أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث دربارۀ آیۀ 30 تا 39 سورۀ بقره بود. تقریباً 10 آیه راجع به حضرت آدم و خلقت حضرت آدم و سجدۀ ملائکه یا اعتراض ملائکه و بالاخر ه سجده نکرده شیطان است. یا راجع به رفتن به بهشت و بیرون آمدن از بهشت.
گفتم این یات بر روی هم از متشابهات است نمیتوانیم خصوصصیاتش را درد کنیم اما از نظر اخلاقی، یک نکات اخلاقی دارد که این نکات خیلی بالاست.
نکتۀ اولش اینکه این انسان 2 بُعدی است. یک بُد جسمی یا ناسوتی دارد و یک بُعد ملکوتی به نام روح. و انسان مرکب از این دو است که در جلسۀ قبل گفتم احدی نتوانسته بفهمد که ترکیبش چیست، آیا ترکیب اتحادی یا انضمامی است و نحوۀ ترکیب چیست. اما این مسلّم است که این انسان مرکب از روح و جسم است.
از نظر روح خیلی بالاست. ولو اینکه وقتی به دنیا میآید، استعداد است و فعلیت نیست مگر استثنایی باشد. مثلا مثل روح حضرت عیسی و یا ارواح مطهره ائمۀ طاهرین که «خُلق کاملا» بود؛ ولی معمولاً در همه این روح استعدادی است. ولی اگر از نظر فعلی بالا رود یعنی بالفعل شود، خلیفة الله است. یعنی به اندازهای بالاست که از هز ملکی ولو ملک مقرب خدا مثل جبرئیل و یا حمله عرش باشد و میتواند به مقامی برسد که ملائکه مقرب خدا حسرت آن مقام را بخورند. و در اینجا امتیازی که برایش آمده، هفت ـ هشت ده امتیاز در قرآن راجع به روح هست و من خیال میکنم از بالاترین امتیازات همین امتیازی است که در این هفت ـ هشت ده آیه آمده و آن اینست که مسجود ملائکه است. (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) ﴿الحجر، 29﴾، که در آیۀ دیگر میفرماید: (فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ الاّ ابلیس)، پس این خیلی مقام است. این هم گفته شده به خدا سجده کردند و قبله حضرت آدم بود، وجهی ندارد بلکه جداً سجده کردند. برای اینکه سجده دو قسم است: یکی سجده عبادی که مختص ذات خداست. لذا کسانی که بت میپرستیدند به عنوان عبادت به بت سجده میکردند. یا آنها که سجده میکردند بر فرعون به عنوان عبادت و به عنوان الوهیت بوده و این سجده مختص به ذات خداست.
و اما سجدۀ عظمتی هست که این سجده اشکالی ندارد. اگر کسی سجده کند بر کسی نه به عنوان اینکه خداست بلکه به عنوان عظمت و به عنوان اینکه خیلی بالاست و سجده کردن پسران یعقوب به حضرت موسی که قرآن میفرماید: (خَرُّوا سُجَّداً) از همین باب است. سجدۀ در اینجا هم از همین باب است یعنی سجدۀ عظمتی است. و الاّ حضرت آدم را قبله قرار دادن، معنای خوب و درستی نیست. معنایش اینطور میشود که عظمت حضرت آدم از نظر روحی به اندازهای است که مسجود ملائکه واقع شد. البته سجدۀ عظمتی و نه سجدۀ ملکوتی. یعنی برتر از همۀ ملائکه و حتی جبرئیل شد.
روایت هم داریم:
«المؤمن أعظم حرمة من الکعبه»، «المؤمن أعظم حرمة من الملک المقرب»
و این روایات در اینجا به خوبی میفهماند که این انسان از نظر روحی خیلی عظمت دارد. و اشتباه بزرگی که شیطان کرد، همین بود. در آیات دیگر خطاب شد به ابلیس که چرا سجده نکردی؟ گفت: (... أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) ﴿الأعراف، 12﴾، گفت من از آتش خلق شدم و او از خاک و آتش افضل از خاک است و چون افضل از خاک است، بنابراین معنا ندارد یک برتر سجده کند بر کسی که برتر نیست. هم نسبت نفهمیدگی به خدا داد و هم یک مغالطه کرد برای اینکه پروردگار عالم نگفته بود بر جسم این سجده کن تا او بگوید این از خاک است و من از آتش هستم؛ بلکه خدا به جسم حضرت آدم اهمیت نداد. بلکه آنچه اهمیت داد، فرمود: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) آنگاه عظمت پیدا میکند. یعنی جنبۀ روحی یعنی روح الله عظمت دارد. وقتی روحم را در او دمیدم، برتر از تو میشود، پس به او سجده کن. یعنی مقام خیلی بالاست.
به قول یکی از بزرگان میگفت برای پستی منافق و فاجر و کافر همین مقدار بس که شیطان باید به او سجده و سجده نکرد و راندۀ درگاه خدا شد و این شبانه روز به شیطان سجده میکند. شیطان برای آدم فاسق و فاجر و منافق بُت میشود. قرآن میفرماید افضل از همه و مسجود ملائکه هستی، از نظر روحی.
بله، آن صفت خلیفة اللهی هم خیلی بالاست. (... إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) ﴿البقرة، 30﴾؛ این خلیفه خداست. که معنای خلیفۀ خدا هم اینطور شد که اگر به راستی بتواند آن استعدادها را بالفعل کند، آنگاه هرکاری که خدا میکند، این نیز میتواند بکند. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی که میفرمایند باید کار مستخلف فیه را باید بتواند انجام دهد تا خلیفه شود. حال اگر به آن مقامها نرسیده و اگر بخواهیم بشناسیم، در جلسات اول گفتم ما از نظر ذهنی هرکاری که خدا میکند، میتوانیم انجام دهیم. یعنی مثلاً خدا یک آدم خلق میکندو ما هم میتوانیم آن آدم را در ذهنمان خلق کنیم. عالم وابسته به خداست. وابستگی هم نه وابستگی علی و معلولی بلکه خیلی بالاتر یعنی عالم وجود صد درصد وابسته به خداست. این وجود ذهنی هم صد در صد وابسته به ماست. تا به آن توجه داریم، در ذهنمان موجود است و تا توجهمان را از آن برمیداریم، معدوم میشود. دوباره میتوانیم همان را موجود کنیم. اینکه فلاسفه گفتند اعاده معدوم محال است، حرف بیخودی است و اعاده معدوم محال نیست بلکه میتوانیم عین همان را خلق کنیم. در روز قیامت هم پروردگار عالم از عالم وجود صرفنظر میکند و عالم وجود معدوم میشود و هیچکس جز خدا نیست. (... لِمَنِ الْمُلْکُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ) ﴿غافر، 16﴾ و نمیدانیم چقدر طول میکشد. سپس پروردگار عالم، عالم وجود را دوباره موجود میکند. به قول قرآن مثل همان را موجود میکند. (...عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ) ﴿يس، 81﴾؛ این وجود ذهنی ما و این زیدی که در ذهن ماست و الان معدوم شده، دوباره عین همان موجود میشود. از یک جهت عین و از یک جهت مثل است ولی هیچ تفاوتی ندارد. پروردگار عالم چون وجودش قویست، پس موجودش هم قوی است. ما چون وجودمان ضعیف است، موجودمان نیز ضعیف است و وجود ذهنی است و اثاری ندارد. اما بعضیها میتوانند همان وجودی که در ذهن ایجاد میکنند، در خارج ایجاد کنند. آنها خیلی کارها میتوانند انجام دهند.
مرحوم آیت الله آقا مصطفی، پسر حضرت امام میگفت دختر حضرت امام که همین یک دختر بود، در زایمانش مشکل پیدا کرد. دکترها میگفتند یا بچه و یا این زن و هر دو نمیشود. به حضرت امام که گفتند، حضرت امام چون خیلی علاقه به دختر داشت، گفتند باید همینطور باشد تا ببینیم خدا چه میخواهد و اجازۀ سقط جنین را نمیدادند. میگفتند بچه باید پاره پاره شود و از شکم دختر بیرون بیاید و الاّ دختر میمیرد و اجازه از حضرت امام میخواستند و امام اجازه نمیداد.
یک آقای قاضی داشتیم که خیلی بی سر و صدا بود اما پیش خواص خیلی قرب و منزلت داشت. خیلی بی سر و صدا بود و معمولاً طلبهها او را نمیشناختند. مدرس هم نبود اما آدم استثنایی بود. حاج آقا مصطفی گفتند پدرم مرا پیش ایشان فرستادند که دعا کن این مشکل حل شود. من در راه ایشان را دیدم و سلام حضرت امام را به ایشان رساندم و گفتم این مشکل را حل کنید. ایشان یک چیزی نوشتند و تا کردند که من نخوانم و گفتند این را زیر سر خانم بگذار، آنگاه درست میشود. میگفتند من این کاغذ را زیر سر ایشان گفتند و بچه فوراً به دنیا آمد. بعد حاج آقا مصطفی میگفت من نتوانستم این امانت را حفظ کنم و گفتم من باید این کاغذ را ببینم. لذا کاغذ را باز کردم و دیدم آقای قاضی نوشته «بسم الله الرحمن الرحیم». یعنی بسم الله الرحمن الرحیم آقای قاضی کارها میکند.
یک قضیه مشهوریست که معلم مکتبی سر کلاس گفت هرکه بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» میتواند روی آب راه رود. یک بچه که خانهشان آن طرف آب بود، یاد گرفت و هر روز با بسم الله الرحمن الرحیم از خانه از روی آب به مکتبخانه میآمد و با «بسم الله الرحمن الرحیم» برمیگشت. یک وقت این معلم را به مهمانی دعوت کرده بود. بعد از مکتب هر دو آمدند. معلم به دنبال پل رفت و این بچه گفت آقا بیایید با بسم الله الرحمن الرحیم به آن طرف برویم. معلم گفت یعنی چه. بچه گفت شما گفتید که هرکه «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوید، میتواند روی آب راه برود. من هر روز همین کار را میکنم و با بسم الله به آن طرف آب میروم و برمیگردم. معلم گفت آن حالت و عقیدهای که تو داری، من ندارم. گفتنش مال من و عمل کردنش برای تو.
این «بسم الله الرحمن الرحیم» و امثال آن خیلی کارها میکند.
در زمان طاغوت مرحوم نخودکی که از علمای بزرگ اصفهان بوده، خیلی کار میکرده است. من تا این اندازه نمیدانم اما بعضی از بزرگان به من گفتند ایشان علاوه بر اینکه طی الارض داشت، طی اللسان داشت. از نخودک تا مشهد 4 فرسخ است و ایشان هر روز عصر به حرم میآمد و تا آخر شب کارهایش را در حرم میکرد و بعد هم طی الارض برمیگشت. آن آقا که یکی از بزرگان بود و با ایشان تماس داشت، میگفت طی اللسان هم داشت. نصف قرآن را از نخودک شروع میکرد و تا حرم حضرت رضا میخواند و ثوابش را به حضرت رضا «سلاماللهعلیه» میداد و نصف دیگر قرآن را در راه برگشت به خانه میخواند. یعنی هم طی اللسان داشت و هم طیالارض داشت.
در زمان طاغوت یک نفر که استاندار مشهد هم بوده، در خانهشان موریانه افتاده بوده و به او گفته بودند این مرحوم نخودکی میتواند این مشکل تو را رفع کند. زمان طاغوت بود و اصلاً مرحوم نخودکی به مشهد رفت تا در میان مردم نباشد به علت اینکه بی بند و باریها بود که متأسفانه الان هم پیدا شده است. این بند و باریها ایشان را به مشهد کشاند و در آن ده زندگی میکرد تا مرد. حضرت امام خیلی علاقه به این اقای نخودکی داشت و گاهی نیز ایشان را میدید. این استاندار با واسطه پیش ایشان رفته بود و قضیه را گفته بود. ایشان باز چیزی نوشته بودند و به این داده بودند و گفتند این را باز نکن و در اطاق بگذار. میگوید فردای آن روز مشکل من به طور کلی حل شد. او هم میگوید کاغذ را باز کردم و دیدم مرحوم نخودکی نوشته «بسم الله الرحمن الرحیم».
این انسان اگر به راستی وظیفه شناس باشد، اگر مقام عبودیتش کامل شد «عبدي أطِعْني حتّي اجعلُكَ مثلي، أقول کن فیکون، تقول کُن فیکون».
همۀ معجزات همینطور است. چطور میشود یک عصا اژدها شود و یک بیابان را ببلعد. عصا در دست هرکه بود، نمیشد بلکه عصای دست حضرت موسی این کار را میکرد. به قول آن آقا انگشتر در دست حضرت سلیمان آن کار را کرد. تمام معجزات همینطور است. یعنی به راستی اتصال غیبی و مقام عبودیت پیدا میکند و وقتی به مقام عبودیت برسد، خلیفة الله میشود. ما از نظر وجود ذهنی خلیفة الله هستیم و آنها از نظر وجود خارجی، خلیفة الله هستند. هرچه بخواهند، میشود. تمام معجزات همین است. یعنی میخواهد و میشود. همین که قرآن میفرماید حضرت عیسی میفرماید من به اذن الله مرده زنده میکنم. معنایش اینست که خدا به من حالتی داده که میتواند مُرده زنده کنم یا میتوانم از گِل مرغکی درست کنم و در آن مرغک فوت کنم و آن نفس من دم مسیحایی شود و آن گِل پرنده شود و پرواز کند. من میتوانم درد بی درمان را شفا دهم. (... وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ) ﴿آلعمران، 49﴾؛ یعنی چون عبد است و صد در صد خلیفة الله است، پس همه کاری میتواند انجام دهد. لذا اینکه آمده (...إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)، این مقام خیلی مقام بالایی است. و متأسفانه همه قدر این بُعد ملکوتی را نمیدانند و این بُعد ملکوتی ما خیلی کار میتواند انجام میدهد. این بعد ملکوتی میتواند کار خدایی کند. میتواند هر مشکلی را حل کند و بالاخره همینطور که همۀ ما از نظر وجود ذهنی خلیفة الله هستیم، بندههای خدا، عبد خدا و به عبارت این آیه خلیفة الله میتواند هرکاری که خواست انجام دهد. گفتم تمام معجزات از همین جاست. خیلیها پیغمبر نیستند و امام هم نیستند اما عبد هستند. این مقام عبودیت آنها را رسانده به اینجا که هرکاری که بخواهند، میتوانند انجام دهند. این خیلی مقام است و حیف است که این مقام ضربه بخورد. این مقام به گناه ضربه میخورد، به مخالف الله ضربه میخورد، به توجه به غیر خدا، ضربه میخورد و بالاترین گناه از نظر اهل دل همین ضربه زدن به مقام روحانیت است.
استاد بزرگوار ما آقای بروجردی بعضی اوقات میفرمودند به دست آوردن شخصیت واجب نیست اما از دست دادن شخصیت حرام است. بحث ما هم همین است، از دست دادن این مقام در پیش اهل دل حرام است و گناهش خیلی بزرگ است. اگر از ما سوال کنند که چرا سنگ روی این درّ گرانبها زدید و شکستید، آنگاه جواب نداریم.
بحث ناقص است و باید مقداری دربارهاش صحبت کنیم. انشاء الله
و صلّي الله علي محمد و آل محمد