عنوان: اوصاف مستحقّين زكات
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

«مسألة 7: استشکل بعض العلماء  فی جواز إعطاء الزکاة لعوامّ المؤمنین الذین لا یعرفون اللّٰه إلا بهذا اللفظ، أو النبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله، أو الأئمة علیهم‌السلام کلا أو بعضا، أو شیئا من المعارف الخمس و استقرب عدم الإجزاء. بل ذکر بعض آخر  أنّه لا یکفی معرفة الأئمة (علیهم‌السلام) بأسمائهم، بل لا بد فی کل واحد أن یعرف أنّه من هو، و ابن من، فیشترط تعیینه و تمییزه عن غیره، و أن یعرف الترتیب فی خلافتهم و لو لم یعلم أنّه هل یعرف ما یلزم معرفته أم لا، یعتبر الفحص عن حاله، و لا یکفی الإقرار الإجمالی بأنّی مسلم مؤمن إثنا عشریّ. و ما ذکره مشکل جدّا، بل الأقوی کفایة الإقرار الإجمالی و إن لم یعرف أسماءهم أیضا، فضلا عن أسماء آبائهم و الترتیب فی خلافتهم. لکن هذا مع العلم بصدقه فی دعواه أنّه من المؤمنین الاثنی عشریین، و أما إذا کان بمجرد الدعوی و لم یعلم صدقه و کذبه، فیجب الفحص عنه.»[1]

مسأله‌ی فوق‌‌العاده مشکلی را عنوان فرموده‌اند. نود درصد مردم، بلکه بيشتر آنها شيعه هستند. اما اگر به اين شيعيان بگوييد به چه دليل دوازده امام داریم، ‌نمی‌توانند اثبات کنند؛ اما يقين دارند. به اين علم اجمالی می‌گويند و اين يقين را هم، از محيط و از پدر و مادر به دست آورده‌اند. در وقتی که در خانواده زندگی می‌کرده است،‌ شيعه‌گری را به اينها گفته‌اند. آنها یقین دارند به اينکه خدايی هست، پيغمبری هست، دوازده امام هست و امام دوازدهم غائب است و ظاهر می‌شود و عالم را گلستان می‌کند. اما اينها نمی‌توانند روی اين حرف‌ها استدلال کنند.

هشتاد يا نود درصد مردم به علم اجمالي شيعه هستند. هر کسی متديّن به دينی باشد، همين‌طور است. سنّي‌ها در محيط سنّی‌گري، اين سنّی‌گری را ياد گرفته‌اند و سنّی هستند، شيعيان هم در محيط شيعه‌گری بوده‌اند و ياد گرفته‌اند و شيعه هستند و در شيعه‌گری خود جدّی هستند و ممکن نيست که بتوانند به اين زودي‌ها اين يقين اجمالی و يقين تقليدی را از آنها بگيرند.

ده درصد مردم، يا کمتر هستند که می‌توانند روی تشيع استدلال کنند و تشيع را اثبات کنند؛ يا روی اصول دين استدلال کنند. همين که مراجع در اول رساله می‌نويسند: اصول دين تقليدی نيست و هر کسی بايد بتواند به اندازه‌ی وسعش و به اندازه‌ی عقلش راجع به اصول دين استدلال کند.[2] اين مسأله در اول رساله‌ها آمده است.

متأسفانه در اول رساله‌ها اين حرف نيامده که علم اجمالی کفايت می‌کند.[3] به عنوان مثال وقتی عقد اين دختر را می‌خوانند، بايد شيعه باشد تا عقدش صحيح باشد و اين دختر شيعه است، اما شيعه‌ی پدر و مادری است. متأسفانه اين مسأله  در اول رساله‌ها نيست، در حالی که بايد در آنجا مسأله‌ را صاف کرده باشند، بايد در اول رساله‌ها نوشته باشند که تشيع مراتب دارد و مرتبه‌ی اولش علم اجمالی- يعنی يقين تقليدی و يقين محيطي- است؛ مرتبه‌ی دومش، مرتبه‌ی استدلال در فراخور حال طرف است؛ مرتبه‌ی سوم، رسوخی است و مرتبه‌ی چهارم حق‌اليقين است که به واسطه‌ی رياضت‌ها و به واسطه‌ی عبادت‌ها به مقام شهود می‌رسند. حال اسم مقام نيمه شهود را عين‌اليقين و مقام شهود را حق‌اليقين گذاشته‌اند و به مقام اول، علم اليقين می‌گويند و اگر ديده باشيد،‌ علم اليقين را معمولاً به استدلال معنا می‌کنند. حال يک چيز باقی مانده و اين است که بعضی نمی‌تواند استدلال کنند وبه مقام شهود و نيمه شهود هم نرسيده‌اند، اما شيعه‌ی جدّی هستند؛ نماز می‌خوانند، روزه می‌گيرند و طبق تشيع ازدواج می‌کنند و معاملاتشان هم معمولاً طبق تشيع است و اگر در مسأله‌‌ای ماندند، از مرجع تقليد می‌پرسند. به اين علم اجمالی می‌گويند و شما اسمش را علم اليقين التقليدی بگذاريد؛ يعنی تقليد او را به يقين- يقين به خدا، یقین به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، یقین به ائمه‌ی طاهرين (‌عليهم السلام) و يقين به معاد- رسانده است. در اصطلاح فلسفه به اين علم اجمالی می‌گويند و در فلسفه‌ی تقليد و در اصطلاح تقليد به آن، يقين تقليدی می‌گويند و پيش همه مسلّم است ولو اينکه گفته نشده که يقين تقليدی کفايت می‌کند.

