اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
امروز مىخواستم
درباره اين شبهاتى كه بعضى كردهاند، كه قاعده اشتراك در تكليف نه، كه خاتميّت
راقبول دارند، اما اينكه احكام الى يوم القيامه است، نه. كه آقاى الهى 7، 8 تا
ايراد - بعنوان شبهه - كردند. اگر بحث امروزمان راجع به اين 7، 8 تا ايراد راجع به
قانون اشتراك در تكليف باشد، هم تشويق ايشان است و هم خود اين شبهات، شبهات خوبى
است.
يك شبههاى در باب
اشتراك درتكليف كردهاند كه مسلّم است احكام اسلام تدريجى بوده، احكام اسلام كه يك
دفعه نبوده، مثلاً حتى - من نمىدانم درست باشد يانه - راجع به شراب مىگويند:
حلال بوده، تا وقتى هم كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلمبه مدينه آمدند، باز هم
حلال بوده، 3، 4 سال بعدش حرام شده است. حالا كارى به اين حرف ندارم، امّا مسلّم
است كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم بتدريج احكام اسلام را آوردند، يك
دفعه كه نياوردند. احكام اسلام كم كم در زمان پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم آمد. آن وقت هم كه حضرت فرمودند: «حلال محمد حلال الى
يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة»، آن وقت هم اين
نبود كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم همه چيز را به مردم گفته باشند ولو
حكم ارش فى الخدش را، كه در حجة الوداع دارد؛ «همه چيز را گفتم، حتّى حكم آن نخ
وسط هسته خرما را. اين هم معنايش اين است كه خودشان معنا كردند: يعنى به ولايت گفتند
و همه چيز را الى يوم القيامة به اميرالمؤمنين عليهالسلام گفتند. لذا در زمان اميرالمؤمنين
عليهالسلام كه نشد، در زمان ائمه طاهرين عليهمالسلام تا زمان امام باقر
عليهالسلام و مخصوصا امام صادق عليهالسلام نشد، و بيش از نصف از فقه ما بلكه 2
ثلث آن مربوط به امام صادق عليهالسلام است. يعنى تا زمان امام صادق عليهالسلام
نبود، در زمان امام صادق عليهالسلام پيدا شد.
چنانچه يك مقدار
بالاتر، الان خيلى از احكام اسلام است كه ما نمىدانيم و يكى از معانى «يأتى بدين
جديد» همين است.
وقتى كه مهدى روحى
فداه بيايد، آن وقت علم همه چيز - علم دين علم روز، اختراعى غير اختراعى، علوم
طبيعى- به انتهاء مىرسد. آن وقت از نظر احكام، قرآن، هنوز كسى قرآن را تفسير
نكرده است، بقول ابن عربى قرآن هنوز بكر است. اينها كه امام صادق عليهالسلام راجع
به قرآن فرمودهاند: قطره از درياست، بيش ازاين كه نشده است و وقتى مهدى روحى فداه
بيايد - حالا دفعةً، تدريجا- بالاخره احكام قرآن، چه فقهى، چه اخلاقى، چه اعتقادى
مبيّن مىشود. يا راجع به فقهمان راجع به علم دينمان «يأتى بدين جديد» يعنى ائمه
طاهرين عليهمالسلام يا مجتهدين هرچه گفتهاند، نصفش راهم نگفتهاند، قطره از
دريايش راهم نگفتهاند. وقتى مهدى روحى فداه بيايد، آن وقت همه علوم، من جمله علم
فقه، من جمله علم دين را مىآورد.
خب وقتى چنين
باشد، ديگر اشتراك در تكليف معنا پيدا نمىكند، براى اينكه اشتراك در تكليف راما
معنا كرديم:«على سبيل قضاياى حقيقيه، همه احكام اسلام مال همه است و اين اين جور
نيست، يك قطره از درياى احكام اسلام در زمان پيغمبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم
و مثلاً نصف هم نه، يك عُشرى، يك الفى، باز هم يك قطره از دريايى از احكام اسلام
را امام صادق عليهالسلام آن اندازه كه فرصت پيدا كردند گفتند. بنابراين اشتراك در
تكليف يعنى چه؟ حالا ايشان كه اشكال كرده بودند، فقط اشكالشان اين بود كه تدريجى
بودن احكام با قانون اشتراك در تكليف جور نمىآيد.
اولين چيزى كه همه
مان بايد به آن توجه داشته باشيم- توجهاش هم خيلى خوب است - اين است كه اين قرآن
در ازل نازل شده است. اين كلام اللّه حادث نيست، بقول حضرت امام با يك تجلّى ذاتى
از طرف خدا با همهاسماء و صفات، حتّى اسماء و صفات مستأصلهاش قرآن پيدا شده است.
