اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
قرآن
شريف براى اينكه علم اخلاق را (تزكيه) را از اوجب واجبات دانست چرايش را در خيلى
از آيات فرموده است و شايد قصههاى قرآن همه و همه از همين باب باشد. كه اگر صفت
رذيلهاى بر كسى حكمفرما شد قابيل مىشود حاضر است برادرش را بكشد ولو اينكه فرزند
پيغمبر باشد يا اينكه بداند او فرزند پيغمبر است يا در باب حضرت نوح اينكه همه
پيامبران معجزه داشتند «و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و
الميزان ليقوم الناس بالقسط» همه پيامبرها كه آمدند با معجزه آمدند نمىشود بدون
معجزه باشد معجزه هم در فراخور حال قومش بود يعنى مجاب مىكرد از آن معجزه مىفهميدند
پيغمبر است اما اگر آدم لجوج و يكدنده باشد حرف خودش را به كرسى بنشاند طرف را
بخواهد از ميدان در كند آن طرف ولو معجزه داشته باشد فايدهاى ندارد«فلبث فى قومه
الف سنه الا خمسين عاما» 950 سال خدا خدا مىكرد هيچ كسى جوابش را نداد مىگويند
در اين 950 سال، 30، 40 تامريد پيدا كرده بود چه جور مىشود و اين قصههاى قرآن
همه و همه تنبه به اين مطلب است فرعون خب مسلم حضرت موسى را مىشناخت آن كسانى كه
دل داشتند، سلامت نفس داشتند مثل سحره موسى، فورا جانشان را گذاشتند روى دينشان ايمان
آوردند اما فرعون و فرعونيان چرا ايمان نياوردند. «يا حسرة على العباد ما يأتيهم
من رسول الا كانوا به يستهزون»، «و ما ارسلنا فى قرية من رسول الا قال مترفوها انا
بما ارسلتم به كافرون» قرآن روى اين كمله اتراف خيلى پافشارى مىكند يعنى اگر آنها
مىگذاشتند مردم ايمان به پيامبرها مىآوردند آنها نمىگذاشتند آنها هم به قول
قرآن هم خودشان جهمنى هستند هم ديگران را جهنمى مىكند وزر آنها به دوششان مىآيد،
مترف يعنى آنهايى كه كله پرباد هستند در اثر علمشان در اثر شهرتشان در اثر مالشان
شما تمام قصههاى قرآن كه عرض كردم تقريبا نصف قرآن است بيشتر، همه اينها به ما
اين را مىگويد و الا قرآن كه كتاب قصه نيست، فرعون كى است كه قرآن بخواهد قصهاش
را نقل بكند. نمرود كى است كه قصهاش را نقل بكند و همه اينها براى اين است يك صفت
رذيله بر دل انسان حكمفرما باشد ديگر نمىگذارد راحت باشد بالاخره نيش خودش را
مىزند، كار خودش را مىكند حال اين تفاوت دارد ديگر هرچه ميدان پيدا بكند. يك
دفعه نيش خودش را مىزند زن به شوهرش گاهى هم نه. نيش خودش را مىزند به مثل حضرت
موسى، حضرت عيسى و همه پيامبرها و امثال اينها «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه
و الذى خبث لايخرج الا نكدا» تشبيه معقول به محسوس است چه تشبيه عجيبى هم هست اگر
زمين آباد باشد صاحب زمين به زمين برسد هم به آبش هم به گرفتن علفهاى هرزش خب اين معلوم
است خيلى حاصل مىدهد اما زمين شورهزار حاصل او بوته است كه نه ريشه دارد به غير
از پا زخم كردن هم چيزى ندارد دل پاك گفتارش پاك است كردارش پاك است افكارش پاك
است اصلاً به طور ناخودآگاه نمىتواند ناپاكى داشته باشد، اگر ناپاكى فكرى
اگرناپاكى عملى، اگر ناپاكى قولى بخواهد داشته باشد، بايد به نفس تحميل بكند بايد
آن ضربات وجدان را، آن نفس لوامه را بخواباند، تا قبول بكند ملامتهاى نفس را و بعد
گناه بكند و الا اگر كسى راستى نفس سالم باشد ديگر به طور ناخودآگاه افكارش پاك
است، كردارش است، اقوالش هم پاك است و اما اگر نفس پاك باشد يك صفت رذيلهاى بر او
حكمفرما باشد. آدم حسود به طور ناخودآگاه غيبت مىكند لذت هم مىبرد به طور
ناخودآگاه اين زخم زبان مىزند، توهين مىكند، در ميان مردم با آنكه حسادت دارد
افتضاحش مىكند و اگر بخواهد نكند خيلى بايد به
خودش تحميل بكند تا غيبت نكند، از همين جهت هم فقها در باب شما طلبهها (عدالت)
مىگويد بايد به طور ناخودآگاه باشد ملكه باشد گفتارش، كردارش به نحو ملكه خوب
باشد بد نباشد آدمى كه ناپاك است حالا هر صفت رذيلهاى شما فرض كنيد تفاوت
نمىكند، خوديّت باشد، منيّت باشد، تكبّر باشد، حسادت باشد، بخل باشد، سوءظن باشد
اين تقريبا چهل تا رذيلهاى كه داريم اين رذايل هر كدامش بر دل حكمفرما شد دل را
آلوده كرد ديگر خراب است ديگر در مقابل قرآن مىايستد «و اذا تتلى عليهم آياتنا
قالوا اساطير الاولين كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يفسقون» قرآن نور است قرآن
جاذبه دارد قرآن تازگى دارد هر كه به قران نگاه بكند با دقت مىفهمد قرآن از طرف
خداست پس چرا اينها مىگويند افسانه است قرآن مىگويد نه افسانه نيست، تو ناپاكى،
دل خراب است، «كلا بل ران على قلوبهم» و راجع به خوبيهايش اين است راجع به بديهايش
هم همين است «قرآن شريف جامعه را به دو دسته مىكند. يك ترسيم از جامعه، و
مىفرمايد: بعضى از مردم اينجورى هستند كه وقتى «و اذا سمعوا» وقتى قرآن را
مىشنود «ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق» گريه شوق مىكند چرا؟ به
زبان حالش، به زبان قالش مىگويد الحمدللّه حق را يافتم. اين يك دسته از مردم «و
اذا سمعوا ما انزل اليهترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق» يك ترسيم
ديگر هم دارد مىفرمايد: بعضى هم اينجورى هست، وقتى حق را مىبيند: «اللهم ان كان
هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم» مىداند حق
است اما نمىتواند ببيند، حتى به آنجا مىرسد كه مىگويد: اى كاش مرده بودم نديده بودم
اى كاش آتشى مرا نابوده كرده بود نشنيده بودم، كه مفسرين مىگويند: كه آن عرب آمد
در غدير خم در مقابل پيغمبر اكرم گفت يا رسول اللّه از خودت است قبول ندارم از
خداست نمىتوانم ببينم يك سنگى، يك صاعقهاى بيايد نابودم كند كه حضرت فرمودند در
ميان ما كه نمىتواند از ميان ما برو نابود مىشوى كه تنهايى از قافله بيرون رفت و
صاعقهاى آمد او را نابود كرد، اين ترسيم قرآن است و اين ترسيم قرآن از جامعه شايد
شما اگر هم منعش بكنيد، بيش از صد تا آيه پيدا مىكنيم كه مختصرتر، رساتر، و
مؤكدتر از همه اينها اين آيه شريفه است «قل كل يعمل على شاكلته» از كوزه برون
تراود آنچه در اوست «اگر پاك است تراوشش پاك است اگر آلوده است تراوشش هم آلوده
است اگر هم نجس است تراوشش نجس است بقول قرآن مثل يك كوزه، ببينيم چى توى آن است هر
چه توى آن است، تراوشش هم همان است اگر شراب است اطراف كوزه تراوشش شراب است اگر
هم آب گوارا است. آب گوارا است. اگر هم آب شور است، آب شور، اگر هم آب آلوده است،
آلوده «كل يعمل على شاكلته» اين جواب از يك سوال مقدر است سوال مقدر اين است اگر
يك كسى بگويد قرآن 11 تا قسم بعد از 11 تا قسم «قد افلح من زكيها و قد خاب من
دسيها» كه پس از 11 تا قسم ظاهرا پنج، 6 تا تأكيد هم دارد «قد افلح من زكيها و قد
خاب من دسيها» پنج تا تأكيد دارد، يك كسى به خدا بگويد اين همه تأكيد براى چى، از اوجب
واجبات است براى چه قرآن جواب مىدهد «قل كل يعمل على شاكلته» كه مىگفتم ذيل همين
آيه شريفه چرايش را مىگويد: «كذب ثمود بطغويها» اگر يك كسى طغيانگر شد ديگر
نمىتواند زير بار حق و حقيقت برود اگر يك كسى پول پرست شد ديگر نمىشود، نمىشود
حالا فكر بكند بگويد اين مظلوم است اين ندار است اين بيچاره است مال اين را من
بخورم، نه برايش تفاوت ديگر ندارد آنكه برايش خوب است مال مردم خورى است، نظيرش را
من زياد ديدم مىگفت يك دختر خانمى اين نامزد بود مريض شد رفت دم مرگ، حلقه از شوهرش،