اين قضیه کاری هم به الان ندارد، بلکه در زمان پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نيز همين‌طور بود. اگر کسی مسلمان می‌شد و اصول دين را از پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) ياد می‌گرفت، مسلمان بود و پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) احکام اسلام را بار بر او می‌کردند، درحالی که بي‌سواد هم بود و بلد نبود استدلال کند. مثلاً قضيه‌ای شنيده‌ايد که پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) رد می‌شدند، خانمی چرخ می‌ريست و شايد می‌خواستند نظر لطفی به اين خانم کنند، سلام کردند و جواب سلام شنيدند. پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: به چه دليل خدا را شناختي؟ زن يک دليل عوامانه آورد و دست از چرخش برداشت، چرخ ايستاد و گفت: يا رسول الله! اين چرخ به اين کوچکی، به دست من احتياج دارد، ‌آيا اين عالم به اين پهناوری، به يک دست غيب احتياج ندارد؟ پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از اين مثال خيلی خوشحال شدند و فرمودند: «عَلَيْكُمْ‏ بِدِينِ‏ الْعَجَائِزِ».[4]

آمدن همه‌ی انبيا هم که برای همين بود. وقتی حضرت موسی (‌عليه السلام) بر فرعون غلبه‌ پيدا کرد و اطراف حضرت موسی (‌عليه السلام) را گرفتند، حضرت پذیرفتند. همين که مردم اقرار قلبی کردند، حضرت موسی، حضرت عيسی و حضرت نوح (‌عليهم السلام) و مابقی پيامبرها همين اقرار راستين اينها را پذيرفتند. اينها منافق نبوده‌اند و اگر مطالعه کنيد می‌فهميد که فرق بين منافق و مؤمن همين است که مؤمن عقيده دارد و آن عقيده را ابراز می‌کند و منافق عقيده ندارد و آن عقيده را ابراز می‌کند. کفر جهودی هم داريم و آن کسی است که اقرار زبانی نمی‌کند، اما در دل اقرار دارد. حال منافق و کفر جهودی که کنار رود، نود درصدِ مسلمان‌ها، يا کسانی که به پيامبرها گرويدند، يقين دارند و اقرار می‌کنند و در وقتی که شهادتين را می‌گويند، جداً روی شهادت‌ها اقرار و يقين دارند، اما نمی‌توانند روی يقينشان استدلال کنند.

من در اول رساله اين مسأله را دارم،[5] ‌اما فقها در اول رساله‌هايشان اين عرض مرا ندارند، بلکه گفته‌اند: در اصول دين تقليد نيست و بايد هر کسی به فراخور حالش روی خدا و پيغمبر و دوازده امام و معاد استدلال داشته باشد و اگر اين استدلال را نداشته باشد، مسلمانی او اشکال دارد. اين جمله در رساله‌ها نيامده، اما اينکه گفته‌اند: اصول دين استدلال می‌خواهد؛ يعنی يک دليل روی آن عقيده باشد. اما در وقتی که در گفتن مسأله‌ و فروعات آمده‌اند، همه‌ی آنها گفته‌اند: علم اجمالی کفايت می‌کند و شايد بيش از صد جا در رساله آمده که گفته‌اند يقين اجمالی و علم اجمالی کافي است.

در اين مسأله‌ دو نفر مخالفت کرده‌اند، يکی صاحب مستند،‌ مرحوم محقق نراقي، که انصافاً خيلی ملاّ‌ بوده است و مستند ايشان فروعات بسياری دارد و پايه‌ی بسيار محکمی دارد،[6] يکی هم صاحب حدائق که يد طولائی در فقه داشته است، اما چون اخباری بوده است، پایه‌ی محکمی در رساله‌ها را نداشته است. اين دو نفر که هر دو فقيه هستند-يکی فقيه کم استدلال و يکی هم فقيه محکم استدلال-گفته‌اند: علم اجمالی کفايت نمی‌کند. [7]

مرحوم سيّد در اينجا قول مشهور را می‌پذیرند و می‌فرمايند: علم اجمالی کفايت می‌کند. ای کاش مرحوم سيّد (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) اين جمله را در اول عروه می‌فرمودند[8] و بعد در خيلی جاها که به درد می‌خورد، تکرار می‌کردند. ‌اما بالاخره در مسأله‌ی ما، هم ادعای شهرت می‌کنند و هم خودشان روی آن فتوا می‌دهند و هم صاحب مستند، وصاحب حدائق را رد می‌کنند.

عبارت ایشان اين است: «استشکل بعض العلماء  فی جواز إعطاء الزکاة لعوامّ المؤمنین الذین لا یعرفون اللّٰه إلا بهذا اللفظ، أو النبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله، أو الأئمة علیهم‌السلام کلا أو بعضا، أو شیئا من المعارف الخمس و استقرب عدم الإجزاء. بل ذکر بعض آخر  أنّه لا یکفی معرفة الأئمة علیهم‌السلام بأسمائهم، بل لا بد فی کل واحد أن یعرف أنّه من هو، و ابن من، فیشترط تعیینه و تمییزه عن غیره، و أن یعرف الترتیب فی خلافتهم و لو لم یعلم أنّه هل یعرف ما یلزم معرفته أم لا، یعتبر الفحص عن حاله، و لا یکفی الإقرار الإجمالی بأنّی مسلم مؤمن إثنا عشریّ. و ما ذکره مشکل جدّا، بل الأقوی کفایة الإقرار الإجمالی و إن لم یعرف أسماءهم أیضا، فضلا عن أسماء آبائهم و الترتیب فی خلافتهم. لکن هذا مع العلم بصدقه فی دعواه أنّه من المؤمنین الاثنی عشریین، و أما إذا کان بمجرد الدعوی و لم یعلم صدقه و کذبه، فیجب الفحص عنه.»

مرحوم سيّد در اينجا ادعای شهرت می‌کنند و خودشان هم قبول می‌کنند و حرف صاحب حدائق و حرف مستند را رد می‌کنند. اما دليل نياورده‌اند و ای کاش دليل هم آورده بوده‌اند و اگر از ايشان دليلش را بپرسند، بايد بگويند دلیلش سيره‌ی متشرعه است. سيره‌ی متشرعه به عموم فقرا زکات می‌دهند و دينِ فقرا دينِ استدلالی نيست و دين تقليدی است و اما روی اين تقليد،‌ يقين دارند. مثلا اگر عوامی بگويد در رکعت سوم و چهارم نماز، يک مرتبه سبحان الله کفايت می‌کند و اگر دليلش را از او بپرسند، می‌گويد: مجتهدم اين را گفته است. او يقين دارد، اما يقينش تعبّدی است. اين شخص علم اجمالی و يقين تقليدی ندارد، اما اگر از همين که نمی‌داند سه تا سبحان الله بگويد يا يکی و مجتهد که می‌گويد يکی کفايت می‌کند، او هم يکی می‌گويد و اگر دليلش را از او بپرسند، می‌گويد: مرجع تقليدم گفته است، اگر راجع به اميرالمؤمنين (‌عليه السلام) از او دليل بپرسند، عصبانی می‌شود. يقين دارد که اميرالمؤمنين (‌عليه السلام) امام اول است و بعد از پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) افضل از کل است و خيلی از آن خصوصيات عوامانه را دارد و حاضر است خود را فدای اميرالمؤمنين علی (‌عليه السلام) کند. به اين يقين تقليدی و علم اجمالی می‌گويند و اگر ما بگوييم: اين کفايت نمی‌کند، زکات روی دستمان می‌ماند؛ برای اينکه زکات از فقرای اثنی عشری است، و اما اینکه فقرای دوازده امامی- يعنی شيعه- بتوانند استدلال کنند، اينطور نيست و اگر اين حرف جلو بيايد، مورد زکات بسيار کم می‌شود.

لذا دليلش هم سيره‌ی همه‌ی اديان است، بلکه من گفتم: دلیلش قبول کردن همه‌ی پيامبرها از مريدهايشان است. اگر به راستی کسانی که جداً به پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) ايمان آوردند و حاضر شدند هشتاد و چهار جنگ را پشت سر بگذارند، ايقين استدلالی داشتند و اگر در اعتقادات کار کرده بودند، سقيفه بنی ساعده جلو نمی‌آمد. سقيفه بنی ساعده برای اين جلو آمد که يقينشان، يقين استدلالی نبود، بلکه يقين تقليدی بود. لذا روزی گفتند علی و روزی هم گفتند ناعلي. پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) با اين مسلمان‌ها رفت و آمد داشت و از اين مسلمان‌ها زکات می‌گرفت و به اینها زکات می‌داد. لذا سيره‌ی عقلاء ‌دلالت می‌کند.

الان روی طهارت و نجاست همين است. کسی که محتاط و وسواسی بود، می‌گفت: شما فقها بايد يکی از دو چيز را بگوييد: يا بگوييد: متجنس منجّس نيست و يا بگوييد: ما اصلا نجس نداريم و همه چيز پاک است؛ برای اينکه عوام مردم همه چيز را پاک می‌دانند و جداً الان عوام مردم در طهارت و نجاست وضع عجيبی دارند. برای اينکه اختلال نظام لازم نيايد، اصالة الصحه و قاعده‌ی يد را به ما داده‌اند و گفته‌اند: چشم‌ها را برهم بگذار و بگو ان‌شاء الله درست است. نه تنها اسلام بلکه همه‌ی اديان، راجع به اين چيزها آسان گرفته‌اند و همه‌ی عقلا راجع به اين چيزها آسان گرفته‌اند و سيره‌ی همه‌ی عقلاء راجع به مردم و راجع به عقايدشان و راجع به کردارشان و راجع به رفتارشان آسان گرفته‌اند. با همديگر معاشرت دارند، در حالی که می‌دانند مسأله‌ بلد نيستند و حسابی خريد و فروش دارند، در حالی که می‌دانند مسائل خريد و فروش را بلد نيستند. اما همين مسلمان ظاهری يا شيعه‌ی ظاهری را می‌گويند اگر علم اجمالی يا يقين تقليدی دارد، کفايت می‌کند.

اين فرمايش از صاحب مستند تعجّب است، ولی علی کل حال اين دو بزرگوار در اين مسأله‌ بخصوص گفته‌اند: زکات را نمی‌شود به عوام شيعه دارد و بايد به خواص داد، به کسانی که بتوانند روی اصول دين استدلال کنند.

قضيه يقين است؛‌ مثلا شما يقين داريد که اين اجناس مغازه، مال صاحب مغازه است، اما يقين استدلالی نداريد و قاعده‌ی يد می‌گويد: اين يقين شما درست است. اصلاً شما اگر از همسايه بپرسيد که اين چيزهايی که در مغازه‌ی اين آقا است، از خودش است يا نه، مسخره می‌کند. اين رفت و آمد و خريد و فروش در ميان عموم مردم چيزي است که سهل و سهله است و همه‌ی اديان و من جمله اسلام سهل و سهله دارد و بالاخره همه‌ی اديان، بلکه همه‌ی عقلاء آنچه را مشهور اصحاب در اينجا فرموده‌اند، خلافاً لصاحب مستند و خلافاً لصاحب حدائق فرموده‌اند. استدلال لازم نيست؛ برای اينکه اگر بگوييم استدلال و علم اليقين می‌خواهيم، گير می‌کنيم و اختلال نظام لازم می‌آيد، بنابراين همان يقينشان کفايت می‌کند.

وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ



[1]. العروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج4، ص127، ط ج

[2]. توضیح المسائل، سید روح الله خمینی(امام خمینی)، ج1، ص2

[3]. توضیح المسائل، سید علی حسینی سیستانی، ج1، ص5

[4]. تفسير آسان، محمد جواد نجفی خمینی، ج‏1، ص59

[5]. توضیح المسائل، شیخ حسین مظاهری، ص524

[6]. مستند الشیعه، ملا احمد نراقی، ج9، ص300

[7]. الحدائق الناضرة، شیخ یوسف بحرانی، ج12، ص206

[8]. العروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج1، ص13، ط ج