أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
الثامن: ابن السبیل وهو المسافر الذی نفدت نفقته أو تلفت راحلته بحیث لا یقدر معه على الذهاب وإن كان غنیا فی وطنه، بشرط عدم تمكنه من الاستدانة أو بیع ما یملكه أو نحو ذلك، و بشرط أن لا یكون سفره فی معصیة، فیدفع إلیه قدر الكفایة...
هشتم چیزی که در قرآن شریف هم آمده و مربوط به زکات است، کسی است که در راه وامانده باشد. مثل اینکه پولش را دزدیدند و این در مسافرت معطّل مانده است. ولو اینکه در شهرش غنی باشد، اما الان که درمانده است، میتوان به او زکات داد. اگر هم کسی بگوید فقیر بالفعل است، شاید اشتباه نکرده باشد. این فقیر بالذات نیست اما فقیر بالفعل است. الآن مثلاً برای ناهارش یا مسافرخانهاش درمانده است. اما این را در مقابل فقیر گذاشتند. یعنی کسی که در وطنش غنی است اما الان در مسافرت فقیر شده است. میفرمایند مثل اینکه راحلهاش مرده است یا مثل اینکه ماشینش طوری شده که نمیتوان سوار آن شد. علی کل حالٍ چه بگویید فقیر بالفعل است و چه بگویید ابن سبیل است و الان درمانده است و قرآن بخصوص یاد او کرده است، میتوان به او زکات داد.
مرحوم سید دو سه تا شرط میکنند و باید روی این شرطها مقداری فکر کرد. میفرمایند شرط اولش اینست که نتواند از غنایی که دارد استفاده کند. یعنی مثل الان تلفن کند یا چک بکشد و فقرش را از بین ببرد و برایش پول بفرستند. میفرمایند میتواند قرض کند و بعد در وطنش قرضش را میفرستد. این نیز ابن سبیل نیست. یکی هم اینکه باید سفرش، سفر معصیت نباشد. این سه شرط در روایات و در قرآن نیست، مثل اینکه مرحوم سید میخواهند بفرمایند که اینها ابن سبیل نیستند. اگر کسی بتواند قرض کند، ابن سبیل نیست. یا به قول من فقیر بالفعل نیست. اگر کسی بتواند مثلاً ماشینش را بفروشد و با وسیلۀ دیگری به وطنش برود، ابنسبیل نیست. اصلاً بگویند ابن سبیل به کسی گفته میشود که درمانده است و هیچ راهی برای رفع حوائجش نیست. روایت نداریم و یا باید بگوییم عرفاً چنین است و یا بگوییم روایتها اطلاق ندارد و یا بگوییم بر کسی که مثلاً بتواند ماشینش را عوض کند، ابن سبیل صادق نیست. اما اگر کسی بگوید ما درماندۀ در مسافرت میخواهیم و این الان پولش را گم کرده یا پولش را دزدیدند و درماندۀ در مسافرت است ولو اینکه میتواند ماشینش را بفروشد، و ابن سبیل بر این صادق است. یا بگوید کسی که میتواند قرض کند، پس قرض کند و ابن سبیل بر او صادق نیست. یا آیا میتوان گفت حاکم شرع یا کسی که میخواهد زکات بدهد، به عنوان قرض بدهد و بگوید وقتی به وطنت رفتی، من به تو وکالت میدهم که زکات را بدهی. این در روایات نیامده و در آیۀ شریفه هم آمده ابن سبیل. این هم الان پولش را گم کرده و ابن سبیل است، و اگر به راستی اینطور میشد که کسی که میخواهد زکات به این بدهد، به عنوان قرض بدهد؛ این باید در روایتها آمده باشد و از اینکه در روایتها نیامده و ما الان نمیدانیم آیا این شرط را دارد یا نه، رُفع مالایعلمون میگوید این شرط را ندارد. این ابنسبیل بالفعل است و میتوان رفع نیاز او را کرد ولو غنی در وطنش باشد، ولو اینکه بتوان به او قرضی دهی و به او وکالت دهی که در وطنش قرضش یا زکاتش را ادا کند و یا کسی دیگر به او قرض دهد و این بعد برایش بفرستد. نمیدانیم آیا این شرط هست یا نه، قاعدۀ أقل و أکثر اقتضاء میکند که این شرطها نیست. اما مرحوم سید جزماً میفرماید این شرطها هست و مُحشین بر عروه نیز عروه را امضا کردند. یا مثلاً بگویند به او زکات ندهند بلکه به او وکالت بدهند، این نباید در روایتی آمده باشد! بگویند نمیتوان به او زکات داد و در وطنش میتواند ادا کند. همین که در سوال و جوابها نیامده، دلیل بر اینست که اینها شرط نیست و این الان فقیر بالفعل است و میتوان به او زکات داد. اگر به راستی بتواند قرض کند، اصلاً ابن سبیل پیدا نمیشود و در مورد همۀ ابن سبیلها، کسی که میتواند به آنها قرض دهد از باب زکات ندهد بلکه از باب قرض یا از باب وکالت بدهد. بگوید من پول به تو میدهم و تو را وکیل میکنم که وقتی به وطنت رسیدی از باب زکات بده. اما الان اجازۀ تصرف در این مال را به تو میدهم. اگر این حرف را بزنیم که مرحوم سید هم گفتند، اصلاً ابن سبیل پیدا نمیشود بلکه خیلی شاذ پیدا میشود. درحالی که قرآن ابن سبیل را در مقابل سبیل الله و فقیر و مسکین گذاشته است. لاأقل شک کنیم این شرایطی که مرحوم سید میفرمایند هست یا نه! رُفع مالایعلمون میگوید شرط نیست و الان صدق ابن سبیل بر او میکند و لازم نیست او را وکیل کنند که وقتی به وطنت رسیدی زکات را از طرف من بده و یا وقتی رسیدی پول را برگردان. و اگر به راستی این شرایط بود باید در روایات ما بیاید درحالی که در روایات ما نیامده است.
سابقاً دربارۀ سفر معصیت هم صحبت کردیم و گفتیم سفر معصیت، مراتب دارد. مثلاً کسی قماربازی کرده و باخته و یا آدم کشته، حال اگر بخواهند از باب زکات به او بدهند، در اینجا بگویید نمیشود. اما یک دفعه آدمهای معمولی غیبت میکنند که بدتر از زناست و شایعه پراکنی میکنند و آبروی مردم را میبرند. گناه این معصیتها بزرگ است اما به او متجاهر به فسق نمیگویند. اگر به اینها بگویند متجاهر به فسق هستند، پس نود درصد حتی در طلبهها متجاهر به فسقند و علناً غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند و علناً آبرو میریزند. لذا این سفر معصیت را نیز باید طوری معنا کنیم که در روایتی در زکات مال آمده بود و بگوییم زکات مال و زکات فطره ندارد و اگر این در معصیت خرج کرده باشد، نمیتوان به او زکات داد یا اگر الان متجاهر به فسق باشد، نمیتوان به او زکات داد.
حرف دیگر اینکه اگر ابن سبیل یا غیر ابن سبیل در معصیت صرف کرده و الان که میخواهد برگردد،جداً توبه کرده و میدانیم و میفهمیم که این توبه کرده است. ظاهراً او متجاهر به فسق نیست و میتوان به او زکات داد. لذا این فرمایشات مرحوم سید را باید یا با اطلاق و انصراف بگوییم.
مسئله اینست که:
ابن السبیل وهو المسافر الذی نفدت نفقته أو تلفت راحلته بحیث لا یقدر معه على الذهاب وإن كان غنیا فی وطنه، بشرط عدم تمكنه من الاستدانة أو بیع ما یملكه أو نحو ذلك، و بشرط أن لا یكون سفره فی معصیة، فیدفع إلیه قدر الكفایة...
در اینجا «بشرط عدم تمکنه من الاستندانة» به چه دلیل است! مثلاً الان پولش را بردند و این ماشین دارد، پس ماشینش را بفروشد، این به چه دلیل است؟!
در معصیت نیز باید معنا کنیم معصیتی که استنکار عجیبی در میان مردم داشته باشد و اما اگر قُبحش رفته باشد، این متجاهر به فسق نیست درحالی که گناهش بالاتر از گناهان تجاهر به فسق است. آنگاه به قدری که به وطنش برسد و به اندازۀ کفایتش میتوان به او زکات داد.
آخر کلام مسئلۀ دیگری است که ملتزم شدن به آن هم مشکل است.
میفرمایند: ولو فضل مما أعطی شئ ـ ولو بالتضییق على نفسه ـ أعاده على الأقوى من غیر فرق بین النقد والدابة والثیاب ونحوها، فیدفعه إلى الحاكم، و یعلمه بأنه من الزكاة.
به عنوان مثال لباسهای کسی را بردند و بعد از باب زکات لباس برای او میگیرند و میگویند این لباسها را بپوشد تا به وطن برسد و وقتی به وطن رسید این لباسها را به حاکم دهد تا حاکم شرع به فقرا دهد. اسمش را تملیک تعلیقی میگذارند. یعنی این مالک تعلیقی یا مالک موقت است.
یا مثلاً کسی درمانده بود و از باب درماندگی، هزار تومان به او دادند، و او هم پانصد تومان آن را خرج کرد و پانصد تومان باقی ماند. حال بگوییم این مالک نیست و باید پانصد تومان را برگرداند. یعنی به حاکم شرع بدهد تا حاکم شرع به فقرا دهد. یا اینکه خودش از باب زکات رد کند.
گفتن این حرفها مشکل است. اگر اینها درست باشد باید در باب فقیر نیز بزنیم و اما احدی نگفته است. مثلاً کسی فقیر است و به اندازۀ مؤنۀ سالش به او خرجی میدهند. حال اتفاقا یک هفته یا دو هفته مهمان شد و سر سال مقداری گندم اضافه دارد، حال بگوییم این مالک گندم اضافی نیست. از اول مالک تعلیقی بوده و اصلا مالک نبوده است. درحالی که ملک تعلیقی و موقت شاید کم پیدا میشود و یا اصلاً پیدا نمیشود. مسلّما وقتی پول را به او میدهند،مالک میشود. حال اگر اضافه آورد مثلاً یک ماه مهمان شد و پولش زیاد آمد. حال هیچکس نگفته که سر سال بگوییم تو مالک این پول اضافی نیست. اگر این حرفها بود باید در سوال و جوابها آمده باشد برای اینکه مسئله عام البلواست و وقتی مسئله عام البلوا شد باید سوالا و جواباً مذاکره شده باشد در میان شاگردان ائمه طاهرین «سلاماللهعلیهم». و اما همین که عام البلواست و خبری نیست، دلیل بر اینست که وجوبی نیست.
مثلاً کسی فقیر است و مخارج سالش را به او دادند. این مالک است و میتواند بفروشد یا آرد کند یا به کسی واگذار کند. اما اگر یک ماه مهمان شد و سر سال مثلاً ده مَن گندم زیاد آورد. حال نمیتوان گفت سر سال که شد مالک این گندم اضافی نیست و باید به حاکم شرع بدهد تا حاکم شرع به فقرا بدهد. لذا مرحوم سید در مورد فقیر و هیچکدام از هشت صنف را نمیگویند و اما به ابن السبیل که میرسد، میفرماید: ولو فضل مما أعطی شئ ـ ولو بالتضییق على نفسه ـ أعاده على الأقوى من غیر فرق بین النقد والدابة والثیاب ونحوها، فیدفعه إلى الحاكم، و یعلمه بأنه من الزكاة.
بحث خوبیست اما متأسفانه محشین بر عروه هم به سادگی از آن رد شدند.
و صلّی الله علی محمّد وَ آل محمّد