عنوان: غرور
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره بود كه گفتم اين غرور يعنى گول خوردن، گاهى بواسطه علم‏اش  است گاهى به واسطه كارهاش است گاهى به واسطه حسب و نصب‏است گاهى بهم گول مى‏خورد به واسطه رحمت خدا و اينها. لذا هفته گذشته مى‏گفتم با تكبر و عجب هم خانواده هستند آدم متكبر به چه كسى مى‏گويند به آن كسى كه خودش را بالاتر مى‏داند از ديگران چون علم دارد يا چون پول دارد. خوب اين در حقيقت گول خوده به علمش، گول خوده به پولش، فيس و افاده مى‏كند بر ديگران، خودش را برتر از ديگران مى‏داند چنانچه گاهى گول مى‏خورد به كارهاش برايش عجب پيدا مى‏شود يعنى كارش را بهتر از كار ديگران، خواه نا خوان خودش هم بهتر از ديگران و از همين جهت هم قرآن شريف اصلا به آدم متكبر يا به آدمى كه عجب برايش پيدا بشود ديوانه خطاب كرده مختال، ان اللّه‏ لا يحب كل مختار فخور، آدم خيال باف كه فخر مى‏كند به ديگران، اين را خدا دوست ندارد اين آيه شريف دو سه جا تكرار هم شده كه در حقيقت پروردگار عالم به آدم متكبر مى‏گويد ديوانه به آدم مؤجب مى‏گويد ديوانه. به آدم مغرور مى‏گويد«ان اللّه‏ لا يحب كل مختار فخور» كه يك روايتى هم داريم از پيغمبر اكرم آمدند رد بشوند ديدند اطراف يك زنى را گرفتند پيغمبر فرمودند چه خبر است گفتند كه ديوانه است دارد بد حرف مى‏زند كارهاى ديوانه‏اى مى‏كند حضرت فرمودند اين ديوانه نيست اين يكى از رگهاى مغزش عيب كرده عقلش نمى‏تواند به او فرمان بدهد مريض است فرمودند: ديوانه آن زنى است كه در رفت وآمد تو كوچه متكبرانه راه مى‏رود و جلب نظر ديگران را مى‏كند آن زن ديوانه است اين زن ديوانه نيست نظيرش را در روايات داريم كه آدم گناهكار را كه به خود مى‏نازد مثل زن به زيبايش به اطوار بازيش يا مرد به كارش، به حسبش به نصبش. اطلاق ديوانه به اين شده است و راستى هم انيسان يك كمى فكر بكند مى‏بيند راستى آدم متكبر ديوانه است ديگر، آدم مغرور ديوانه است ديگر، اين عقل نيست اين را بايد بگوييم همان مختاليكه قرآن شريف مى‏گويند در خيال خودش مى‏تند نظيز كرم ابريشم كه در خود مى‏تند و الا يك مقدار فكر كند در خودش، چند روز قبل من در يك مجلسى بودم هفت هشت ده دقيقه بيشتر اين محملس طول نمى‏كشيد من عطسه كردم دماغم در آمد و دستمال نداشتم. دستمال نبود يعنى ده دقيقه انصافا ديوانه شدم. نمى‏مدانستم چه كار بكنم. نه مى‏دانستم پا شوم دستمال نداشتم دماغم را بگيرم با دست هم كه نمى‏شد با لباس هم كه نمى‏شد حرف هم نمى‏توانستم بزنم همين جور مانه بودم همين جور. آدمى كه يك دماغش بيچاره‏اش بكند اين ديگر تكبر دارد، اين ديگر غرور دارد، اين ديگر عجب دارد همان كه راستى يك كدام از ما توى جلسه نشسته باشيم، دست پاچه بشويم، آدم را بيچاره مى‏كند بيچاره مى‏شويم، بعضى اوقات راستى حاجى حاضر است دنيا را بدهد براى يك مستراح، مشهور يك بزرگى دفت پسش يكى از پادشاهان و گفت آقا يك نصيحت به من بكن گفت خب اگر تشنه شدى راستى مى‏خواهى بميرى چقدر حاضرى بدهى، گفت: گفت نصف سلطنتم را. گفت خب آب را خوردى بول بند شدى و بيرون نمى‏آيد چقد رحاضرى بروى بدهى. گفت نصف سلطنتم را. گفت بابا سلطنت تو كه به يك آب خوردن و يك بول كردند ارزشش باشد اين ديگر چه تكبرى دارد. اين  چه غرورى