أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ يَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی يَفْقَهُوا قَوْلِي
بحث اخلاق امروز ما راجع به دو مطلب مهم است. مطلب اول راجع به تعطيلات و مطلب دوم مربوط به وفات حضرت امام و اشارهای به مقام حضرت امام «رضواناللهتعالیعليه» است.
يکی از امتيازهای بزرگ اصفهان اين بود که تعطيلات تابستان نداشت و اين هميشه برای اصفهان يک امتياز بود. من يادم نمیرود بسياری از بزرگان آن سه ماه تعطيلی قم را به اصفهان میآمدند و اصفهان حوزۀ گرمی داشت و افراد عالی هم بودند و هرکسی اساتيدی انتخاب میکرد و در اين دو سه ماه تعطيلی قم، اصفهان شلوغی و کثرت طلبگی داشت. امتياز بزرگی بود و کار هم زياد میشد. من يادم نمیرود با مرحوم آقای مفيد در مسجد سيد اصفهان همسايه بوديم. صبح به صبح در خدمت ايشان پياده به مدرسۀ صدر میآمديم. هم ورزش ما بود و هم راه رفته بوديم و هم ماشين نمیخواستيم. مرحوم آقای مفيد در يکی از حجرههای مدرسه صدر دو درس میگفت. يکی فلسفه و يکی هم فقه، و هر دو خوب بود. من منظومۀ حکمت را خيلی در پيش ايشان خواندم. دو تا درس را میگفت و افرادی به ايشان مراجعه میکردند و سوال و جواب فقهی و غيره میکردند و من هم به دنبال درس و بحث میرفتم تا قبل از ظهر و بعد قبل از ظهر دو نفری پياده از مدرسه صدر به مسجد سيد میآمديم و نماز را میخوانديم و به خانه میرفتيم. اين رسم همه بود. حال آقا باشد مثل آقای مفيد و آقای خادمی و آقای طيب و يا طلبه باشد مثل ما. آن وقت ماشين نبود و ماشين هم نمیخواستيم و معطلی هم نداشتيم و درسمان هم در اصفهان عالی بود، و اين امتيازی برای اصفهان بود. حتی الان بعضی از بزرگان که نمیدانند، نزد من میآيند و سوال میکنند که درستان را میگوييد و ما میگوييم بله و الحمدلله اين امتياز برای اصفهان هست که اصفهان تعطيلی ندارد، و اما اين تعطيلی بالاخره در اصفهان پيدا شده است. البته من تقصير ندارم و تا در دست من بود، درسها بود و تعطيلی هم نبود به غير از ماه رمضان و محرم و صفر و اين عالی بود و حوزه رونقی داشت و ديگران هم خوشحال بودند که حوزه رونقی دارد و از قم و جای ديگر به حوزه اصفهان میآمدند. مرحوم شهيد مطهری علاقه خاصی به حاج علی آقای شيرازی داشتند و مختص ايشان برای نهجالبلاغه ايشان میآمدند و خيلی عشق میورزيدند و دو سه ماه میماندند و البته استفادۀ ديگری هم میکردند اما عمده اين نهجالبلاغه حاج ميرزا علی آقای شيرازی بود. پس همۀ ما بايد برای اين تعطيلی فکری کنيم. ما در قم نيز میگفتيم در قم صبحها درس بگويند اما نشد ولی اينجا شد و ما سنت حسنهای را تبعا از قم گرفتيم و رسيده به اينجا که الان من خجالت میکشم که بگويم درسها اول شهريور شروع میشود. حال اين طلبه به کجا میرسد. اگر به راستی کار کند و مباحثه و مطالعه داشته باشد و کتاب نويسی راجع به فقه و اصول و فقه سنتی و فقه جواهری داشته باشد و اينکه حضرت امام خيلی پافشاری کردند اما اين فقه سنتی و فقه جواهری در قم افت کرده است. يکی از مصائب بزرگ ما طلبهها الان اينست که نويسندگی ما خوب است و حرفهايمان خوب است و نوشتههايمان خوب است و چاپ و انتشار خيلی خوب است اما راجع به فقه و اصول اصلاً نداريم و يا خيلی کم داريم. بعضی اوقات راجع به فقه و اصول صحبت میشود، رنگ تازهای به آن میدهيم که از آن فقه سنتی و فقه جواهری بيرون میرود و اگر حوزه فقه سنتی و فقه جواهری نداشته باشد، اين حوزه نابود است. حال در قم باشد همين است و در اصفهان و جای ديگری هم باشد، همين است.
اين مطلب اول است که موجب حسرت و ندامت است و اينکه چه بايد کرد. الان وضع اينطور است که من بخواهم بعد از ماه مبارک رمضان درس را شروع کنم، حتماً هفت هشت ده نفری میآيند و بعد هم تعطيل میشود. اگر بخواهم مردادماه درس را شروع کنم، کسی نمیآيد. اتفاقاً به تجربه اثبات شده که قول میدهيد اما به قولتان عمل نمیکنيد و بالاخره نمیشود. شما از فضلا هستيد و فکرتان فکر جوان است و میتوانيد روی اين قضايا تحليل کنيد و فکر کنيد.
مطلب دوم اينکه دو روز ديگر وفات حضرت امام است. حضرت امام «رضواناللهتعالیعليه» در همه چيز يک نابغه است. از نظر حوزوی تخصص در علوم اسلامی دارد و عاليست. فقه و اصول ايشان خيلی عاليست. در قم جا نيفتاد و وقتی به نجف رفتند، فقه و اصول ايشان حسابی جا افتاد. در مقابل بزرگان و دوش به دوش بزرگان حضرت امام فقيه بالايی بود. تتبعی نبود بلکه درسش درس دقّی بود و به راستی کارکرده و کارشده و مطالعه شده بود. دوش به دوش منقول، معقول داشت. اسفار ملاصدرا مثل موم در دست ايشان بود. عرفان ابن عربی مثل موم در دست ايشان بود. ايرادهای وارد داشتند و بد را از خوب تميز دهند و يک فيلسوف و عارف الهی بود. اين را نيز همه قبول داشتند. ايشان از نظر روايات اهل بيت و مخصوصاً در فقه، مبنا و دقت داشتند و در روايات اهل بيت کار کرده بودند،به اندازهای که به يک سال توانستند در تبعيد، تحرير بنويسند که يک دوره فقه عاليست. چيزی هم نداشتند الا چند کتاب اما تحرير را نوشتند و در نجف چاپ شد و جا باز کرد.
از نظر تفسير هم انصافاً ايشان مفسر خوبی بودند. وقتی وارد آيات میشدند، از خودشان چيزی داشتند و ابتکار داشتند و عالی بودند و بالاخره در علوم اسلامی اگر در بعضی تخصص نبود، لاأقل آشنايی کامل به آن علم اسلامی و علم طلبگی بود، و اين مرد بارها و بارها به ما سفارش کرده است و حتی در منشور سياسی الهی در وصيت نامه نوشته، ای طلبه! فقه جواهری و فقه سنتی داشته باش و روش همان روش جواهر و روش علمای بزرگ مثل محققها و شهيدها و علامهها و شيخ طوسيها باشد و در اينجا میفرمايند من جايز نمیدانم ما از اين فقه سنتی به چيز ديگری برويم. اين سفارش ايشان است. ما بايد به اين سفارش عمل کنيم. بايد اين فقه سنتی افت نکند و روز به روز و سال به سال رو به تزايد باشد. مرحوم آقای خوئی «رضواناللهتعالیعليه» انصافاً مرد بزرگی بود اما شانسی که داشت اين بود که شاگردان خوبی داشت. ايشان مردند و يک دورۀ پنجاه جلدی فقه از ايشان منتشر است. دوجلدش از ايشان است و مابقی از شاگردان ايشان است. فرق شما با اين شاگردان اينست که آنها خواستند و شد و شما نمیخواهيد و نمیشود.
آقای حکيم به تنهايی اين مستمسک را نوشتند. نه لُجنه بود و نه کامپيوتر و مکبرات و غيره بود. همچنين مابقی آنها مثلاً مرحوم شهيد اول شش روزه يک دوره فقه به نام لُمعه در زندان نوشتند و بعد هم ايشان را با شکنجه اعدام کردند. اين میشود اما ما حال دگرگونی پيدا کرديم و از حالت فقه سنتی به چيز ديگری برگشتيم.
حضرت امام علاوه بر علمشان که انصافاًدر سياست خيلی بالا بودند اما نه سياست استکبار جهانی بلکه در فهم و شعور و عقل که خدا مدد کند يعنی اين سياست اسلامی و انصافاً خدا حضرت امام را خيلی مدد کرد. بچهبازی نيست و فکرش را نمیکنيم که اين نظام ما دو ساعته پيروز شد درحالی که جهان عليه آن قيام کرده بود. حضرت امام به تهران آمدند و ديدند سر و صدا خيلی بالاست و استکبار جهانی تصميم گرفت که کودتا کند. لذا اعلام کودتا هم کردند و خودشان هم گفته بودند که میخواستيم مردم بيرون نيايند و خيلی کشته دهند و حضرت امام و اطرافيان را بگيريم و مطلب تمام شود. سياست حضرت امام هم اين شد که فرمود اين کودتای نظامی را بشکنيد. مردم در خيابانها ريختند. البته خدا،ترس را در دل ارتش انداخت و ارتش فرار کرد. همان که خدا راجع به فرعون میفرمايد ما ترس را در دلشان انداختيم. ناگهان خودشان گفتند انقلاب پيروز شد. اين کار را خدا کرده است البته شخصيت و تقوای حضرت امام هم کار کرد و البته پشتوانۀ خدا کار کرد. اما استکبار جهانی را دو ساعته خنثی کرد. يعنی انقلاب پيروز شد و استکبار جهانی عقب نشينی کرد و شاه تمام شد. بعد هم صدام خودش کسی نبود و سک زنجيری بود. اما دنيا پشت به پشت هم کردند و شما در وقتی جنگ شروع شد، يک مملکتی نداشتيد که طرفدار شما باشد. همه پشت به پشت يکديگر کردند و اين نظام را براندازی کنند. لذا قول صد درصد هم به اين سگ زنجيری دادند که به تو کمک میکنيم، هم در سياست و هم در اسلحه و نيرو و غيره. او هم گفت ما شش روزه تهران هستيم. البته درست میگفت يعنی از روی قاعدۀ سياست و قاعدۀ نظامی بايد چنين باشد و شش روزه تهران باشند. اما نشد و بالاخره دنيا با همين نظام و نبود امکاناتش و با فروش نفت به پنج دلار و با نبود امکانات،به خلاف عراق که امکانات دنيا را داشت و بمبهای شوروی روی سر همين اصفهان ريخت اما هيچ غلطی نتوانست بکند. آنها میخواستند انقلاب و تشيع را از بين ببرند اما نشد و بالاخره داد صلحشان درآمد. صلح تحميلی يعنی بعد از هشت سال پيروزی از اين انقلاب شد. البته درايت حضرت امام خوب است اما کمک خدا بود و قرآن روی اين کمک خدا خيلی آيه دارد. البته کمک اوليای خدا و مخصوصاً آقا امام زمان بود. توسلها و دعا و راز و نيازها و بالاخره اين ده سالۀ حضرت امام که هرچه بايد بگويد، گفتند. الان يکی از شما نمیتوانيد بگوييد ای کاش حضرت امام اين جمله را نيز گفته بود. هرچه راجع به طلبهها و مسئولين و همه بايد بگويند، گفتند. در اول کار جملهای داشتند که اين جمله هميشه بود. من يادم نمیرود از شرکت نفت اهواز عدهای برای تجديد بيعت آمده بودند. حضرت امام از فرانسه به تهران آمدند و بعد به قم آمدند که بمانند اما اجازه ندادند و بالاخره برگشتند به تهران. در وقتی که به قم آمده بودند دسته دسته برای تجديد بيعت میآمدند. از شرکت نفت اهواز هم آمده بودند و سخنگوی ايشان جملهای گفت که عالی بود. گفت نيامديم بگوييم از انقلاب چه میخواهيم بلکه میگوييم انقلاب از ما چه میخواهد. ايشان هم از اين جمله خوشحال شدند و بعد صحبت کردند و گفتند انقلاب از شما يک چيز میخواهد و آن شناخت وظيفه و عمل کردن به وظيفه است. در اين ده ساله جداً تقيدهای حضرت امام بود. حضرت امام به قم آمدند و منزلی در خيابان بهار برای ايشان اجاره شد و ايشان به منزل آمدند و بعد از دو سه روزی کسی بدجنسی کرد و به حضرت امام گفت اين خانه شبهه وقف دارد. حضرت امام همان وقت گفتند من در اين خانه نمیمانم. هرچه میگفتند اين بيخود گفته اما امام میگفتند من در اين خانه نمیمانم. بالاخره ايشان را بردند در خانۀ محقری تا اينکه مجبور شدندبه تهران رفتند و در همان خانه بودند.
تقيدهای حضرت امام زياد است و سياستهای دينی و الهی ايشان زياد است اما بالاخره اين انقلاب و پيروزی انقلاب يک خرق عادت است و الحمدلله تا الان آمده و ما اميد داريم که دعای حضرت امام همراهش باشد و انشاء الله به دست شما عزيزان و به رهبری امام زمان پرچم اسلام روی کرۀ زمين افراشته شود و آنچه حضرت امام میخواستند يعنی حکومت جهانی متحقق شود و انشاءالله حکومت از اهل بيت «سلاماللهعليهم» شود.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته