أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
در باب زکات فطره فرمودند کسی که میخواهد زکات فطره دهد يا واجب است که زکات فطره دهد، شرايطی دارد. در شرط اول فرمودند تکليف است. بنابراين بر کسی که مکلّف نيست يا اينکه مجنون است، فرمودند زکات فطره واجب نيست. حال اينکه ولی او بايد بدهد،بحث بعدی است. اما اگر ولی نداشته باشد، ولو نانخورش هم داشته باشد، زکات فطره بر او واجب نيست. در شرط دوم فرمودند بايد در وقتی که واجب میشود، مُغمی عليه نباشد و در کُما نباشد. و اما اگر در وقتی که بر او واجب میشود مثلا در غروب عيد در کُما باشد يا مغمی عليه باشد، زکات فطره بر او واجب نيست. ما ايراد کرديم و گفتيم دليلی بر مُغمی عليه نداريم به غير اينکه آن را برگردانيم به ديوانه و کسی که در کُماست يا مُغمی عليه موقتی است و به اين شخص ديوانه و بیعقل نمیگويند. بنابراين کسی که در وقت تکليف بخواهند او را عمل کنند و بيهوش کنند و يا خودش بيهوش شده است، زکات فطره را بايد بدهد. شرط سوم که شرط الان است، اما سالبه به انتفاء موضوع است، گفتند بايد حُرّ باشد و اما اگر غلام يا کنيز باشد، زکات فطره بر خودش واجب نيست ولو مالک باشد، اما بر صاحب او واجب است که زکات فطرۀ او را بدهد. الحمدلله مسئله همينطور که اسلام عزيز میخواست سالبه به انتفاء موضوع شد،و الان ولو اينکه ما به آن معنا کنيز و عبد نداريم و اسلام نيز همين را میخواست و در صدد همين بود و نمیشد که يک دفعه در آن زمان بگويد غلام و کنيز نباشد بلکه اسلام کاری کرد که به مرور زمان مُلغی شود و الحمدلله از نظر اسلام مُلغی شده است. لذا مسئله سالبه به انتفاء موضوع است، اما اينکه مشهور است که اينها مالک نمیشوند، ما قبول نداريم و اگر بتواند کار مستقلی کند که مربوط به مولايش نباشد، مالک میشود. لذا میگوييم بايد زکات فطره را ندهد، البته اگر مولايش ندهد. متأسفانه اسلام عزيز بردگی را نابود کرد و سالبه به انتفاء موضوع کرد، اما همين مسلمانها فعلاً زير يوق استکبار جهانی بندۀ به تمام معنا هستند. الان مثلا سعوديها به تمام معنا زرخريد آمريکا هستند و اين يک مصيبت است و مصيبتش هم بالاست. بردگی شخصی نيست اما بردگی ملی و بردگی عمومی الان بدتر از وقتی است که غلام و کنيز بود، و متأسفانه همۀ ممالک اسلامی را مخصوصا قارونهای خليج فارس را حساب کنيم، میبينيم که همۀ اينها بردۀ به تمام معنا هستند که اسمش را استثمار يا استعمار میگذاريم و ممالک اسلامی معمولا مستعمره و مستثمره است و اسمش واقعی آن عبيد و اماء برای استکبار جهانی است.
شرط چهارم غناست. غنا در اسلام اينست که اگر کسی به اندازۀ خرج و مخارجش چيزی داشته باشد يا بالفعل مثل اينکه خانهای دارد و اجاره داده و خرج و مخارجش را میتواند اداره کند و يا اينکه کاسب است و روز به روز میتواند خودش را اداره کند. اسلام به اين غنی میگويد. اسمش را بالقوه او بالفعل میگذارد. يعنی مثل همين مثالی که زدم دو مغازه دارد و مغازهها را اجاره داده و اجارهاش را میگيرد و خرج و مخارج روزانه میکند. اين شخص غنی است وبايد زکات فطره را بدهد. اگر زائد بر معونه هم شد بايد خمسش را بدهد. يک بار مثلا پيلهور يا عمله يا بناست و میتواند روز به روز که کاسبی میکند، از کسبش خرج ومخارج خود را در بياورد. به اين غنی میگوييم. در همه جای فقه هرکجا گفتند غني، به اين معناست. در مقابل آن فقير است. فقير در اسلام به معنای کدّ يمين نيست. فقير يعنی کسی که خرج و مخارج روزانه يا خرج و مخارج ساليانهاش را نمیتواند اداره کند. حال يا اصلا ندارد و يا کمبود دارد. در اين صورت میشود به او زکات فطره داد. و اما اگر کمبود دارد. مثلا درروز هزار تومان خرجش است اما هفتصد يا هشتصد تومان درآمد دارد و کمبود دارد. میتواند زکات يا زکات فطره بگيرد و اگر سيد باشد میتواند خمس بگيرد و اگر طلبه باشد، میتواند شهريه بگيرد. بنابراين شرط چهارم اينست که بايد غنی باشد.
مسئلهای هم عنوان کردند و روايت هم بر طبق آن هست و اينکه همان فقير اگر بتواند زکات فطرهاش را بدهد،مستحب است که زکات فطره را بدهد ولو به نحو دوريّة. روايتش را میخوانيم که امام صادق «سلاماللهعليه» فرموده است که کسانی که ندارند يک سال زکات دهند. يعنی مثلا سرپرست خانواده سه کيلو گندم يا پول آن را به عنوان زکات فطره به زنش دهد و زنش به عنوان زکات فطره به بچه دهد و آن بچه به بچۀ ديگر بدهد تا آخر و نفر آخری مستحب است که به فقير دهد و يا برگرداند به پدر. برای اهميت زکات فطره گفتند و بعضی از روايات هم اطلاق دارد که حمل بر استحباب شده که زکات فطره هم برای قبولی روزه و هم برای حفظ انسان در سال است. لذا اگر زکات مستحبی بدهد، برايش واجب نيست اما زکات را میدهد و قطعا فايدهاش بالاتر از آنست که زکات برايش واجب باشد و زکات فطرهاش را بدهد. آنکه واجب است، برای قبولی روزهاش مفيد است و آنکه برايش مستحب است، پروردگار عالم روزهاش را با آفرين قبول میکند. آنکه واجب است برای اينکه خودش و زن و بچههايش از بلاها محفوظ بماند. آنکه فقير است، به طريق اولی پروردگار عالم او و زن و بچهاش را در پناه خود حفظ میکند.
مرحوم سيد در اينجا مسائلی را عنوان فرمودند. اين مسئله، مسئلۀ علمی است و ظاهراً وجود خارجی نداشته باشد اما مرحوم سيد در عروه فرمودند:
لا یعتبر فی الوجوب کونه مالکا مقدار الزکاة زائدا علی مؤنة السنة
مثلا کسی درروز هزار تومان خرجش است و هزارتومان هم درآمد دارد. اين شخص نبايد زکات فطره بدهد. حال اگر به اندازۀ زکات فطره دارد، آيا بايد بدهد يا نه؟!
میفرمايد: فتجب و ان لم يکن له الزيادة علی الأقوی و الأحوط
اگر بتواند يک زکات فطره بدهد و از غنی نيفتد و فقير باشد، بايد زکات فطره را بدهد. اما اگر به اندازۀ خرج و مخارجش دارد، به طوری که اگر زکات فطره بدهد، فقير میشود. آيا زکات فطره برايش واجب است يا نه. به طوری که اگر زکات فطره دهد فقير میشود. آيا زکات فطره برايش واجب است يا نه؟
مرحوم سيد میفرمايند واجب است. برای اينکه الان «يصدق أنّه غني» ولو اينکه آن زکات يک سال را بدهد فقير است و کمبود پيدا میکند، اما قبل از دادن زکات غنی است، پس بايد زکاتش را ادا کند. اما مرحوم سيد نتوانستند حسابی از مسئله رد شوند، میفرمايند «فتجب و ان لم يکن له الزيادة علی الأقوی و الأحوط».
چون مسئله را در فقه متعرض شده بودند و مرحوم سيد «رضواناللهتعالیعليه» که متعرض مسئله شدند، مسئله شاذ است و نبايد در عروه آمده باشد اما چون فقها و بزرگان مسئله را متعرض شدند و بعضی استدلالهای عقلی هم کردند، لذا مرحوم سيد متعرض شده علی الأقوی و الأحوط و میگويد بايد زکات فطره بدهد. مثلاً مرحوم علامه «رضواناللهتعالیعليه» در تذکره و محقق در شرائع، شهيد اول در دروس و محقق ثانی در جامع المقاصد گفتند واجب نيست. گفتند برای اينکه اگر واجب باشد، انقلاب لازم میآيد. يعنی لازم میآيد که غني، فقير شود و «يلزم من وجود الوجوب، عدم الوجوب». برای اينکه وقتی زکات را بدهد فقير میشود. پس تا زکات را نداده غنی است و وقتی زکات را بدهد فقير است و انقلاب است و «يلزم من وجوب الزکاة عدم وجوب الزکاة». اما اين استدلال به مقام شامخ اينها نمیخورد. حال چطور شده که همۀ اينها اين مسئله را متعرضند، مثل محققين و شهدين. اولا مسئله شاذ است. اين آقا مثلاً هزار تومان خرجش است و هزار تومان هم دارد، اما به جای آن هزار و صد تومان دارد. حال اگر زکات فطرهاش را ندهد،مانع ندارد و اگر زکات فطرهاش را بدهد، فقير میشود.وقتی فقير شد، از واجب لازم میآيد عدم واجب. میگوييم طوری نيست. چون غنی است زکات فطره بر او واجب است و زکات فطره را میدهد. اعطاء زکات ربطی به بعدش ندارد و بعدش هم ربطی به قبلش ندارد. معمولا نبايد اين مسئله را متعرض شده باشند و مخصوصاً اينکه اين استدلالها به مقام شامخ مثل علامه و محقق و محقق دوم و شهيدين نمیخورد. جوابش هم واضح است. انقلاب لازم نمیآيد که بگوييم «يلزم من وجود العدم». آنوقت که بيشتر از يک سال دارد،غنی است و زکاتش را میدهد و آن وقت که زکات را داد فقير میشود. در اول به تکليف عمل کرده و در دومی هم به تکليف عمل کرده و تکليف اول مربوط به دوم و تکليف دوم مربوط به اول نيست.
دربارۀ مسئلۀ دوم قبلا صحبت کرديم و مسئله مبتلابه است.
لا یشترط فی وجوبها الإسلام فتجب علی الکافر لکن لا یصح أداؤها منه.
اسلام شرط وجوب زکات فطره نيست. کافر بايد زکات فطره را بدهد اما از او قبول نيست. تکليف مالايطاق هم لازم نمیآيد. به او میگويند زکات فطره بده و او هم میگويد من کافرم و کافر نمیتواند قصد قربت کند. میگويند مسلمان شو و وقتی مسلمان شدي، دادن زکات فطره برايت واجب میشود. اين را راجع به نماز و همۀ تکاليف گفتند و يک قاعدۀ کلی است که «الکافر يُعاقبون بالفروع کَما يُعاقبون بالاصول». کافر همينطور که در روز قيامت عقاب میشود برای اينکه چرا يهودی بودي، به او میگويند چرا نماز نخواندي. میگويد من که شرط نماز نداشتم. آنگاه میگويند چرا شرطش را ايجاد نکردي. لذا به اين دليل مشهور در ميان اصحاب است که «الکافر يُعاقبون بالفروع کَما يُعاقبون بالاصول». و اگر يادتان باشد، چند وقت قبل ما گفتيم «الکفّار يُعاقبون بالأصول و لا يُعاقبون بالفروع»، فروع بر آنها واجب نيست. برای اينکه اصل و فرع ندارند. ما استدلال کرديم به سنّت پيغمبر اکرم يعنی فقه و اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» در زمان حکومتشان. مسلّم پيغمبر اکرم به يهودی نمیگفتند چرا به مسجد نمیآيی و چرا نماز نمیخواني. مسلّم پيغمبر اکرم به جاهل بت پرست نمیگفتند زکات بده. اينکه بگويند دست از بتپرستی بردار و اگر برنداشتي، زکات بده. اين در زمان اميرالمؤمنين علی «سلاماللهعليه» نيز نبوده و نمیدانيم «الکفار يُعاقبون بالفروع» از کجا پيدا شده است. لذا اينطور نبوده که واجب باشد يهوديها در مسجد نماز بخوانند. لذا اگر در مسجد نشسته بودند و در مغازهاش باز بود، نمیگفتند چرا. اما اگر مسلمانی از نماز جماعت اعراض میکرد، پيغمبر اکرم میفرمودند اگر بخواهی به جماعت مسلمانها توهين کني، خانه را روی سرت خراب میکنم. يا اگر نماز نمیخواند او را تعزير میکردند. اما از کفار خمس و زکات هم نمیگرفتند و خود اين آقايانی که میگويند «الکفار يعاقبون بالفروع کما يُعاقبون بالاصول»مسئله را به قاعدۀ جبّ، سالبه به انتفاء موضوع میکنند. میگويند اما اگر مسلمان شد، گذشتهها هيچ میشود. اين قاعدۀ جبّ دو معنا دارد. يک معنا اينست که آقايان میگويند و آن اينست که اگر کافری پنجاه سال نماز نخوانده و روزه نگرفته و زکات نداده و گناهان بزرگ کرده، الان که مسلمان شد، گذشتهها معفو هستند. يک معنا اينکه اين آقا مسلمان شود و وقتی مسلمان شد، روی گذشتهها حساب نمیکنند برای اينکه گذشتهها برايش واجب نبوده است. اين جملهای که من عرض میکنم که اگر کسی بخواهد بگويد «الکفار يُعاقبون بالفروع کما يُعاقبون بالاصول» بايد ملتزم شود که در زمان پيغمبر اکرم يهوديها و نصرانيها و بتپرستان و کسانی که زير نظر اسلام بودند بايد فروعات را انجام دهند و پيغمبر اکرم بايد از اينها زکات بگيرد. درحالی که پيغمبر اکرم از آنها زکات نمیگرفت تا وقتی که مسلمان میشدند. آنگاه شرط اعمالش يعنی فروع دينش اسلام است و او اسلام میآورد و شرايط برايش موجود میشد. در زمان کفرش هم به قاعدۀ شرط، اذ انتفع الشرط انتفع مشروط. اين يهودی است و نمازش برای واجب نيست. حتی در فقه ما آمده که کفار عمل به دين خودشان کنند، کفايت میکند. لذا در ميان مردم بیحجابی و شرابخوری موقوف است و اينها به عنوان ثانوی است اما به عنوان اوليه، اگر ارمنيها در خانه سربرهنه باشند و دينشان اجازۀ سربرهنگی را بدهد اسلام میگويد طوری نيست. لذا اگر شراب هم بخورند طوری نيست و اگر مسلمان به اينها شراب بفروشد مانعی ندارد. بنابراين جايی را نمیتوان پيدا کرد که بگويد «الکفار يُعاقبون بالفروع کما يُعاقبون بالاصول».
مسئله بعد «يُعتبر فيها نية القربة» است که ما اين را قبول داريم درحالی که در زکات قبول نداشتيم.
و صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد