اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اين قاعده عدم سلطه كافر بر مسلم قاعده خيلى
بالايى است، قاعده ارزندهاى است، سيّال
در فقه هم است. اما متأسفانه همان كسانى هم كه مفصّل دربارهاش صحبت كردهاند، يك
صحبتهاى حاشيهاى كردهاند، كه خيلى به درد قاعده نمىخورد. بر اينكه گفتيم اثبات
قاعده يك اتمر عقلايى است ك هقرآن شريف در آيات بسيار ارزندهاى آن بناء عقلاء را
تأييد مىكند. بنابراين اينكه ما برويم در روايات و برويم در دلالت آيات و امثال
اينها، معلوم است، يك بحثهاى حاشيهاى است. بحثهاى اصل را رها كردهاند، كه اين
عدم سلطه كافر بر مسلمان آيا سنّى را مىگيرد يانه؟ خب آرى. آيا فاسق و فاجر را
مىگيرد يانه؟ خب آرى، كه ديروز مثال مىزدم به سلطه يك فاسق و فاجر بر يك بچه،
مثلاً الان دادگاهها حكم مىكنند، حكم خوبى هم است. مثلاً براى اينكه مردمعتاد بود،
زن و شوهر از هم جدا مىشوند، حالا مرد مىگويد بچهام را به خودم بده، قاعده عقل
و شرع هم ميگويد بله بايد بچه را به او بدهى، اما اين معتاد است، مىشود بچه را
داد يانه؟ دادگاه نمىدهد، مىگويد تو نمىتوانى متولّى باشى، تو بچه را خراب
مىكنى. لذا حكم مىكند به عدم سلطه اين معتاد بر اين بچه. فسق و فجورش هم همين
است، اگر در دادگاه اثباتشود كه اين فاسق و فاجر است، مثلاً زن از نظر عفت كمبود
دارد، حالا مىگويد دخترم را به خودم بدهيد. دادگاه نمىدهد، مىگويد اگر اين دختر
برود در اين خانه، خراب مىشود، بنابراين حق را به مرد مىدهد. گاهى هم بعكس است و
اين هم زياد است ،كه مادر طلاق گرفتهو حق گرفتن بچه را ندارد، براى اينكه حضانت
گذشته است، اما براى قاضى اثبات مىكند كه اين هووى من بى عفت است، دختر من را بى عفت
مىكند و نمىشود بچه من در اين خانه باشد. اگر براى دادگاه اثبات بشود، حتما
توليت را از او مىگيردو به خانم مىدهد. حق هم است بايد هم چنينباشد.
لذا ما بخواهيم بگوييم اين قاعده عدم سلطه
مختص به كافر است، نه، گاهى جاى كافر سنى مىنشيند و راستى براى من سخت است، خيلى
هم برايم سخت است كه يك زن شيعه با سنّى نكاح دائمى كند. سلطه يك سنى بر يك زن،
بواسطه نكاح دائمى، اين حرف خيلى براى من مشكل است. گرچه مشهور در ميان فقهاء
مىگويند طورى نيست، اما قاعده عدم سلطه مىگويد نه. مخصوصا اينكه اگر زنى به يك
مسلمانى شوهر كند، دو تا بچه مسلمان تحويل جامعه مىدهد، اما اگر با يك سنى ازدواج
كند، دو تا سنّى تحويل جامعه ميدهد. مسلّم شماراضى نيستيد، حتما بايد بگوييم اين
كار نمىشود. همين طور كه دركافر مسلّم است، اگرزنى بخواهد همسر يك كافر بشود، خب
همه گفتهاند مىشود. زن بخواهد به يك فاسق، فاجر شوهر كند، خب اخلاق مىگويد نمىشود.
ولى اگر اين ديد اگر دخترش را به اين مرد بدهد، دخترش لاابالى مىشود، حتما
نمىشود، حرام است ديگر. و حالا ولو اينكه شما حكم وضعيش را هم يك جروى درست كنيد،
حكم تحريمى آن را نمىتوانيد درست بكنيد. انسان دخترش را بدهد به يك خانوادهاى كه
همان شب اول لختى او را مىبرند، ديگر چه رسد به زندگى. مىبينيد اينهااز اول شب
مىنشيند تا نصف شب به بعد فيلمهاى شهوتانگيز مىبيند،ماهوارهها، قمار بازيها
دارند. اينها را مىداند، حالا دخترش را به اين خانواده بدهد. خب مسلم حرام است.
حالا از نظر وضعى هم شما بگوييد اطلاقات آن را مىگيرد، پس عقدش درست است، اما اين
كار درست است يانه؟ اولياى امر، پدر و مادر، خود دختر مىتواند اين كار را بكنند
يانه؟ خب نه، مسلّم حرام است. خب ما از راه عدم سلطه اين را مىگوييم. عدم سلطه
الفاسق على المؤمن، عدم سلطة السنّى على الشيعة، عدم سلطة الكافر على المسلم.
مناطها هم يكى است؛ براى اينكه آن عدم سلطه كافر بر مسلمان، هر كارى آن مىكند،
سنى هم مىكند، هر كارى او مىكند، فاسق و فاجر بدتر مىكند و مىبينيم اگر مثلاً
يك آمريكايى بعنوان استاد دانشگاه بيايد سر كلاس، اين واهمه دارد خيلى پرده را عقب
نمىزند. زير آبكى كار مىكند، اما اگر يك پياده نظام آمريكا برود سر كلاس، علنا
كار مىكندو يك سال نمىشود كه به قول عوام مغز بچه را شست و شوى مىكند، يك بچه
نامسلمان تحويل جامعه مىدهد. خب مسلّم اين كار حرام است، يعنى سلطه فاسق، سلطه پياده
نظام آمريكا روى كلاسها، روى دانشگاهها حرام است. بنابراين اگر نگفتهاند، شماها
بگوييد، حرمتش را هم بگوييد و مسلّم اين حرام است، به خاطر همين قاعده عدم سلطه هم
است. حالا شما يك قواعد ديگرى هم درست كنيد، بالاخره آن قواعد هم بر مىگردد به
اينكه «لايرضى الشارع كه در ميان مسلمانها بطانه باشد».
گفتم ما در قرآن فقط يك جا«فليس من اللّه فى
شىء» داريم و آن راجع به همين قاعده عدم سلطه است. «لايتخذ المؤمنون الكافرين
اولياء من دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شىء الا ان تتقوا منهم
تقاة و يحذّركم اللّه نفسه». حالا اولياء، گاهى دوستى است كه انسان را از
بين مىبرد، يك نحوه سلطهاى بر دوست داشته باشد، اين قدر خفّى اش اش است. يك
مقدار بالاتر، اولياء در سرپرستى بچه، يك قدى برود بالاتر، اولياء در سرپرستى يك
مدرسه، يك دبيرستان، يك دانشگاه، يك قدرى بالاتر، ملعم شدن، كه سلطه بر فكر است،
همين طور كه سلطه بر اجتماع است. اين تهاجم فرهنگى الان چه بلايى براى ما شده، اين
از كجا پيدا شده است؟ همين طور برو بالاتر، اولياء يعنى ولىّ يك مدرسه، ولى بچهها
سر كلاس، ولى يك دهى، يك شهرى، يك مملكتى، همه اينها اولياء است و قرآن
مىفرمايد:«فليس من اللّه فى شىء» يعنى خدا ديگر به اين ملت اصلاً اعتنا ندارد،
دستِ عنايتش روى سر اينها نيست، مگر اينكه برگردند. بعد هم خدا زنگ خطر مىزند و
مىفرمايد:«و يحذركم اللّه» خدا شما را مىترساند، بلا به سرتان مىآيد. حالا ما
بگوييم اينمختص به آنجاس كه مثلاً آمريكا مسلط بر سر مملكتى بشود و مثلاً قضيه
عراق درست مىشود. راستى اگر آمريكا نبود كه قضيه عراق درست نمىشود؛ صدام روى كار
نمىآمد وحالا هم اين سلطههاى مسلمانهاى بيچاره ار به اينجا رسانده كه شما
مىبينيد. مثل اينكه حرفهاى خوب است.
يعنى مثلاً آموزش و پرورش اينجا معلمان بى
ادب را اخراج كند، چه اختلال نظامى لازم مىآيد؟ اين قدر معلم هست، اگر نشد، من
برايشان معلم مىفرستم. مديران مدراس، افراد متدين انقلابى باشند، چه اختلال نظامى
لازم مىآيد؟ همين طور كه الان سنى، آمريكايى، پياد نظام به حسب ظاهر در ادارهها
نيستند قول مىدهد به التزام به نظام تا قبولش كنند. همه شان كه نه، اما بعضى شان
مسلم دروغ مىگويند. لذا بايد يك نظّار فراوان داشته باشند. اميرالمومنين عليهالسلام 24 جاى نهج البلاغه مىفرمايد من
ناظر دارم و به استاندارش مىگويد: استاندارم! ناظران من اين قدرند كه ناظرم به من
خبر داده تو مهمانى رفتهاى آنجا كه فقراء نبودهاند و آنجا گوشت را با استخوان برداشتهاى
و اينجورى در ميان مردم بى ادبى كردهاى. خيلى داغ با عثمان به حنيف حرف مىزند، در حالى كه عثمان
بن حنيف خيلى بالا بوده است. چرا در ميان مردم گوشت را با استخوان خوردهاى؟ اصلاً
چرا يان مهمانى را رفتهاى ؟ بعد هم مىفرمايد: مثل من كه نمىتوانى باشى اما داعى
ندارى اين گوشت را بخورى، داعى نداى اين مهمانى را بروى. خب اميرالمومنين عليهالسلام 24 جا مىفرمايند من ناظر دارم. من
بارها به اين مسئولين گفتهام: آقا ناظر داشته باشيد، اين طرف، آن طرف، در اين
مدرسه، در آن مدرسه، در آن ادراه، در اين اداره، بى كاريها را، بدكاريها را ظبط
كنيد.
و على كل حال من عقيده دارم اين قاعده عدم
سلطه هم كارهاى فرهنگى را مىگيرد، هم كارهاى اجتماعى را، هم كارهاى حكومتى را و
هم كارهاى اقتصادى را. چنانچه من عقيده دارم اين قانون عدم سلطه هم كفار را
مىگيرد، هم سنىّ را، هم پياده نظامهاى آمريكا و پياده نظامهاى استكبار جهانى را.
و اگر راستى حرفهاى من پياده بشود همان مىشود كه مىخواهند، همان مىوشد كه جمهورى
اسلامى اصلاً براى آن آمد، كه اسلام عزيز پياده بشود. خب اينها بحثهايى بود كه
نگفته بودند و اين دو روزه گفتيم. بنا شد ارموز راجع به تجارت صحبت كنيم. الان
واردات و صادرات حتى در جمهورى اسلامى يك چيز مشهورى شده است. حتى مثلاً وقتى
مىخواهند ما را هو بكنند، مىگويند شما مغزها را فرارى مىدهدى، پولها را هم
فرارى مىدهيد. بياييد با آنها بسازيد، هر بى نجابتى مىخواهند بكنند تا اينكه پول
براى شما بياورند، در ايران سرمايه گذارى بكنند. ميراث فرهنگيها مرتب همنى رحف را مىزنند،
كه آقا بگذاريد اينهابيايند، خيلى استفاده دارد. ما اين همه ميراث فرهنگى داريم،
اينها بيايند، براى ما به اندازه ربع نفت استفاده دارد. اين سرمايه گذاريها، اين
تجارتهاى خارجى و بعض اوقات صادرات ما،آيا اين قاعده اينها را مىگيرد يانه؟
معمولاً مىگويند نه، براى اينكه تجارت
مىكنند، سرمايه گذارى مىكنند، يا شما مىرويد آنجا سرمايه گذارى مىكنيد. خب
الان صادرات ما علاوه بر نفت، خيلى چيزهاى ديگر هم است. خب لو خلّى و طبعه طورى
نيست. اما اگر اين صادرات و واردات برسد به اينجا، كه كارخانجات نسّاجى ماالان
همهاش تعطيل است. چرا؟ ما دربافندگى هيچ احتياجى به خارج نداريم، اما همه
كارخانههاى ما يا تعطيل است، يا نيمه تعطيل است، يا دارند ضرر مىدهد. يك وقتى يك
كارخانهاى اول تهران بود،كه اين دو سه كيلومتر سر و تهاش بود. اين آقا از بس
ورشكستگى داشت وديد هر ماه بايد حقوق كارگرها را بدهدو الا مىگيرند زندانش
مىكنند، فروخت به يك متر، دو متر. اين از كجا پيدا شده است؟ چرا چنين است؟ چرا بايد
ما كه مىتوانيم پارچههاى خيلى عالى تحويل بدهيم، بازارمان پر از پارچههاى
آمريكايى باشد؟ چرا؟ حالا متأسفانه يك واسطه هم پيداشده است، اى كاش همان اول از
آمريكا و انگلستان و امثال اينها بخرند. نه، مىروند دبى،يك واسطه درست مىكنند،
آن نامرد هم يك بيابان 16 ساله راالان
بازار آمريكا كرد هاست. بعنوان اسلام مىآوريم آنجا جنسشان – جنسهاى آمريكاييها
را، جنسهاى اروپاييها را - را مىخريم و مىآوريم. الان بازرا ما پر از جنسهاى
خارجى است. اگر راستى بگوييم اين حرام است، اين سلطه است. اگر سلطه نباشد، خيلى
خب؛ اگر جبرى باشد، قانون ثانوى باشد، خيلى خب. اما اگر جبر نباشد. از نظر عنوان ثانوى
هم اشكال نداشته باشد چرا بايد كارخانه هايى، اقتصادما بيمار باشد؟ چه كسى كرده
است؟ يكى از رسومات انگليسيها همين بودكه با تجارت استثمار مىكرده است، ايران را
كم كم باتجارت گرفته بود، اينها الان با تجارت وارد مىشوند و دبى را آن دى آن
چنانى مىكنند. دبى را حالا خيال مىكنيد از نظر شهريت خوب است، خيلى خب - خيلى كه
اهميت ندارد، فقط يك بازار آمريكا دارد - اما دبى يعنى كفر؛ دبى اين جور كه به من گفتهاند
الان از نظر فساد اخلاقى از انگلستان خيلى بالاتر است. كى كرده است؟ آن يارو كه
برد هى سلطنت مىكرد، آن كه نگرده است؛ آقا بالاسرش بعنوان اقتصاد كرده است. اين
نفت را اگر ماهمه يك دست بشويم، بگوييم اين آبهايى كه تو به ما مىدهدى، قيمت نفت
ما به اندازه يك شيشه آب. كسان يكه مكه رفتهاند مىدانند، يك شيشه آب، كه يك كيلو
نيست، 1000 تومان است،آن يك كيلوييهايش بيشتر است. يك خوراك آب، دو خوراك آب 1000 تومان است. ما بگوييم: آقا قيمت نفت ما به
اندازه يك شيشه آب است.هر بشكهاى لااقل هزار دلار مىشود. مثلاً ما ايرانيها
روزانه 5 ميليون بشكه نفت صادر مىكنيم، قيمت بشكه هايش بيشتر از اينهاست. خب اگر
همه بگوييم نه، اين كه صادرات نشد، آن هم كه واردات نشد، ما صادرات مىخواهيم،
استقلالى، واردات مىخواهيم استقلالى. هر
دويش، هم صادرات خوب است، هم وارداتش، اما استقلال، نه تابع، نه سلطه. حتى وقتى
بخواهد ما را خراب كنند، مىرسانند به آنجا كه هر بشكه نفت ما را 4 دلار مىخرند.
كه ما چندين وقت مجبور بوديم كه اين جور نفت بفروشيم، كه دنيا مىگفت شكست خوردهايد.
خب اين معلوم است از كجا پيدا شده است. 1000 دلار كجا و 4 دلار كجا؟ حالا كه خيلى
ترقى كرده، در دنيا سرو صدا پيداكرده، هنوز به 100 دلار نرسيده است. در حالى كه
پول آبى كه آنها از انگلستان و اروپا برايمان مىآوردند و ما در مكه مىخوريم،
گرانتر از نفت است. اين چه تجارتى است؟ اين چه صادرات و وارداتى است؟ استثمار است.
لذا چه كسى گفته است عدم سلطه مختص به آنجاست
كه آمريكا بيايد اينجا حكومت كند؟ غلط مىكند! مثل زمان شاه. اما الان اين عدم
سلطه روى اقتصاد ما وضعش چيست؟ اين سلطه اجتماعى كه الان آمريكا بنام تهاجم فرهنگى
دارد، اين فساد اخلاقى بالاتر از هر سلطهاى است و الان دشمن سلطه دارد ديگر؛ الان
دشمن از نظر اجتماعى بر ما سلطه دارد. حالا 1000 بار هم بگو مرگ بر آمريكا،
استقلال، آزادى جمهورى اسلامى، همه اينها خيلى مقدس است. اما لختى مختىهاى در
خيابان را چكار مىكنيد؟ اينها هيچ كار نمىتوانند بكنند، همه به من مىگويند چشم،
اما وقتى وارد عمل مىشوند، نمىتوانند. چه كسى اينها را كرد؟ سال اول اين نظام يك
بى چادر در تمام ايران نبود، زنها حسابى گرفته، چادرى بودند. ناگهان خودمان كوتاه
آمديم و گفتيم: قا حجاب اسلامى بس است. خب همين حجاب اسلامى بس است، اينچارد مقدس
كه مربوط به 2500 سال آباء و اجداد ماست از دست داديم. آنها چارد حسابى روى بدن
داشتند، از همين جهت هم وقتى دختر كسرى بعنوان اسارت آمد، باروبنده آمد، كه عمر
خواست روبندهاش را عقب بزند، او ناراحت شد و به عمر فحش دادو بالاخره
اميرالمومنين عليهالسلام به فريادش رسيدند و او را به امام حسينعليهالسلام
دادند. اينها 2500 سال قبل روبنده داشتند، حجاب ملى داشتند. ميراث
فرهنگى براى خاطر يك هشت، براى خاطر يك حمام را از بين برده است، براى يك حمام
خرابه، اما چادر ميراث فرهنگى نيست. ما اول يك بى چادر نداشتيم، شل آمديم، گفتيم:
حالاچادر نباشد، طورى نيست. بايد بگوييم چادركه چادر است، روبنده مى خواهيم. اما
نگفتيم، حالا اين سلطه دشمن را در عفت، در غيرت داريم. چرا نگوييم؟ بگوييم عدم
سلطه كفار در عفت ما، در غيرت ما و در «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سيلاً»
سبيل كه فقط روى حكومت نيست، سبيل در عفت، سبيل در غيرت، سبيل در كارهاى
اجماعيمان. همه اينها را مىگيرد.
لذا تجارت، يعنى صادرات و واردات لو خلّى و
طبعه خيلى خوب است، به شرطى كه ما استثمار بكنيم. يك دفعه بى ادبها صحبتهايشان
مىگفتند: علامه مجلسى آخوند دربارى است. حضرت امام باطنطراق در رسانههاى گروهى گفتند؛
نگوييد علامه مجلسى دربار صفويه بوده، بگوييد صفويه درباره علامه مجلسى بوده است.
چه حرف شيرينى! راستى هم علامه مجلسى همين جور بوده است. شيخ بهايى از آن سر دنيا
بلند شد، آمد اينجا، براى اينكه صفويه را استثمار بكند، استثمار هم كرد. اين
مدارسى كه ما داريم، مرهون شيخ بهايى و ميرداماد است؛ اين مسجد امام، اين مسجد
حكيم، آن مدرسه و هر چه صفويه ساختند، اينها مرهون فقهاست، علماست. جمع شدند و
صفويه را استثمار كردند و خوب هم از آنها كار كشيدند، آن اندازه كه مىشد. حالا
بعضى اوقات هم صفويه مثل يك خرِ چموشى در مىرفتند و يك كارهاى زشتى هم مىكردند، اما
اينها ديگر مربوط به شيخ بهايى نيست، شيخ بهايى آن كارى كه بايد بكند، كرد.
برايشان سخت بود، كه يك آدم عارفى در دربار باشد، اما مىديد مىتواند استثمارش
بكند، استثمارش هم كرد. شيخ بهايى كتاب رساله عمليه براى صفويه نوشته است. همچنين
علامه مجلسى، اگر علامه مجلسى صفويه را استثمار نكرده بود كه نيم توانست بحار
بنويسد. مثل حالا كه سى دى و امثال اينها نبود، بايد شاگردهايش مسافرتها بكنند،
اين طرف، آن طرف، كتا درست بكنند، كتاب بخرند، دنيا را بگردند، تا بشود بحار علامه
مجلسى.
يك دفعه اين جورهاست. خيلى خوب است، خيلى
عالى است، ما بايد يهود را استثمار بكنيم، ما بايد اروپا را استثمار بكنيم. به جان
امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه شريف، ما خوابيم و الا استثمار كردن اروپا هيچ
كارى ندارد. اگر ما راستى «كلٌ يدٌ على ما سواهم» يك ماه به اروپا نفت ندهيم، به
التماس مىافتند. اين غدّه سرطانى كه وسط خاور ميانه درست كردهاند، خودشان آن را بر
مىدارند، مىبرند يك جايى و آنجا برايشان مملكت درست مىكنند. با التماس مىگويد
چشم، هرچه شما بفرماييد، اين غده سرطانى را بايد در بياوريم، در مىآورم، آن را
مىبرم. اما وقتى كه مىبيند صهيونيستها آن جور داند آدم مىكشند و همه ساكتند،
هرچه مىخواهد مىكند.
اى خاك بر سر مسلمانها كنند. بنابراين چه كسى
مىگويد اين عدم سلطه مختص به حكومت است؟ نه، كلّما يُصدق عليه السلطة، قاعده عدم
سلطه مىگويد بايد نباشد. خب اين قاعده است. متعلّقش كيست؟ كفار و هر كسى مثل كافر
است.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-سوره
آل عمران 3، آيه 28.