دارد، مسلم خراسانى رفت، همين را مى‏گويم مسلم خراسانى وقتى ككه نكبت بنى اميه را گرفت، آن آخريشان مروان حمار بود، همه شون حمار بودند. اين مروان حمار فرار كرد از دست لشكر مسلم خراسانى، دراين ده رفت راهش ندادند، توى آن ره رفت راهش ندادند، رفت توى يك خرابه منزل كرد و ايرانى‏ها رسيدند. لشكرمسلم خراسانى رسيد. اين فرار كرد. اين از ترسش بولش گرفت. از اسبش آمد پائين بول كرد. تا تو وسط بول كردن لشكر رسيد و گرفتش يك عربى گفت ذهبت بول به البول. خب راستى. ذهبت دول به البول. حالا آدم روى اينها تكبر كند. نمى‏دونم اجب پيدا بشود. براى خاطر اين چيزها آدم مغرور بشود. بر ديگران فخر فروشى كند همين هايى كه همه مان داريم. «آخر مايخرج ان قلوب الصديق حب الجاه» «آخر ما بخرج ان قلوب بنى آدم» حالت تكبر مگر به اين زوزى‏ها مى‏شود تكبر را انسان يعنى گول نخور به علمش، گول نخوره به مالش، گول نخوره به حسب و نصبش، خيلى كم پيدا مى‏شود. غرور آدم را گول مى‏زند ممكن راستى متقى باشد، زياد هم اتفاق افتاده. راستى متقى است. نه به مقام ورع رسيده. امابه بالاخره اگر وارد جلسه شد دلش مى‏خواهد آن بالا بنشيند و اگر ننشست ناراحت مى‏شود. و بعضى‏ها مثل رمحوم حاج شيخ عبدالكريم مؤسس حوزه، مى‏گفتند كه وارد جلسه مى‏شدند، همان جا مى‏نشستند و يا تو وسط مردم مى‏نشستند تا كم كم به ما طلبه‏ها بفهمانند بابا هر نجا هست بايد نشست. اما راستى همه شماعزيزان كه الان در اين جلسه خب متقى هستيد ديگه متقى هستيد از خوبان هستيد، مبلغ هستيد. اما يك بى احترامى به شما بكنند روى منبر، آنجا كه بايد آنجا كه بايد بنشينيد، راهتان ندهند جلوى پايتان بلند نشوند كم پيدا مى‏شود كه هيچ كس نشود. تعرفش را بكنند يا تخريبش را، هيچ فرقى برايش نكند. يعنى كداميك از شما مى‏توانيد بگوئيد اگر تعريف مرا بكنند، يا انتقاد از من بكنند هيچ فرقى براى من ندارد. خب نمى‏شود گفت ديگر. تعريفمان را بكنند خوشتان مى‏آيد انتقاد بكنند بدتان مى‏آيد. خب راستى اين انتقادى كه امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايند كه رحم لا رأن من  اهدى عليه لعيوبى. مى‏گويند اين انتقاد عيب ديگران گفتن يك هديه است. شما عزيزان هيچ كدام انتقاد كه نمى‏كنيد تو رو در بايسى گير مى‏كنيد انتقاد نمى‏كنيد. اما حالا اگه انتقاد از شماكردند. چه كسى است كه بدش نيايد. همين هم كه مى‏افتيد توى توجيه كردن، توجيه مى‏كنيد، اينكه او را ساكتش مى‏كنيد، معنايش اين است كه من عيب ندارم تو بيخودى مى‏گويى. معنايش اين است كه از اين نحرف تو من ناراحت شدم و مى‏خواهم تونجيه كنم اين حرف تو را و به تواثبات كنم كه بى عيبم. من در اين باره خيلى تجربه دارم. انتقادكه خيلى مهم است از مراتب امر ه معروف و نهى از منكر، خيلى كم پيدا مى‏شود توى ما. خيلى كم. يعنى مثل آئينه عيب ديگران گفتن نه كمتر و نه زياد نه ممالسه كردند نه رو درواسى. كه خيلى كم پيدا مى‏شود اما آن كه نادر، انتقاد بكنيم او خوشخال شود. لالقل اگر خوشحال نمى‏شود، قبول بكنيد. انتقاد پذيرى. خب نيست من خيال نمى‏كنم الان كسى توى اين جلسه مقدس بگويد من آن هستم كه اگر انتقاد از من كدند خوشم بيايد. اما اگر تعريف از من كردند لااقل نه خوشم بيايد و نه بدم بيايد همه اينها وقتى از نظر علماى علم