أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
در اول سورۀ بقره پنج آیه راجع به متّقی آمده است. دو تا آیه راجع به کفار آمده است و هفت آیه راجع به منافقین آمده است.
آن آیاتی که مربوط به متّقی است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ * ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ * هُدیً لِلْمُتَّقینَ
این قرآن شکی در آن نیست. یعنی اگر کسی شک کند، معلوم است که خودش مریض است و این متّقی را هدایت میکند. اول اینکه آیا خود قرآن هدایت میکند یا اینکه خدا به واسطۀ قرآن.معمولاً فرمودند خدا به واسطۀ قرآن. آیا این هدایت هدایت تشریعی است یا هدایت عنائیه.
بعضی گفتند هدایت تشریعی است و بعضی هم گفتند هدایت عنائیه است. اگر هدایت تشریعی گرفتیم، آنگاه حرف اینجا میآید که چرا هدیً للمُتّقین. در همین سورۀ بقره، ده بیست آیه که جلو برویم، میفرماید هدیً للنّاس. و هدایت تشریعی که مخصوص به متقی نیست. بلکه هدایت تشریعی قرآن مربوط به دنیاست. قرآن آمده تا مردم را هدایت کند. پس اگر هدایت تشریعی باشد، این هدیً للمُتّقین یعنی چه؟
تصرف در تقوا کردند. گفتند به قرینۀ آن إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ، این تقوا، تقوای قلبی است. یعنی تقوای اخلاقی است. برای اینکه هدایت تشریعی زمینه میخواهد. مثل هدایت تکوینی که زمینه میخواهد. شما یک دانۀ گندم بیندازید در زمین و این زمین اگر شوره زار باشد و اگر این زمین لنجنزار باشد، نمیشود خدا به این دانۀ گندم، هدایت تکوینی بدهد و شکفته شود و ریشه بالا برود و ساقه پایین بیاید، و اصلاً نابود میشود. لذا هدایت تکوینی زمینه میخواهد. هدایت تشریعی هم زمینه میخواهد. سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ، اگر لجاجت و عناد و حسادت، یک صفت رذیله بر دل کسی حکمفرما باشد، آن نمیگذارد این قرآن در حالی که نور است، دل این را نورانی کند و نمیگذارد که قرآن را قبول کند. پس در هدایت تشریعی باید زمینه باشد. زمینه را هم باید خود فراهم کند. چنانچه در هدایت تکوینی زمینه میخواهیم و در هدایت تشریعی زمینه میخواهیم، در هدایت عنائیه هم زمینه میخواهیم، این زمینه را باید خود انسان تهیه کند و الاّ نمیشود. شاید بیش از هزار آیه در قرآن است که یا رسول الله! نمیشود. لعلّك باخعٌ نَفسك الاّ يكونوا مؤمنين (سوره شعرا، آیه 3). خطاب به پیغمبر است که رهایشان کن و بگذار تا بچرند. فَذَرهُمْ یَلعَبُونْ و یلههمُ الأمل. رهایشان کن، نمیشود. إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ. در همین دو آیه مربوط به کفار، در همین اول سورۀ بقره میفرماید: سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ* خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ *
که این ختم الله را معنا کردم که خدا ختم نمیکند. بلکه خدا این را به خودش وامیگذارد و وقتی خدا این را به خودش واگذاشت، خواه ناخواه لجاجت و عناد و حب دنیا و حب ریاست، این را کور میکند و این را کر میکند و این را مردۀ روح میکند. لذا این ختم الله و یضلُّ و انّا جعلنا فی أعناقهم اقلالاً و این نسبتهایی که به خدا گفته میشود، گفتم مرحوم طبرسی رضوان الله تعالی علیه در یضلُّها معنا میکند و معنا خیلی عالیست. گفتم اگر خدا کسی را به خودش واگذارد، سقوط است و ضلالت است. باید دست عنایت خدا روی سرمان باشد. لذا اگر صفت رذیلهای بر دل حکمفرما شد، این دل مهر بدبختی دارد. این کور است و کر است. لذا قرآن هدایت میکند و از طرف او نور است. قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ، اما این قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ، برای کسی که ببیند و الاّ اگر لجاجت چشم این را کور کرده باشد، نور قرآن را نمیبیند. باید عناد نباشد و باید لجاج نباشد. این قضیۀ مغیرة بن شعبة، قضیۀ خیلی شیرینی است. البته مورد غضب خدا هم واقع شده اما برای ما خیلی قضیه شیرین است. که هفت هشت آیه هم آیۀ غضب آلود، دربارهاش نازل شده است. مغیرة بن شعبة به خانۀ خدا آمد و پیغمبر قرآن میخواندند با آن جاذبۀ عجیب پیغمبر، و این جاذبه این را گرفت و به اندازه ای که آمد در میان رفقای نااهلش و یک جمله دارد و به قول بزرگان میگویند خود این جمله دلالت بر این است که این ریحانة الادبی که میگفتند، درست است. به راستی ریحانة الادب است. گفت رفقاء این قرآن عجیب است. جمله خیلی شیرین است. ان له لحلاوه و ان له لطراوه و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغزق و انه يعلو ولا يعلا عليه. گفت این قرآن یک طراوت خاصی دارد و یک شیرینی خاصی دارد. این قرآن ریشه دار است. شجرۀ طیبه و ریشه دار و میوه دار است و کلامی است که هیچ کلامی بالاتر از این کلام نمیتواند بیاید. اما آن لجاجتی که داشت و مخصوصاً اینکه ریاست عرب را داشت، بلند شد و به خانه رفت. مرحوم طبرسی در مجمع مینویسد اینها ترسیدند و دیدند که اگر این برود، ضرر عجیبی برای عرب پیدا میشود. چون استکبار بوده و دیدند اگر این برود برای عرب یعنی برای این لجوجها و عنادها و برای اینهایی که میدانستند قرآن حق است و زیر بار نمیرفتند، ضرر عجیبی برای اینها پیدا میشود. لذا ابی جهل را روی کار کردند و گفتند برو و این را بیاور. ابی جهل او را تحریک کرد و گفت به راستی ما شنیدیم که میخواهند پول برای تو جمع کنند و تو را بکشانند و مسلمانت کنند. این به قبایش برخورد و آمد و همین شخصی که چند لحظه قبل آن جمله را گفته بود، گفت چه کار کنیم که پیغمبر اکرم را از میدان به در کنیم. یعنی کاری کنیم که مردم از او متفرق شوند و پیغمبر نتواند این آیات را بخواند. یک دسته گفتند میگوییم ما خویش و قوم او هستیم و ما او را بزرگ کردیم و این آدم دروغگویی است. گفت اللهم لا، این که در میان همه به صداقت مشهور است. میگوییم مجنون است. گفت اللهم لا، این که عقل و کیاست و امانتش در میان همه مشهور است و این تهمت به او نمیخورد. مرتب گفتند که میگوییم مجنون است و دیوانه است و ساحر و کذاب است و این گفت نمیشود. بعد خودش یک جمله گفت. قرآن میگوید مرتب فکر کرد و ناگهان گفت این ساحر است. این حرف میگیرد و گرفتنش هم اینست که این بین برادرها را به هم زده و بین پسر و پدر و بین دختر و مادر را به هم زده و یکی مسلمان شده و یکی نشده و اختلاف عجیبی در خانهها پیدا شده است. بنابراین میتوانیم بگوییم که ساحر است. گفتند اللهم نعم. در آن جلسه توطئه شده که مشهور کنند که پیغمبر اکرم ساحر و جادوگر است. پروردگار عالم غضب کرده. هفت هشت آیه راجع به این قضیه نازل شده است. إنّه فكر وقدر* این فکروا و قدروا هم نیست و این راجع به همین مرد است که به راستی خدا او را غضب کرده و دو تا میفرماید مرگ بر این. إنّه فكر وقدر* فقتل كيف قدر*ثم قتل كيف قدر*ثم نظر* ثم عبس وبسر*ثم أدبر واستكبر*فقال إن هذا إلا سحر يؤثر*إن هذا إلا قول البشر*
حال این قضیه را ببینید. اینها که مینشستند و توطئه میکردند، ریحانة الادبش، یک ساعت قبلش میگفت این قرآن شریف، ان له لحلاوه. کلمۀ انّ با لام شش مرتبه تکرار شده و خیلی فصاحت و بلاغتش بالاست. میگوید قرآن شیرین است و قرآن ریشه دار است و قرآن شاخه های پر میوه ای دارد و عالیست. حال اگر چنین است پس بگو، لا اله الاّ الله. گفت نه، چرا نه؟ به خاطر لجاجت و عناد و حسادت و ریاست طلبی. این مطلب، این زمان و آن زمان و زمان دیگر هم ندارد. دانسته، میداند که جهنم است و جهنمی میشود و میداند که آبروریزی است و آبروریزی میشود. امیرالمؤمنین سلام الله علیه در این خطبۀ قاصعه که خطبۀ خیلی شیرینی است. امیرالمؤمنین میفرمایند به پیغمبر اکرم (ص) گفتم که همه جمع میشویم و تو فلان درخت را اشاره کن که نصف شود و نصف درخت در مقابل تو بیاید و ایمان بیاورد. پیغمبر اکرم (ص) فرمود میکنم. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید این لجوجها و این عنادها و این افراد در مقابل مستضعفین، جمع شدند و پیغمبر اکرم اشاره کردند و درخت نصف شد و نصف درخت در مقابل پیغمبر اکرم آمد. گفتند آن نصف هم بیاید و به هم بچسبد. دوباره پیغمبر اکرم فرمودند و آن نصف درخت هم در مقابل پیغمبر اکرم (ص) آمد و درخت به هم چسبید. درخت اقرار به رسالت کرد.گفتند برگردد، آنگاه درخت برگشت. امیرالمؤمنین میفرمایند وقتی درخت در مقابل پیغمبر اکرم (ص) آمد، شاخه های درخت، روی شانۀ ما بود و اما وقتی درخت رفت، جواب پیغمبر این شد یعنی همان که در آن توطئه درست کرده بودند و گفتند عجب جادوگری است و چه کارهای جادوگری میتواند انجام دهد. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید این تهمت را به پیغمبر اکرم (ص) زدند و یک نفر هم ایمان نیاورد. اگر چشم بندی است، چطور شاخه ها روی شانه ات است. اگر جادوگری است، این چه جادوگری است. اما وقتی آدم لجوج شود، این چیزها سرش نمیشود و فقط آن لجاجت کار میکند و آن حسادت کار میکند. میداند خوب و عالیست و از هر جهت به جاست اما چشم دیدش را ندارد. لذا وقتی نمیتواند او را بکشد، به جای او، شخصیتش را میکشد. غیبت و تهمت میزنند. این حرفهایی که الان پشت سر بزرگان زده میشود، اینها تهمت است و غیبت نیست. صد نود و پنجش تهمت است و صدِ پنجش غیبت است. حال اینها از کجا سرچشمه میگیرد؟ از عناد و لجاجت و خودپسندی و رأی پسندی و دنیاطلبی. اگر بتواند که میکشد و اگر نتواند تهمت میزند. اگر بتواند، هرطور بشود این را از صحنه بیرون کند، بیرون میکند. به او میگویند گناه است یا نه؟ میگوید آری. وقتی به او میگویند اینهایی که میگویی آیا درست است یا نه؟ میگوید آری. میگویند پس چرا چنین میکنی؟ نمیتواند جواب دهد و جوابش لجاجت و عناد است. جوابش ریاست طلبی و دنیاپرستی است و حاضر است دو ثلث دنیا را بکشد برای اینکه بر یک ثلث دیگر سلطنت کند. حاضر است همه چیز ولو آبروی خودش از بین برود، اما حرفش به کرسی نشسته شود. و این لجاج و عناد، معنایش اینست که گاهی تقوا در مقابل فسق است و گاهی تقوا در مقابل رذالت است که به این میگویند تقوای دل. وَ مَن يُعَظِّم شَعَائِرَ اللهِ فَاِنَّهَا مِن تَقوَي القُلُوبِ. این تقوای دل یعنی تقوای خالی از رذالتها. پیدا کردنش هم خیلی مشکل است. به قول حضرت امام گاهی میگفتند بیخود که نیست بلکه چهل سال خون جگر میخواهد که انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکند و درخت فضیلت را به جای آن غرس کند. به راستی کار دارد و شبانه روز زحمت و خون جگر دارد. بعضیها راجع به تقوای ظاهر یعنی تقوا در مقابل فسق کار میکنند و به راستی ملکۀ تقوا پیدا میکند. اما راجع به اخلاق کار نمیکنند. لذا متقی است و تقیّد به ظواهر شرع دارد اما حسود است، اما ریاست طلب است، اما دنیا او را میگیرد و این معمولاً نمیتواند عاقبت بخیر باشد.
درجاتش عالی عالیتر، مرحوم آیت الله گلپایگانی که انصافاً خیلی آدم بالایی بود و خیلی به من لطف داشت و من هم به ایشان خیلی ارادت داشتم و به راستی از نظر علم و عمل خیلی بالا بود و حضرت امام هم خیلی ایشان را دوست داشتند و به ایشان اعتقاد داشتند. هم از نظر علم و هم از نظر عمل، تقوای ایشان خیلی خوب بود.
ایشان برای من نقل میکرد که یکی از رفقای اهل علم، مریض بود و دم مرگ بود و من رفتم به عیادتش. ناگاه چشمها را باز کرد و گفت محمد رضا تو هستی. گفتم بله. گفت این خدا عجب ظالمی است. فرق بین من و تو چیست. ما که هر دو با هم طلبه بودیم و هر دو با هم مباحثه کردیم و هر از شاگردان حاج شیخ بودیم، چرا من باید خانه نشین شوم و تو باید این ریاست را داشته باشی. و آنگاه مُرد. یک وقت اینطور میشود. باید کار کرد. به قول حضرت امام، چهل سال خون جگر میخواهد که آدم بتواند دنیاطلبی و حب به نفس و حب جاه را، آخر ما یخرج عن قلوب الصدیق حب الجاه. اصلاً پیغمبر اکرم تقوا را روی صدیق برده است. ممکن است متقی باشد و ممکن است به مقام صدیق رسیده باشد، اما کار نکرده است. برای تهذیب نفس، کار میخواهد و وقتی کار نکرده، هنوز حب ریاست، هست. این تا طغیان نکند، طوری نیست اما ناگهان طوفانی میشود و وقتی طوفانی شد، همین قضیۀ آیت الله گلپایگانی میشود. که به آقای گلپایگانی میگوید فرق من و تو چیست. چرا من خانه نشین شدم و کسی مرا نمیشناسد و تو ریاست پیدا کردی و مرجع شدی. حال این گله ها هم باز طوری نیست اما اگر بگوید خدا ظالم است و خدا نمیفهمد و من بهتر از خدا میفهمم.
لذا این متّقی، اگر این هدایت را هدایت تشریعی گرفتید، هدیً للمتّقین، در مقابل آن سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ، اشکال وارد نیست که بگوییم قرآن که هدیً للناس است، پس هدیً للمتّقین یعنی چه؟ میگوییم نه، قرآن هدیً للناس است اما برای همه نه، بلکه هدیً للمتّقین. تقصیر قرآن هم نیست. قرآن سرتاپا معجزه است. بارها قرآن میگوید که معجزه های من خیلی حرف رویش نیست بلکه بیّن و روشن و کتاب المبین است. قرآن بیست یا بالاتر، معجزه دارد. خیلی سرانگشتی و همه فهم و اینکه هر عقلی درک کند که معجزه است. اما برای همه نیست بلکه برای هدیً للمتّقین. آن کسی که عناد و لجاجت و ریاست طلبی نداشته باشد. گفتم یک بار انسان خودسازی نکرده و آن تقوایش نمیگذارد این غیبت کند و تقوایش نمیگذارد تهمت بزند یا ظلم کند و تقوایش نمیگذارد اعمال شود اما یک دفعه آن صفت رذیله طوفانی میشود و اگر طوفانی شد، هیچ چیز نمیتواند جلویش را بگیرد. هیچس کس نمیتواند جلویش را بگیرد. و آنگاه میشود مغیرة بن شعبة در مقابل قرآن و میشود این عنادها و لجوجها در مقابل قرآن. میداند حق است اما به هر گونه که بشود پیغمبر را از صحنه بیرون کنند، میکردند.
میخواستم این بحث را تمام کنم که نشد، ان شاء الله برای هفتۀ آینده.
و صلّی الله علی محمد و آل محمد