قرآن يعنى چه؟ يعنى علم خدا، علم مطلقه خدا؛ البته آن حقيقى است، اين تجلّى است.
راجع به مبيِّن
قرآن هم همين است. يك تجلّى ذاتى در ازل، خدا تجلّى كرد، با همه اسماء و صفات، حتى
اسماء و صفات مستأصلهاش، چهارده معصوم عليهمالسلام واقع شد. البته نور واحد بود،
بسيط بود، اين نور واحد پيدا شد. كه اين هم مثل قرآن است، قرآن ،عترت ؛ عترت قرآن؛
كه پيغمبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم روى او خيلى سفارش داشت، اين دو تجلّى از
طرف حق تبارك و تعالى است. لذا اين كه در دعاى رجبيّه است، شبهه نداريم، كه «لا
فرق بينه و بينهم الّا انهم عباده»؛ هيچ تفاوتى بين خدا و 14 معصوم نيست، الا
اينكه خدا يك واقعيّت است، آنها يك تجلّى. به عبارت ديگر خدا خالق است،
اينهامخلوق. بقول آن آقا فرقى بين احد و احمد نيست، الا به ميم امكانى. كه اگر ما
بخواهيم اين حرفها را معناكنيم همين مىشود ؛ يك تجلّى از طرف خدا، با همه اسماء و
صفات، حتّى اسماء و صفات مستأصلهاش.
لذا اين نزاعى هم
كه دارند كه آيا عالم قديم است يانه، اينها ديگر با اين حرفها سالبه به انتفاء
موضوع مىشود. خب بله عالم قديم است، يعنى آن تجلّى خدا ازلى است، تا خدا بوده
است. لذا قرآن ازلى است، اهلبيت عليهمالسلام هم ازلى است، آرى. حالا اين ازليّت
آمد در اين دنيا و وقتى آمد در اين دنيا، مثل پيغمبراكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم، آن تجلّى خدا آمد در جسم، كم كم مبعوث به رسالت شد و الا
همان وقت هم كه مبعوث به رسالت نبود، آن تجلّى حق بود، يعنى علم پيغمبراكرم. حتّى
وقتى كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از خانه كعبه بيرون آمد و سلام كردند به پيغمبر
اكرم، اول سوره مؤمنون را خواندند، كه «قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم
خاشعون» تا آخر. لذا وقتى هم كه
آمدند، اينها از نظر روحى يك تجلّى ذاتى به تمام معنا از طرف خدا بودند، همچنين
قرآن.
اما بعد از 40 سال
به حسب ظاهر - نه واقع، تشريفاتى - همه قرآن بر پيغمبر اكرم نازل شد؛ «انا انزلناه
فى ليلة القدر» آن وقت همه قرآن
نازل شد، بعدش در 23 سال بتدريج اين قرآن از آن حالت آمد و ناسوتى شد، شد كلام
اللّه، شد قرآن مجيد. كه آن قرآنى كه تجلّى حق بوده، نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد،
همين است كه الان در ميان ماست. 14 معصوم عليهمالسلام هم كه كلّهم نور واحدند،
همه شان، من جمله مهدى روحى فداه از اين نظر هيچ تفاوتى با هم ندارند. احدهما هيچ
فضيلتى بر يكديگر ندارند، اگر فضيلتى باشد، فضيلت نبّوت به حسب ظاهر است و ولايت و
مثلاً ابوّت است و ابنيّت، اميّت است و ابنيّت و الا حالا اينها تفاوتى باهم داشته
باشند از نظر فضيلت، خب هيچ كدام اينها نيست.
پس بنابراى معناى
تدريج اين جورى شد كه آنكه پيش پيغمبر اكرم بود - «انا انزلناه فى ليلة القدر »-
دو مرتبه در طول 23 سال نازل شد است. خيلى از آيات چندين مرتبه نازل شده است. از
جمله خود قرآن مىفرمايد: «فلا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه». اين را كه به
پيغمبر اكرم نمىخواهد بگويد، مىخواهد به شما بگويد: اى مردم! پيغمبر اكرم قرآن
را مىداند، اما بايد تدريج باشد. لذا اينكه قرآن تدريجى است، احكام تدريجى است،
تا روز قيامت تدريجى است، نه از يك نظر دفعى است و آن دفعى براى همه مردم است. و اشتراك
در تكليف به اين معنا براى همه همه است. اما مصلحت اين جور اقتضاء مىكرده - كه
اينجاها ديگر گير مىكنيم كه اين مصلحت چه جورى است - كه قرآن بتدريج 23 سال نازل
بشود، بعدش هم يك فرصتى به امام صادق عليهالسلام داده بشود كه يك قطره از درياى
قرآن معنا بشود، تا بالاخره مهدى روحى فداه بيايد و همه قرآن را معنا بكند. آن وقت
تا مثلاً زمان ما، آن احكامى كه پيش مهدى روحى فداه است آنها بالفعل است، اما براى
ما منجز نسيت. چرا منجز نيست؟ براى اينكه به ما نرسيده است. حالا از بدى ما، يا
اقتضائات ديگر، بالاخره به ما نرسيده است ؛ وقتى نرسيده، تكليف منجز نشده، اما
تكليف بالفعل است، به معنا اينكه اقتضا بوده، انشاء شده است اجراء داده شده، اما
به من نرسيده، اينكه به من نرسيده، مىشود عدم تنجيز. خب من معاقب نيستم، اما
مكلّفم ديگر. ديگر الى يوم القيامه اين بالفعل بودن هست، كه بايد بگوييم من الأزل
الى الأبد اين قرآن شريف، كه علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن هم غلط است، نه،
علم خدا، علم مطلق خدا همه، همه بالفعل است، يعنى دست اجراء داشته شده، يعنى پيش پيغمبر
اكرم و ائمه طاهرين عليهمالسلام است، اما براى ما تنجيز نيست، ديگر خواه ناخواه
روى آن معاقب نيستيم، وظيفه هم نداريم كه به آن عمل بكنيم.
لذا معناى اشتراك
در تكليف اين است كه قرآن براى همه نازل شده است. اما اينكه براى همه نازل شده، از
نظر تنجيزى به من نرسيده، پس من معاقب نيستم؛ حالا يا بجا نياورم، در بجا آوردنش،
يا اينكه بجا بياورم در آن چيزهايى كه بايد ترك بكنم.
آن وقت ما مثل آدم
خوابيم، همه مان خوابيم تا مهدى روحى فداه بيايد. و وقتى مهدى روحى فداه بيايد،
همه مان را بيدار مىكند.
حالا فرمايش شما -
اشاره به يكى از فضلاى جلسه - درست است، اما على كل حال معناى عالم ذر هم همين
است. «و ما امرنا الّا واحدة كلمح بالبصر»؛ همان تجلى خدا
مىشود به قول اينها با كن رحمانى. عالم غير از 14 معصوم - اين عالم - هم در ازل
بوده است؛ «و ماامرنا الا واحدة كلمح بالبصر» با يك اراده -
البته تجلى - كه عرفاء و فلاسفه اسمش را «كن رحمانى» مىگذارند؛ مظهر رحمان خدا.
14 معصوم عليهمالسلام تجلّى اسماء و صفات با همه اسماء و صفاتاند. اما عالم وجود
همه همه با تجلّى يك صفت از صفات خدا پيدا شده، كه فلاسفه و عرفاء به آن كن رحمانى
مىگويند. اين كن رحمانى هم در ازل بوده است، الا اينكه وقتى مىخواهد بيايد در
عالم ناسوت، آنكه امر وحدانى است، آنكه جمع الجمعى است، ديگر تدريجى مىشود. براى اينكه
عالم ناسوت، عالم ماده، يعنى تدريج، يعنى زمانى، ديگر خواه ناخواه رنگ زمان و رنگ
تدريج را به خودش مىگيرد. خدا عالم تكوين باشد، يا عالم تشريع، فرقى هم نمىكند
ديگر. عالم تكوين و عالم تشريع ديگر چونكه در زمان است، يعنى در عالم ناسوت است،
يعنى در عالم مادّى است، رنگ زمان به خود مىگيرد و زمانى مىشود و زمانى مىشود
تدريجى.
لذا من الأزل الى
الأبد اين جورى است كه يك امر وحدانى بوده، آن امر وحدانى جمع الجمعى بواسطه تدريج
رسيده است تا حالا، تا روز قيامت. اين را هم به شما بگويم كه هرچه زمان غيبت طول
بكشد، اما در وقتى كه امام زمان«عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» بيايد، نسبت به
امام زمان تا روز قيامت، اين زمانها يك قطره از درياست. همه اينها مقدمه است، براى
اينكه وقتى امام زمان «عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» بيايد، ممكن است بيش از 1000
سال عمر بكند - حالا در يك حكومت، يادر دو حكومت - اما مسلّم است از نظر شيعه كه
همه ائمه طاهرين عليهمالسلام برمى گردند. امام حسين عليهالسلام چندين هزار سال
حكومت دنيايى دارد، همين طور اميرالمؤمنين عليهالسلام. من عقيده دارم - يعنى از
روايات - همه 14 معصوم عليهمالسلام مىآيند، يك حكومت جهانى، يك حكومت چندين هزار
سالهاى دارند. لذا حالا تا زمان ظهور را بگوييد. 10 ميليون سال هم طول بكشد اما
وقتى با زمان ظهور - زمان مهدى روحى فداه- تا روز قيامت بسنجيم، اين زمان، از زمان
حضرت آدم، تا زمان حضرت مهدى روحى فداه يك قطره دريا مىشود، يك صفر يا يك 1 از
اعداد مىشود. لذا عالم برزخ - كه اينها ديگر در هم افتاده - خيلى طول مىكشد و اگر
هم آنها به فرياد نرسند كه ديگر وامصيبتاست.
بنابراين آن وقتى
كه مهدى روحى فداه مىآيد - حالا شايد هم دفعى باشد، از روايات فهميده مىشود دفعى
است - ديگر علم به انتهاء مىرسد. از نظر علم روز،علم به انتهاء مىرسد،«يركب و
يرقب اسباب، اسباب السماوات السبع و الأرضين السبع» اينها را الان
هيچ كسى نمىتواند درك بكند يعنى چه؛ براى خاطر اينكه يك ميليارد سال نورى طول
مىكشد تا نور بعضى از ستارهها به ما برسد. لذا اين چيست كه از آسمان اول رد
مىشود؟ فاصله آسمان اول با دوم خيلى زياد است اما اين روايت را مفيد در اختصاص
نقل مىكند، كه علم به انتها مىرسد، به اين اندازه: «يركب و يرقب اسباب، اسباب
السماوات السبع و الأرضين السبع» يعنى علم به انتها مىرسد.
راجع به علم دينش
هم همين است، آنكه ما داريم، ان قلت قلت طلبگى است. براى ما حجت است، چون چارهاى
نداريم ديگر؛ از درد ناعلاجى بايد ان قلت قلتهاى طلبگى را هم بپذيريم، برايمان هم
تكليف است. يك عبادتى هم بكنيم، يك متابعتى هم بكنيم، به هر اندازه باشد، اجزاست.
ولى زمان مهدى روحى فداه علم به انتها مىرسد، قرآن روى مىافتد. «لتبين للناس ما
نزّل اليهم» و مهدى روحى فداه
قرآن را تبيين مىكند. حالا تبيين مىكند، براى اينكه قرآن هم علم روز دارد، هم
علم دين دارد؛ علم روزش را آن جورى تبيين مىكند، علم دينش را هم اين طور تبيين
مىكند. ديگر همه حال تنجيز هم پيدا مىكند. ديگر من نمىدانم آن وقت هم جاهل و
قاصر و مستضعف هست يانه، ظاهرا نيست؛ نه مستضعفين در كار است، نه جاهل مقصرى در
كار است، نه جاهل قاصرى در كار است و آن روز، روزى است كه انسان دلش مىخواهد، فطرتش
مىخواهد. لذا قرآن براى همه بالتنجيز مىشود؛ اين قرآنى كه الان براى ما بالفعل
است، آن وقت بالتنجيز مىشود.
و اينكه مثلاً
ايراد شده: آقا! چى شد كه اين انسان با اين همه سختيها خلق شد و بعد هم بميرد؟
حالا چى؟ حالا از زمان حضرت آدم تا الان يك بازيچه بيشتر نيست.
يكى از جوابهايش
همين است ك بله اينها مقدمه است، اينها پيمودن راه است، راه مشقّت دارد، خب معلوم
است، اما وقتى كه مهدى روحى فداه بيايد، آن اول انسانيت است؛ آن اول زندگى است، چه
زندگى مادّى، چه زندگى معنوى. يك زندگى مىآورد، منهاى فقر، يك زندگى مىآورد،
منهاى تبعيض، يك زندگى مىآورد منهاى ظلم، يك زندگى مىآورد منهاى جهل، يك زندگى
مىآورد منهاى صفات رذيله، يك زندگى مىآورد توأم با فضايل، يك زندگى انسانى
مىآورد و خدا كه دنيا را خلق كرده، براى آن زمان خلق كرده است. اين خلاصه حرف
است.
اشكال دومى كه
ايشان داشتند، راجع به اجتهاد بود، كه اين هم باز جوابش داده شد. كه بله در اجتهاد
ما يك حكم كه بيشتر نداريم، آن حكم است كه بالفعل است و قانون اشتراك در تكليف
راجع به آن است. يعنى يك حكم واقعى و نفس الامرى داريم، كه اين حكم واقعى و نفس
الامرى را چونكه دسترسى به ائمه طاهرين عليهمالسلام - يعنى دسترسى به گفتنشان -
نداريم؛ ممكن است حالا دسترسى به مهدى روحى فداه باشد، اما بناء نيست مهدى روحى
فداه مسأله بگويند، مسأله را گفتهاند: نائب عامشان بگويند، گفتهاند: مسأله مال
شماست و نگاه داشتن جهان؛ «بكم فتح اللّه و بكم يختم» مال ماست. لذا يك
حكم بالفعل براى همه انسانها هست. اما ما دسترسى نداريم، مىدانيم كه به دليل انسدادى
كه مرحوم شيخ گفتهاند مكلّف هستيم، نمىشود كه بگوييم مكلّف نيستيم، همه مان
مكلّفيم. حالايى كه مكلّفيم چه بكنيم؟ «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة
احاديثنا، فانّهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه» آن وقت اين آقاى
مجتهد يك وقت به واقع مىرسد، خب واقع رو مىافتد و منجز مىشود. يك دفعه خطا مى
كند. خب هيچى، هيچى نمىآوريم، اما معذور هم هستيم؛ «للمخطى اجر واحدٌ و للمصاب
اجران». لذا باب اجتهاد
و تقليد اين جورى است كه اگر ما با ان قلت قلت طلبگى به واقع رسيديم، كه رسيديم و
اگر نرسيديم، معذوريم. همانكه گفتهاند: يا منّجز تكليف است، يا عذر است. همه
امارات اين جورى است، همه امارات يا منجّزند، يعنى بالفعل را تنجيز مىكنند، يا
عذرند، وقتى نرسد، كه ديگر تنجيز نيست، اما واقع هست، يعنى تكليف هست؛ تكليف
بالفعل هست، تنجيز نيست، پس معذور است. و وقتى هم معذور شدند، اين جورى مىشود:
خدا رفع تكليف مىكند از ما ،يعنى ناقص را بجاى مقبول مىپذيرد. از همين جهت هم
شما در باب اجتهاد و تقليد مىگوييد اجزاء. و لو مخالف با واقع باشد، تكليف آمده
است. تكليف آمده است، به دو معناست: يك معنا اينكه هيچ چيز نياوردى، اما تكليف
برايت منجّز نيست، عقابى ندارى و يك معنا بهتر از اين، اين است كه رفع يد از تكليف
مىشود. باز رفع يد از تكليف را هم من نمىدانم معنا كنيم يعنى از فعليّت مىافتد
يانه، ولى على كل حال تقبّل ناقص بجاى كامل است و پذيرفتن خدا.بالاخره اين جورى
است. لذا تكليف بالفعل است، نمىشود كه تكليف نباشد؛ تكليف راجع به همه احكام
بالفعل است، در همه احكام تكليف بالفعل است،يعنى اقتضا بوده، انشاء شده، دست اجراء
داده شده، به ما نرسيده است.
ديگر حرفهاى ديگرى
هم هست، اشكالهايى ديگرى هم ايشان كردند كه همهاش برمى گردد به همين حرفهايى كه
گفتم. والحمدللّه بحث خوبى شد. يكبحث فلسفى و هم عرفانى خاص به خودش كه كسى نگفته
است، الا مثل استاد بزرگوار ما حضرت امام و تقريبا جواب اشكالها هم داده شد.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-وسائل الشيعه، پيشين،
ج 18، ص124، باب 12 از ابواب صفات القاضى، ح 47.
-سوره مؤمنون23،آيات 1
و 2.
-ابى عبداللّه محمد بن
النعمان العكبرى شيخ مفيد،الاختصاص (جامعه مدرسين حوزه علميه قم)،ص 199.
-محمد
بن على بن الحسين شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، 4 جلد (جامعه مدرسين قم، چاپ دوم،
1404 هـ.ق) ج 2، ص 615.
-وسائل الشيعه، پيشين،
ج 18، ص101، ازابواب صفات قاضى، ح 9.
-متقى
هندى، كنزالعمال ،16 جلدمؤسسه الرسالة، بيروت - لبنان ج 6، ص7، ح 14597 و لفظ
روايت اين است:«اذا حكم الحاكم فاجتهد فأصاب فله اجران، و اذا حكم فاجتهد فأخطأ
فله اجر واحد».