اخلاق ريشه يابى كنيم. به چى برمى گردد. به غرور. به چه برمى گردد به تكبر، به عحب، به نفسيتها، به خوديتها و به قول حضرت امام چهل سال خون جگر مى‏خواهد انسان بتواند ريشه كنش بكند. يعنى خون جگر، يعنى راستى كار كردند، مبارزه كردن، از خدا با تضرع و زارى از خدا خواستن وخب همه شما عزيزان نماز شب مى‏خوانيد. توى نماز شبتان دعا داريد براى آخرتتان دعا داريد، چهل تا مؤمن را دعا مى‏كنيد، براى دنياتان، اما راستى توى نماز وترتان اول اين باشد خدايا مرا آدم كن. خدايا من صفات رذيله دارم. اين صفات رذيله را من كه نمى‏توانم رفع بكنم. تو بايد رفع بكنى. براى اينكه قرآن مى‏گويد كه معلم اخلاق آن است ما خودمان نمى‏توانيم كار كنيم. فقط يك مقدماتى بايد فراهم كنيم «فلولا فضل اللّه‏ و رحمه ما ذكر منكم من احد ابدا و لكن اللّه‏ يزكى من يشاء» اگر رحتم خدا نباشد، فضل خدا نباشد، حتما بدا و يقين بدان نمى‏توانى خودسازى كنى. مشكل است. مشكل. آدم شدن محال است. ملاشده خيلى محال به قول حاج شيخ آدم شدنش محال. مگر به اين زوديها مى‏شود. با تضرع با زارى«و لكن اللّه‏ يزكى من يشاء» خدايا تويى كه معلم اخلاقى. تويى كه مى‏شود اين ريشه‏ها راقطع بكنى. البته همين جور هم نه. محانى خدا چيزى به كسى نمى‏دهد. همين طور كه شمارا مجانى هر چه دعا كنيد عالم نمى‏كنند زحمت ميخواهد تا عالم شويم. زحمت ميخواهد تا آدم بشويم اما هم علم را خدا مى‏دهد و هم تهذيب را خدا مى‏دهد. خدا،حالا شما كدام يكى از شما توى نماز شبتان، دعاى اولتان، براى اينكه مهمترين دعاها همين است. خدايا تو مى‏دانى من آدم نيستم من را آدم كن. تو مى‏دانم من تكبر .اصلا زير بار نمى‏رويم اين حرف‏ها را با خدا بزنيم. راستى‏ها ما زير بار نمى‏رويم بگوئيم خدايا من متكبرم، خدايامن موجبم، خدايامن مغرورم، اين اصطلاح‏ها مغرورم كردم، اين شهرت‏ها، اين مريد بازى‏ها، من را مغرورم كرده و خدايا من هم كه نمى‏توانم درست بكنم تو بايد درست بكنى. خدايا درست كن خب نداريم ديگر. در حالى كه همين نگفتن‏ها دليل به اين است كه تكبر داريم. دليل بر اين است كه عجب داريم. دليل بر اين كه غرور داريم. داريم ديگر و هم خيلى بالاست. آدم خداى ناكرده صفت تكبر در دلش رسوخ كرده باشد. بصورت مورچه مى‏آيد كف محشر. قاعده‏اش هم همين است و در روايات دارد پايمالش مى‏كنند پنجاه هزار سال. تا ان خوديت‏ها ومنيت‏ها كه توى كله‏اش هست. آن هوا و هوسها كه توى كله‏اش هست. ديگر بواسطه آن عذاب از بين برود. و بالاخره اگر نشود مورد شفاعت واقع شود. قرآن مى‏فرمايد بد جايگاهى دارد. تكبر «و بعث مفعل متكبرين» خيلى جايگاه بدى است كه روايات مى‏گويد جايگاه تقر است. تقر را امام صادق  عليه‏السلام معنا مى‏كنند و مى‏گويند اصلا جهنم از آنجا پيدا شد. يك نفس كشيد و جهنم پيدا شد. آدمى كه عجب دارد. و آدمى كه مغرور و آدمى كه تكبر دارد آن جايش مى‏برند. نگذرند از اين حرفها .