اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مىخواستم قاعده قرعه را متعرض بشوم، اما اين
قاعده جب، چون خيلى مهم است و دو سه آيهاش را هم نخوانديم، گفتم امروز را هم صرف
قاعده جب كنيم. چون كه ما در ميان قوم بوديم، قوم حرفى مىزنند، من حرف ديگرى مىزنم،
لذا ان شاء اللّه مطالعه كردهايد، امروز كه روز اخر قاعده جب است از شما استفاده
كنيم و ان شاءاللّه فردا قاعده قرعه را شروع كنيم. قاعده قرعه را هم مرحوم شيخ
انصارى در آخر استصحاب مفصل بحث كردهاند، مرحوم آخوندهم فى الجمله در آخر استصحاب
در كفايه بحث كردهاند، بزرگان هم، مثل استاد بزرگوار ما مرحوم حضرت امام، مثل آن
فحل در اصول، مرحوم آقاى نائينى و شاگردانشان من جمله مرحوم آيت اللّه خويى در
تقريراتشان همگى اين بحث قرعه را فى الجمله كردهاند و من جمله مرحوم آقاى بجنوردى
كه بنا شد روى كتاب ايشان جلو برويم، بحث قرعه را كردهاند، ولى نه به آن مفصّلى؛
نمىدانم چه جور شده كه ايشان بحث قرعه را خيلى ناتمام تمام كردهاند.
حالا بحث در اين قاعده جب - الاسلام يجب ما
قبله - است، گفتم از نظر سند اشكال ندارد، براى اينكه اين «الاسلام يجب ما قبله -
هم در ميان سنىها و هم در ميان شيعه زياد در كتابها آمده است و اگر گفتيد ضعف
روايات بواسطه عمل اصحاب جبر مىشود، روايات صحيح السند مىشود و اشكال ندارد، اگر
هم بگوييد اين روايات عامى است، اصلاً در ميان شيعه اين جور روايتى نداريم، اجماع
هست. لذا اين جمله «الاسلام يجب ما قبله» هم در ميان شيعه و هم در ميان سنّى حجت
است.
چيزى كه ما داشتيم و آقايان نداشتند اين بود
كه گفتيم اين الاسلام يجب ما قبله يك بناء عقلاست و ما اصلاً داعى نداريم اين قدر
روى روايات و روى آيات بحث بكنيم. حتى در قاعده قرعه هم همين است، مرحوم شيخ كه
همه چيز را به همه ما نشان داده است و همچنين بعديها در قاعده قرعه هم اين حرف مرا
نزدهاند، كه همه اين قواعدى كه ما داريم مىخوانيم قواعد تعبدى نيست، همهاش
قواعد عقلايى است كه شارع مقدس اين قواعد را امضا كرده است و من جمله اين الاسلام
يجب ما قبله را همه عقلاء داشتهاند، الان هم همه عقلاء دارند و اينكه بخواهند
گرفتگى بكنند در ميان عقلاء نيست، مگر يك موارد خاصى. كه عرض كردم در زمان پيغمبر
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم، حضرت دو سه نفر را عفو نكردند ؛ الاسلام يجب ما
قبله را درباره آنهاجارى نكردهاند، كه آن يك امر حكومتى بوده است و يك مصلحت تامه
ملزمهاى در كار بوده است، ولى نمىدانيم چه جور بوده است، قطعا يك مصلحت تامه
ملزمهاى در كار بوده است. بنابراين الاسلام يجب ما قبله يك بناء عقلاست كه شارع
مقدس آن را امضا كرده است.
مطلب مهمى كه مىخواهم از شما استفاده بكنم
اين است كه ما گفتيم الاسلام يجب ما قبله هم احكام تكليفيه را مىگيرد، هم احكام
وضعيه را، اما آقايان مىگويند احكام تكليفيه را مىگيرد، وضعيه را نمىگيرد. لذا
مىگويند اگر يك يهودى به يهودى ديگرى بدهكار بوده و حالا مسلمان شده، بايد برود بدهى
اش را بدهد. اگر يك مشركى به يك مشرك، يا به يك مسلمانى بدهكار بوده، وقتى مسلمان
شد، بايد بدهى اش را بدهد، اگر ضمانى بوده، بايد به ضمانش عمل كند، اگر ديه بدهكار
بوده، بايد ديهاش را بدهد. هم گذشتهها، هم مثل مرحوم آقاى بجنوردى، يا مثل آن
كسانى كه قاعده جب را در قواعد فقهيه آوردهاند، همه اينها مىگويند اين مربوط به
تكليف است،نه مربوط به وضع و ما اشكال مهمى كه داريم اينجاست كه اين نامردها در
جنگ، هم آدم مىكشتند - مسلمانهاى واقعى - مثل جنگ احد كه 70 نفر، آن هم از خواص،
من جمله حمزه عموى پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را به شهادت رساندند، هم مال
غارت مىكردند، هم صحرا خراب مىكردند و هم زن اسير مىگرفتند. اما وقتى كه مسلمان
شدند، فرمودند: «لاتثريب عليكم اليوم»، «انتم الطلقاء». نه گفتند ديه بدهيد، نه
گفتند بجاى آنهاشما را مى كشيم، نه گفتند مالى كه خوردهايد برگردانيد، تا آخر.
