اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن
الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب حرج دو تا مسأله - مسأله 5 و 6 - مانده است.
مسأله پنجم اين است كه يك اشكال شده و آن اين است كه اينكه شما مىگوييد «ما جعل
عليكم فى الدين من حرج» ما در اسلام احكام حرجى زياد داريم، مثل جهاد، كه مشقّت عرفى
دارد؛ مثل خمس دادن، مثل زكات دادن، كه براى عموم مردم حرج است؛ خمس دادن برايشان
خيلى مشكل است و راستى هم مىبينيم كه در وضع فعلى، براى آنكه موافق هوى وهوسشان
است - يعنى مكه رفتن - دلشان پر مىزند ؛ بخاطر تشيعشان براى رفتن به كربلا راستى
گريه مىكنند، اما براى دادن خمس التماس مىكنند براى اينكه ندهند. اين طرف بگرد،
آن طرف بگرد، اين آقا را ببين، آن آقا را ببين، براى اينكه اين خمس را ندهد، يا
كمتر بدهد. الان امر به معروف و نهى از منكر براى مردم مشكل شده است ؛
رودربايستىها و از آن طرف پرخاشگريها. بنابراين اينكه مىگوييد ما احكام حرجى
نداريم، نه، ما احكام حرجى داريم و اين قانون حرج كه نمىتواند در مقابل آن احكام
عرض اندام بكند.
جواب اين اشكال اين است كه ما صغرى را مىپذيريم،
راستى اصلاً تكليف يعنى حرج، الا لأوحدى من الناس. قرآن مىفرمايد: نماز حرج است؛ «واستعينوا
بالصبر و الصلاة و انّها لكبيرة الا على الخاشعين». كبيرٌ يعنى همان
عسر عرفى. راستى هم نماز براى مردم سنگين است ؛ نماز اول وقت و در مسجد و با جماعت
برايشان سنگين است، از همين جهت هم شركت نمىكنند. در همين اصفهانِ دارالمؤمنين يك
درصد هم نماز اول وقت و با جماعت و در مسجد را نمىخوانند. اگر يكِ درصد
مىخواندند، مسجدها پر مىشد، براى اينكه الان مسجدها خالى است، مسجد خيلى جمعيت
داشته باشد، مثلاً پانصد نفر است، به هزار نفر نمىرسند، مگر اينكه يك وضع
استثنايى جلو بيايد. نماز اول وقت، كه كارش را رها كند و نماز بخواند، اين لازم
است ديگر ؛«فويلٌ للمصلّين الذين هم عن صلاتهم ساهون» واى به كسى كه در
وقت نما زاز نماز غافل است. ترافيكهاى ما موقع ظهر بيشتر از قبل از ظهر است، موقع مغرب
و عشاء بيشتر از ساعت 3 بعدازظهر است. خب همه اينها هست ديگر، با اين تشديدهايى كه
شارع مقدس كرده است، اين برايش كلفتى است، كه راستى برايش سخت است، مشقّت عرفى
دارد. مغازهاش را تعطيل كند كه برود نماز، كه وظيفهاش همين است ديگر، اما مسلّم
برايش سخت است. بنابراين همه تكاليف سخت است، شكى نيست، البته شدت و ضعف دارد.
افراد كمى پيدا مىشوند كه تكليف برايشان لذّت بخش باشد؛ يك مسلمان واقعى مىخواهد،
به قول قرآن «و انها لكبيرة الا على الخاشعين». خشوع دل كه به
اين زوديها پيدا نمىشود؛ بعد از تقوا، بعد از ورع، خدا يك تواضع دل درمقابل خدا
بدهد، مقام عبوديت است ديگر. راجع به همه تكاليف اينجورى است، كلفت است و اما اينكه
بخواهد تعارض بيندازد، اين ديگر نيست. چرا؟ براى خاطر اينكه قانون حرج از عناوين
ثانوى است، نه از عناوين اولى و اينها هيچوقت باهم تعارض نمىكند؛ عناوين ثانويه
هيچ وقت با عناوين اولى تعارض ندارد و عناوين ثانويه مىآيد روى عناوين اوليه و يا
عناوين اوليه را از بين مىبرد، يا تضييقش مىكند.
لذا مثلاً اول فروع دين نماز است. نماز خوديك كلفتى
است، سخت است، اما اين نماز اگر آن حرجى عرفى را در اجزاء و شرائط پيدا كرد، آن
اجزاء و شرائط تضييق پيدا مىكند، نمىتواند بايستد، خب مىگويند بنشين، نمىتواند
سجده كند، مىگويند اشاره كن، نمىتواند ركوع كند، مىگويند اشاره كفايت مىكند،
همچنين تا آخر. روزه را نمىتواند بگيرد، خب مىگويند نگير، قضايش را بگير. قضايش
را هم نمىتواند بگيرد، مىگويند كفاره بده، كفاره هم نمىتواند بدهد، مىگويند هيچى.
خمس و زكات هم همين است. يك دفعه خمس بدهكار است،
ندارد بدهد، خب مىگويند: المفلس فى امان
؛ هر وقت دارى بيا بده. يانه، خمس بدهكار است، بخواهد يك دفعه بدهد،
نمىشود. حاكم شرع مىگويد آن را قسطى كن؛ «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، «يريد
اللّه بكم اليسير و لايريد بكم العسر».
حج را نمىتواند برود، مىگويند يك كسى برايت برود. در
حج نمىتواند رمى حجره بكند، مىگويند نائب بگير؛ نمىتواند ذبح بكند، مىگويند
وكيل بگير؛ نمىتواند طواف بكند، مىگويند او را طواف بدهند ؛ نمىتوان سعى بين صفا
و مروه بكند، مىگويند اگر مىتوانى در آن چرخها بنشين، اگر نمىتوانى، وكيل بگير.
راجع به جهاد؛ نمىتوانى جهاد بروى، خب نرو؛ نمىتوانى
خرج و مخارج جهاد را بدهى، خب نده؛ «يريداللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر». راجع به امر به معروف و نهى از منكر، عرفا
نمىتواند امر به معروف و نهى از منكر بكند، رودربايستى هم نيست، يا رودربايستى
جورى است كه تكليف را مىاندازد، مثلاً رفته منزل نامزدش حالا آنجا گناه مىشود،
بخواهد بگويد گناه نكن، دردسر مىشود عرفا؛ امر به معروف و نهى از منكر ساقط مىشود.
آنجا كه احتمال تأثير ندهد، آنجا كه احتمال ضرر بدهد كه ديگر امر به معروف و نهى
از منكر نيست. در تولّى و تبرّى، خب مسلّم است در قضيه عمّار كه قرآن هم دارد، كه
مبتلا به دشمن شدند، گفتند سبّ النبى كنيد و الا شما را مىكشيم. خب يك كدامشان سبّ
النبى نكرد، او را كشت، اما عمّار سبّ النبى كرد، اما خب انصافا خيلى برايش مشكل
بود. بعد كه آمد خدمت پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: هردويتان
مصاب هستيد. كه همان حرف ديروز من است، كه من ديروز مىگفتم اين قانون حرج امتنانى
است، اگر كسى تحمّل بكند، طورى نيست. تحمّل ضرر بكند، وضو بگيرد؛ تحمّل ضرر بكند،
امر به معروف و نهى از منكر بكند، گفتيم طورى نيست. اين هم همين است، حضرت
فرمودند: هردويتان مصاب هستيد؛ آنكه سبّ النبى نكرد، شهيد شد، تو هم كه سب النبى كردى،
قانون حرج مىگويد طورى نيست.
البته موارد فرق مىكند، گاهى آنكه تحمّل حرج مىكند،
او بهتر است، گاهى آنكه تحمّل حرج نمىكند، او بهتر است. مثل اينكه كسى تيمّم
نمىكند و غسل مىكند، كه گفتم فقهاء مىگويند اصلاً غسلش باطل است ولى حالا اين غسل
بهتر است يا آن تيمّم؟ من نمىدانم، به قاعده«افضل الاعمال احمزها» اگر غسل بهتر
نباشد، كمتر از تيمّم نيست. يكى از كسانى كه تحمّل حرج كرد، ميثم تمّار بود؛ ميثم
تمّار را پيش ابن زياد آوردند، ابن زياد به او گفت: اميرالمومنين را سبّ كن تا تو
را رها كنم. گفت: نه، اميرالمومنين عليهالسلام اصلاً به من گفته تو چه جور شهيد
مىشوى، تمام خصوصيات شهادتش را گفت، ابن زياد گفت من همه خصوصيات را به سرت
مىآوردم الا اينكه دهنهات نمىكنم تا حرف اميرالمؤمنين دروغ در بيايد. وقتى رفت
بالاى دار، دارهاى آن زمان دو سه روزه مىكشت، يعنى طناب را به گلو نمىانداختند،
طناب را به كمر مىبستند، مىبردند بالا و دو سه روز ازگرسنگى و تشنگى مىمرد.
ميثم يك منبر حسابى پيدا كرد، با اينكه چهار سال هم بيشتر شاگرى نكرده بود، اما خب
زمينه علم بلاغت پيدا كرده بود و با آن جاذبه تمّاريش بنا كرد حسابى تبليغ كند، له
اهل بيت عليهمالسلام و عليه بنى اميه، كه گفتند برويد دهنه دم دهنش بزنيد. بنابراين
اينكه ايشان مىگويند، يا آقا گفت: بهتر است، من بهترش را سرم نمىشود. موارد فرق
مىكند، عقل ما هم در موارد فرق مىگذارد. همين ميثم تمّار اين جور شهيد بشود،
مسلّم خيلى بهتر از اين است كه زير بار ذّلت برود. بقول مرحوم شيخ فضل اللّه نورى
- درجاتش عالى است خدا عالىتر كند - چقدر قشنگ گفته است. به مرحوم آشيخ فضل
اللّه نورى اصرار مىكردند كه بابا جان اين عَلَم روس را بالاى سرخانه ات ببر، ديگر هر كارى
مىخواهى بكن، هيچكس هيچ كارى به تو ندارد. مىگفت: باباجان من علم روس را نزدم،
شهيد مىشوم، علم روس را بزنم، چند عدل برنج ديگر هم مىخورم، بعد مىميرم. حالا
شهيد بشوم بهتر از اين است كه حالا چند عدل برنج ديگر هم بخورم. چون مازندرانى
بود، برنج مىخورد ديگر. حالا آدم هزار مَن گندم، هزار من خوراكى بخورد بعد بميرد،
يا حالا بميرد، اما شيخ فضل اللّه نورى بميرد. خب معلوم است شيخ فضل اللّه نورى
مردن، اگر واجب نباشد، مسلّم بهتر است.
لذا موارد تفاوت نمىكند ووقتى موارد تفاوت كرد، ديگر
موارد اين حرف مرا از بين نمىبرد، حتى مىرسد به آنجا كه موارد تفاوت مىكند،
بعضى اوقات عرفا تحمّل كردن حرج بهتر است، مثل همين شيخ فضل اللّه نورى و امثال
شيخ فضل اللّه نورى.
بنابراين تكاليف معمولاً براى عموم مردم حرجى است،
اصلاً تكليف يعنى حرجى - حرج نوعى، حرج عرفى - و سخت است و چون سخت است، لذا ما مىگوييم.
اما حرف اين است كه حرج مربوط به تكاليف نيست تا تو ايراد بكنى، مربوط به عناوين
ثانوى است، كه بر عناوين اوليه حكومت دارد و آن اين است كه درعناوين اوليه گاهى
اجزاء و شرائطش حرجى مىشود، مىگويند اصلش را بياور، اجزاء و شرائط را نياور و
معمولاً هم قانون حرج مربوط به اجزاء و شرائط و موانع است، مىگويند اين مانع را
بياور، طورى نيست، اين شرط را ترك كن، طورى نيست، اين جزء را ترك كن، مانعى ندارد.
«ما جعل عليكم فى الدين من حرج» نظارت دارد بر قوانين اوليه، حكومت دارد، نظارت دارد،
و وقتى نظارت داشته باشد، ديگر اصلاً احكام اوليه مربوط به احكام ثانويه نيست،
احكام ثانويه هم مربوط به احكام اوليه نيست. اگر بخواهيم تعارض بيندازيم، بايد
قانون حرج را با قانون لاضرر تعارض بيندازيم، يا قانون حرج را با قانون لاتعاد
تعارض بيندازيم، بگوييم آيا تعارضى هست يانه. چنانچه قوانين اوليه را بايد با هم
تعارض بيندازيم، اما قانون اولى با قانون ثانوى هيچوقت تعارض ندارد، براى اينكه در
دو مرتبهاند، طولى است ديگر، نه اين آن را مىزند، نه آن اين را مىزند و آن
قانون ثانوى حكومت دارد، نظارت دارد، قوانين اولى را تفسير مىكند.
اصلاً معناى «ماجعل عليكم فى الدين من حرج» همين است
كه ما دينى داريم كه در اين دين حرج نيست. آن دين چيست؟ احكام، براى اينكه اصلاً
دين ما يعنى احكام؛ براى اينكه مركب از سه چيز است، احكام، اعتقادات و اخلاقيات و
اينكه «در دين حرج نيست» يعنى در احكامى كه از طرف خدا بنام فقه براى ما آمده، حرج
نيست. فسش حرجى است، اما اينكه در اينها حرج نيست به اين معناست كه اگر غير متعارف
شد، مثل اينكه جزء را نمىتواند بياورد، يا شرط را نمىتواند بياورد و امثال
اينها، آن مىگويد نمىخواهد بياورى. اين فرمايش ايشان را هم گفتهاند - البته
بتمامه گير مىكنيم- بعضىها در جواب همين اشكال فرمودهاند: نه، ما اصلاً احكام
حرجى نداريم، بالنسبه منافعش كه بسنجيم، ديگرى مىبينيم هيچكدام حرجى نيست. خب
اينكه جواب نشد؛ مسلّم حرج است، ثواب دارد، نه اينكه چون ثواب دارد، حرج نيست. ولى
بزرگان اين جور جواب دادهاند كه اين احكام چون تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى
است، پس آدمى كه جهاد برود، كه همان وقتى كه روى زمين بيفتد، حورالعين مىآيند
بالاى سرش و سرش را به دامن مىگيرند، او را برمى داند، مىبرند پيش خودشان، اين
همه ثوابها در مقابل شهادت طورى نيست. ولى اين جواب نشد، اين التزام به اشكال است؛
اين حرج است و ثواب آن حرج را رفعش نمىكند، پاداش مىدهد. و اشكال ما اين است كه
اين آقا مىگويد بعضى از احكام حرجى است و مثال مىزند به جهاد، مثال به چيزهايى ديگر
هم نمىشود بزنيم، مثال ديگر هم ندارد؛ مثال مىزند به جهاد، مىگويد جهاد حرجى
است. ما به اين آقا مىگوييم: حرج به اين معنا كه مالاطاقت است، همه تكاليف
مالاطاقت است، مگر براى اوحدى من الناس كه تكليف برايشان مثل يك لذّت است، يخ
شكستن و وضو گرفتن برايش يك لذّت است، پشت پا زدن به رختخواب و خو اندن نماز شب
برايش يك لذّت مىشود و الا همه تكاليف معمولاً حرجى است، حرج عرفى، حرج نوعى. حرج
شخصى هم همين طور است، حرج نوعى كه نمىتواند رافع تكليف باشد، ما اصلاً گفتيم –
امر دوممان همين بود - قاعده حرج مربوط به اشخاص است، نه مربوط به نوع گاهى چون
تكليف حرج نوعى است، آن علت مىشود كه شارع مقدس حكم را بياورد، كه آن بحث ما
نيست. و الا اگر تكليفى براى نوع مردم حرج است، ولى براى اين آقا حرج نيست، مسلّم
اين آقا بايد تكليف را بياورد.
مطلب آخر در باب حرج كه آن هم مطلب مهمى است، اين است
كه اين قانون حرج گاهى عقلاً با يك تكليفى تعارض پيدا مىكند كه آن تكليف بر قانون
حرج مقدّم مىشود. مثل اينكه بگويند يك كسى را بُكش و الا خودت را مىكشيم. خب در
اينجا حتما به قانون حرج نمىتواند بكشد. بگويند برو خانه خدا را خراب كن، يك بمب
بگذار و منفجر كن و الا تو را مىكشيم و الا زن و بچه ات را از بين مىبريم. مسلّم
نمىشود. لذا مىتوانيم بگوييم قانون حرج عقلاً - كه تخصصّ است، نه تخصيص - مربوط
به عظائم نيست، لذا مثل كشتن پيامبر، كشتن يك شيعه، يك مسلمانى، به او بگويند به
ناموس فلان شخص تعرض كن و الا تو را مىكشيم، كه مىشود مهام امور، عظائم، مسلّم
قانون حرج اينجا نمىآيد. قانون حرج آنجاهاست كه تكاليف، تكاليف عرفى معمولى باشد متعارف
باشد و الا به يك طلبه بگويند برو منبر، بگو نماز واجب نيست - بدعت در دين - والا
تو را مىكشيم. خب مسلّم بايد كشته شود و از اين حرفها نزند. در مهام امور، اگر
حرفش در رو داشته باشد - يك دفعه حرفش رد رو ندارد، خب هيچى - مسلم در عظائم - كه
ايشان مىگويند بگو مهام امور – در مهام امور نه قاعده لاحرج داريم، نه قاعده
لاضرر داريم، نه قواعد ثانويه ديگر داريم و آن قواعد اوليه براحكام ثانويه مقدم
است و اين هم يك امر عقلى است، روايت و امثال آن نداريم و تخصّص است ديگر. لذا
مثلاً همان قضيه عمّار چه جورى بوده كه سبّ النبى اش طورى نبوده؟ ظاهرا قضيه شخصى بوده،
قضيه حرفى بوده، قضيه از مهام امور نبوده و چنين چيزى بايد فرض بكنيم، چون موردى
است، نمىدانيم چه خبر بوده، اما آنكه مىدانيم، عقل ما حسابى حكم مىكند، اين است
كه اگر بخواهد به عظائم ضربه بزند، به مهام امور ضربه بزند - ولو يكى از مهام امور
- مثل بدعت در دين، كشتن يك مسلمان و منحرف كردن يك مسلمان، نمىشود با قانون حرج
اقدام كرد. مجبورم سر كلاس از اين حرفها بزنم و الا بيرونم مىكند. مسلم نمىشود
بگوييم با قانون حرج برو براى انحراف بچهها.
ديگر بايد ببينيم آن عظائم، آن مهام امور در اسلام
چقدر مهم است، عقل ما ببيند تعارضش چه تعارضى است، گاهى عنوان ثانوى مقدم مىشود -
در آن متعارف - گاهى هم عنوان اولى - در عظائم امور، در مهام امور – مقدم مىشود.
اين هم راجع به فرع ششم.
ديگر راجع به قانون حرج چيزى نداريم. بحث فردا راجع به
قاعده غرور است؛ «لاغرر فى الاسلام»، هر كسى كه كسى را گول بزند، بايد جبران كند و
اين قاعده غرور يك قاعده كلى است، يعنى گول زدن ديگران، خدعه كردن با ديگران. ان
شاءاللّه فردا موضوع و دليلش را عرض مىكنيم. فروعى بار بر اين قاعده است، كه
فقهاء در باب نكاح مفصّل صحبت كردهاند، مرحوم شيخ انصارى هم در مكاسب، در خيار
تدليس مفصّل صحبت كردهاند، ديگران هم در اين قواعد فقهيه صحبت كردهاند، قاعده،
قاعده خوبى است، فروعاتى هم بار بر آن است. ان شاءاللّه فردا دربارهاش صحبت
مىكنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-بحارالانوار، پيشين، ج
67، ص191، باب النية و شرائطها و مراتبها، ح 2.