عنوان: قواعد عدم سلطه كفار بر مسلمانها 1
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث امروز به بعدمان درباره يك قاعده‏اى است كه از نظر سياست اسلام خيلى اهميت دارد و آن عدم سلطه كافر بر مسلمان است.

اين عدم سلطه كافر بر مسلمان اوّلاً: يك قاعده عقلى است و اين مربوط به اسلام نيست. مثلاً همين الان اگر يك غير ايرانى بخواهد در مقدرات ايران دخالت بكند، بخواهد در مملكت ايران دخالت بكند، خب مسلّم جرم است، جرمش هم بالاست؛ گاهى بنام جاسوسى، گاهى بنام دخالت در مملكت غير است و حتى گفتنش هم جرم است. آن نامه بسيار ارزنده‏اى كه حضرت امام به رئيس جمهور شوروى نوشتند، كه راستى يك افتخار براى اسلام است و انصافا خيلى بالا بود. خود همين گورباچف بعد از اينكه از رياست افتاد، با كمال شهامت گفته بود: اگر ما به حرفهاى حضرت امام گوش داده بوديم به اين نكبت گرفتار نشده بوديم. خب حضرت امام آن نامه را با آن تشريفات براى گورباچف فرستادند. او اولين حرفى كه زد همين بود كه اين دخالت در شوروى است و حرت امام نبايد در كار ما، در مملكت ما دخالت داشته باشند. كه بعد از آنكه وزير خارجه بعنوان جواب براى همين نامه به ايران آمد، كه لنگ شده بود و ابهّت حضرت امام او را  گرفته بود و تا آخر نتوانست حرف بزند، در حاى كه خيلى هم قدرتمند بود، حضرت امام جواب او را دادند؛ من دخالت نكردم، من نصيحت كردم؛ من يك نصيحتى براى مملكتتان كردم، مى‏خواهيد قبول كنيد، مى‏خواهيد قبول نكنيد. مرادم اينجاتس كه بعضى اوقات گفتارها هم جرم است؛ در روزنامه يك چيزى نوشته بشود راجع به اروپا، فورا اعتراض مى‏شود كه اين دخالت است و معنا ندارد كه يك كسى كه مربوط به اروپا نيست، دخالت در اروپا بكند. ديگر چه رسد كه اين دخالت قولى، بلكه دخالت عملى باشد، كه معلوم است نمى‏شود.

اصل مطلب يك امر عقلى است: عدم سلطه اجانب بر مملكتى، مخصوصا اگر آن مملكت، اگر آن سنّت يك نحوه تقدّسى داشته باشد، درباره‏اش «و للّه‏ العزّة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون»[1] باشد، اگر يك تقدّسى داشته باشد، ديگر معلوم است كه جايز نيست، دخالت غير در مملكت ديگران، دخالت غير در سرنوشت انسانها. فرقى هم نمى‏كند كه خودشان انتخاب كرده باشند يا اينكه به زور انتخاب بشد، اينها تفاوتى نمى‏كند. اگر سلطه باشد، درهر مملكتى قانون است كه دخالت اجانب در اين مملكت نمى‏شود ولو اينكه رئيس جمهورشان اين سلطه را درست كرده باشد. بخواهند يك ايرانى را نخست وزير انگلستان بكنند، يك فرانسوى را رئيس جمهور انگلستان بكنند، نمى‏شود. اين قانون در ايران هم هست؛ همان سال اول كه يك آقايى براى رياست جمهورى اسم وشته بود، رأى هم مى‏آورد، اما رقيبش كه يك مرد كثيفى هم بود شايعه انداخت كه اين افغانى است. تا شايعه انداخت، حضرت امام گفتند برو كنار. شايعه بود، مسلمّ درست نبود، لياقت داشت، عالى بود، اما شايعه پراكنى كردند حضرت امام روى همين شايعه حساب كردند، فرمودند برود كنار؛ به خودشان گفتند كه برو كنار.

لذا اين اصلاً يك امر عقلى ضرورى است و شارع مقدس اين را امضاء كرده است. «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المؤمنين سبيلاً»[2] خيلى داغ امضاء
كرده است. (با اشاره به اشكال يكى از فضلاى جلسه كه گفتند: اگر اين طور بود، پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم نبايد به ايران نامه مى‏نوشتند) اين يك حرف ديگرى است، مربوط به امور اين شكلى نيست. آن يك حرفى ديگرى است. پيامبرها چه كردند، آن غير از بحث ماست. خدا چه كرده است، خب خدا خيلى كارها مى‏كند؛ خدا مى‏گويد: اروپا بيا مسلمان شو، تبليغ اسلام هم بكن. ولى همان نامه نوشتى‏كه ايشان مى‏گويد، باز هم دخالت نبود، نصيحت بود، براى خاطر اينكه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در آخر عمرشان مرتب نامه مى‏نوشتند. به همه، من جمله ايران نامه نوشتند، همه نامه‏ها يك زبان بود خيلى هم مختصر بود، كه از طرف رسول اللّه‏ به مثلاً كسرى: من پيغمبرم، آمده‏ام سعادت بياورم، آمده‏ام توحيد آورده‏ام، اگر پذيرفتى، پذيرفتى و اگر نپذيرفتى بدان كه گناه ديگران هم گردن توست. اصلاً اين دخالت نيست. خب خيلى از اين حرفها در همان نامه حضرت امام بود، اما اين دخالت نيست، سلطه نيست و ما سلطه مى‏خواهيم، يعنى رئيس جمهور يك مملكت بشود.

(در جواب يكى از فضلاء كه گفتند: معناى «الا تعلوا علىّ و آتونى مسلمين»[3] چيست؟) معنايش همين است: الا تعلوا علىّ يعنى اين مَن مَن‏ها را كنار بگذار و بيا مسلمان شو. اگر مسلمان شدى، سعادت دنياو آخرت دارى، مسلمان نشدى، گناه ديگران گردن توست. اينها هيچكدام سلطه نيست. اگر سلطه مى‏خواهيد اين است: سلطه آمريكا بر همه ممالك اسلامى، من جمله جمهورى اسلامى كه 27 سال است نزاع داريم براى همين است، كه آمريكا مى‏گويد من بايد كدخداى شماباشم، چنانچه بودم. ما مى‏گوييم، نه، كدخدايى موقوف،اما رابطه و گفتگو و حرف خيلى عالى است به اين مى‏گوييم سلطه، يعنى در زمان شاه شش ميليون بشكه نفت مجانى مى‏برد، براى اينكه شاه را به نوكرى قبول كند. به اين مى‏گوييم سلطه.

لذا «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المومنين سبيلاً»[4] اما بيش از اينهاست، قرآن راجع به اين امر خيلى طنطراق دارد. «يا ايها الذين آمنوا لاتتّخذوا بطانة من دونكم» اين بطانة يعنى دخالت، يعنى مثلاً مشاور بشود، بتواند دخالت بكند، رئيس اداره بشود. اين را مى‏گويند بطانة» يعنى كاره‏اى باشد. در قرآن علتش را مى‏آورد، كه يك معجزه است، علت خيلى بالاست، مى‏فرمايد: «لايألونكم خبالاً» اگر دشمن است، تا بتواند به تو صدمه مى‏زند.«ودّوا ما عنتّم» خب كافر است، يهودى است، نصرانى است، مشرك است  هراس دارد تو در رنج باشى. حالا اين كسى كه دوست دارد شما در رنج باشيد، او را رئيس جمهور كنيد! «قد بدت البغضاء من افواههم»؛ گاهى هم به رو مى‏آوردند«و ما تخفى صدورم اكبر» [5] آنچه در دل دارند، خيلى بالاتر از اين است چيست؟ اينكه شما يهودى بشويد. «ولن ترضى عنك اليهود و لاالنصرى حتى تتبّع ملّتهم»[6]، آن وقت از شما راضى مى‏شوند. آمريكايى كه از ممالك اسلامى راضى مى‏شود؟ وقتى كه اسلام عزيز را براندازد. اصلاً جاسوسيها، همه اين حرفها، تمام اين دردسرها را، وقتى ريشه يابى كنيم از انگليسهاست. خدا همه انگليسها را لعنت كند؛ اللهم العنهم جميا. كه عجب چيزهايى عجيبى هستند. اگر صهيونيست‏ها آن جور كردند، انگليسيها بودند، اگر نفت ما را مى‏بردند، حالا هم نفت اسلام را مى‏برند، سررشته انگليسيها بوده‏اند. انگليسى‏ها جاده صاف كن براى آمريكا شدند. همه اروپاييها همين طورند؛«قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر» خيلى بالاتر از اينهاست و آن نابودى اسلام عزيز است. اينها علت براى چيست؟ براى «لاتتخذوا بطانة من دونكم». ديگران در كارتان دخالت ندهيد؛ براى اينكه نابودتان مى‏كند. حالا گاهى مثل آمريكاست، درصدد اين است كه اسلام عزيز را نابود كند، گاهى مثل مثلاً يك رفتگر است، خب معلوم است اين هم به اندازه ارباب بزرگش كار مى‏كند.هر كافرى بخواهد دخالت بكند، بخواهد بطانه باشد، يك كاره‏اى باشد، حالا كار ضعيف باشد، يا كار خيلى بالا، مسلّم نمى‏شود.

ما در قرآن يك جا «فليس من اللّه‏ فى شى‏ء» داريم و آن هم همين جاست. «لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه‏ فى شى‏ء»[7] آن ملّتى كه كافر را ولّى خود كند - اين همان بطانه است - دست خدا ديگر روى سر اين ملّت نيست، كارش مى‏رسد به آنجا كه مثل همين الان ممالك اسلامى شود كه ارباب بزرگ آنها آمريكاست. خدا هدايت كند كسانى كه مى‏نشينند و اينقدر بر عليه جمهورى اسلامى حرف مى‏زنند. اگر اين جمهورى اسلامى نبود، ما هم مثل دبى و قطر و عربستان و اينها بوديم؛ ولىّ ما چه كسى بود؟ ارباب بزرگ ما چه كسى بود؟ آمريكا چه كاره بود؟ يك دفعه تسليم است، مثل عربستان است، يك دفعه تسليم نيست، مثل عراق است. اما ما توى دهنش زديم. بله خسارت هم داديم، معلوم است هر كسى خربزه بخورد، بايد پاى لرزش هم بايستد. شهيد داديم، اما بالاخره الان در دنيا مستقل هستيم. بالاخره خودشان هم مى‏گويند، مجبورند چون خواسته‏ايم، چون مى‏خواهيم، اگر مى‏خواهد با ما صادرات و واردات داشته باشد، بايد با ما آشتى كند. اين جورى نمى‏شود، اين جوى مثل قضيه عراق مى‏شود ؛ پدرش در مى‏آيد. لذا اين «فليس من اللّه‏ فى شى‏ء» معنايش همين است كه دست عنايت خدا از سر عربستان برداشته شده، كاربه اينجا رسيده كه به من مى‏گفت: چرا مرگ بر آمريكا مى‏گوييد؟ ما كولر داريم، ببين اين كولر چقدر خوب كار مى‏كند! همه جا را خنك كرده است. ما يخچال داريم، ما اين تمدن را داريم، آن وقت يك ده بود، حالا اين تمدن را داريم، اين عربستان، اين مكه. خب چرا شما به آمريكا فحش مى‏دهيد؟ بجاى زنده بايد آمريكا، مرگ بر آمريكا مى‏گوييد. خب اين «فليس من اللّه‏ فى شى‏ء» و وقتى فليس من اللّه‏ فى شى‏ء شد، اين جورى مى‏شود، كه راستى دشمن را دوست حساب مى‏كند. من حساب كردم اين آبهايى كه زوار مى‏خورند، اينها گرانتر از نفت به ما مى‏فروشند. ظاهرا يك شيشه بزرگ آب 500 تومان پول ماست و يك شيشه نفت 100 تومان هم نيست. نفت‏ها را مى‏برد، بجايش آب به ما مى‏فروشد، آن هم به اين گرانى، تشكر هم از او مى‏كنيم. لذا قرآن مى‏فرمايد: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه‏ فى شى‏ء» الا اينكه برگرديد. و اين كارى هم به آمريكا ندارد،«لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء» مشهور است كه مى‏گويند گاو ملا نصرالدين فرار كرده بود، ملا گوساله‏اش را مى‏زد. گفتند چرا گوساله را مى‏زنى؟ گفت: اين هم اگر بزرگ شود، همان مى‏شود. مرحوم حضرت امام چه خوب گفت. راستى مردم اصفهان قدر اين نعمت بزرگ را نمى‏دانند و لطمه‏اش را هم مى‏خوردند، روز قيامت بايد جواب بدهند، نمى‏توانند، جهنمش را مى‏روند. اين نعمت بزرگ در اين ده سال هرچه بايد بگويد، گفت و يكى از حرفهايشان همين بود كه گفتند: اى ملت شوروى بدتر از آمريكاست، آمريكا بدتر از شوروى است و اروپا بدتر از هر دوى اينهاست. چه حرف خوبى است. معلوم است، وقتى كه كافر شد ديگر دوست ما نيست.

اين آيات، خيلى آيات طنطراق دارى است. لذا اين «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المؤمنين سبيلاً» ارشاد است، تابع ما يرشد اليه است. حالا هفت، هشت تا فرع بار بر اينها است، كه ان شاءاللّه‏ اين فروعات را مى‏گويم. در اين قواعد فقهيه اين فروعات را كم متعرض شده‏اند، فقط آقاى بجنوردى اينجا متعرض شده‏اند، ايشان هم مفصّل صحبت نكرده‏اند. مثلاً ايشان در قاعده يد يك فروعاتى كه به درد نمى‏خورد متعرض شده‏اند، اما در اين قاعده فوق العاده مهم به اجمال گذرانده‏اند و اصلاً اين حرفهاى من پيششان مفهومى نداشته است. بنابراين بايد چند روزى دراين باره صحبت بكنيم؛ براى اينكه بحث فوق العاده مهم است. اما فعلاً اين را مى‏خواهيم بگوييم كه اين بحث عقلى است، تعبدى نيست. عقل ضرورى در هر مملكتى مى‏گويد دخالت موقوف. الان قانون در هر مملكتى، از جمله در جمهورى اسلامى همين است، كه يك بيگانه بخواهد بطانه بشود، بطانه از بطون است، يعنى مثلاً رئيس يك اداره بشود، وزير بشود، مشاور بشود، بخواهد آقا بالا سر ارتش بشود و امثال اينها، خب ملعوم است كه هيچ مملكتى نمى‏پذيرد. الا اينكه مملكت نباشد، مثل همين كشورهاى خليج فارس، اينها مملكت نيستند، اينها نوكرند. به قول يكى از بزرگان در يكى از اين ممالك گفته بود: تمام مملكت شما به اندازه يك شهرستان ماست. اما حالا شده دُبى. 10 و 43 سال قبل اين دبى يك كوخى بود، همه‏اش هم بيابان بود. آمريكا عليه ما آمد دبى را دبى كرد، آن هم با پول ما؛ الان تجارت ايرانيها در دبى است كه دبى را دبى كرده است. معلوم است كه تجارتش غلط است، معلوم است كه آنها دخالت هم حق ندارند، بكنند، يعنى عرضه اين كارها را ندارند، ارباب بزرگشان مى‏كند. حالا على كل حال خليج فارس همه شان اين جورى هستند كه ارباب بزرگ آن است. مى‏گويد: رئيس جمهور اين باشد. مى‏گويند چشم. مى‏گويد رئيس جمهور اين شد، حالا وزرايش اين باشد، مى‏گويند چشم. در ارتش من بايد مشاور داشته باشم، چشم. در زمان شاه در ارتش چندين هزار مشاور بود، آمريكايى بودند، آن هم با آن حقوقهاى غريب و عجيب. به مجردى كه جمهورى اسلامى آمد، آنها فرار كردند. گفتند: يك ماه ديگر هم مى‏آييم. اما حالا الحمدللّه‏، نمى‏شود هم بگوييم استخوان در گلو، نه، مستقل است بايك نورانيّت خاصّى، كه همه، حتى خود آمريكاييها به او مى‏گويند بارك اللّه‏. براى خاطر چه؟ چون استقلال داريم و الا جمهورى اسلامى نه با كسى جنگ داشته و نبايد هم جنگ داشته باشد؛ براى اينكه قرآن مى‏فرمايد: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ترهبون به عدواللّه‏ و عدوكم»[8] و تحربون ندارد. لذا الحمدللّه‏ مستقليم؛ هيچ كسى در كارمان دخالت ندارد، حق هم ندارد. اين يك امر عقلى است، يك امر عقلايى است، يك امر سياسى سات، يك امر اجتماعى است. بله قرآن با اين آياتى كه خواندم، من جمله با «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المؤمنين سبيلاً»[9] آن را امضاء كرده است.

اينكه ما از «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المؤمنين سبيلاً» مفهوم بگيريم و بگوييم: ما مى‏توانيم دخالت كنيم، نه، الان قانون ما هم هست كه ما نمى‏توانيم در ممالك ديگر دخالت كنيم، نبايد هم بكنيم. همين طور كه آنها نمى‏توانند در كار ما دخالت بكنند، ما هم نمى‏توانيم در كار آنها دخالت كنيم، يعنى بخواهيم آقا بالا سر آنها باشيم، نه. گفتم اصلاً همين است. داريم«المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض»[10]، اما نداريم: المومنون بعضهم اولياء الكفار. بله بعكسش داريم «لاينهاكم اللّه‏ عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم»، «انما ينهاكم اللّه‏ عن الذين يقاتلوكم فى الدين و اخرجوا من دياركم»[11] صهيونيست كافر حربى است، اگر مى‏توانى بكش، آمريكا كافر حربى است، مثل صهيونيست‏ها كه مسلمان كش اند، نيست، اما بدتر است؛ كافر حربى سياسى است، با اينها هم همين جور، «لاينهاكم اللّه‏». اما آن مملكتى كه كافر است، مثل ژاپن، چه كسى گفته است با آنها صادرات و واردات نداشته باشيم، خوب نكنيم، به عدالت رفتار نكنيم؟ قرآن مى‏گويد: نه. اين جمله از حضرت امام خيلى جمله خوبى است، كه «ما با هيچ كس جنگ نداريم، اما اگر كسى بخواهد دخالت كند، بخواهد جنگ كند، با قاطعيت او را مى‏كوبيم». بعد مى‏رسيم، مى‏گوييم اين كافرى كه مى‏گوييم، سنّى را هم مى‏گيرد. حالا بعد مى‏آييم در اين باره صحبت مى‏كنيم كه آيا بنابر اين «لن يجعل  اللّه‏ للكافرين على المؤمنين سبيلاً» اگر يك سنّى بخواهد نخست وزير ما بشود، مى‏شود يانه؟ ما مى‏گوييمنه، براى اينكه به قول اين آقا مؤمن يعنى شيعه؛ مؤمن در قرآن يعنى شيعه در اين باره شك نكنيد، از آيات قرآن بخوبى فهميده مى‏شود كه «يا ايها الذين امنوا» يعنى اى شيعان. حالا آيا وهابى، بهايى، سنى و غير شيعه مى‏تواند نخست وزير ما بشود؟ نه ؛ مى‏تواند وزير ما بشود يانه؟ مى‏تواند رئيس اداره ما بشود يانه؟ نه. خب الان هم قانون جمهورى اسلامى همين است، كه سنى نمى‏تواند وزير ما باشد. در حالى كه وحدت اقتضاء مى‏كند كه بايد با هم متحد باشيم، اما اينكه دخالت بكند در كار ما، خب الان نيست. لذا اين را بعد صحبت مى‏كنيم كه مراد از مؤمن يعنى شيعه. «لن يجعل اللّه‏ للكافرين على المؤمننى سبيلاً» يعنى بر شيعه. بنابراين شيعه بايد مستقل باشد، خودشان بايد در كارهايشان دخالت كنند؛«المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» و چون اين جور است،«يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»[12] خب اين معناى اين قاعده است، اين هم دليلش. حالا من 10 تا فرع نوشته‏ام كه بار بر اين قاعده است، ان شاءاللّه‏ دو سه روز، راجع به اين 10 فرع بحث مى‏كنيم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد



[1]-سوره منافقون 63، آيه 8.

[2]-سوره نساء 4، آيه 141.

[3]-سوره نمل،27 آيه 31.

[4]- سوره نساء 4 آيه، 141.

[5]-سوره آل عمران 3 آيه 118.

[6]-سوره بقره 2، آيه 120.

[7]-سوره آل عمران 3، آيه 28.

[8]-سوره انفال 8، آيه 60.

[9]-سوره نساء4، آيه 141.

[10]-سوره توبه، 9 آيه 71.

[11]-سوره ممتحنه،60 آيات 8 و 9.

[12]-سوره توبه 9، آيه 71.