حلقه نامزديش توى دستش بود، خب معلوم است كه اين خانه و اين اتاق چه خبر بوده است،
حالا مادر گريه مىكرده، خواهر گريه مىكرده، معلوم است ديگر اتاق يك پارچه گريه
بوده است يك خانمى آمده بود براى اينكه اين تا مىميرد، در چشمش را بگيرد، شصتش را
ببندد، اين نگاه به اين انگشتر كرده، انگشتر دلش
را بر ده، بنا مىكند بدون اينكه زنها بفهمند اين انگشتر را (اين حلقه) را
از دست اين خانم در بياورد اين خانم بنامى كند التماس كند التماسش هم اين بوده،
بگذار بميرم بعد در بياور، اين خانم به جاى لاالهالااللّه نمىدانم به جاى تأثر
مىگويد «بگذار بميرم بعد در بياور مىبيند» يك وقت ديدند اين زن اين قسى القلب
مىخواهد اين حلقه را در بياورد نمىتواند و آن هم مىگويد من الان مىميرم وقتى
مُردم در بياور. اينها ديگر برايش تفاوت نمىكند. چى هست، «قل كل يعمل على شاكلته»
پول پرستى مىرساندش به اينجا. ما زياد ديدهايم. زياد. همين چند وقت (پناه بر
خدا) يك خانمى را بردند دادگاه با بچه. بچه شوهرش بوده، 18 تا سوزن از بدن اين بچه
بيرون آوردند. بعد به اين خانم گفتند خانم چرا اين كار را كردى گفت راستش اين است
وقتى شوهرم مىآمد به جاى اينكه به من برسد به اين بچه مىرسيد، اين بچه را ناز مىكرد،
من حسادتم گل مىكرد، هى گل كرد تصميم گرفتم بچه را بكشم حالا احمق هم مىشوند، خب
مىخواسته بچه را بكشد خب خفهاش مىكرد، چرا اينجور گفت تصميم گرفتم بچه را بكشم
لذا صبح به صبح كه پدرش مىرفت بيرون اين ديگر عادت كرده بود مىدانست مىآمد در
مقابل من مىايستاد رنگش تغيير مىكرد گريه مىكرد اما از من مىترسيد هيچى
نمىگفت در مقابل من مىايستاد، من سوزن را فرو مىكردم توى سينهاش چرا. خدا نكند
آدم حسود باشد همين جورى مىشود در يك جاى از قرآن مىفرمايد: «و اضله اللّه على
علم» با علم به جهنم مىرود، مىداند جهنم مىرود، اما آن حسادت مىگويد تو كارت
را بكن حالا اگر خيلى هم آدم مرموزى باشد يك توجيه هم درست مىكند، به عمر سعد
گفتند، برو كربلا گفت آخر مگر مىشود حسين را كشت. گفتند همين است، يا رياست رى و
رفتن به كربلا، يا رياست رى نه، و نرفتن به كربلا، گفت خب فكرش را مىكنيم از اول
شب، تا به صبح فكر مىكرد، بروم حسين را بكشم رياست رى، نروم رضايت پيغمبر و بهشت،
بالاخره نتوانست دست بردارد و قبل اذان صبح در موقع نماز شبش گفت خيلى خب. مىرويم
حسين را مىكشيم و برمى گرديم بعد توبه مىكنيم. آقا امام حسين روز ششم، شايد هم
روز هفتم هشتم نمىدانم بالاخره عمر سعد جلسه داشتند. هميشه هم هرچه توجيه مىكرد
آقا جواب مىدادند. مالم را مصادره مىكنند مال به تو مىدهم، پول ندارم، باغ به
تو مىدهم هى گفتند رسيد به آنجا رياست رى، گفتند آخر دنيا اين نيست كه تو بخواهى،
مىدانست چه بلايى مىخواهد به سر خودش بياورد حسين را مىشناخت، بالاخره آب پاك
را روى دست امام حسين ريخت، گفت آقا جون نمىتوانم، از اين رياست بگذرم، ديگر رحمة
واسعه خدا، غضب واسعه خدا شد گفت اميدوارم از گندمش نخورى، گفت جويش ما را بس است،
هرچه مىخواست كرد خيلى داغ كرد، خيلى داغ عمل كرد، آن چيزهايى هم كه نمىخواست
گفته بودند كرد. خب حالا آمد براى رياست رى. همان روزها كه عيال را فرستادند براى
شام. اين آمد پيش ابن زياد در دربار. آقا اجازه مىدهيد بروم گفت كجا. گفت من
شنيدم تو با امام حسين جلسه داشتى گفت داشتم كه داشتم تو مىخواستى امام حسين را بكشم
كه كشتم، نه نمىشود، تو با دشمن ما جلسه داشتى، هيچى همه حرفهاى احمقانه است ديگر
خب اين حكمت كو كه مىخواهى از من اجازه بگيرى، حكم را داد، حكم از يزيد هم بود. اين