عمده اشكال ما اينجاست. بالاخره آن مشركى كه مىآمده مسلمان مىشده، افتخارش
غارتگرى، مرادنگىاش آدمكشى بوده است، مردانگىاش دختر كشى بوده است. اصلاً در
زمان جاهليت اين جورى بوده است. مردى آمد خدمت رسول گرامى
صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت: يا رسول اللّه من 11 دختر از خودم كشتهام. دختر
آخرى وقتى به دنيا آمده بود، من آمدم گفتند مرده است. خوشحال شدم. اما او را برده
بودند در طائفه و بعد از 7 سال يك دختر زيباى خوش كلامى پيش من آوردند. تصميم
گرفتم نابودش كنم. او را بردم در بيابان و يك قبر كندم، اين دختر هم مهربانى
مىكرد، شيرين زبانى مىكرد، مىگفت اين كه مىكنى براى چيست؟ مىآمد خاكهايى كه
به صورتم ريخته بود پاك مىكرد، بوسم مىكرد، در همين حال او را انداختم در قبر و
خاك رويش ريختم. حضرت گريه كردند، فرمودند: مَن لايرحَم لايُرحَم. چقدر قساوت! اما
همين مرد مسلمان شد، پيغمبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: اسلامت را
مىپذيرم و لاتثريب عليك. هم حق اللّه است، هم حق الناس است و هم قتل
است. دو تا دختر كشته باشد، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بايد او را بكشد.
ظاهرا بپذيريد - ولو اينكه آقايان نگفتهاند - كه الاسلام يجب
ما قبله، مطلقا يجب ما قبله، چه در تكليف، چه در احكام وضعيه و اگر يك چيزى پيدا كرديد،
بگوييد تخصيص است. كلى اش الاسلام يجب ماقبله الا ما اخرجه الدليل است و آن ما
اخرجه الدليل را هم، خيلى كم داريم، كه تقريبا بر مىگردد به يك امر حكومتى. امر
حكومتى هم اين جورى بوده كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم يك شاهكاريهايى
داشتند براى اينكه در تاريخ بنويستند و ما را آدم بكنند. مثلاً در جنگ خيبر وضع
براى مسلمانها خيلى مشكل شد، يعنى خدامى خواست اميرالمؤمنين عليهالسلام را
بنماياند، ابابكر را هم بنماياند و چون خدا مىخواست اين جور بشود، لذا اول ابوبكر
رئيس لشكر شد، بعد عمر و بعد عثمان و هر سه روز شكست عجيبى خوردند. اين سببش اين
بود كه اميرالمؤمنين عليهالسلام - به حسب ظاهر - چشمان مباركشان درد مىكرد و
نمىتوانستند جنگ بروند. لذا فرمودند: فردا كه پيروزى صدر در صد است عَلَم را
مىدهم به آن كسى كه خدا او را دوست دارد، او هم خدا را دوست دارد، رسول خدا او را
دوست دارد او هم رسول خدا را دوست دارد. فرمودند: يا على! گفتند شما كه مىدانيد
چشمان ايشان به اندازهاى درد مىكند كه بستهاند، فرمودند: على بيا، بعد حضرت آب دهان
به پشت چشمان حضرت ماليدند، چشمهايش خوب شد و فرمودند: برو يك جمله براى ما
طلبهها دارند، كه اين جمله خيلى عالى است، به دنيا و آنچه در دنياست ارزش دارد.
وقتى خواستند بروند فرمودند: «لأن يهدى اللّه بك رجلاً خيرٌ لك من الدنيا و ما
فيها»، دارى به جنگ خيبر مىروى، اين هم جنگ اين جورى كه اسلام در مخاطره است، اما
اگر بتوانى يك نفر را مسلمان كنى، از دنيا و آنچه در دنياست با ارزشتر است، يعنى
از جنگ خيبر هم ارزشش بيشتر است. لذا كارما طلبهها اين جورى است، ولى ما اصلا قدر
خودمان را نمىدانيم و چون قدر خودمان را نمىدانيم، «كفى بالمرأ جهلاً ان لا يعرف
قدره»، مسائل عمده از همين جا پيدا مىشود.
