أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسأله 16: «الکافر تجب علیه الزکاة و إن لم تصحّ منه لو أدّاها، نعم للإمام علیه السّلام أو نائبه أخذها منه قهراً، بل یقوی أنّ له أخذ عوضها منه لو کان قد أتلفها، نعم لو أسلم بعد ما وجبت علیه سقطت عنه و إن کانت العین موجودة علی إشکال، هذا إذا بقی علی کفره إلی تمام الحول، و أمّا لو أسلم قبله و لو بلحظة فالظاهر وجوب الزکاة علیه.»
زکات بر کافر واجب است، اما اگر زکات را بدهد، قبول نمیشود و زکات باطل است. اما حاکم شرع مثل امام يا نائب امام میتواند قهراً از او زکات بگيرد، و اگر زکات را تلف کرده است، میتواند عوضش را بگيرد. اين حرف مرحوم سيّد است که مرحوم صاحب جواهر هم روی آن ادّعای اجماع کرده و علی کل حالٍ يک قول فوقالعاده مشهوري است. سبب اینکه بايد زکات بدهد، اما اگر بدهد قبول نيست، اين است که به او میگويند: چرا زکات ندادی؟ او میگويد: دادم. به او میگويند: زکات در حال کفر قبول نيست و چرا مسلمان نشدی تا زکاتت قبول باشد؟ لذا جملهی «الکافر تجب علیه الزکاة و إن لم تصحّ منه لو أدّاها» طوری نيست.
اما انصافاً مسأله، مسألهی مشکلی است و ملتزم شدن به آن، کار مشکلی است. از يک طرف، مشهور همين است که مرحوم سيّد فرمودهاند و از يک طرف با سيرهی پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) جور درنمیآيد؛ برای اينکه پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و همچنين ائمهی طاهرين (سلاماللهعليهم) با یهودیها و نصرانیها معاشرت و خريد و فروش داشتند. حتی پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حکومت خود از اينها زکات نمیگرفتند. پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از یهودیها و نصرانیها در حالی که در پناه اسلام بودند، زکات و خمس نمیگرفتند. ائمهی طاهرين (سلاماللهعليهم) با اينها رفت و آمد و معاشرت داشتند، خريد و فروش میکردند، اجاره میکردند و اجاره میدادند و بالاخره با آنها مثل مسلمانها عمل میکردند و تا به حال شنيده نشده که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به يک نصرانی يا يهودی بگويد: زکات بده. وقتی آيهی «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ» نازل شد، به مسلمانها فرمودند: خمس بدهيد، اما به یهودیها و نصرانیها نگفتند، بلکه از آنها خمس نمیگرفتند.
قدری بالاتر، اينها کارهای حرامی داشتند، مثلاً شراب میخوردند و قمار میکردند و مجالس لهو و لعب داشتند، اما پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از آنها جلوگيری نمیکرد. يک دفعه فساد اخلاقی و اشاعهی فاحشه است، اینجا بايد جلوی آن را گرفت؛ شيعه باشد، يا مسلمان باشد، يا يهودی باشد. اما اينها شراب درست میکردند و شراب میخوردند و حتی فقها اين اختلاف را دارند که آيا اگر کسی شراب داشته باشد، آيا میتواند به کافر و کسی که شراب را حلال میداند، بفروشد؟ معمولاً گفتهاند: بله. مثلاً کسی دستش نجس بوده و در شير زده و اين شير نجس شده است. حال خودش نمیتواند بخورد و نمیتواند به مسلمان بفروشد؛ اما فقها گفتهاند: میتواند به کافر بفروشد؛ برای اينکه او حلال میداند. چيزهايی که آنها حلال میدانستند، در اسلام، پيش پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمهی طاهرين (سلاماللهعليهم) منهی عنه نبوده است. اينها نماز نمیخواندند و نماز برايشان واجب نبوده است. پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به مسلمان میفرمايد: اگر سر کوچه بنشينی و نماز جماعت نيايي، خانهات را آتش میزنم، اما کاری به يهودی و نصرانی ندارند. لذا واجبات برای آنها واجب نيست، محرمات هم برايشان حرام نيست.
يک قاعده داريم که «الکفار يعاقبون بالفروع کما يعاقبون بالاصول». میخواهند از اين قاعده پی ببرند که کفار به نماز و زکات و روزه و امثال اينها مکلّفند. همين که مرحوم سيد میفرمايند: «الکافر تجب علیه الزکاة و إن لم تصحّ منه لو أدّاها». اما اين را نيز نمیتوان درست کرد؛ برای اينکه کافر است و بايد جهنم کفرش را برود. خطابات هم روی عنوان است. خطابات گاهی «يا ايها الناس» است، گاهی «يا ايها الکافرون» است و گاهی «يا ايها الذين آمنوا» است و اينها مقام انشاء و فعليت است، اما مقام تنجّز نيست. نماز بر يهودی منجّز نيست؛ برای آنها فعليت دارد، اما برايشان منجّز نيست. اگر منجّز باشد، پس اگر نماز جماعت نرود، يا روزه نگيرد، مؤاخذه میشود و ما در سيرهی پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمهی طاهرين (سلاماللهعليهم) جايی نداريم که به يهودی بگويند چرا نماز نخواندی و يا به نصرانی بگويند چرا شراب خوردی و بايد هشتاد تازيانه بخوری و يا لاأقل او را نهی کنند. لذا قاعدهی «الکفار يعاقبون بالفروع کما يعاقبون بالاصول» ربطی به اينجاها ندارد. بلکه مربوط به اين است که احکام روی کلی طبيعی است. از نظر انشاء کلی طبيعی همه را میگيرد و از نظر فعليت نيز همه را میگيرد، اما از باب تنجّز اينطور نيست و برای مسلمان منجّز است، اما برای کافر منجّز نيست و اگر منجّز باشد، بايد مورد امر و نهی پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد. اصلاً اگر ما بخواهيم به اين فرع مرحوم سيد عمل کنيم، بايد در زمان پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) یهودیها و نصرانیها و زردشتیها جدا از مسلمانها باشند و نتوانند چيزی بخرند يا بفروشند.
مرحوم صاحب جواهر (رضواناللهتعالیعليه) در کتاب طهارت که سابقاً مسألهاش را خوانديم، هفت- هشت- ده صفحه راجع به طهارت اهل کتاب نوشتند و بالاخره درست کردند که یهودیها و نصرانیها و زردشتيها پاک هستند. بعد صاحب جواهر يک الحمدلله روی آن گفتهاند که الحمدلله توانستم اين مسألهی مشکل را حل کنم و بگویم: اهل کتاب پاک هستند. اگر کسی نترسد، بايد بگويد: ما اصلاً انسان نجس نداريم؛ برای اينکه استدلالهايی که صاحب جواهر میکنند، اعم است از اينکه يهودی باشد، يا نصرانی باشد و اهل کتاب باشد يا اهل کتاب نباشد. اما چون صاحب جواهر میديدند اجماع هست و نمیتواند از اين حرفها بزند، لذا بحث را روی اهل کتاب برده و اثبات کرده که اهل کتاب پاکند. سابقاً در کتاب طهارت خيلی مفصل در اين باره صحبت کرديم و گفتيم اهل کتاب پاک هستند و چون اجماع نداشتيم، در رساله و حاشيه بر عروه نيز نوشتيم که پاک است اما راجع به مطلق کفار که اهل کتاب نباشند، ترسيديم، و الاّ دليل بخواهد اثبات کند که انسان نجس داريم، نمیتواند اثبات کند.
و اما قضيهی رفت و آمد با آنها چطور است؟ آنها پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را شهيد کردند. میگويند: يک زن يهوديه برای آقا گوشت پخته آوردند و ايشان شهيد شدند. علی کل حالٍ اينها با هم خريد و فروش و رد و بدل و رفت و آمد داشتند. همين جملهی عوامانه که عيسی به دين خود و موسی به دين خود، در زمان پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است. پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به دين خود و یهودیها و نصرانیها به دين خود و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) کاری با آنها نداشت. راجع به فروعات، اصلاً کاری با آنها نداشتند و اينکه مرحوم سيّد میفرمايند «الکافر تجب عليه الزکاة لکن لايصحّ منه»، میخواهند منجّز بودن را درست کنند. بعد فرمودهاند: «نعم للإمام علیه السّلام أو نائبه أخذها منه قهراً».
يک جا را پيدا کنيد که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) قهرا از آنها زکات گرفته باشند. حتی بعضی اوقات پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از اين یهودیهای بدجنس قرض میکردند. اقتصاد مدينه دست آنها بود و مسلمانها از اين یهودیها قرض میکردند. قضايايی راجع به قرض پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانها از اين یهودیها هست. اگر واجب بود که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از آنها زکات بگيرد، به جای قرض کردن از آنها، زکات میگرفت. اما جايی را نداريم که اينطور باشد و علی کل حالٍ يک سيره است که مو زير درزش نمیرود. روايت علی بن احمد و امثال اين روايت لازم نيست. مرحوم صاحب جواهر ده ورق در اين باره صحبت میکند و بعد میفرمايد: اهل کتاب پاکند. اما راجع به اين مسألهی ما اصلاً صحبت نشده است. تعجب اينجا است که شيخالمشايخ ما و کسی که فقه ما روی آن است و به قول حضرت امام، فقه جواهری دارند، همينطور که مرحوم سيّد فرمودهاند، جلو آمدهاند.
لذا به مرحوم صاحب جواهر عرض میکنيم: يک جا را پيدا کن تا ما جای دومش را قبول کنيم. حرف حضرت امام انصافاً حرف بالايی است که زمان و مکان دو عنصر تعيين کننده در فقه ما است. علی کل حال حرف ما اين است که آيا پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از یهودیها زکات میگرفت و به یهودیها میگفت: شراب نخوريد؟ اينکه میفرمايد «نعم للإمام علیه السّلام أو نائبه أخذها منه قهراً»، وقتی بود که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) قهراً میتوانست از یهودیها و نصرانیها زکات بگيرد، اما اين را در جايی نداريم. برعکس اينکه موسی به دين خود و عيسی به دين خود و آنها مسلمان نشدند و پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: زير چتر اسلام باشيد و در پناه اسلام باشيد و توطئه نکنيد. چنانچه نصرانيت چون توطئه نکردند، پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم کاری با آنها نداشتند و با آنها جنگ نکردند. اين یهودیهای متقلّب برای براندازی اسلام عزيز دو-- سه جنگ جلو آوردند و اسلام هم مجبور شد آنها را براندازی کرد و الاّ آنها در پناه اسلام بودند و پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) با اينها خريد و فروش میکردند و از آنها قرض میکردند و با آنها رفت و آمد داشتند، ولی واجبات اسلام بر آنها واجب نبود، محرمات اسلام هم بر آنها حرام نبود.
الان اگر بفهميم يک نصرانی شراب میخورد، نمیتوان هشتاد تازيانه به او زد. اما شيعه اگر شراب بخورد، هشتاد تازيانه میخورد. چنانچه من در سالهای اول نظام، از قم به اصفهان آمده بودم تا برای فرماندهان سپاه صحبت کنم و تازه شروع شده بود چادر کمی شُل شود و من خيلی داغ صحبت کردم. ديدم مرتب نامه میآيد در مقابل من و من نامهها را برای آخر گذاشتم و ديدم بيش از چهار يا پنج تا از نامهها نوشته است: تقصير شما است؛ برای اينکه وقتی انقلاب پيروز شد، يک نفر بی چادر در تمام ايران نبود و شما شُل آمديد. آنوقت مانتو تا روی پا آمد و بعد دوباره شل آمديد و مانتو بالا آمد و آستينش بالا آمد و کم کم به اينجا رسيد که میبینید.
مرادم اينجا است که يک دفعه اشاعهی فحشا است، اين نبايد نباشد و یهودیها و نصرانیها بايد با چادر باشند. اما يک دفعه میخواهيم حکم پيدا کنيم و حرف اشاعهی فحشا نيست، آنوقت همين جملهی عوامانه موسی به دين خود، عيسی به دين خود، حرف خوبي است. بنابراين همينطور نمیتوان از اين مسأله رد شد و مسلّم است که بايد از فضلای درس استفاده کنیم.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