حكم را پاره كرد ريخت در مقابلش. زد توى سرش چه كند، «خسرالدنيا و الاخره ذلك هو
الخسران المبين» هى گفتيم و نشد اما لفظش همين است «خسرالدنيا و الاخره ذلك هو
الخسران المبين» ديگر دنيايش هم مختار آمد و بچه هايش را در مقابلش سر بريد خودش
هم يك امان نامه از مختار داشت چون زن عمر سعد خواهر مختار بود يك امان نامه گرفته
بود، در امان نامه نوشته بود «در امان ما لم يحدث حدثا» اين هر روز ديوانه وار
مىآمد، خيلى مختار را ناراحت مىكرد، بالاخره يك روز به دو تا افسرها گفت برويد
سر اين را بياوريد ديگر، اينها آمدند رختخوابش پهن بود امام حسين به او گفتند اميدوارم
در رختخوابش سرت بريده شود، ديوانه بود هميشه رختخوابش پهن بود، گفتند پا شو برويم
گفت من امان نامه دارم گفتند امان نامه كدام است، امان نامه را نشان داد، مختار
نوشته بود «اين در امان مالم يحدث حدثا» است گفتند مگر تا به حال مستراح نرفتى، از
آن وقت تا به حالا گفت اين كه معنايش نيست، گفت ما هم از معنا اين را مىفهميم، سر
را بريدند آوردند پيش مختار آن وقت «خسرالدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين»
مىداند اما «و اضله اللّه على علم» چرا نمىتوانم از آن بگذرم وقتى نتوانستم از
آن بگذرم اگر بهشت باشد نمىتوانم از آن بگذرم مىرسد به اينجا «واللّه لواعطيت
الاقاليم السبعه و ما تحت افلاكها على ان اعصى اصلبها جلب شعيرة ما فعلت»
نمىتواند از آن بگذرد از بهشت. لذا دنيا و آنچه در دنياست، نه عالم وجود را به او
بدهند يك گناه بكن مىگويد نه ظلم كن پوسته جو را از دهان مورچه بيجا بگير نمىكند
اما از آن طرف هم جاذبه امام حسين، عمر سعد را نمىتواند بگيرد، سوسوى وجدان از
اول شب تا به صبح نمىتواند بگيرد، نمىتواند چرا، همان كه به امام حسين گفت من
نمىتوانم از اين رياست بگذرم اگر قرآن را معنا كنيم برويم توى قرآن بيش از صد
مورد اينجورى پيدا مىكنيم، اگر برويم توى روايت اهل بيت، بيش از هزار روايت
اينجورى در روايات اهل بيت پيدا مىكنيم اگر هم توى تجربه و تاريخ برويم، تاريخ پر
است از اين حرفها، تجربه فراوان است از اين حرفها، از چى، همه اينها را قرآن با يك
كلمه رسا گفته است «قل كل يعمل على شاكلته» از كوزه برون تراود آنچه در اوست «اگر
نفس سالم روح سالم، دل پاك به طور ناخودآگاه «يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتى
اللّه بقلب سليم» اگر هم ناپاك است بايد برود جهنم آن هم به قول استاد بزرگوار ما
حضرت امام از الطاف خفيه خداست جهنم تا اين كه كدورتها برطرف شود اگر شيعه هست،
اين كدورتها را آتش جهنم رفعش بكند پاكش بكند، لياقت بهشت را پيدا بكند پيغمبر
بيايد ببردش توى حوض كوثر، بيندازدش بعد شفاعت بشود. «و نزعنا ما فى صدورهم من غل
اخوانا» اينجورى بشود دل پاك آن وقت بهشت برود و الا اگر دل پاك نباشد نمىشود،
نمىشود من از همه شما تقاضا دارم، خودسازى كنيد نمىشود كسى بگويد من صفت رذيله
ندارم، نه بقول حضرت امام چهل سال خون جگر مىخواهد انسان بتواند بگويد من مسلط بر
صفات رذيله هستم، صفت رذيله ندارم، مگر ريشههاى صفت رذيله را به اين زوديها
مىشود خشكاند، مىشود كند. تقاضا دارم از شما در شبانه روز چندين مرتبه يك مراقبه
اينجورى داشته باشيم صفت رذيله دارم يانه، خب جواب خودتان را بدهيد آره، يا اين
صفت رذيله مىتواند من را بهشتى كند. سالم از اين دنيا بروم يانه، پس من بايد
خوسازى كنم. خدايا مىدانيم مشكل است اما واجب است خدايا مىدانيم در سرحد محال
است از مو باريكتر، از شمشير برندهتر، از آتش سوزاندهتر، خدايا توفيق خودسازى به
همه ما عنايت بفرما.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.