حالا يك چوپانى بود كه گلّه خيبر را
مىچراند، اين چوپان آمد مسلمان شد و گفت: يا رسول اللّه من مسلمان، اين گله هم
مال اين يهوديهاى متغلب است كه در اين قلعهاند،
اين گله هم مال شماست. خوب چوپان درست گفت، براى اينكه پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم يك ساعت بعد خيبر را گرفتند، گوسفندها را هم گرفتند و
مال خودشان شد. حضرت فرمودند: نه، اين امانت پيش توست. برو رد كن، تنها برگرد تا
اسلامت را قبول كنم.
اين خيلى حرف بزرگى است، البته اخلاق است، يك
دنيا اخلاق است، كه ما در امانت دارى چكار بكنيم، ما راجع به بيت المال مسلمين
چكار كنيم، اگر امانتى پيش ما باشد، با اين امانت چكار بكنيم. اما مرادم اينجاست
كه اين جمله پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم يك استثناء است، مربوط به بحث
ما نيست. ما كه نمىتوانيم با اين چيزها«الاسلام يجب ما قبله» را تخصيص بدهيم. لذا
ما مىگفتيم اين قاعده هم در احكام تكليفيه است، هم در احكام وضعيه است، الا ما
اخرجه الدليل و ما اخرجه الدليلش خيلى كم است. كسى نگفته است، اما اگر شما حرف مرا
بپذيريد، بگوييد و بنويسيد، اگر هم نپذيريد، هر چه قوم گفتهاند، قبول بكنيد.
حالا چند آيه، كه آقايان بغير از يك آيه به
آنها تمسك نكردهاند، در مساله داريم كه دو تا از آن آيات را خوانديم، دو سه تا
ديگر هم باقى مانده است، امروز اين دو سه تا آيه را هم چون قرآن است و نورانيت
دارد و بركت دارد مىخوانيم. اوس و خزرج
هفت، هشت، ده هزار نفر از يكديگر كشته بودند، كه سبب تقويت اسلام هم شدند.
از بس كشته بودند، از بس غارتگرى كرده بودند خسته شده بودند، لذا پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم را براى همين آوردند. آنها پيغمبراكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم را به زور و با
التماس به مدينه آوردند كه سبب شد، پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم همان اول
حكومت اسلامى را تشكيل بدهد، همين اوس و خزرج بودند. اينها با هم مسلمان شدند،
حضرت فرمودند: ديگر گذشتهها گذشته است.«واذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً
فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم
منها»؛ ديگر گذشتهها گذشته است، حالا متذكر بشويد
ببينيد چه نعمت بزرگى به نام اسلام داريد.
سوره مائده، آيه 95: «يا ايها الذين آمنوا
لاتقتلوا الصيد و انتم حرم و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم
به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة او كفّارة طعام مسكين او عدل ذلك صياما ليذوق و
بال امره عفا اللّه عمّا سلف و من عاد فينتقم اللّه منه و اللّه عزيز
ذوالانتقام». اگر آن وقتها در حالى كه مُحرِم بوديد صيد مىكرديد، گذشت، حالا لازم
نيست كفاره بدهيد. از اين به بعد اگر در حال احرام صيد كرديد، اگر آهوى گوسفندى
است، يك گوسفند، اگر آهوى گاوى است، يك گاو و امثال اينها. بالاخره هر چه بوده
بايد مثلش را كفاره بدهيد. اما آن گذشتهها «عفا اللّه عمّا سلف»، «الاسلام يجب
ما قبله». در جلسات قبل مىگفتيم راجع به
جبّش همين است، راجع به قانونش هم همين است و اگر شما راجع به مسلمانش گفتيد، راجع
كفارش بطريق اولى مىتوانيد بگوييد. حالا جلو كه مىرويم مىفهميم اين جورى نيست،
كه فقط براى مسلمانها باشد. حالا اگر هم براى مسلمانها باشد معنايش اين جور مىشود
كه اگر قبل از قانون بجا آورده شده، هيچى، براى اينكه قانون كه نمىتواند گذشتهها
را هم حساب بكند. قانون وقتى جعل مىشود، از آن به بعد لازم الاجرا مىشود. اما
اگر بخواهيم قانون را ببريم به قبل، اين اصلاً عرفيت ندارد، معنا ندارد؛ اصلاً
قانون نداريم تا كفاره باشد، وقتى قانون آمد، به بعد، به قول ايشان عطف به ما سبق
معنا ندارد. لذا اگر مسلمان باشد، اين است، ديگر درخت كمبيزه اللّه اكبر، ديگر
مشرك بودن و يهودى بودنش بطريق اولى است. اگر مشرك يك قانونى داشته و به قانون عمل
نكرده است - كه آقايان مىگويند الكفار يعاقبون بالفروع كما يعاقبون بالاصول، كه
ما قبول نداريم- حالا كه مسلمان شده ديگر عطف به ما سبق نيست، ديگر الاسلام يجب ما
قبله. خوب آدم كشى، يا مال مردم خورى در حالى كه در ميانشان مشهور بوده، اما در
ميانشان بد بوده، آنها هم قائل به ديه بودهاند، آنها هم قائل به (احترام) مال مردم
بودهاند، اما رسيد به آنجا. مثل حالا،
ما مسلمانيم، اما خيلى از گناهان براى ما مُد شده است. الان در همين اصفهان
ما فساد اخلاقى درهمه ادارههاى ما مد شده، نمىشود جلويش را هم گرفت. البته
مىشود، بله با التماس نمىشود به آن خانمى كه در اداره بد زبانى مىكند بگويند
فردا نيا. اتفاقا يكى از بزرگان كه كارخانه داشت قبل از اين حرفها آمده بود پيش من
و مىگفت: من قانون وضع كردم، گفتم هر خانمى كه مىخواهد بيايد اينجا بايد چادر
داشته باشد. يك خانمى بدون چادر آمد. آمدند به من گفتند، گفتم: اخراجش كنيد. آن
وقت به التماس افتاد، آن وقت چادرش بهتر از چادر ديگران هم شد. اگر همه ادارهها يك
شدت عمل به خرج بدهند، به خدا قسم نه زمين به آسمان مىرود، نه آسمان به زمين. اگر
از فحش آمريكا بترسند، اگر لخت و عور هم بكنند، آمريكا فحش مىدهد. «و لن ترضى عنك
اليهود و لاالنصرى حتى تتبع ملتهم». اگر مىخواهيد آن 50 رسانه به ما فحش ندهند،
آمريكايى شويد، آن وقت به شما مىگويند به به بارك اللّه، چه آدمهاى خوبى! ايران
بهتر از عربستان است، براى اينكه آدمهايش نابغه هستند، آدمهايش حسابى پيشرفت
كردهاند، ما هم بايد كمكشان كنيم، نه دانش هستهاى، بايد بمب اتم به آنها بدهيم.
هر كارى دلتان بخواهد، آمريكا برايتان مىكند، فقط نگوييد مرگ بر آمريكا، بگوييد
آمريكا من تابع تو هستم. بنابراين نمىشود كدام است؟! يك هفته بدهند دست من، فساد
اخلاقى را در استان اصفهان بر مىدارم. ولى حيف كه نمىكنند و نمىدهند، حيف كه
نمىشود. اگر يك قدرى شدت عمل به خرج بدهيم، همه كارها درست مىشود.
سوره انفال، آيه 38: «قل للذين كفروا ان
ينتهوا يُغفر لكم ما قد سلف و ان يعودوا فقد مضت سنّت الاوّلين». دلالتش خيلى خوب
است. به كفار بگو: اگر مسلمان شديد، ديگر الاسلام يجب ما قبله. شما مسلمان بشويد -
«ان ينتهوا» يعنى مسلمان بشويد و دست از كفرتان برداريد - ديگر ما سلفتان آمرزيده مىشود.
اما اگر مسلمان نشويد، «فقد مضت سنّت الاوّلين»، هرچه را ديگران به سرتان آوردند،
ما هم به سرتان مىآوريم، يعنى شما را مىكشيم و اموالتان را بعنوان غنائم تقسيم
مىكنيم و بالاخره شما را بيچاره مىكنيم، اما اگر مسلمان شديد، ديگر خون و مالتان
كه محفوظ است، ما سلفتان هم ديگر هيچ چيز نيست، اگر آدم كشتهايد، كشتهايد، ديگر
تمام شد، شما را نمىكشيم، مال مردم را خوردهايد، ديگر از شما نمىگيريم، اگر هم
گناه كردهايد، ديگر روى گناهتان حساب نمىكنيم. دلالت آيه خيلى خوب است. اينكه
بگوييم «يغفر لكم ما قد سلف» يعنى آن تكليفها، يا اينكه در قيامت، همهاش تأويل
آيات است. اگر ما باشيم و اين آيات، مخصوصا اين آيه، دلالت مىكند بر اينكه
الاسلام يجب ما قبله.
فردا قاعده قرعه را شروع مىكنيم. مطالعه
كنيد تا از شما استفاده كنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-سيد
مرتضى عسكرى، احاديث ام المؤمنين عائشة، 2 جلد چاپ اول، النهضة، 1418 هـ.ق ج 1، ص
30.