اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث
ما به جاى حساسى رسيده است اولاً مسئله از اوجب واجبات است مسئله تخليه. انسان
بايد درخت رذالت را از دلش بكند حسود نباشد، متكبر نباشد، بد خواه و بدبين به
ديگران نباشد، خود محور نباشد، منيت نداشته باشد و بالاخره صفت رذيلهاى در دل او
نباشد به اين مىگويند تخليه كه مسئله بعدش تحليه است كه آن هم واجب است يك درخت
فضيلت به جاى آن بكاريم، بارور كنيم، شجره طيبه شود «تؤتى اكلها كل حين باذن ربها»
تا بشود بهشت، خيلى مشكل است قرآن مىفرمايد: نمىشود مگر خدا مدد بكند «فلو لا فضل
اللّه و رحمته ما زكى منكم من احدٍ ابدا» اينها همهاش تأكيد هم هست «ولكن اللّه
يزكى من يشاء» معلم اخلاق بايد خدا باشد تا بتواند اين كار را بكند و الا خود به
خود نمىشود خب اين از يك طرف اينكه سخت است اما واجب است همه بزرگان گفتهاند: از
اوجب واجبات است از نماز واجبتر، از روزه واجبتر،
از جهاد واجبتر، پيغمبر اكرم فرمودند: جهاد اكبر است از جهاد واجبتر، از امر به
معروف و نهى از منكر واجبتر، براى اينكه آن براى ديگران است اين براى خودش است كه
از همه واجبات واجبتر. لذا مىشود يك واجب سختى اما از همه واجبات، واجبتر، اين از
يك جهت، يك جهت ديگر اينكه اگر اين صفت رذيله باشد، خيلى بعيد است انسان بتواند
عاقبت به خير بشود، و اين هم قرآن روى آن پافشارى دارد. قصه بلعم باعورا را بياورد
جلو، خب قرآن كه نمىخواهد قصه بگويد و مىخواهد بگويد كه اگر يك صفت رذيله باشد
عاقبت به خير نمىشود ديگر تفاوت هم نمىكند حالا بلعم باعورا است و يا حسادتش يا
تكبرش، بعدش شهوتش، نمىدانم. حالا بگوييد تكبر و خودخواهى، يا اين كسانى كه
مخالفت با پيامبرها كردند «ياحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به
يستهزؤن» در حالى كه شما نمىتوانيد پيغمبرى پيدا كنيد كه معجزه نداشته باشيد يعنى
اتمام حجت نكرده باشد «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان
ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باسٌ شديد و منافع للناس» ماهر پيامبرى
فرستاديم اولاً با معجزه بود بعد هم ابزار تمام بود هم قوه مقننه بود هم قوه
مجريه، هم قوه قضائيه ابزار تمام، ولى «يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا
كانوا به يستهزؤن» نه قبول نمىكردند، مسخره هم مىكردند، نه مسخره مىكردند،
مىكشتند، فوج فوج اين پيامبرها را مىكشتند، چه كسانى؟ همان كسانى كه لجوج بودند،
يك دنده بودند خدا نكند، آدمى زنى داشته باشد يك دنده، نه، زن نه، مرد بدتر از زن،
يك مرد يك دنده، يك مردم لجوج كه برمى گردد به خود خواهى و اين قاعده در قرآن هم
زياد تكرار شده كه اگر يك صفت رذيلهاى باشد خيلى بعيد است انسان بتواند از اين سد
محكم بگذرد نمىشود. سوم چيزى كه مسئله را مشكل كرد و اين هم يكى از مصائب بزرگ
است اين است كه همه و من جمله ما طلبهها راجع به علم اخلاق بى تفاوت هستيم، كدام
يك از شما براى اخلاق قانون مراقبه داريد، در حالى كه موسى بن جعفر مىفرمايد:
«وليس منا من لايحاسب نفسه فى كل يوم» نداريم، كدام يك از شما درس اخلاق را كه به
آن فقه اكبر مىگويند مهمتر از سائر دروس مىدانيم اگر طلبه باشيم اگر هم طلبه
نباشيم چه جورى مىبينيم درس فقه و اصولمان را براى كار خيلى جزئى، فداى آن كار
جزئى مىكنيم. حالا ديگر علم اخلاق همه چيز فداى او، مهمتر از همه اينها، مصيبت از
همه اينها اين است كه اصلاً ما خودمان را مستغنى مىدانيم. آقا اينهايى كه آن
مىگويد من بلدم و راستى بنشينيم فكر بكنيم و جلسه داشته باشيم، او بگويد، من
بگويم، جلسه اخلاقى باشد خب نيست هيچ جا نيست در ميان طلبهها هم نيست اينها همه
مصيبت است مصائبش هم خيلى بالا است و اين قضيه تخليه درخت رذالت را بكنيم خيلى
مشكل است، البته آن هم مشكل است، تقوا پيدا كند، ملكه تقوا پيدا كند راستى اهميت
به واجبات بدهد حسابى اهميت به مستحبات بدهد حسابى حسابى، اجتناب از گناه داشته باشد
و بالاخره ملكه تقوا داشته باشد اما، يك صفت رذيله، تو امتحانها معلوم مىشود
انسان اگر بخواهد ببيند هست يا نيست توى امتحانها، ناگهان مىبينيم همين متقى سقوط
مىكند چه سقوطى بعد فكرش را مىكنيم چرا سقوط كرد لجاجتش، يك دنده بودنش، چرا
سقوط كرد حسود بود، آنكه راستى متقى است تا امتحان جلو نيايد اين آتش زير خاكستر است
اما امتحان جلو بيايد رفوزه مىشود حتما رفوزه مىشود الان صفات رذيله ديگر همه
چيز را زير پا مىگذارد تا اينكه ارضا بشود ديگر مىشود قابيل هابيل را مىكشد، هر
چه هابيل التماس مىكند، نكن، تو اگر جنگ دارى من جنگ ندارم آقا من كارى نكردم،
اگر قربانى تو قبول نشد به من چه، با خدا بجنگ (اين با خدا بجنگ را من مىگويم او
نمىگفت) خب به من چه اما مىگفت مىكشمت بالاخره هم او را كشت اينها قصه است
قرآن مىگويد! قران كه كتاب تاريخ نيست. برادارن يوسف پسران پيغمبر هستند حجت
برايشان حسابى تمام شد اما با كلمه «نحن عصبة» تصميم گرفتند يوسف را بكشند بالاخره
او را آوردند توى بيابان انداختند توى چاه «البته او را گذاشتند توى ايوان چاه» تا
بالاخره سيد به آنجا كه بايد برسد. چرا
اين گريههاى اين بچه، اين التماسها پذيرفته نشد، چه جورى مىشود يك بچه بى گناه
را اينها اين جور بكنند اگر جنگ الان است يك بمب انداختن، هزارها كودك و زن بى
گناه را به خاك و خون كشيدن از همين جاهاست. با كمال شهامت آن مىگويد «نحن عصبه»
آن هم مىگويد:«نحن عصبه» منافع ما در مخاطره است بايد بكنيم اما حالا اين بچه بى
گناه خب باشد. لشكرش را جمع كرد يا بخت النصر بود در جنگ حره بود، گفت مىخواهم (خودش
خيلى شقى بود بخت النصر) از كشته كشته مىساخت چرا هيچى، يعنى چه كار مىكردند
اينها كه از كشته كشته مىساخت، گفت مىخواهم شقىترين شما را ببينم، صف كرده بود،
يكى آمد جلو گفت من شقىترين افراد هستم گفت به چه دليل گفت رفتم توى خانه غارت
كنم هر كه توى خانه بود «زن و مرد» همه را كشتم همه چيز را غارت كردم آمدم رد شوم
ديدم يك بچه زيبا توى گهواره خوابيده چشمهايش هم باز است، خنجر را گذاشتم توى
دهانش اين خيال كرد پستان است دهانش را باز كرد من خنجر را فرو كردم سرش را بريدم،
سرش را كردم سر نى، تو جنگ حره هم نقل مىكنند «جنگ حره قيام كرده بودند عليه يزيد»
كه چرا حسين را كشتى؟ بالاخره آمدند و كشتند و كشتند خون جارى شد تو كوچهها، غارت
مىكردند، آن نامرد سه روز تحليل كرده بود حره را، زنهايشان را مالشان را و جانشان
را، آنها هم همين جور كردند، چه عرض ها از بين بردند چه مالها. حالا اينجا مرادم
است يك زنى داشت بچه را شير مىداد دو نفر از اينها آمدند در مقابلش، قبلاً ريخته
بودند توى اين خانه، خانه را غارت كرده بودند، هيچى توى خانه نبود، به او گفتند
چيز بده، گفت ندارم، گفت اگر ندهى بچهات را مىكشم رو كرد به بچه، گفت بچه جان،
مىدانى هيچى توى اين خانه نيست قبلاً بردند و الا الان آن را فداى تو مىكردم يك
كدام از اينها پاى بچه را گرفت در مقابل مادر، بچه را زد به ديوار و مغز بچه مقابل
مادر ريخت روى زمين. يكى دو تا نيست، خوارج نهروان خب خيلى مقدس بودند، راستى مقدس
بودند، چه نماز شبهايى، يك كسى همراه اميرالمومنين بود از جايى رد مىشدند توى دل
شب شخصى قرآن مىخواند از بس جاذبه داشت اين ايستاد اميرالمومنين فرمودند: بيا
برويم. جنگ خوارج درست شد، اميرالمومنين توى كشتهها مىگشت رسيدند به همان شخص،
به رويش انداختند گفتند اين را مىشناسى، اين همان است كه آن قرآن با جاذبه را
مىخواند. چه نماز شبهايى چه تقيدى به مال مردم همين خوارج قبل از اينكه شورش
كردند اميرالمومنين مجبور شدند چشم اين فتنه را كور كنند. يك دسته آنها مىرفتند
يك خرما از باغ مردم از درخت افتاد، يكى از آنها اين خرما را برداشت گذاشت توى
دهانش، يكى ديگر يك سيلى زد به صورتش خرما را از دهانش بيرون كشيد گفت خرماى مردم
را مىخورى، نيم ساعت طول نكشيد رسيدند به يك آقا و خانم آبستن. فهميدند شيعه است
در مقابل اين زن، شوهر را سر بريدند، آمدند در مقابل خانم گفتند اين بچه كه در شكم
توست، پسر است يا دختر، گفت نمىدانم خنجر را زد توى دلش، بچه را بيرون آورد، خب
معلوم است زن مُرد تو مردن و نمردن بچه را در مقابلش كشت، گفت ببين پسر است صفت
رذيله انسان را به اينجا مىرساند ديگر حد يقف ندارد، ديگر هر چه قدرت، به اندازه
قدرتش، آدم دزد يك دفعه دزد است خب اگر دسترسى داشته باشد مثلاً يك حمال است يك
عدل برنج بدزدد، اما حد يقف ندارد، موقعى كه برسد ديگر ممكن است حيف و ميلش
ميلياردها از بيت المال باشد مثل حالا، نه بدتر از اين مملكت مىدزدد مثل آمريكا،
مملكت دزدى مىكند الان اين بمبها كه منفجر مىشود آمريكا مىكند بدست مسلمانها، يعنى
القاعده بدست كسانى كه مىگويند ما مسلمانيم، خب حالا براى چه نمىرود گم شود،
براى چى اين جور مىكند براى اينكه بماند، بماند براى چه؟ براى اينكه هر روز
بتواند اقلاً پنج ميليون بشكه نفت را مجانى ببرد، روز اول كه مىخواست حمله بكند
مىگفتند ما ايرانيها هم مىگفتيم اين صدام هم، اين اسلحههاى آدم كشى را كه
نمىخواهد، چاه نفت را مىخواهد، مملكت دزدى . اين وقتى صفت رذيله داشته باشد به
هر اندازه كه بتواند يك دفعه هيچى نمىتواند، گربه مىزند خب قساوتش گربه كش
مىشود، يك دفعه مسلط بر زن و بچهاش است، زن و بچهاش را درست مىكند زن سالارى
است زن مرد را زجر مىدهد يك دفعه راستى مىرسد به آنجا اگر لج بكند مىرود زنا
مىدهد براى اينكه دلش حال بيايد توانسته ناموس شوهرش را بدهد هر كس به اندازه قدرتش،
وقتى صفت رذيله باشد هر كسى به اندازه قدرتش، اگر مثلاً مملكت دزدى نكرد خب بلد
نبوده، نمىتوانسته، لذا حاضر است تو دخل اربابش صد تومان بدزد، همين دليل بر اين
كه روايت هم داريم، روايت هم داريم، دليل بر اين است كه اين اگر آمريكا بود اگر
بوش بود همان موش بود، همان موش بود و اين صفات رذيله اينجورى بود، همهاش اينجور
بود خدا نكند يك صفت رذيله انسان را رنج بدهد، و راستى ناراحت است ناراحت است از
اينها نگذريد. من زياد ديدم مثلاً صاحب معراج السعادة نقل مىكند كه پول داد روى پشت
بام سرش را بريدند براى اينكه ضرر به همسايه بزند نظيرش در جامعه فروان است حاضر است
خودش را بكشد براى اينكه همسايه ضرر بزند مسأله خيلى مهم است خيلى هم همه ما راجع
به آن بى تفاوت هستيم، نمىشود هم كه بگوييم صفات رذيله نداريم، مرد مىخواهد به
قول حضرت امام چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند خودش را تخليه كند تازه قرآن
مىگويد مثل سرطان روى رگ شاهرگ است خيلى دقت، خيلى دقت، بعضى اوقات صفت رذيله وا
مىدارد گناه بگويد واجب است يعنى مىنشيند يك صغرى، كبراى آن صفت رذيله درست
مىكند مىگويد غيبت كردن واجب است مىگويد تهمت زدن واجب است الان تو همين
اصفهان، توى جمهورى اسلامى فراوان است، غيبت
كردن، تهمت زدن را واجب مىداند و حالا اگر تكفير نكند. خدا درجاتشان عاليست
عالىتر كند، مىگفتم مرحوم آشيخ بارها مىگفتند: به طلبه نگوييد غيبت نكن حالا
اگر گفتى اصرار نكن تفسيق مىكند اصرار نكن تكفير مىكند، نه حالا ديگر آنها چون
نشسته پاك هستند، لذا مرحوم آشيخ نگفته نه ديگران هم همين جورها هستند. اما ما
طلبهها چون ان قلت قلت طلبه گى بلد هستيم اگر راستى صفت رذيله داشته باشيم
مىنشينيم با هم يا تنهايى يك گناهى را اين را مستحب مىكنيم واجب مىكنيم، بعد خب
ديگر شد واجب، حالا كه شد واجب ديگر بايد گفت، من مىگويم خدا رحمتش كند اين جرج
جرداق نصرانى من خيال هم نمىكنم اين كافر از دنيا رفته باشد اميرالمومنين حتما
دستش را گرفته، علامه امينى «رضوان اللّه تعالى عليه» در جلد 11 الغدير يك
جملهاى نقل مىكند اول مىگويد كه يكى از علماى بزرگ سنى مصرى براى من اشعارى
گفته بود وقتى من اشعار را خواندم ديدم خيلى آبدار است، عالمانه است به او نوشتم
تشكر كردم گفتم كه تشكر مىكنم از شما خيلى آبدار بود اما تو اگر راست مىگويى شعر
بگو بر آن كسى كه من خاك كف پاى او هستم الغدير را براى او نوشتم گفت طولى نكشيد
يك اشعار خيلى آبدارى براى اميرالمومنين على
عليهالسلام نوشت من ديدم اين اشعار به اندازهاى خوب است بايد بروم در
مقابل اميرالمومنين بخوانم، اما جداگانه يك نامهاى براى من نوشته بود كه من فقط يك
دختر دارم آن دخترم هم دم مرگ است و تو از اميرالمومنين بخواه اين دختر خوب شود
مىگويد من آمدم اين اشعار را در مقابل اميرالمومنين خواندم و اين جمله را گفتم كه
آقا اين پيغام داده و دختر اين را خوب بكنيد مىگويد آمدم خانه تلفن كرد كه دختر
من خوب شد سالم، دخترى كه اروپا جوابش كرده بود خوب شد. لذا من خيال نمىكنم
اميرالمومنين همين جورى جرداق را ول كرده باشد، حالا اينجا مرادم است، جرداق
مىگويد انسان اگر كج بشود «و اگر يك صفت رذيله را من مىگويم» او نمىگفت بر دلش
حكمفرما شود كارش مىرسد به اينجا ولى خدا را درخانه خدا قربة الى اللّه مىكشد،
پشيمان هم نمىشود ابن ملجم در مقابل اميرالمومنين جسارت كرد پشيمان هم نبود بعد
هم تقصير جبر و تفويض گذاشت و امثال اينها. همه اينها از صفات رذيله سرچشمه
مىگيرد، هر كسى جورى، كار مىخواهد خيلى خيلى، روزى سه، چهار ساعت مىخواهد مبارزه مىخواهد خط مقدم جبهه است، خط
مقدم جبهه شبانه روزى مواظبت مىخواهد و الا شكست است جهاد اكبر است «مرحبا بقوم»
و اين را سنى نقل كرده شيعه نقل كرده كه تكرارش را هم نقل كردند، وقتى بسيجىها از
جبهه بر مىگشتند پيغمبر اكرم جمعشان مىكرد مىفرمودند:«مرحبا بقوم غزوا جهادالاصغر
و عليهم بجهاد الاكبر قيل يا رسول اللّه و من جهاد الاكبر قال: جهاد النفس» تو خط
مقدم جبهه هست اين آن هم جهاد اكبر، يعنى حساب اين نيست كه مثلاً دشمن عراقى به ما
حمله كرده يا آمريكا مىخواهد به ماحمله بكند نه، اين جهاد اصغر است حالا بكشد هم
جسم را كشته، در مقابل روح ما صفات رذيله است اين صفات رذيله از نفس اماره خيلى
بالاتر است از شيطان برون از شيطان درون، از شيطان انسى از شيطان جنى خيلى بالاتر
است، خيلى خيلى و در اين جهاد بى توجهى ناگهان مىرسد به اينجا، پيرمرد است پايش
لب گور است اما باز هم كار مىكند، كار مىكند، يك دفعه به شما مىگفتم كه حضرت آيت
اللّه گلپايگانى «رضوان اللّه تعالى عليه» من خيلى ايشان را دوست داشتم انصافا خوب
بود و هم از نظر علم، هم از نظر عمل و هم از نظر اخلاق، مىگفتند كه رفتم سر يك
پيرمرد كه دم مرگ بود گفت من و تو مثل هم بوديم، عمل من اگر از تو بهتر نبود كمتر
هم نبود چرا بايد من گوشه نشين بشوم تو اين مقام را پيدا بكنى، هيچى حسادت بردش ته
جهنم، حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» يك مثال ديگر مىزدند ايشان هم
مىفرمودند اين مرد كه راستى صفات رذيله را كنده بود چهل سال دست عنايت حضرت امام
روى سر من بود، راستى مىديدم درخت رذالت را كنده، راستى مىديدم كه تخليه شده
ايشان هم مىگفتند كه رفتم سر يك پيرمردى، هم مباحثه نبود، با هم رفيق بودند
مىگفت اين پيرمرد اهل علم دم مرگ بود يك دفعه رو كرد به من گفت روح اللّه اين
خدا عجب ظالمى است، مىخواهد بين من و بچه هايم جدايى بيندازد، بچه هايم را دربه
در كند، آن هم مُرد. فضلا، همه و همه، صفات رذيله نمىگذارد انسان سعادتمند شود، نمىشود،
نمىگذارد انسان عاقبت به خير شود. من در اين باره خيلى حرف دارم از بزرگان كه
نمىشود، نمىگذارند و ما بايد خودسازى كنيم در حالى كه قرآن همه چيز دارد، همه
چيز دارد «تبيانا لكل شىء» است به قول مرحوم حاجى سبزوارى كپيه عالم وجود است،
همه چيز دارد، اما همين كپى عالم وجود را وقتى كه ما بخواهيم اسم روى آن بگذاريم، بايد
بگوييم كتاب اخلاق، كتاب خودسازى، كتابى كه آمده درخت رذالت را بكند درخت فضيلت به
جاى آن غرس كند بارور كند «تؤتى اكلها كل حين باذن ربها». خدايا ما كه لنگ هستيم
تو را به حق فاطمه زهرا قسمت مىدهيم خدايا توفيق خودسازى، توفيق توجه به اين گونه
مطالب را به همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.