اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.رب اشرح لی صدری و یسر لی
امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحث این بود
که گفته بودند«البینه المدعی و الیمین لمن انکر»این تخصیص خورده و بنابر آنچه که
آنها گفته بودند تخصیص اکثر هم هست،تخصیص مستهجن هم هست وبیست تخصیص،سی تخصیص،
برای«البینه المدعی و الیمین لمن انکر»آوردند،دیروز عرض کردم این تخصیص ها به نظر
ما هیچ کدام مخصص نیست،تخصیص نیست،و این یک اشتباهی شده بین تخصیص،و بین تخصیص و
تخصص ها را، اسمش را گذاشتند تخصیص،دیروز یک مقداری در این باره صحبت کردیم و
هفت،هشت دَه موردش را دیدیم که تخصیص نبود بلکه همه،تخصص بودند.بحث امروزمان که یک
سروصورتی دارد،گفتند،یمین استظهاری یعنی قسم کمکی،و این قسم کمکی را گفتند در یک
جاست و آنجا که اگر کسی ادعا بکند، من از میت پول می خواهم بینه هم دارد،گفتند
علاوه بر اینکه بینه دارد،قسم هم باید بخورد،اسمش را می گذارند یمین استظهاری،در
فقه فقط همین یک جا را نقل کردند اما ما خیلی جاها می گوییم این یمین استظهاری
باید باشد،و یک قاعده کلی می دهیم بمایراه الحاکم،مثلاً در مهام امور،گاهی خوب
روایت حجت است،حاکم می گوید نه،باید دو نفر باشند،سه نفر باشند،چهار نفر باشند،که
در رؤیت هلال در حالی که روایت داشتیم خبر ثقه حجت است،اما در روایات دیگر داشتیم
دو نفر،در روایات دیگر داریم شهرت،چند نفر،از روزه گیرها باید شهادت بدهند،در باب
قتل،یک نفر،دو نفر،نُه نفر،نه باید در مهام بمایراه الحاکم،حاکم می گوید علاوه بر
بینه،دوتا بینه،دَه تا بینه،گاهی می گوید که علاوه بر بینه قسم هم بخورد،و ما می
گوییم این یمین استظهاری،یک قاعده ای است که در مهام امور،قاضی گاهی در حالی که
مدعی نباید قسم بخورد،به او می گوید قسم بخور،ما هم همه جا می گوییم و این تخصیص
نیست،«البینه المدعی»خوب این تمام شد،«و الیمین لمن انکر»آن هم تمام است،حالا حاکم
احتیاطاً گاهی روی حکمش،روی جریان قضیه،احتیاط می کند،تأکید می کند،نمی گوید«ایها
المدعی»تو مثلاً قسم بخور«ایها المدعی»که بینه داری دوتا بینه بیاور،«یاایها
المنکر» تو بینه بیار یاایها المنکر تو نمی خواهد قسم بخوری،نه اینجوری نیست
«البینه المدعی و الیمین لمن انکر»،الا اینکه به قاضی می گویم،قاضی در مهام در
امور باید احتیاط بکنیم،و این یک امر عقلایی هم هست که می گویند که گاهی متحمل
ضعیف است اما چون از مهام امور است،یک درصد باید احتیاط کرد ولو احتمال هم قوی
فایده ای ندارد،متحمل چون قوی است،عقلا احتیاط می کنند،مثلاً یک چای گذاشتند در
مقابل شما،شما یک در هزار احتمال می دهیم در این زهر باشد مسلم نمی خورید ،و حال
اینکه احتمال یک در هزار است اما باز هم نمی خورید اگر چایی را خوردید و مسموم
شدید،همه عقلا به تو می گویند چرا،حالا هر چه تو بگویی احتمال ضعیف بود،یک در هزار
بود،می گویند بله،اما در مهام امور که نمی شود با احتمال ضعیف یا احتمال قوی بیاید
جلو،باید احتیاط بکنیم،گاهی به عکس است محتمل ضعیف است اما احتمال خیلی قوی است
مثل باب طهارت و نجاست شارع مقدس چون اعتنا خیلی به آن نداشته،می گوید که برف
آمده،اگر دقت بکنی ،عالم نجس است،اما تو با همین گلهایی که به تو پاشیده در بین
کوچه ها برو توی مسجد،امام جماعت هم باش،نماز بخوان در حالی که احتمال ظن است
متعاقب با علم است،اما باز هم می گویند که تفحص نکن اصلا اهمیت هم نده و برو نماز
بخوان لذا هر کجا که احتمال قوی باشد ولو احتمال ضعیف باشد عقلا می گویند باید
احتیاط بکنی لذا مثلا مشهور شده و این توی فقه ما مثل اینکه یک اصل شده است گفتند
راجع به دما و خروج و اموال باید احتیاط کرد.مرحوم صاحب عروه،در اول مکاسب در
حاشیه بر مکاسبی که بر حاشیه بر مکاسبی شیخ بزرگوار نوشته اند چند تا قاعده آنجا
درست می کنند،یک قاعده هم این است خیلی قاعده خوبی است ،اینکه در اموال در انفس و در
اعراض باید احتیاط کرد.لذا مسلم در فقه ماست که اگر شک داشته باشد که این ظن و ضعش
چیست،یا مثلاً آیا این را می شود کشت یا نه آیا این زن مردم را می شود گرفت یا
نه،آیا این مال مردم را می شود خورد یا نه گفتند احتیاط،اگر مثلا یک اصلی از اصول
بیاید این احتیاط را از دست ما بگیرد،از همین جهت هم مثلا زن در عده را امام
صادق(ع)که می فرماید عده نگه دارد را اگر در عده با او وطی کردی حرام معبد می شود
و امثال اینها،یک روایت صحیح السندی در آنجا،می فرماید که این مربوط به اعراض
است،مربوط به فروج است و باید احتیاط بکنید،این امر عقلی است لذا این فرمایش
آقایان هم که می گویند در اعراض و در فروج و در اموال و در انفس باید احتیاط
کرد،این هم امر عقلی است تابع مایرشد الیه است،عقل ما گاهی می گوید احتیاط واجب
است گاهی می گوید احتیاط مستحب است،گاهی می گوید نه،خیلی واجب است،خیلی لازم است،لذا
اصل مطلب اینکه در مهام امور من جمله،اعراض و انفس و اموال باید احتیاط کرد این هم
در روایات ما آمده،هم در بیان عقلا است،لذا این طوری است که در یمین استظهاری،بعضی
اوقات این جوری است که مال بچه یتیم را می خواهند بدهند به این،خوب مال بچه یتیم
را می خواهند بدهند به این می گویند که بینه کجاست،بینه اش را می آورد،وقتی بینه
اش را آورد،حاکم می گوید یک قسم هم بخور،برای تأکید مطلب چون از مهام امور است
،چون مال بچه یتیم ها را می خواهند بدهند به این،یمین استظهاری را فقط در مهام
امور حجت می دانیم و اما در مثل همین مثال،که آقایان مثال زدند ما به قاضی می
گوییم این کار را بکن،احتیاطا و اما اگر این کار را نکرد یا آن قسم نخور ما بگوییم
که بینه برو(گم شود)ما می گوییم نه،به عبارت دیگر ما یمین استظهاری را در مثل همین
مال بچه یتیم مستحق می دانیم احتیاط می دانیم نه لازم و علی کل حال،در باب وصیت
باشد یا در باب دماء باشد،در باب فروج باشد،همه،همه عقل ما می گوید باید احتیاط
کرد،یکی از احتیاطها این است که آقای قاضی قسم بدهد،اما البته به ما یراه
الحاکم،گاهی قسم می دهد،گاهی صلاح می داند قسم ندهد،گاهی صلاح می داند قسم بدهد آن
مربوط به قضاوت است و امثال اینها و اما البینه للمدعی،یشترط فیه الیمین و ما این
را جایی نداریم،آقایان تمسک کردند به این دو تا روایت،این دو تا روایت را برایتان
بخوانم،ببینید که روایتها چه می گوید،آقایان تمسک کردند فقط هم در باب وصیت گفتند
،تمسک کردند به دو تا روایت گفتند که مدعی،این که می گوید«البینه للمدعی»فقط
نه،«البینه»گاهی للمدعی«و الیمین»له ایضاً«و لیمین لمن انکر»در باب وصیت اصلا منکر
در کار نیست،لذا ،قسمی نیست،قسمش را باید این آقا بخورد، در باب وصیت این را
گفتند،گفتند لذا تخصیص خورده«البینه المدعی و الیمین لمن انکر»در باب وصیتاین دو
تا روایت را بخوانم،ظاهرا روایتها هیچ کدام دلالت ندارد بر می گردد به اینکه قسم
دادن یک امر احتیاطی است که برای کنترل کردن اموال صغیر،به حاکم گفتند اگر این کار
را بکنی خوب است،هر دو تا روایت در جلد هجدهم وسایل است،روایت اول،از باب 28،از ابواب
شهادات،جلد18 وسایل،روایت این است؛«هل تقبل شهادت الوصی بدین له مع شاهد آخر،فوقع
اذا شهد معه آخر عدل فعلی المدعی الیمین»گفتند خوب ببین در حالی که مدعی است،می
گوید قسم هم بخور ولی اشتباهی که شده این است این مربوط به وصی است،در حقیقت خود
وصی مدعی است آیا خود مدعی می تواند جزء بینه هم باشد یا نه؟،نه یک کسی خودش عادل
است یک نفر دیگر را بردارد بروند پیش قاضی بگوید که ما دو تا شهادت می دهیم که این
آقا دزدی کرده شهادت پذیرفته می شود؟نه،چرا؟برای اینکه مدعی غیر از بینه است،بینه
هم غیر از مدعی است آن آقای مدعی ولو مرجع تقلید هم باشد نباید خودش شهادت
بدهد،باید دو نفر شهادت بدهند«له»او و ما نحن فیه همین طور است آقا وصی است وصی
مدعی است،وصی مدعی است که من یک میلیون تومان از این میت می خواهم،حالا باید بینه
ببرد،حالا بینه که باید ببرد،بینه نمی برد،یک نفر را می برد،پذیرفته می شود،نه پس
چه باید کرد،در باب قضا و شهادات خواندیم،گفتیم این که اگر بینه ندارد،عدل واحد
است باید قسم مدعی زمینه بشود و یک نفر را برده،خودش هم قسم بخورد،آن قسم او با آن
خبر ثقه دو تا می شوند بینه،ما نحن فیه هم همین طور است،و اینکه باید قسم
بخورد،خوب اگر بتواند مدعی بینه باشد،خیلی خوب است اما اینجا مدعی که بینه نمی
تواند باشد،مدعی باید بینه ببرد،یعنی دو شاهد عادل،لذا دو شاهد عادل ندارد،یک شاهد
عادل دارد،حضرت فرمودند قسم ضمیمه کن آقای مدعی قسم بخورد،قسم که خورد با آن یکی
می شود دو تا بینه درست است لذا مربوط می شود به آن بابی که اگر مدعی بینه ندارد
می تواند با یک بینه یعنی با یک خبر عدل واحد ،با قسم خودش حاکم این دو تا را به
جای بینه بپذیرد و«هل تقبل شهادت الوصی بدین له»برود پیش قاضی بگوید من یکمیلیون
از این میت می خواهم،این وصی«مع شاهد آخر فوقع»حضرت این جور جواب دادند:«اذا شهد
مع آخر عدل فعلی المدعی الیمین»لذا اصلا مربوط به بحث ما نیست و این یک روایت،یک
روایت دیگر:روایت اول از باب چهارم از ابواب کیفیت الحکم،جلد هجدهم وسایل روایت
این جوری است؛«و ان المطلوب بالحق قدمات،فاقیمت علیه البینه فعلی المدعی الیمین»چرا علت این جور می
آورد:«لا نالا ندری لعلهم قد افاه و البینه لا تعلم موضعها»قسم را می برد
آنجا،مدعی می گوید من یک میلیون از این میت می خواهم حالا پذیرفته می شود ؟حضرت می
فرماید نه،باید قسم هم بخورد کجا باید قسم بخورد؟آنجا که میدانی آیا این مدعی که
شهادت را،بعدش،قبلش این ممکن است وفا به دینش کرده باشد و این را بینه نداند،لذا
بینه می گوید یک میلیون بدهکار است،آن آقا می گوید من یک میلیون را دادم خوب بینه
دیگر نمی تواند کار بکند،برای اینکه بینه می گوید این یک میلیون بدهکار است،این
میت یک میلیون بدهکار است،یا یک میلیون بستانکار است،آن آقای طرف(مقابل)می گوید که
بله من بدهکار بودم،اما قبل از مرگش من بدهی ام را دادم خوب الان آن بینه دیگر نمی
تواند کار بکند،وقتی بینه نتوانست کار بکند،آن ورثه یا آن وصی می شوند مدعی،این
آقا می شود منکر،قسم بخورد و الله پول مردم را دادم این هم هیچ ربطی به بحث ما
ندارد،اینکه ما بگوییم که در باب وصیت مدعی«له»باشد«علیه»باید با آن قسم باشد می
گوییم هیچ جا اینجور نیست اگر بینه باشد دیگر قسم لازم نیست مگر اینکه یک مدعی
هم،مدعی باشد هم بینه خوب،معلوم است مدعی اصلاً بینه ندارد یک جایی که ما ندانیم
آیا آن میت یک میلیون به این بدهکار است آن کسی هم که می گوید بعکس میت از این یک
میلیون می خواهد،می گوید آقا من به این میت رد کردم،حالا میت نیست که حرف بزند،چه
کسی باید از طرفش حرف بزند خود آقای وصی یا ورثه باید بینه اقامه کنند،بینه
ندارند،نوبت می رسد به قسم این آقا،این منکر است که بدهکار باشد یا نه،قسم بخورد
مطلب تمام می شود ،لذا این دو تا روایتی که اینها به آن تمسک کردند ،هیچکدام دلالت
بر بحث ما ندارند و اینکه گفتند در یمین استظهاری باید مدعی قسم بخورد،نه به عنوان
اولی هیچ جا نداریم مدعی باید قسم بخورد و این یمین استظهاری که اینجا گفتند ،این
را ما قبول نداریم،دلیل نداریمبله یک دلیل کلی داریم ما یمین کمکی مثل بینه کمکی
در جاهای زیادی داریم.که حاکم می بیند فقط بینه کفایت نمی کند در مهام امور،قسم در
مهام امور فایده ندارد،لذا بما یراه الحاکم برای اینکه حکمش را اثبات بکند،بینه
روی بینه ،بینه روی قسم،قسم روی قسم،هر چه صلاح می داند آقایان نگفتند ،اسمش را می
گذاریم بینه استظهاری یا اسمش را می گذاریم قسم استظهاری ،و مما ذکرنا این هم خیلی
پافشاری رویش دارند که «البینه للمدعی و الیمین لمن انکر»فقط وقتی که مدعی دلیل می
آورد بس است پس این باب وصیت تخصیص خورده است،می گوییم نه،نه اینجا بلکه هیچ جا
یمین استظهاری فراوان داریم،چنانچه بینه استظهاری فراوان داریم مربوط به مهام امور
است و هر چه حاکم شرع صلاح دانست ،تأیید روی تأیید ،تأکید روی تأکید،بعضی اوقات هم
در حالی که صد نفر گفتند باز هم صلاح نمی داند حکم را جاری بکند .خوب نمی کند،علی
الظاهر این است ،حرف چهارم که گفتند علاوه بر اینکه مدعی ،مدعی است،بینه لازم نیست
بیاورد و همین مقدار که قسم بخورد کفایت می کند،خیلی جاها هم قسم لازم نیست ،لذا
گفتند که«المدعی یسمع قوله ولو نبلغ له بینه»،اینجاست که بیش از ده تا فرع برای
این قول آوردند،و اگر بخواهیم برای این یک قاعده کلی درست بکنیم،این است که هر جا
که«شی لا یعلم الا من قبله»قولش پذیرفته می شد،بدون بینه،قولش پذیرفته می شود بدون
قسم،و فردا این بیست و هشت فرعی که آقای الهی لطف کردند و از کتابهای مثل مسالک و
امثال مسالک نوشتند و آوردند،برای احترام به ایشان این فرعها را می خوانیم فرعها
خیلی خوب فرعهایی استاما این فرعها را می خوانم فرع ها خیلی خوب فرعهایی استاما
این فرعها همه به این بر می گردد که جاهایی که شی لا یعلم الا من قبله... در یک
جمله گفتند در اعتقادات خوب می گوید من مسلمانم حالا بینه رویش اقامه کند قسم رویش
بخورد ،خوب هیچ کس نگفته است ،زن می گوید من حیض نیستم ،حالا قسم بخورد ،بینه
اقامه کند ،یا می گوید من پاکم،طلاقم بده ،و امثال اینها گفتم که خیلی است فردا
این فروع هایش را می خوانم،اما خیلی هم لازم نیست،اما این فروعات را گفتم برای خاطر
ایشان می خوانیم اما قاعده کلی این است که هر چه که«لا یعلم الا من قبله»این
پذیرفته می شود بدون اینکه بینه بخواهیم.بدون اینکه قسم بخورد ،مثل همین مثالهایی
که زدم ،جوابش هم یک کلمه است و اینکه آقا همه اینها از باب خبر ثقه در موضوعات
است و خبر ثقه در موضوعات را قبلاً گفتیم که حجت است،همه اینها خبر ثقه است از
همین جهت هم هر کجایی که اتهامی در کارباشد ،این در حالیکه «لا یعلم الا من
قبله»اما لا یقبل زنی لا ابالی است،حالا شب می گوید پاک هستم ،این می تواند همبستر
شود یا نه؟نه،استصحاب می گوید نمی توانی،این لا ابالی است،قولش حجت نیست،در
اعتقادات لاابلی است،می دانیم اصلا نماز نمی خواند،روزه نمی گیرد،حالا دمش گیر
کرده می خواهد سجلد بگیرد ،می گوید شیعه ام،خوب نه حتما باید تفحص بکند ،و هیچکس
نگفته که «لا یعلم الا من قبله»اینها یک چیز مسلم در فقه ماست،لذا همه جا که «لا یعلم
الا من قبله»بر می گردد به خبر ثقه غیر متهم،و خبر ثقه غیر متهم حجت است،در میان
عقلاء حجت است لذا در «لا یعلم الا من قبله»باشد یا اینکه یعلم من قبله تفاوت نمی
کند،مثل همان قاعده ید است که دیروز گفتم،قاعده ید حجت است،توی خانه نشسته است
حالا ما هم برویم در خانه بگوییم که آقا آیا این خانه مال تو است یا نه،استصحاب
جاری بکند خانه مال تو نیست آمدم توی این خانه می خواهم نماز نخوانم،خوب به تو می
خندندمی گویند دیوانه شدهما نحن فیه هم همینطور است زن متدین می گوید آقا امشب پاک
شدم،هر کاری می خواهی بکن،حال هی وسواسی گری،نه می گوینداین وسواسی است،در
اعتقادات ما همه مردم را مسلمان می دانیم،ما همه را شیعه می دانیم ،می گوید من
شیعه هستم ،من امیرالمومنین را قبول دارم من اسلام را قبول دارم،خوب مسلم می
پذیریم ،پیغمبر اکرم را هم می پذیرفتند ،تا می گفت اشهد ان لا اله الا الله می گفت
خوب،ولی یکدفعه با این اشهد ان لا اله الا الله می خواهد جاسوس بازی در بیاورد،خوب
مسلم نباید بپذیریم و هیچ کس هم نمی پذیرد،پیغمبر اکرم هم نمی پذیرفتند.یعنی اگر
همین جوری آدم جاسوسی باشد آدمی باشد که می خواهد خودش را در میان مسلمانها وارد
بکند ،مسلم در این جاها که نه،در اینجاها باید تفحص کرد،حسابی در اینجا ها بخصوص
در مهام امور مثل جاسوسی و امثال اینها باید تفحص کرد،هر کجا اتهام عرفی باشد خبر
ثقه حجت نیست نه برای خودش،نه برای دیگران هر کجا که این اتهام نباشد خبر ثقه در
موضوعات حجت است،مربوط به خودش باشد یا مربوط به دیگران،آنجا که مربوط به خودش است
باز همین جور می گوییم خبر ثقه حجت است،خبر داده است و چیزی که خودش می داند و خدا
می گوییم که درست است،برای اینکه این لفظ مظهر عقیده است،پیش عقلاء،همه جا،حرفهایی
که الان آن بازاریها می زنند،نه همه مردم،ما طلبه ها،حرفهایی که می زنیم،شما می
گویید ظواهر حجت است،ظواهر حجت است یعنی چه،یعنی آنچه می گوید درست می گوید،معنی
ظواهر حجت است همین است دیگر،یک نامه می نویسد به شما،نامه را از اول تا آخر می
خوانیم،اگر عمل نکنید،عقلاء می گویند چرا عمل نکردید؟بگویید که آقا نمی دانم این
ظواهر کاشف از واقع است یا نه،می گوید نمی دانم کاشف از واقع است دیگر چیست؟خوب
مسلم کاشف از واقع است دیگر ،ظاهر کاشف از واقع است،ظاهر، لفظ،قول،فعل،کاشف از
معنی است،سابقا مثل آقا ضیاء و امثال اینها می گفتند،کاشفیتش هم،کاشفیت تام
است،اطمینان اور است دیگر ،لا یعلم الا من قبله از باب ظاهر است ،و از باب ظواهر
قولش حجت است،ظاهر فعلش ظاهر قولش یا ظاهر عملش قول و فعل و عمل و امثال اینها
ظاهر کاشف از ما فی الضمیرظاهر کاشف از واقع این لا یعلم الا من قبله ،برگشتنش به
همین ظواهر است،ظواهر حجت است من جمله از مصادیق ظواهر، لا یعلم الا من قبلها است
،مگر متهم باشد آن ظواهر هم اگر متهم باشد حجت نیست،یک نامه برای شما نوشته است
احتمال عقلایی می دهید دروغ توی این نامه نوشته شده است گفته بیا شوخی کرده شما را می خواهد بکشاند به
تهران،این حجت نیست، لا یعلم الا من قبله ،این ظهورش لا یعلم الا من قبله است اما
باز هم حجت نیست چرا حجت نیست برای اینکه متهم است ،در هر کجا متهم باشد حجت
نیست،در هر کجا متهم نباشد،همه جا لا یعلم الا من قبله از مصادیق ظواهر است و
ظواهر مطلقا حجت است حالا یک دو روز این فروعش را بخوانیم،ببینید حرف من درست است
یا نه،لذا من یک مخصص در حالی که بزرگان مثل مرحوم شهید دوم در مسالک و امثال
اینها گفته اند،اما این سی و چند تا که ایشان بیست و هشت تایش را نوشته ،اینها
گفته اند که «الیمین للمدعی»تخصیص خورده،«الیمین لمن انکر»تخصیص خورده،من هیچ جا
پیدا نکردم،تمام این سی مورد به بالا به این چهار موردی بر می گردد که دیروز و
امروز گفته ام،باید چهار مورد بگویند،سی مورد گفته اند،هی فرع تراشی کرده اند و
الا،سی مورد نیست،چهار مورد است،از این چهار مورد،دو موردش را دیروز گفته ام،دو
موردش را امروز.
و صلی الله علی محمد و آل
محمد