أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
هفتۀ گذشته راجع به اين 9 آيه در قرآن شريف، راجع به حضرت آدم في الجمله صحبت کردم. در اين 9 آيه، متشابهات هست، اما محکماتي هم هست که توجه به اين محکمات خيلي لازم است. اين انسان ميتواند برسد به آنجا که مظهر اسما و صفات خدا شود. (يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ)، يعني تو در حرکت استکمالي هستي و حرکت پررنجي است. مبارزه با نفس اماره و مبارزه با صفات رذيله خيلي مشکل است. مبارزه با شيطان برون و شيطان انسي و شيطان جني و مخصوصاً ابليس، خيلي مشکل است. لذا حرکت استکمالي مشکل است. همان صراط مستقيمي که از مو باريکتر و از آتش سوزندهتر و از شمشير برندهتر است؛ ولي رسيدن به مطلوبش خيلي عاليست و آن «ملاقيه» يعني مقام فنا و مقام لقاء است. اينکه انسان برسد به جايي که مظهر صفات حق تبارک و تعالي باشد.
در قرآن بعضي اوقات آياتي هست که اين آيات انصافاً خيلي بالاست؛ (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إ ِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ).
من خيال ميکنم که همۀ اينها در بهشت است اما مربوط به بهشت هم نباشد. اين انسان يک نشاط عجيبي دارد و لذتش،نظر کردن به خداست. (سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا)، خدا به اينها شراب طهور ميدهد. ساقي کوثر اميرالمؤمنين است، اما ساقي شراب طهور خداست که انشاء الله به بندههايش ميدهد.
در روايت معراجيه به پيغمبر اکرم خطاب شد که يا رسول الله! بندههايي دارم که لذتشان نظر کردن من به آنها و نظر کردن آنها به من است و در هر نظري به آنها سعي وجودي ميدهم. اهل بهشت يعني حورالعينها و قصرها که عالم حَيَوان است، از اينها شکايت ميکنند که خدايا ما را براي اينها خلق کردي و اينها هيچ توجهي به ما ندارند. خطاب ميشود بگذار بندهام لذتش نظر کردن به من باشد و نظر کردن من به او باشد. حال يک جمله هم در روايت معراجيه هست که خدا فرموده: من روزي 360 مرتبه، البته ظاهراً از باب کثرت است، يعني من خيلي به اينها نظر دارم و در هر نظري ملک و مُلک اينها را زياد ميکنم يعني با هر نظري، سعي وجودي به اينها ميدهم. اين استکمال هست تا خدا خدايي کند و به اين «سر من الحق الي الحق» است. هرچه جلوتر هم برود، جا دارد و مقام قُرب خداست.
لذا پيمودن راه تا به مقام فنا و مقام لقاء نرسد، مشکل است. (يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ)،يعني تو در رنجي و اين سير تو رنج آور است و مشقّت بار است، اما نتيجه دارد و نتيجۀ آن «فَمُلاقِيه» است. معلوم است که مبارزه با نفس اماره خيلي مشکل است. به اندازهاي مشکل است که حضرت يوسف در حالي که در همه جا نمره بيست آورده، اما ميفرمايد: (إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ)؛ يعني راه مشکل است. (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ)؛ اگر حمايت خاص خدا نبود و يا اگر عصمت حضرت يوسف نبود، همينطور که زليخا به او تمايل کرد، او هم به زليخا تمايل پيدا ميکرد. اما خدا او را حفظ کرد و عصمت او، حفظش کرد. معناي همۀ اينها اينست که راه خيلي مشکل است و خيليها در وسط راه ميمانند و عاقبتشان بخير نميشود.
من ديدم طلبههاي فاضل و نماز شب خوان و طلبههايي که سر و کار با درس اخلاقي دارند و سير و سلوکي هستند و اما ناگهان رفتند و چه رفتن بدي و رفتن به کفر. يک بار يک جرقۀ انحرافي براي او پيدا ميشود و عليه اسلام کتاب مينويسد. (وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَکَی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ)،خدا بايد عنايت کند و معلم اخلاق ما باشد، و الاّ پيمودن راه مشکل است. بايد توجه به اين مطلب داشته باشيم که حضرت آدم به مقام بالايي رسيد (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها)، يعني مظهر صفات حق شد. و ملائکه اقرار کردند که معلوم است که به جا خلق کردي. خطاب شد که به او سجده کنيد. (فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ اَجْمَعونَ * اِلا اِبليسَ)؛ همه سجده کردند. يعني به اندازهاي انسان بالاست که مسجود جبرئيل و حملۀ عرش است. و اين جمله در قرآن تکرار شده و دليل بر اينست که ما بايد توجه داشته باشيم و قدر خودمان را بدانيم. (المومنَ اَعظَمُ حُرمَةْ مِنَ الکَعبةِ)، (المُومن اَعظم حُرمَة من الملک المقرّب)، روايت را کافي نقل ميکند و صحيح السند هم هست؛ ولي خيلي احتياج به روايت نداريم و همين 9 آيه خيلي به ما ميفهماند که اين انسان ميتواند به مقامهايي برسد. البته بايد بُراق داشته باشيم و بُراقش همين بُعد حيواني است. فرق بين ملائکه و حيوانها و انسانها همين است که حيوانها بعد مادي دارند و بُعد ملکوتي ندارند، لذا استکمال در حيوانها نيست. کارهاي عجيب و غريبي ميکنند و شعور سياسي و اجتماعي دارند و شعور علمي دارند. اين کتابهايي که مترلينگ نوشته انصافاً کتابهاي خوبي است و به نام موريانه و مورچه و زنبور عسل است. ميگويد هنوز انسانها نميتوانند خانه درست کنند به گونهاي که اين مورچه و زنبور عسل ميسازد. ده ميليون سال خانه ميساخته و الان همان خانه است و استکمال ندارد زيرا بعد ملکوتي ندارد.
ملائکه هم استکمال ندارند. حضرت جبرئيل يک ميليارد سال قبل تا الان همين است. به قول قرآن مقام معيّني دارد.
گفت جبرئيلا بيا اندر پي ام گفت رو رو من حريف تو ني ام
گفت برو من حريف تو نيستم زيرا بعد مادي نداريم. خدا به ملائکه گفت ميخواهم خليفة الله خلق کنم. يعني آنکه هم بعد مادي دارد و هم بعد روحاني دارد. ترکيب آن را هم احدي نميداند. اما ميدانيم که مرکب از روح و جسم است. اگر ما با رياضتهايمان و با رابطههايمان بتوانيم اين بعد حيواني را بُراق کنيم. مثل پيغمبر که براي او براق آوردند و شايد معنايش همين باشد که اي انسان! ميخواهي معراج کني،پس بُراق درست کن و بُراق تو همين بعد ناسوتي و بعد مادي توست. سوار شو که ميرسي به جايي که به جز خدا نداند. ميرسي به جايي که (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ**إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ)؛ ميرسي به جايي که بهشت براي تو کوچک است، بلکه ميرسي به جايي که: (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ ...)، به اين مقام عندالهي ميگويند. مقام عندالهي بهشت و قصر نيست، بلکه چيز ديگري است که اين انسان با رياضتهاي ديني خود و به قول قرآن را رنج توانسته برسد به جايي که به جز خدا نداند. آنگاه ميشود مظهر اسماء و صفات حق. لذا خليفة الله است و هرکاري که خواست، ميتواند انجام دهد. «عبدی أطعنی أجعلک مَثَلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون)؛ و يک تسلطي در عالم وجود پيدا ميکند. اما اين چيزها بازيچهاي در نزد آنهاست. گفت نزد آخوند همداني آمد و گفت من ميخواهم بميرم و دو وصيت دارم. يک وصيت اينکه من علم کيميا دارم و ميخواهم به تو بدهم و وصيت دوم ميخواهم نزد تو بميرم و مرا دفن کني. فرمود دومي را قبول دارم و وقتي مُردي، تو را دفن ميکنم. اما اولي را قبول ندارم و ما احتياج به علم کيميا نداريم. يعني احتياج به هيچکس و هيچ چيز ندارد، جز خدا.