ماها اين توجيه گرى‏ها. بيچاره مان كرده. يعنى راستى درد داريم و توجيه مى‏كنيم. بعضى اوقات هم راستى از بزرگان توجيه ار مى‏گيريم. ديگر حسابى خود را قانع مى‏كنيم. خب الان يك اختلافى است در ميان بزرگان. كه كسى صفت رذيله دارد. واجب است اين صفت رذيله را رفع كند يا نه. آنكه حرام است. عمل كردن به طبق او يعنى گناه. اخلاقيات واجب است يا آنكه حرام است. اما خود اخلاق نه. كى گته كه من بايد تكبر را رفعش بكنم اين مزموم. خوب مرحوم آخوند در كفايه همين را مى‏گويد. مرحوم آخوند در كفايه در تجريع خب مى‏فرمايد كه صفات كامل يك در نصر رذايل كامله در نفس، اين اگر رفعش نكرد. مذمتش مى‏كنند امااينكه حرام باشد و واجب باشد. اين صفت را رفعش بكنيد، نه  خيلى‏ها مى‏گويند خب يك توجيه مى‏شود براى ما. ما كه الحمدللّه‏ مقدسيم. ما متقى هستيم. گناه هم كه نمى‏كنيم و حالا هم داريم، داشته باشيم اما راستى نيست اين جور. وقتى ما برويم توى قرآن، مى‏بينم كه رفع صفات رذيله. اين درخت صفت رذيله را كندن از اوجب واجبات است. راستى چه جور مى‏شود عرف مرحوم آخوند را با سوره والشمس درست. خب سوره والشمس يازده بار قسم مى‏خورد. بعد از يازده تا قسم هم چهار، پنج تا تاكيد مى‏آورد. بعد مى‏فرمايد: «قد افلح من زكى‏ها و قد خاب من دسها» ما بگوئيم اين صفت رذيله كه آمون اسلام است. بعد يازده تا قسم، بعد گفتن قد افلح من ذكى‏ها و قد خاب من دسها» باز هم رفع اين واجب نيست. آن وقت هم بعد قرآن مى‏فرمايد: يقين داشته باشيد. اگر صفت كامله در نفس شد نمى‏گذارد راحت بمانى، جهنمى ات  مى‏كند. مى‏شوى اصحاب ثمود. كذب ثمود به تقوى‏ها»مى‏رسد به آنجا كه از پيغمبر خدا خواستند يك شتر ماده با بچه از كوه بيرون آمد ولى ايمان نياوردند. چرا؟ تكبر چرا؟ خود خواهى، لجاجت قرآن مى‏فرمايد بعد هم تصميم گرفتند اين شتر را پى كنند. آن مرد پاك كه نمى‏خواست به اين جاها برسد. بهشون زنگ خطر زده. بابا حالا ديگر در مقابل خدا قد علم نكنيد. اين شتر را نكشيد. بيچاره مى‏شويد. اما كشتند. اين شتر چه كار كرده بود به قول حضرت صالح بهشون مى‏گفت كه: اين يك جراگاهى دارد، يك آبگاهى دارد. توى بيابان دارد. مى‏چرد. به شما چه. خب ايمان نمى‏آوريد نياوريد: چرا مى‏خواهيد شتر را بكشيد؟ كشتند. خب نابود شدند .قرآن مى‏فرمايد چرا نابود شدند؟ «و لا يخاف عقبى» براى اينكه اگر آدم صفت كامله در نفس داشته باشد. ديگر بى فكر مى‏شود، نمى‏تواند فكر واقعيت را بكند. هميشه به فكر تكبرش است، ارضاى تكبرش، هميشه به فكر پول دوستى اش است. اگر كسى صفت رياست، صفت دنيا، پول دوستى رسوخ در دلش كرده باشد، شبانه روز دنبال اين است كه چه جور مى‏شود پول را درمى‏آورد. چه جور مى‏شود شهرت را كسب كرد، چه جور مى‏شود درجه اول را ه دارد درجه دوم را پيدا كرد. اما حالا به فكراين اشد كه يك واقعيت. من چرا ايمان به حضرت صالح نيارم، چرا من شتر را بكشم. نه بابا. اين حضرت صالح بايد نابود بشود چرا؟ براى اينكه خلاف تكبر ما حرف مى‏زند. خلاف هوى و هوس و خاكسترهاى ما حرف مى‏زند. هر كه خلاف خواسته‏هاى ما حرف بزند. بايد نابود بشود يك وقت استاد بزرگوار ما آقاى داماد مثل باران گريه مى‏كرد. توى درس يك جمله مى‏گفت مى‏گفت كه نمى‏دانيد اين شيطان با ما چه كار مى‏كند. بعد مى‏فرمود اين شيطان يعضى اوقات مى‏آيد ب يك مرجع تقليد. مى‏گويد: آقا هم كه تو را تقويت كند تقويت اسلام است. هر كه اسلام را تقويت  كند هم پول بهش داد و هم بايد رياست بهش دادم. بنابراين پول‏ها و سهم امام را بده به آن كسى كه تعريف تو را مى‏كند و آن كسى كه مرجعيت تو را تثبيت مى‏كند. از آن طرف مثل باران گريه مى‏كردند و مى‏گفت كه هر كه تو ار بكوبد اسلام را كوبيده است. براى اينكه تو مرجعى ديگر. و هر كه اسلام را بكوبد بايد بكوبى اش. پول كه نبايد بدهى و هر جور مى‏توانى  بكوبيش، بكوب. گفت اين توجيه شيطان مى‏ايد و هوى و هوس من را ارضاء مى‏كند. واجب مى‏كند بر من پول بدهم به فاسق و فاجر. مى‏گويد پول بده پايت را نگيره و بالاخره پول بده تعريفت را مى‏كنند. آنچه ما رابيچاره مى كند توجيه است. خدا رحمت كند مرحوم حاج شيخ را. حضرت امام با آقاى دامادى، يكى  از دو مى‏گفتند: مرحوم حاج شيخ، مى‏گفتند كه به طلبه نگو غيبت كن. باى اينكه تا مى‏گويى غيبت نكن تفسيق مى‏كند. آن آقا را واجب الغيبت مى‏داند. اصرار نكن، اگر اصرار كردى تكويرش مى‏كند من تجربه كرده‏ام. هست. با توجيه‏ها،ها غيبت مى‏كند حسابى، يك ساعت اهل علم او پشت سر. او پشت سر او. او تعريف از او. او انتقاد از او. يعنى همه‏اش غيبت، همه‏اش غيبت، فوى اما همه‏اش هم با توجيه. از كجا سرچشمه مى‏گيرد، تكبر در اين جلسه حكم فرماست عجب در اين جلسه حكم فرماست. غرور در اين جلسه حكم فرماست. حالا متأسفانه خودش هم نمى‏داند خودش هم نمى‏داند مغرور است، خودش هم نمى‏داند متكبر است خودش هم نمى‏داند عجب دارد، نمى‏داند. جهل مركب است راجع به همين غرور قرآن مى‏فرمايد كه: بدترين دردها مال همين است «هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و يحسبون انهم يحسنون صنعا» غيبت مى‏كند خيال مى‏كند كار خوب مى‏كند. و تا آخر. خيلى بايد روى اين غرور كه سرچشمه مى‏گيرد تكبر هم از آن سرچشمه مى‏گيرد. عجب هم از آن و خيلى صفات رذيله ديگر. خيلى بايد مواظب بود و على كل حال اين اخلاقى كه حالا اين بى اخلاقى برآن حاكم است. راستى علم اخلاق جارى نيست. قم الان علم اخلاق ندارد باپنجاه هزار طلبه. هى به من اصرار مى‏كنند. بيا قم. هرچى مى‏گويم بابا جان. حالا قم افراد بالائى دارد افراد خوبى دارد. من از اينجا بلند شوم بيايم آنجا علم اخلاق بگويم. اصلا خود من مگه كيم، چيم يعنى پنجاه هزار به بالا. يعنى پنجاه هزار و سه چهار هزار تا الحمد للّه‏ طلبه هست قم. اصفهان علم اخلاق ندارد. مشهد علم اخلاق ندارد. راستى اخلاق علمى كه روش اهميت بدهند. و هفته دو سه مرتبه ، آن وقتها من فراموش نمى‏كنم، مرحوم آشيخ عباس تهرانى. تو مدرسه حجتيه قبل از دعا ندبه يك مقدارى صحبت مى‏كرد خيلى هم وارد نبود. خدا رحمتش بكند آقا يك پارچه گريه بود. آنجاآن هم از فضاى بالا، بالا كه حالا هر كدامشان از نخبه‏هاى قم هستند. مثل باران گريه مى‏كردند. ما دنبال اين اينجا بگردد، آنجا بگد. يك آقاى فاطمى بود. عصبانى هم بود. فهمش هم خيلى ميداد .شب مى‏رفتيم، چراغها را خاموش مى‏كردند و خدمت ايشان، ايشان يك قدرى فحش مى‏داد و يك چيزهائى هم مى گفت همه گريه مى‏كرديم و اينها همه تعطيل شد. رفت خب حالا با اين بى‏اخلاقى مى‏خواهيم درخت رذالت را از دل بكنيم و بجاى او درخت فضيلت غرس كنيم. بارور كنيم، از ميوه‏اش استفاده كنيم. خب نيست كم. و گفتم حتى تو دعاى تو نماز وترها از خدا نمى‏خواهيم، خدايا ما را آدم كن. يك فكرى آخر. خدا را قسمش مى‏دهم به حق آقا امام زمان، آقا امام زمان بيايد و معلم اخلاق همه ما بشود. ان شاء اللّه‏

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد