب بود نه چيز ديگر بقول حضرت امام مىگفتند يك درى توى دالان باز مىشد كوران
مىشد و اين كوران كولر آقا بود اما كرامت كرد راستى كرامت كرده معجزه است در حد
معجزه است اگر خدا نخواهد اگر امام زمان نخواهد مگر مىشود بالاخره جواهر نوشت ولى
اينرا هم بدانيد اگر براى خدا شد اين مىشود جواهر ديگر وقتى جواهر شد يعنى
حوزهها مىگردد روى جواهر مراجع تقليد جواهر ديگر خدا پاداش مىدهد اينطور نيست
خدا پاداش ندهد قطعا خدا پاداش مىدهد. خدا رحمت كند مرحوم آقاى مفيد را يكى از علماى
بزرگ اصفهان بود و هيچ كس هم نمىشناختش از فلاسفه بزرگ بود انصافا و مىآمد مدرسه
صدر توى يك از اين اتاقها درس مىگفت يك فلسفه يك فقه و اصول و پياده از بيدآباد
مىآمد اينجا و از اينجا مىرفت تا اول ظهر به نمازش برسد خيلى تقيد به نماز اول
وقت داشت همسايه بوديم با هم من بعضى اوقات دنبال ايشان بودم و خيلى مرا دوست داشت
خيلى به من لطف داشت من از قم كه مىآمدم دو سه ماهه درس ايشان مىرفتم من منظومه
پيش ايشان مىخواندم خيلى خوب بود اما خوبتر از همه نصايح ايشان بود كه توى راه
از بيدآباد تا مدرسه صدر به من نصيحت مىكردند خوب درس بخوان توقع در ماديات
نداشته باش ماديات بغير بدبختى چيزى نمىآورد ولى اگر راستى خوب درس بخوانى خوب
تقوى داشته باشى تكن در ماديات نداشته باشى يقين داشته باش كه درست مىشود بعد
مىفرمودند من بارها و بارها در زمان طلبگى صبحانه نداشتم بروم صبحانه بخورم و
بروم درس و شلوار هم نداشتم شب محتلم شده بودم و شلوار هم نداشتم و همان قبا را
مىپوشيدم بدون شلوار و از خانه مىآمدم مدرسه صدر سر درس نه شلوار داشتم بپوشم و
نه صبحانه داشتم كه بخورم استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى رضواناللّهتعالىعليه
مىفرمودند كه هر روزى كه مرحوم قاضى خيلى شاد بود خيلى خنده مىكرد ما مىفهميديم
كه امروز خيلى مشكل دارد راستى طلبگى يعنى اين ما اصلاً همه چيز را فراموش كردهايم
همين است كه در جلد اول از بحار روايت را علامه مجلسى نقل مىكند كه پروردگار عالم
فرمودند كه اصلاً من علم را گذاشتم توى همين چيزها توى مشكل توى جوع اما طلبهها
مىخواهند در غير اين باشد نمىشود كه نمىشود از همين جهت هم در زمان اول قدما كه
هيچ قدما راستى اين بيست چهار نفر در حالى كه خيلى مشكل داشتند قدما اين جوامع
اوليه را قدما نوشتند در فقر بودند در فلاكت بودند سنىها عجيب مسلط بر سرشان بود مىكشتند
و مىسوزاندند كتابخانه آتش مىزدند اما بالاخره قدما از نسلى به نسلى اين فقه را
رساندند به ما، متأخرين هم همين طور بود شهيد اول را به جرم شيعهگرى محاكه كردند
بعد از محاكمه محكوم به اعدام كردند سرش را بريدند اول صد تا تازيانه تيغ دار به
بدن مبارك لخت ايشان زدند بعد از آن هم خاكسترش را به باد دادند سوزاندند او را به
دار مدتى بالاى دار بود بعد هم آوردند آتش زند و خاكسترش را به باد دادند حالا
طلبهها دست برداشتند نه شاگردهاى شهيد اول از علماى فوقالعاده بالا بزرگ
توانستند اينرا بدهند بدست شهيد دوم و شهيد دوم دويست جلد كتاب بنويسد در 54 سال
سن كرده مرحوم شهيد دوم اينجور است مسالك يك دوره فقه بسيار عالى است در آن وضع
خفقان شهيد دوم نوشتند كه آن هم سرش را بريدند براى خاطر اينكه چرا شرح لمعه نوشت
اما مراد اينجا است همين شهيد دوم مىگويند شبها مىرفته براى زن و بچههايش هيزم
مىآورده روز درس مىگفته فقه خمسه شب مىرفته هيزم كنى اما همين هيزم كش به فكر
اينكه من رفع ماديت بكنم من چرا هيزمكش باشم اينها نبود چرا نبود چون براى اينكه
توقع در ماديات نبود چيزى كه به فكر طلبه نبود ماديات عرض كردم اينهايى كه مىگويم
تاريخ است تاريخ مسلم است اما خود من حاضر بودم ناظر بودم و اين مراجع، مراجع فعلى
مراجع قبلى اين طلبهها اين فضلا يك حوزه گرمى يك حوزه كم بود پنج شش هزار نفر بيشتر
نبود اما گرم آباد و در هيمن شش هزار نفر مراجع فراوان تحويل جامعه داد همين شش
هزار نفر فضلا و مدرسهاى فراوانى تحويل جامعه داد و بالاخره در زمان طاغوت كه
تصميم داشت دين نباشد حوزه را شيعه گرى را توانستند بدهند به ما براى اينكه توقع
در ماديات نبود حالا سى هزار نفر است اما توقع در ماديات يك دهم از فضلايى آن شش
هزار نفر هم نيست الان اصفهان شما هم همين جورها بود الان هم همين طور است اصفهان
شما خمير مايه قم است نه خمير مايه نجف اصفهان شما اما همين اصفهان فعلاً وضعش بد
است وقتى مطالعه بكنيم همه و همه بر مىگردد نه يك چيز و آن اين است كه قساوت پيدا
كرديم در اثر توقع در ماديات روى ما به ماديات است پشت ما به معنويات است روى ما
به ماديات است پشت ما به درس خواندن است لذا به يك چيز خيلى كوچكى درس را تعطيل
مىكنيم من چهار ده سال درس آقاى داماد رفتم دوازده سال درس مرحوم امام بودم هشت
سال درس آقاى بروجردى بودم به شماها بگويم من قطعا در اين چهارده سال ده روز
تعطيلى نداشتم قطعا نداشتم همه مابقى هم همين طور بودند حالا من كه بطله بودند
آنها گه طلبه بودند من يادم نمىرود عروسى كرده بودم نوزدهم شوال بود اول ذيقعده
درسها تعطيل بود يك هفته من مجبور شدم كه اين پنج روز عروسى جلو بيفتد يعنى
مجبورم كردند آقا يك نامه تندى از يك فضلا براى من نوشته بود اى كاش اين نامه را پيدا
مىكردم من نامه را پاره نمىكنم به اندازهاى فحش علمى به من داده بود كه آقا پنج
روز درس تعطيل كردى براى عروسى آن طلبهاى كه براى عروسى درسش را تعطيل كند اين
بطله است نه طلبه و راستى چنين بود. خدايا به عزت و جلالت حال توجه به معنويات
توجه به تعليم و تعلم توجه به عالم ملكوت توجه به خودت به نمازت به همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد.