عنوان: شرح اخلاقی برخی آیات قران کریم
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.‏‏

بحث دربارۀ آیات مربوط به خلقت آدم و سجده کردن ملائکه به آدم، تخلف ابلیس از سجده کردن بود که ده ـ بیست جا در قرآن تکرار شده است. تکرار هم دلیل بر تأکید مطلب است، یعنی چون مطلب خیلی مهم است، قرآن تأکید کرده است.

مسئلۀ اول که مقداری درباره‌اش صحبت کردیم و باید خیلی صحبت کنیم و به آن توجه داشته باشیم، اینست که این انسان خلیفة الله است. خلیفة الله بودنش نیز برای بُعد ملکوتی اوست. البته با ترکیب. برای اینکه این انسان دو بُعدی است. یک بُعد ناسوتی و حیوانی دارد و یک بُعد ملکوتی و روحانی دارد و نحوۀ ترکیبش را نیز احدی نمی‌داند. برای اینکه تمام آلام آن بُعد ناسوتی لذت برای بُعد ملکوتی است. تمام لذات بُعد ملکوتی آلام برای بُعد ناسوتی است. دربارۀ نحوۀ ترکیبش فلاسفه و علما خیلی حرف زدند. اینکه ترکیب انضمامی و اتحادی است و یک ترکیب دیگری هست که ما نمی‌دانیم. بالاخره نحوۀ ترکیب را نمی‌دانیم اما می‌دانیم که بُعد ناسوتی و بُعد ملکوتی دارد و این خلیفة اللهی او هم به خاطر همین است. یعنی در ملائکه ترقی نیست، استکمال نیست. یک میلیون سال قبل تا الان جبرئیل، جبرائیل است و استکمالی نکرده است. در حیوان هم استکمال نیست. بعضی از این حیوانها خیلی از نظر علمی بالا هستند و کتابهایی درباره‌اش نوشته شده است. مانند موریانه و زنبور عسل و مورچه. کتابها به راستی حیرت انگیز هم هست اما استکمال ندارند. این مورچه یک میلیون سال قبل یک زندگی فوق العاده علمی داشته و الان هم همان زندگی را دارد و ترقی نکرده است. پس استکمال برای انسان است. زیرا دو بُعدی است. هم بُعد ملکوتی دارد و هم بُعد ناسوتی دارد، لذا آن بُعد ملکوتی می‌تواند بُعد ناسوتی را براق قرار دهد، نظیر پیغمبر اکرم که با بُراق رفتند به آنجا که به جز خدا نداند و نبیند؛ این انسان نیز می‌تواند بُعد ناسوتی را براق قرار دهد و حرکت کند و رسد به جایی که به جز خدا نبیند و به جز خدا نداند. و اینکه روح چیست، احدی نمی‌داند. راجع به روح خیلی صحبت شده است اما در همین مقدار که قرآن می‌فرماید: (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) ﴿الإسراء، 85﴾. یعنی بگو مخلوق خداست و بیش از این در آن فکر نکن. لذا نمی‌دانیم چیست، اما می‌دانیم که خلیفة الله است. یعنی می‌تواند کارهای خدایی کند. از نظر علم، از نظر قدرت می‌تواند به جاهای زیادی برسد. البته رفتند و رسیدند.

دربارۀ جابر جعفی که یک آدم معمولی است و به این معنا که درس نخوانده و پرورش یافته زیر نظر امام سجاد و امام باقر «سلام‌الله‌علیهما» است. آدم غیرمعمولی نیست یعنی خیلی بالا نیست اما به اینجا رسیده که راوی می‌گوید در بازار کوفه به او گفتم دلم هوای امام صادق را کرده است. گفت می‌خواهی خدمت ایشان برویم. دست مرا گرفت و گفت بگو «بسم الله الرحمن الرحیم». وقتی چشمانم را باز کردیم، دیدیم که نزدیک خانۀ امام صادق هستیم. گفت این خانۀ امام صادق است، تو برو و من هم الان می‌آیم. می‌گوید من شک کردم و گفتم نکند جادو و سحری کرده باشد. من یک میخ در اینجا بکوبم و سال دیگر که به مکه و مدینه می‌آیم، ببینیم این میخ هست یا نه. گفت دیدم یک سنگ و یک میخ آورد و گفت بکوب. من رفتم خدمت امام صادق و او هم آمد و خدمت امام صادق نشست ویک اسرار و رموزاتی با هم داشتند و من هم حیران و سرگردان بودم. بعد هم بیرون آمدیم و گفت بگو «بسم الله الرحمن الرحیم» و من هم گفتم «بسم الله الرحمن الرحیم» و ناگهان دیدم که در بازار کوفه هستم. خود ما هم نظیر این را دیدیم. یعنی اینطور نیست که در تاریخ باشد و فقط جابر جعفی باشد و یکی بگوید صحیح است و یکی بگوید صحیح نیست. بلکه نظیر اینها زیاد است.

کربلایی کاظم اراکی در زمان ما بود و آقای بروجردی ایشان را خیلی دوست داشت. ایشان یک آدم معمولی بود و سواد هم نداشت، اما شاید امام زمان ذره‌ای از دریای خلیفة اللهی را به او داده بود. او حافظ قرآن بود و نور قرآن را هم می‌دید. مرحوم آقای حائری کتاب جواهر را به او دادند و گفتند این را بگیر و قدری قرآن بخوان. او هم کتاب را باز کرد و گفت این قرآن نیست. اتفاقا دو سه صفحه ورق زد و دید که جواهر به یک آیه تمسک کرده بود و دست روی آیه گذاشت و گفت این قرآن است. گفتیم از کجا فهمیدی. گفت قرآن نور دارد و من نور قرآن را می‌بینم. دو تا واو کف دست می‌نوشتند. مثلاً کلمۀ والذین و یک واو حروفی و به او می‌گفتند این دو واو، کدام قرآن است و او دست روی واو قرآنی می‌گذاشت. بالاخره نور قرآن را می‌دید. اگر انسان به راه بیفتد به خیلی جاها می‌رسد. مخصوصاً ما اهل علم به خیلی جاها می‌رسیم.

مرحوم آقای خوئی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌گویند من با آقای حکیم برای تفسیر قرآن پیش شیخ الشریعه می‌رفتیم. سورۀ شعراء را برای ما شروع کرد و ما خودمان سورۀ شعراء را بلد بودیم . هم خودش و هم تفسیرش را. فردا دوباره سورۀ شعراء را شروع کرد و پس فردا دوباره اول سورۀشعرا را می‌فرمود. مرحوم آقای خوئی می‌گفتند هرچه رفتیم، اول سورۀ شعرا را می‌گفتند و ما به راستی استفاده می‌کردیم. «اِنّ للقرآن ظهرٌ و بطنٌ و لبطنه بطن إلی سبعة أبطن». درحالی که شیخ الشریعه یک فقیه بود. اما به خیلی جاها می‌رسند.

استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی از آقای قاضی خیلی چیزها نقل می‌کرد. مرحوم آقای عاملی یکی از علمای بزرگ تهران و از سیر و سلوکیها بود. همین که یک شرحی هم بر منظومۀ سبزواری دارد و انصافاً خوب شرحی است و باید بگوییم شرح فیلسوفی نیست بلکه شرح فقیهانه است. ایشان خیلی بالا بود. این مرحوم آقای عاملی به رفقا گفته بود مرحوم آقای قاضی خیلی به وادی‌السلام می‌رفتند و من هم هرگاه وقت داشتم با ایشان می‌رفتم. اما یک روز خسته شده بودم و پیش خودم گفتم چرا آقای قاضی اینقدر به وادی السلام می‌رود. به من اصرار کردند که به تهران بیایم و بالاخره اصرار به امر آقای قاضی موجب شد که به تهران آمد و در زمان طلبگی ما از علمای بزرگ تهران بود و خیلی خدمت کرد. گفت من گفتم از آقای عاملی اجازه بگیرم که آقا اصرار دارند. آیا من بروم یا نروم. در آن شب تعدادی کتاب فقه در مقابلم بود و پایم را دراز کردم. یک دفعه متوجه شدم و گفتم اینها کتاب فقه است و مربوط به اهل بیت است و من پاهایم را دراز کردم، آیا جسارت هست یا جسارت نیست. در همین تردید نتوانستم جواب خودم را بدهم و قضیه تمام شد. در فردا نزد آقای قاضی رفتم. مرحوم آقای قاضی قبل از اینکه من بگویم گفتند برای تهران نمی‌خواهد استخاره کنی و من اجازه می‌دهم، گرچه رها کردن نجف مشکل است، اما برو. پایت را هم در مقابل کتابها دراز نکن برای اینکه فقه اهل بیت است و نمی‌شود انسان در مقابل فقه اهل بیت مثلاً جواهر دراز کند. می‌گوید من وحشت زده شدم زیرا ایشان قضیه تهران را گفت و من هنوز چیزی نگفته بودم، ایشان راجع به کتابها فرمودند. گفتم آقا شما این دو چیز را از کجا می‌دانید و اینها را کسی نمی‌داند. فرمود همین وادی السلام که تو در آن شک و شبهه داشتی، به من داده است.

بله، اگر انسان در راه بیفتد به خیلی جاها می‌رسد. «عبْدِي‌ أَطِعْنِي حتی‌ أَجْعَلْكَ مِثْلِي‌ اقول کن فیکون، تقول کن فیکون». ( أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ) یعنی تسخیر عالم وجود در دست توست. به این خلیفة اللهی می‌گوییم. تسخیر عالم وجود است نه تنها کرۀ زمین و کرۀ زمین یک قطره از دریای عالم وجود است. (أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً ...) ﴿لقمان‏، 20﴾. این برای عالم وجود است و راجع به خودش قرآن می‌فرماید: (وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِي) ﴿طه‏، 41﴾، تو را برای خودم می‌خواهم. عالم برای تو و تو برای من باشی. (خلقت الأشياء كلّها لأجلك، و خلقتك لأجلي)، نه اینکه این (خلقتک لأجلی) به آنجاها برسد و آن خیلی ریاضت می‌خواهد و یا بگوییم اختصاص می‌خواهد. اما افتادن در راه و اینکه بتواند مخلوقات را مسخر کند، آنگاه می‌شود. من تعجب می‌کنند، بعضیها راجع به امیرالمؤمنین شک و شبهه می‌کنند که آیا علم به موضوعات داشت یا نه و یا معصوم بود یا نه. خیلی خریّت می‌خواهد که کسی در این چیزها شک و شبهه کند، مگر اینکه امام و اهل بیت را نشناسد، و الاّ همین یک جمله در نهج البلاغه هست. این «سلونی قبل أن تفقدونی» در دو جا آمده و می‌گویند هرکه گفت «سلونی قبل أن تفقدونی» رسوا شد. مثل اینکه ائمۀ ما می‌گفتند به ما نگویید امیرالمؤمنین و این مختص به علی بن ابیطالب است. اما این «فاسئلونی قبل أن تفقدونی فو الّذی نفسی بیده لا تسئلونی عن شی‏ء فیما بینکم وبین السّاعة الاّ انبئکُم به»، معلوم می‌شود که می‌داند روز قیامت چه وقت است. بالاخره از هر چه بپرسید، آنها بلدند. به اینها خلیفة الله درجه اول می‌گویند. «فاسئلونی قبل أن تفقدونی فو الّذی نفسی بیده لا تسئلونی عن شی‏ء فیما بینکم وبین السّاعة الاّ انبئکُم به»، درجملۀ دیگر می‌فرمایند: «والله انّی أعلم کل نفسٍ فی مخرجه و مولجه و جمیع شأنک»، یعنی می‌دانند که چه وقت به دنیا می‌آید و یا چه وقت از دنیا می‌رود و یا سرنوشتش چه می‌شود. اینها شأنی برای امیرالمؤمنین نیست بلکه شأن برای امیرالمؤمنین اینست که: «وَاللهِ لَوْ أعْطِيتُ الأقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أفْلاَكِهَا عَلَى أنْ اعْصِيَ اللهَ فِي نَمْلَةٍ اسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُ»، اگر تمام عالم هستی را بدهند و بگویند به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را از دهان مورچه بگیر، این کار را نمی‌کند. این معنای خلیفة اللهی است.

یا این جمله که امام حسین «سلام‌الله‌علیه» می‌فرماید و آن هم عند احدا من اولیاء الله است و کاری به ائمه طاهرین هم ندارد و اینکه می‌فرماید: «انّ الدنيا و ما فيها عند احدٍ من اولياءاللّه‏ ليس الا كفى الظل». عالم هستی پیش اولیای خدا مثل سایه است. یعنی کسی که محبت به خدا دارد و خدا را پیدا کرده، مانند کسی است که عاشق کسی است و سایۀ این شخص هیچ است. اگر فی را ظل معنا کنید سایۀ سایه می‌شود، یعنی هیچ. یعنی انسان می‌رسد به آنجا که دنیا و آنچه در دنیاست اگر ربطی به خدا نداشته باشد، هیچ است. اما اگر ربطی به خدا پیدا کند. امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» حکومت را دوست داشت اما حکومت الله را می‌خواست. در وقتی که بتواند حقی را اثبات کند و باطلی را از بین ببرد. اما آیا دنیا را دوست داشت یا نه؟ دنیایی را که ربطی به خدا نداشته باشد، دوست نداشت. به قول نهج البلاغه می‌گوید یک استخوان خوب در دست آدم خوره‌ای چقدر ارزش دارد؟! چقدر تنفر دارد؟! حکومت منهای خدا اینست. مانند حکومت معاویه است. اما حکومت علی به اندازۀ خدا و به اندازه قرآن و اسلام ارزش دارد. لذا اینکه در نهج البلاغه آمده گاهی دنیاکم یعنی حکومت شما در پیش من ارزش ندارد، یعنی حکومت منهای خدا. بله، دنیای منهای خدا معلوم است که ارزش ندارد.

در نهج البلاغه آمده که عده‌ای آمده بودند و داد و فریاد می‌کردند و زنده باد زنده باد می‌گفتند و می‌خواستند خدمت مولا امیرالمؤمنین برسند. ابن عباس می‌گوید من رفتم و گفتم عده‌ای می‌خواهند خدمت شما برسند. ناگهان دیدم گفش خود را وصله می‌کنند درحالی که دو ثلث جهان زیر سیطرۀ اوست. اعتراض کردم. ایشان برای اینکه اعتراض مرا بخواباند، کفش را پیش من انداخت و گفت این کفش چقدر ارزش دارد. گفتم هیچ ارزش ندارد. فرمود به خدا این حکومت به این اندازه پیش من ارزش ندارد مگر اینکه حقی را اثبات کنم و یا باطلی را از بین ببرم. آنگاه آن حکومت الله می‌شود و خیلی ارزش دارد. اینکه بعضی از بی ادبها می‌گویند امیرالمؤمنین خلیفه نبوده برای اینکه در نهج البلاغه فرموده حکومت پیش من ارزش ندارد. اما اینطور نیست بلکه حکومت الله حق علی و برای علی و عین علی «سلام‌الله‌علیه» است و خیلی ارزش دارد. ارزش آن به اندازه‌ای است که امیرالمؤمنین 5 سال حکومت کرده با 3 جنگ. اما همین در مقابل خوارج و در مقابل دشمنان در نماز جمعه می‌فرماید ای مردم من فقر را از شما برداشتم و یک نفر نیست که از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه نباشد. 5 سال حکومت با 3 جنگ کرده و جنگها خیلی کوبنده و بالا بود و مسلمان شکن بود و بین مسلمانها تفرقه می‌انداخت، مانند جمل و صفین و نهروان؛ اما همین امیرالمؤمنین با حکومت الله و اسلام عزیز توانست فقر را از جامعه بردارد. دو ثلث جهان از امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین در نماز جمعه در پیش دشمن فرمودند ای مردم یک نفر نیست که از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه نباشد. حتی فرمودند من آب هم آوردم. مثل اینکه از دجله به کوفه لوله کشی کرده و آب آورده است. معلوم است که این حکومت خیلی ارزش دارد زیرا حکومت خداست و خدا به او داده است. «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» است و این را خدا به او داده است و چیزی که خدا بدهد خیلی ارزش دارد. خدا به ولی الله داده است و این حکومت خیلی ارزش دارد.

پیغمبر اکرم 84 جنگ برای حکومت کرده است. پیغمبر اکرم وقتی وارد مدینه شد، اول کاری که کرد این بود که تشکیل حکومت داد و بعد مسجد ساخت و بعد مردم را با هم برادر کرد و بعد قانون مواسات را درست کرد برای اینکه اتحاد حفظ شود. 84 جنگ هم برای اسلام عزیز روی دستش گذاشتند و در همه پیروز شد. پس حکومت خیلی ارزش دارد و ارزش حکومت الله اینست که آقا امام زمان می‌آید و عالم را بهشت می‌کند. اگر گذاشته بودند، امیرالمؤمنین عالم را بهشت کرده بود. زندگی منهای اختلاف، زندگی منهای تبعیض و زندگی منهای ظلم و بدبختی به وجود می‌آید. لذا خلیفة الله خیلی ارزش دارد و ملائکه گفتند خدایا! بین این انسانها خیلی خونریزی می‌شود و خدا فرمود شما نمی‌دانید که خلیفة الله یعنی چه. خلیفة الله کسی است که همۀ شما باید به او سجده کنید و برتر از همۀ شماست. همه سجده کردند و حتی جبرئیل و میکائیل و حملۀ عرش سجده کردند. (اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ). لذا این انسان خلیفة الله است. هرکه به اندازۀ وسعش و هرکه به اندازۀ کارش و هرکه به اندازۀ فعالیتش می‌تواند سیر خلیفةاللهی کند. آن درجۀ بالا (ثمّ دنا فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی). آن درجۀ پائین می‌رسد به آنجا که دنیا و آنچه در دنیاست اگر منهای خدا شد، برای او پوچ است. اما اگر شد، دنیا و آنچه در دنیاست، فدای خداست.

بحث ناقص است و اجازه دهید کمی درباره‌اش صحبت کنم.

و صلّي الله علي محمد و آل محمد