روايتي از امام حسين است و خيلي شيرين است. معمولاً رواياتي که از امام حسين است، يک لطافت خاصي دارد. خدا لعنت کند که نگذاشتند اين دو فرزند حضرت زهرا يعني امام حسن و امام حسين در منصب باشند و ترويج دين براي مردم کنند. بهرحال روايات امام حسين لطافت خاصي دارد و در اين باره ميفرمايند: «انّ الدنيا و ما فيها عند أحد من أولياء الله ليس الاّ کفي الظل»، دنيا و آنچه در دنياست، در پيش اولياي خدا، هيچ ارزشي ندارد و مانند سايۀ سايه است. خود سايۀ ما چقدر ارزش دارد! سايۀ سايه که هيچ ارزشي ندارد. به اين دليل اينگونه است که خدا را پيدا کرده و وقتي خدا را پيدا کرد، احتياج و چشمداشت و ارزش و قدر و ماسويالله در نزدش هيچ ارزشي ندارد. اين خليفة الله است و معناي خليفة الله اينست که اين خالق است و فرقش اينست که پروردگار عالم خالق است و چون خلقتش قوي است، آثاري بر او بارّ است. اما ما خالقيم و هرچه بخواهيم، ميتوانيم خلق کنيم و اما چون خلقتمان ضعيف است، اثر بارّ بر آن نيست. و الاّ يک انسان خالق است و هرچه بخواهد ميتواند خلق کند؛ البته اگر به راستي به مقام عنداللهي برسد و آنگاه وجودش هم قوي ميشود و آثار بر او بارّ است. حضرت رضا به عکس شير گفتند اين را بخور. دو عکس شير، دو شير شدند و اين را خوردند و سر جاي خودشان رفتند. اين شخص جسارت به حضرت رضا کرده بود و حضرت صبر کردند و وقتي اين شخص بي حيايي کرد، حضرت چنين کردند. غير امام هم به راستي خليفة الله هستند. (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة)، اما عمده بحث اولمان است که اين انسان مظهر خليفه است،يعني مظهر اسماست. فرق بين ائمۀ طاهرين و اين در آنست که با تجلي خدا با همۀ اسماء و صفاتش، چهارده معصوم پيدا شد. با تجلي ذاتي با همۀ اسماءو صفاتش، قرآن پيدا شد. اما با تجلي صفاتي، حضرت ادم پيدا شد. (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة) و بعد (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ)، آنگاه ملائکه فهميدند که آدم چيست و خطاب شد که سجده کنيد و همه سجده کردند. (فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ اَجْمَعونَ * اِلا اِبليسَ). بله، نميدانيم که اين ابليس چيست. آيا ملک بوده؟! اين من الجن يعني در مقابل ما که ديده ميشويم، ديده نميشده؟! يا به راستي از اجنه بوده و به مقام بالا رسيده؟! ولي علي کل حالٍ معلوم ميشود که اگر ملک بوده، پس ملائکه هم ميتوانند معصيت کنند. (لَا يَعْصُونَ ما أَمْراللَّه)، مربوط به کاريست که روي دوش آنهاست و از ان کار تخلف نميکنند. لذا فطرس ملائکه و امثال ان را از همين باب درست ميکنيم، يعني ميتواند تخلف کند. پس ابليس تخلف کرد و وقتي خطاب شد چرا سجده نکردي، چيز مزخرفي جواب داد که من از آتش هستم و او از خاک است و من برتري دارم و بعد شش اشکال به خدا کرد. خدا نکند کسي عالم شود و بيدين باشد و يا يک طلبه زد و بند علمي خوبي داشته باشد و اما حال انحرافي پيدا کن. فخر رازي در تفسيرش ميگويد شش ايراد به خدا کرد که عالم هم جمع شوند، نميتوانند جواب اين شش ايراد را بدهد. پروردگار عالم در آخر کار فرمودند آيا مرا حکيم ميداني؟ ابليس گفت: آري. پروردگار عالم گفت اگر ميداني پس فضولي موقوف. آنگاه ابليس راندۀ درگاه خدا شد. بعد هم علامه مجلسي روايتي را نقل ميکند که ابليس گفت خدايا من دو برابر همۀ انسانها عبادت تو را ميکنم، اما اجازه بده که من سجده به آدم نکنم. خطاب شد آن عبادتي که من ميگويم و نه آن عبادتي که خودت بخواهي. عبادتي که خودت بخواهي، عبادت نيست، بلکه آنچه من ميگويم.
چيزي که باقي ميماند، اينست که چرا ابليس توبه نميکند و برنميگردد. اگر توبه کند، خدا توبۀ او را قبول ميکند،پس چرا توبه نميکند؟!. خدا نکند آدم لجوج شود و در راه استکبار و فرعونيت بيفتد و بالاخره خدا نکند که به عکس شود. گفتم اگر روح ما بُراق درست کند، ميرسد به عالم ملکوت و اما اگر برعکس شد؛ يعني بعضي اوقات اينطور ميشود که بُعد ناسوتي ما بُراق و در حقيقت الاغ درست ميکند و روح ما الاغ او ميشود و به جايي ميرسد که (انَّ المُنافِقين فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ) و يا (مثله کمثل الکلب). اينگونه چيزها که در قرآن است، فحش نيست و يک واقعيت است. انسان به راستي به جايي ميرسد که يک سگ هار و درنده و يا يک گرگ درنده و يا يک پلنگ درنده ميشود. اگر انسان بتواند نفس اماره يعني آن بعد حيواني را بُراق کند، آنگاه رسد به جايي که به جز خدا نداند. اگر برعکس شد و بُعد حيواني و صفات رذيله انسان را مهار کرد، آنگاه استکمال هم ندارد و ميشود (حَطبُ الجهنّم) و هيزم جهنم همين آقا ميشود. بعضي اوقات در جهنم هم تکبرش گل ميکند. من روايت را نديدم و يک بزرگي اين روايت را نقل ميکرد که پيغمبر اکرم گاهي در جهنم ميروند تا ببينند که آيا ميشود يک بهشتي درست کنند و مثل مرغ يک دانهاي بگيرند؛ آنگاه نسيم پيغمبر، جهنم را خنک ميکند. بعضي ميپرسند چه خبر است. ميگويند پيغمبر آمدند. اين به سلول خود ميرود و در سلول را ميبندد تا چشمش به پيغمبر نيفتد. (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ کَما يَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلي شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ)؛ در روز قيامت، بعضي جهل مرکب و لجاجتشان به جايي ميرسد که به خدا ميگويند تو اشتباه ميکني، من بهشتي هستم و اگر خواستي مرا به جهنم ببري، ظلم است. قرآن ميفرمايد اين چقدر دروغ ميگويد. در دنيا دروغ گفته و در اينجا هم دروغ ميگويد. در دنيا تکبر کرده و در اينجا هم تکبر ميکند.
اگر ما سير استکمالي کنيم، چقدر خوش است. هر قدمش از دنيا و آنچه در دنياست،ارزش دارد. اگر سير نزولي کنيم، بد است. يک قدمش براي بدبختي و شقاوت انسان کافيست.
اجازه دهيد راجع به اين 9 آيه کمي بيشتر صحبت کنيم، شايد براي من و براي شما مفيد باشد. انشاء الله
از همه التماس دعا دارم.
السّلام عليکم و رحمة الله و برکاته