أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث درباره ده آیۀ 30 تا 40 در سوره بقره راجع به حضرت آدم بود. متشابهات زیادی دارد و چندین مرتبه هم به شما عزیزان گفتم برای اینکه شما مطالعه کنید و ببینید که به راستی میشود این متشابهات را جواب داد یا نه و باید مصداق (... فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...) (آل عمران، 7) باشد.
از جمله متشابهاتی که برداشت اخلاقی دارد، قضیه خود حضرت آدم است.
حضرت آدم با آن مقامی که خدا به او عنایت کرد و مسجود همه ملائکه شد و جای او بهشت شد. حال ولو بگویید در دنیا نیز بهشتی بود اما از همین آیات فهمیده میشود که (مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ) ﴿الزخرف، 71﴾ بود. یعنی هرچه میخواست در این بهشت بود. یعنی برای خودش و خانمش. و دستور داده شده بود که از یکی از میوهها استفاده نکنید و بالاخره استفاده کرد. کسی که مسجود ملائکه است و شیطان به خاطر سجده نکردن بر این آدم مطرود درگاه خدا شده است اما از این شیطان گول خورد. و بالاخره ناگهان آن بهشت معدوم شد و حضرت آدم با حوا روی این کره زمین ماندند. شاید هم یکی در کوه سعی و یکی در کوه مروه تا مدتها بعد به هم رسیدند. اما نمیدانیم اینها چیست. نه مفسری تا الان توانسته اینها را معنا کند و نه روایتی تا حال توانسته اینها را به گونهای معنا کند که ما خوب از آن چیزی بفهمیم و برای ما محکمات شود. حال اگر شا توانستید حتماً به من بگویید. اما نکته اخلاقی که از این قضیه استفاده میشود، اینست که حساب خواص غیر از حساب عموم مردم است. به قول پروردگار عالم در قدسیات، 70 گناه از عموم مردم آمرزیده میشود قبل از اینکه یکی از طلبه یا اهل علم آمرزیده شود. آن سختگیری که به پیامبرهای خدا و به اولیا و اوصیای خداست، یک درصد این سختگیری برای عموم مردم نیست. علتش نیز معلوم است. برای اینکه اینها مقام و منزلت دارند و عقل و علم دارند، لذا باید مواظبت کامل از خودشان داشته باشند.
یک گنه چون کرد گفتندش تمام مذنبی مذنب برو بیرون خرام
این باید برای ما طلبهها یک سرمشق باشد.
قرآن روی این خیلی پافشاری دارد که حساب خواص غیراز حساب عموم مردم است. قرآن راجع به حضرت یوسف یک جمله دارد و انسان مات است که چرا اینقدر سختگیری بوده است.
حضرت یوسف در مراحلی که طی کرد، در همه مراحل نمره بیست آورد و خیلی بالا بود. به قول استاد ما علامه طباطبائی، میفرمود در وقتی که صحنه زلیخا جلو آمد، 24 زمینه برای گناه یوسف بود. که این 24 زمینه اگر یکی برای عموم مردم جلو میآمد، رفوزه میشدند و حضرت یوسف در این 24 زمینه نمره بیست آورد. (... وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ) ﴿يوسف، 33﴾. از آن وقتی که او را در چاه انداختند تا وقتی که عزیز مصر شد، در همه مراحل نمره بیست آورد. اما قرآن میفرماید که در وقتی که زندان بود، آن دو نفر آن دو خواب را دیده بودند و حضرت یوسف برای آنها تفسیر کرده بود و به یکی از آنها گفته بود تو به دربار میروی و در آنجا ساقی میشوی و در آنجا مقام پیدا میکنی (اذْکُرْنِي عِنْدَ رَبِّکَ) ﴿يوسف، 42﴾؛ در وقتی که به آنجا رفتی بگو یک بیگناه در زندان است. او رفت و جبرئیل آمد و فرمود چه کسی تو را از دست برادران نجات داد؟ چه کسی تو را از دست زلیخا نجات داد؟ گفت خدا. او هم توحید افعالیش گل کرد و خدا خدا کرد. جبرئیل به او گفت اگر چنین است، پس چرا گفتی (اذْکُرْنِي عِنْدَ رَبِّکَ). ناگهان متوجه شد که رفوزه شده است. لذا گریه و زاری و التماس کرد اما قرآن میفرماید: (... فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ) ﴿يوسف، 42﴾؛ به خاطر این حرف بیجای او که به مقام قدس حضرت یوسف نمیخورد، 8 سال زندان بود. زیرا توقعی که از حضرت یوسف هست، از عموم مردم نیست. ما از این کارها زیاد داریم که من از شما خواهشی میکنم و شما از من خواهشی میکنید و با هم گفتگو داریم و حوائج یکدیگر را به هم میگوییم و از همدیگر چیزی میخواهیم. اگر کسی عفت نفس داشته باشد و در مدت عمرش حاجتی از کسی نخواهد، خیلی مرد است، اما بالاخره حرام نیست. اما این جمله یوسف (اذْکُرْنِي عِنْدَ رَبِّکَ) غیر از مردم عادی است. ولو یوسف خیل مقام دارد و پیغمبر خداست، ولو کارش حرام نبوده، اما به مقام شامخ یوسف نمیخورده است.
قضیه حضرت آدم همین است. مسلم در میان شیعه است که پیغمبر بوده و معصوم بوده و گناه نبوده، لذا در روایات ما میگویند این میوهای که گفتند نخور، برای ارشاد بوده است و نمیدانیم ارشادش یعنی چه و ممکن است مکروه باشد و قطعاً حرام نبوده اما میرسد به آنجا که در قرآن میفرماید: (... وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) ﴿طه، 121﴾؛ یعنی پرت شد و سقوط کرد. در همین ده آیه آمده: (اهْبِطُوا) شیطان پیش حوا و حوا پیش آدم و به به هر سه (اهبِطُوا).
قضیه مهمتر از این در قرآن، قضیه حضرت یونس است، و من از همه شما تقاضا دارم خیلی به اینها اهمیت دهید. خدا به شما توفیق طلبگی دارد، خزلان ما همین مقدار بس که قدر طلبگی را نمیدانیم و لذا به اینگونه چیزها خیلی باید اهمیت داد.
بنا بر این شد که قوم حضرت یونس هلاک شوند. حضرت یونس هم به قومش گفت برایتان عذاب میآید و همه شما نابود میشوید. هرچه گفتم نکردید و هرچه گفتم ایمان بیاورید، نیاوردید و شما مستوجب عذابید و عذاب خواهید شد.
حضرت یونس بدون اجازه خدا از شهر بیرون آمد، معمولاً از قرآن فهمیده میشود قومهایی که عذاب میشدند، خدا به پیامبرشان اجازه میداد. مثلاً قضیه حضرت لوط اینست که جبرئیل آمد و خبر داد و اجازه داد که حضرت لوط با اطرافیانش در سحر از شهر بیرون روند و فرار کنند. معمولاً در قرآن اینگونه است که به پیغمبر اجازه داده میشد. اما این اجازه به حضرت یونس اجازه داده نشد اما حرام نبود و شاید مکروه هم نبود ولی بدون اجازه از خدا بیرون آمد و دچار آن نهنگ شد. در کشتی هم توجه کرد لذا گفت غلام فراری من هستم. قرآن میفرماید او را در دریا انداختند و آن نهنگ او را بلعید و با اجازه از خدا و معجزه از طرف خدا بنا شد در شکم این نهنگ زندانی باشد. 7 شبانه روز توبه و انابه کرد که در نماز غفیله میخوانیم که 7 شبانه روز توبه و انابه کرد و اقرار به گناه و ظلم کرد و فرمود: (إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ) ﴿الأنبياء، 87﴾. آنگاه توبه او قبول شد و نهنگ او را خارج از آب انداخت و تلطف پروردگار هم روی او بوده تا اینکه توانست به قومش بازگردد. اما یک آیه در سوره والصافات است و این آیه کمر ما طلبهها را میشکند. میفرماید: (فَلَوْ لاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) ﴿الصافات، 143 ـ 144﴾؛ اگر توبه نکرده بود تا روز قیامت در شکم ماهی او را نگاه میداشتیم. این چه کرده بود که 7 شبانه روز برای او کم است. (فَلَوْ لاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) یعنی حساب خواص غیر از حساب عموم مردم است. ما نباید بدون اجازه خدا کار کنیم. حتی ما نباید همیشه با «کلّ شیء لک حلال و کلّ شیء طاهر» و امثال اینها جلو بیاییم. یک تقیّد خاصی از ما میخواهند. بزرگان نیز این تقیّد خاص را داشتند. وقتی در حالاتشان برویم، میبینیم که بزرگان یک تقیّدات عجیبی داشتند.
مرحوم حاج آقا رضای همدانی از وجوهات استفاده نمیکرد و با سختی و در این اواخر با لحاف دوزی زندگی میکرد. دامادش لحاف دوز بود و این لحاف دوزی را از او یاد گرفته بود. به مرحوم میرزای بزرگ گفتند این هم مباحثه تو این کار را میکند و مرحوم میرزا خیلی ناراحت شد و در ماه 13 تومان به عنوان شهریه برای ایشان قرار داد. خبر به حاج اقا رضا دادند و ایشان خیلی ناراحت شدند که مرحوم میرزا فهمیده که وضع مالی او بد است. 3 تومان در ماه را قبول کرد و گفت خرج و مخارج من در ماه 3 تومان است و آن 10 تومان را نمیخواهم. سلام به مرحوم میرزا برسانید و بگویید تقاضا دارم ماهی 3 تومان بدهند. ما از این افراد زیاد داریم.
مرحوم آقای داماد «رضواناللهتعالیعلیه» از مرحوم حاج شیخ نقل میکردند و میگفتند مرحوم آقا سید محمد فشارکی وجوهات قبول نمیکرد اما نمیگذاشت کسی بفهمد. مرحوم حاج شیخ شاگرد آقا سید محمد فشارکی است و خیلی به استاد علاقه دارد. آقای داماد میگفتند مرحوم حاج شیخ میگفتند من شهریه را میگرفتم و نه به این عنوان که بفهمد و یواشکی خرج آقا سید محمد فشارکی میکردم. هم نوکری او را میکردم و هم خرج و مخارج او را به این صورت میدادم تا بالاخره آقا سید محمد فشارکی مُرد.
خود این مرحوم حاج شیخ هم عجیب بوده است. آقای شیخ محمد حائری پسر حاج شیخ عبدالکریم یک عالمی بود و میگفت یکی از بزرگان نجف مهمان پدرم بود و پلو پخته بودند. لذا پدرم مقید بود که ما را بیدار کند. گفت مرتب اصرار کرده بود که ما را بیدار کند. من بیدار بودم و نشسته بودم و اخوی من خواب بود وپدرم مرتب او را صدا میکرد. آن آقا گفت حال این پسر امشب غذا نخورد. حاج شیخ تبسم کردند و گفتند من که هرشب پلو ندارم. امشب که برای شما پلو درست کردیم، لاأقل آنها را بیدار کنم و به آنها پلو بدهم. از اینگونه افراد زیاد است و ما خودمان را گم کردهایم و جداً همه ما گم هستیم و الاّ اگر در آن قضایا برویم، خواهیم دید که به راستی بزرگان یک تقیّد عجیبی به ظواهر شرع و حق النّاسها داشتند و به این داشتند که آلوده به این دنیا نباشد. به این دلیل که درک کرده بودند که حساب خواص غیر از حساب عموم مردم است و آن گرفتگی که خدا به ما طلبهها دارد، آن گرفتگی را به مریدهای ما ندارد. همان که روایتش را خواندم که هفتاد گناه از آنها آمرزیده میشود قبل از اینکه یکی از ما آمرزیده شود. ما که بیخود مسجود ملائکه نیستیم. بیخود که این نیست که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء».
همین جلسه ما بالاترین ثوابها را دارد و بالاتر از ثواب این جلسه ما را در اسلام عزیز نداریم. هیچ ثوابی نمیتوانید بالاتر پیدا کنید.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در اعمال 23 نقل میکند از مرحوم صدوق که در مجلس مشایخ ما در شب 23 چه چیز افضل از همه است؟ هرکس چیزی گفت و بعد اتفاق مشایخ بر این شد که شب بیست و سوم افضل از همه شبهاست و ثلث آخر شب از همه آن شب افضلتر است و در ثلث آخر مذاکره علمی افضل از همه چیز است. این خیلی مقام است و بیخود نمیدهند. باید توجه داشته باشیم که حساب خواص غیر از حساب عموم مردم است.
خواستم این بحث را تمام کنم و نشد و انشاء هفته آینده باز در این باره حرف میزنیم.
و صلّي الله علي محمد و آل محمد