أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث دربارۀ این آیات اول سورۀ بقره بود.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ * ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ * هُدیً لِلْمُتَّقینَ
گفتم که احتمال دارد خود قرآن هدایتگر باشد. احتمال هم هست که هادی، خدا، به واسطۀ قرآن کریم. حرف در این بود که چرا هُدیً للمتّقین. برای اینکه در دین اسلام و همۀ ادیان خدای تبارک و تعالی هادی للنّاس است، و این هدیٍ للمتّقین یعنی چه؟ چرا هدایت قرآن را به متّقین تخصیص دادهاند؟
گفتم این هدیٍ للمُتّقین، اگر در مقابل آن آیات بعدی باشد، إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ، معنایش اینست که هدایت تشریعی برای آن کسانی که تقوای دین ندارند، نمیشود و ممکن نیست. به قول قرآن خطاب به پیغمبر: إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ. به آدم کر که نمیشود چیزی شنواند و هرچه داد بزنید هیچ فایده ندارد. به مرده که نمیشود چیزی فهماند. و اگر صفت رذیله یا صفات رذیلهای بر دل حکمفرما باشد، خدای قرآن نمیتواند این را هدایت کند. در جلسۀ قبل میگفتم مثل دانۀ گندم است که در یک شوره زاری بریزید. هدایت تکوینی از خداست اما در اینجا نمیشود. یا گندمها را در یک لجنزاری بریزید. هدایت تکوینی زمینه میخواهد. هدایت تشریعی هم زمینه میخواهد. باید ذهن از لجاجتها و عنادها و حسادتها خالی شود تا آنگاه قرآن یا خدای قرآن، انسان را هدایت کند؛ و این مربوط به قرآن هم نیست بلکه در همۀ پیامبران همین است. ائمۀ طاهرین (علیهمالسلام) هدایتگر بودند. همه چیز آنها هم تمام بود در پیش دوست و دشمن. اما دشمن نه اینکه حرف او را نمیشنود، بلکه او را میکشد و شهید میکند و این امام (علیهالسلام) نمیتواند در او تأثیر بگذارد. ما باید توجه به این مطلب داشته باشیم که حتی هدایت تشریعی مرهون دل پاک است. و تا دل قابل انعطاف نباشد، هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند هادی باشد. لذا میگفتیم که ممکن است این هدیً للمُتّقین، در اینجا هدایت تشریعی باشد. چرای آن را هم قرآن بعد از چهار پنج آیه میفرماید. یعنی اگر کسی از قرآن سؤال کند تو که میگویی من جهانی هستم، پس چرا هدیً للمتّقین. آنگاه خود قرآن جواب میدهد که: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ.
ممکن است هدایت، هدایت عنائیه باشد و آن هدایت عنائیه، مختص به متّقی است. در اهدنا الصراط المُستقیم، این را میگفتم که اهدنا الصراط المستقیم، یعنی پروردگار عالم دست عنایتش روی سر متّقی است. یعنی اگر غیرمتّقی باشد، لیاقت ندارد که دست عنایت خدا روی سرش باشد. آدم فاسق و فاجر را قرآن هدایت تشریعی روی او دارد اما آن هدایت تشریفاتی و هدایت عنائیه، مختص کسی است که متّقی باشد. باید متّقی شد، تا دست عنایت خدا را روی سرمان بیاوریم. لذا اگر اینطور معنا کنیم که بعضی از بزرگان هم معنا کردند، اهدنا الصراط المُستقیم با هدیً للمتّقین، یک معنا پیدا میکنند. آن اهدنا الصراط المستقیم، معنایش اینست که خدایا!توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت بده، تا دست تو روی سرم بیاید. خدایا! توفیق بده که من گمراه نشوم، نه مغضوب علیهم و نه ولاالضالین. در اینجا هم همین میشود که هدیً للمتّقین و معنایش هدایت عنائیه است. آنگاه قرینهاش بحث بعدمان است که بلافاصله متّقی را معنا میکند. آنکه از نظر اعتقاد، اعتقاد حسابی دارد و از نظر گفتار، گفتار حسابی دارد و از نظر عمل هم، طبق آن عقیده عمل میکند. که الَّذینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ، از باب نمونه و عبرة است تا، وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ، این مبدأ و معاد، یعنی اعتقادات. وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ، این هم از عبرة است. متّقی را معنا میکند، یعنی این. آنگاه دست عنایت خدا روی سر این است. که میگفتم ضلالت و هدایت در قرآن، معنایش همین است. اگر این متّقی باشد، دست عنایت خدا روی سرش است و اگر متّقی نباشد، خدا او را هُل نمیدهد و این یُضلّ من یشاء، معنایش این نیست که خدا هُلش میدهد و خدا گمراهش میکند بلکه همین مقدار که دست عنایت خدا روی سرش نیست، گمراه است. آنگاه قرینۀ این هدایت عنائیه، علاوه بر اینکه بلافاصله الَّذینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ، گفته و مراد هدایت عنائیه است و نه هدایت تشریعیه و البته جمع هر دو هم میشود. اینکه هدایت عنائیه است و نه هدایت تشریعیه، در قرآن زیاد است.
یک آیهای در قرآن است که این آیه همان هدایت عنائیه را میگوید. استاد بزرگوار ما حضرت امام، در هر فرصتی که میشد، اخلاق میگفتند. البته آن اخلاق عمومی نه، اما در درس فقه و اصول میگفتند و ایشان روی دو چیز خیلی تکرار داشتند یعنی دو تا آیه را خیلی برای ما میخواندند. شاید مثلاً سالی سه چهار مرتبه میگفتند. یکی آیۀ خلوص بود که خیلی روی این اصرار داشتند که ای طلبه! مخلص باش و هیچ چیز و هیچ کس در دل نداشته باش و رنگ خدا داشته باش. آنگاه این آیه را میخواندند: قلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا و ایشان این ثُمّ تتفکروا را خیلی با طنطراق میکنند که طلبه است. خدا میگوید تنها موعظۀ من به تو، خلوص است. درحالی که قرآن سر تا پا موعظه است و قرآن هزارها موعظه دارد و بلکه قرآن کتاب اخلاق است. همه چیز دارد و کتاب اخلاق است و به قول ایشان کارخانۀ آدم سازی است. اما اینکه تنها موعظۀ من خلوص است، از باب تأکید است. یعنی همه و ما طلبهها باید خلوص داشته باشیم. این یک آیه بود که همه ساله چندین مرتبه ایشان این لفظ خلوص را میگفتند و این آیه را میخواندند.
همچنین در سال چندین مرتبه این آیۀ هدایت عنائیه را میخواندند. قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُّبِينٌ * يَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامُ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ.
قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ، این نور آمده است. لذا اگر چشم بصیرت باشد، این نور را میبیند. آقا امام زمان (عج) به کلاّ کاظم اراکی چشم بصیرت داده بود، حسابی نور قرآن را میدید. حتی طلبهها که با او تفریح میکردند. یک آقایی دو تا واو نوشت. یکی واو الفبایی و یکی واو قرآن یعنی والّذین کفروا، و نشان او داد و گفت این دو واو، کدام از قرآن است و ایشان دست گذاشت به آن واوی که به عنوان والّذین کفروا، نوشته شده بود و ایشان نور قرآن را میدید. قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ، که بعضی گفتند مراد از نور یعنی کتابٌ مبین، یعنی یک چیزی ظاهر و هویدا هم نه، بلکه بالاتر از اینها؛ به راستی قرآن نور است. یکی از معجزات قرآن برای اهل دل، همین است که نور است. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله حائری که مرحوم کربلایی کاظم پیش ایشان بود و گفتند که کتاب جواهر را به ایشان داد و گفت قدری قرآن برای ما بخوان. سواد خواندن نداشت، کتاب را گرفت و باز کرد و گفت این قرآن نیست و این کتاب است. اما خوشبختانه در همین جواهر به یک آیه تمسّک کرده بود. کربلایی کاظم دست روی این آیه گذاشت و گفت این قرآن است. مرحوم ایت الله حائری از او پرسیده بودند که از کجا میگویی که این قرآن است. گفت قرآن نور دارد و من از نور قرآن پی بردم که این آیه قرآن است. لذا اگر چشم باشد و اگر دل باشد و اگر گوش باشد، انسان یک چیزهایی میشنود و یک چیزهایی میبیند، من جمله نور قرآن را میبیند.
این آیه میفرماید: قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُّبِينٌ * يَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامُ، مسلّم این هدایت، هدایت عنائیه است. آن کسانی که خدا از اینها راضی است و این از خدا راضی است، این شخص را خدا هدایت میکند و دست عنایت خدا روی سرش است. دست عنایت قرآن روی سر این است. حالا که دست عنات قرآن روی سر این است، چه چیز به او نشان میدهد؟ یک چیزهایی که در رسالهها نیست و یک چیزهایی که در کتابها نیست. چیزهایی که دیدنی است و نه شنیدنی و به عبارت دیگر یابیدنی است و نه شنیدنی و نه دیدنی است. سُبُلَ السَّلامُ، حضرت امام گاهی میگفتند که این سُبُلَ السَّلامُ، چه چیز غیر از صراط مستقیم است. برای اینکه قرآن در همین آیه میفرماید وَ يَهْدِيهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ و صراط مستقیم یعنی اسلام عزیز. پس این سبل السلام که در اول میفرماید يَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامُ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. که این یهدیهم باز همان هدایت عنائیه است. اسلام عزیز این را نگاه میدارد. آنگاه این سُبُل السّلام چیست؟. لذا معلوم میشود که چیزهایی هست که یابیدنی است و گفتنی نیست و شنیدنی هم نیست.
قرآن معلم اخلاق است یعنی اخلاق عملی. به راستی اگر کسی با قرآن باشد و اگر کسی قرآن با او باشد، این قرآن معلم اخلاقی او میشود. از راههای سلامتی یک راه اینست که دنیا نمیتواند این را گول بزند و حبّ دنیا از دل این میرود. حبّ خدا و حبّ معنویت و حبّ اهل بیت، جایگزین او میشود. این یک راه سلامتی است.
خدا نکند کسی ریاست طلب باشد. به این زودیها هم با مبارزه نمیشود. معمولاً اصلاً راجع به اخلاق، معلم اخلاق باید خدا باشد. قرآن هم همین را میفرماید که معلم اخلاق خداست. وَ لَولا فَضْلَ الله عَلَيْكُم وَ رحْمَه ما زَكّي مَنْكم مِن اَحَد اَبَدا. ببینید که هفت هشت تا تأکید هم دارد. وَ لكنَّ اللّهَ يُزَكّي مَن يَشاءُ؛ خداست که درخت رذالت را از دل میکند. البته شکی نیست که مقدّمات دست ماست و ما باید مقدّمات را تهیه کنیم و ما باید دست عنایت خدا را روی سرمان بیاوریم و به عبارت دیگر ما باید کاری کنیم که خدا معلم ما بشود. زمینه را ما باید تهیه کنیم. چه در هدایت تکوینی که زمینه میخواهد و چه در هدایت تشریعی که زمینه میخواهد و چه در هدایت عنائیه و اینکه خدا معلم ما باشد، زمینه میخواهد. زمینه را ما باید فراهم کنیم اما درخت رذالت را از دل کندن و به جای آن درخت فضیلت را غرس کردن و اینها را که قرآن اسم اینها را سُبُل السّلام گذاشته است؛ درخت رذالت را از دل میکند و درخت فضیلت را به جای آن غرس میکند و بارور میکند و از بار آن هم خود و هم دیگران استفاده میکنند. اسم این را اخلاق عملی میگذارند. اینها دیگر دانستی نیست و دیدنی و نشیدنی نیست بلکه اینها سُبُل السّلام است و این سُبُل السّلام، یابیدنی است و خدا میدهد و در آن وقتی میدهد که دست عنایتش روی سر ما باشد. لذا این هدایت عنائیه، خیلی فایده دارد. غیر از هدایت تشریعی است. درحالی که هدایت تشریعی هم فوق العاده اهمیت دارد و هدایت تشریعی است که انبیاء را موفق کرده و هدایت تشریعی است که بالاخره مسلمان درست شده و هدایت تشریعی است که بالاخره ادیان جلو آمده و کار کرده و در اینها شکی نیست اما هدایت عنائیه که این هدایت عنائیه طبق آیهای که خواندم اینست که خدا معلم انسان بشود. نه معلم علمی که این هم هست اما معلم عملی و اخلاق عملی. یعنی خدا حسادت را از دل انسان بکند و این کار خداست و کسی نمیتواند این کار را بکند. ما باید زمینه را فراهم کنیم و متّقی شویم و ما باید زمینه را برای خدا فراهم کنیم، اما کندن درخت حسادت، از خداست. وَ لَولا فَضْلَ الله عَلَيْكُم وَ رحْمَه ما زَكّي مَنْكم مِن اَحَد اَبَدا. هیچ کس نمیتواند. گفتگو فراوان است و معلم اخلاق مثل حضرت امام بوده و هست، اما آن معلم اخلاقی که ریشۀ رذایل را بکَند و نهال فضائل را غرس کند و بارور کند و میوه دار کند و از میوهاش همه استفاده کنند یعنی هم خودش و هم دیگران، این از خداست. بعضی اوقات عمر پربرکت میشود و مثل عمر علامه مجلسی می شود که شصت و سه سال بیشتر عمر نکرده اما اگر کتابهایش را روی هم بگذارند تا طاق میرود. یک کسی هم هشتاد، نود سال عمر کرده اما به قول آن آقا خری زائید و خری خورد و خردی مُرد.
من در اهل علم زیاد دیدم که بعضیها به راستی صد در صد موفق هستند و نمیگذارند یک دقیقه عمرش هدر رود. عمر پربرکت و پربها و تأثیر گذار دارند. اما بعضی از اهل علم را هم دیدم که اگر هم عاقبتش به خیر شود و بتواند برود، فقط به قول سعدی، گلیم خودش را از آب بیرون کشیده است. این خوب است اما اینکه صد سال عمر کرده و نتوانسته یک نفر را بسازد و اصلاً علمش مثل آنست که یک بزرگی به من میگفت بعضیها علمشان مثل آن باروتی است که در خُمره باشد و یک خُمره پر از باروت که اگر ده سال هم بماند، هیچ. اما همین باروت را بر سر یک تفنگ و یا بر سر یک فشنگ بگذار، آنگاه خیلی کار میکند. بعضیها علم هم دارند اما نمیشود و بعضیها علم ندارند اما همان که دارند، فوقالعاده تأثیر بسزایی برای هدایت دیگران دارد. اینها از خداست و ما باید توحید افعالی خود را خیلی بالا ببریم که این هم باز هُدیً للمُتّقین میخواهد و این سُبُل السّلام که خدا به واسطۀ قرآن معلم اخلاق است و سُبُل السلام مینمایاند، این یابیدنی است و نه گفتنی و نه دانستنی. البته مبارزه میخواهد و کار میخواهد و در این شکی نیست اما یک وقت میبینیم که به راستی این دیگر ریاضت طلب نیست و میرسد به اینجا که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) میفرماید این ریاضت شما به اندازۀ آن عطسۀ بز هم در نزد من ارزش ندارد، بله مگر اینکه اثبات کنم که حقی را از بین ببرم، آنگاه ارزش پیدا میکند.
به قول حضرت امام که میفرمودند وقتی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. اطراف ایشان ریختند و بیعت کردند و هرچه امیرالمؤمنین میگفتند که نمیشود و نکنید دیگر فایده ندارد و آب هدر رفته و خودتان را بدبخت کردهاید و شما را بدبخت کردند و خودتان بدبخت شدید و دیگر با من بیعت نکنید که فایده ندارد. اما حالا با یک وضع عجیب و غریبی بیعت کردند. ایشان میگفتند که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) طناب و دَلبشان را برداشتند و رفتند به دنبال آبکشی و از همین جهت هم در آن بیست و پنج ساله، بیست و شش مزرعه به دست مبارکشان برای تقویت اسلام وقف کردند. یک نفر تنها و نخور و اینکه هیچ چیز نداشت، اما بیست و شش مزرعه وقف کرد. هر وقت کاری نداشتند، به دنبال کارشان میرفتند و این ریاست ذرهای در دل ایشان نبود. وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ. ریاست اینگونه و مال اینگونه و دل اینگونه که این دل از خداست. باید بُتها را بیرون کرد. البته هدایت عنائیه میخواهد، باید بُتها را شکست و آنگاه دل از خدا میشود. وقتی دل مال خدا شد، آنگاه خیلی چیزها را میشنود و خیلی چیزها را میبیند و به راستی به آنجا میرسد که سر و کار با عالم ملکوت دارد. و قرآن میفرماید این نمیخواهد بالا برود بلکه ملائکه پایین میآیند. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ (سوره فصلت، آیه 30 و 31)
ما کمک کار تو هستیم، هم در دنیا و هم در آخرت. سر و کار با ملائکه و گفتگو و شنیدن حرف با آنها و از نظر دیدن، دید دیگری پیدا میکند. وقتی درخت رذالت کنده شد، مسلّم دید دیگری است. لذا این آیۀ شریفه میفرماید این هدایت عنائیه خیلی فایده دارد.
وقت گذشت اجازه دهید یک مقدار باز در همین باره صحبت کنم. ان شاء الله.
و صلّی الله علی محمد و آل محمد