أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مشهور در میان اصحاب اینست که انفال 9 چیز است، اما غالباً 5 چیز ذکر فرمودند و به نظر ما دوازده چیز است که باید یکی یکی آنها را متذکر شویم.
اولین آنها که همه فرمودند، اراضی که به دست مسلمانها بیفتد بدون اینکه جنگی واقع شود. مثل اینکه کفار مغلوب شوند و حاضر شوند که جنگ نباشد و زمینهایشان را به مسلمانها واگذار کنند. اگر یادتان باشد دیروز گفتم اراضی خیبر از همین باب است. یهودیها اول نفاق کردند و اما کم کم این نفاق را رو انداختند و در جنگ خیبر علنی با اسلام درافتادند و اعلام جنگ دادند و چون پشت جبهۀ آنها قوی بود و امکاناتشان هم فوقالعاده قوی بود، یقین داشتند که پیروز میشوند و براندازی از اسلام عزیز میکنند و اسلام را نابود میکنند. احتمال هم خیلی قوی بود و اگر بخواهم مثال بزنم نظیر صدام است که میخواست جنگ را با نظام شروع کند گفت شش روزه تهران هستم. برای اینکه دنیا با صدام بود و امکانات فوقالعاده بود و مسلمانها هم از نظر عده کم بودند و هم از نظر امکانات صفر بودند، لذا صدام میگفت شش روزه تهران هستم. طبیعت نیز همین را اقتضاء میکرد که صدام شش روزه تهران باشد و نظام و تشیع را براندازی کند. قضیه خیبر نیز همینطور شد. دنیای یزید پشت سر یهود بود. مخصوصاً کفار قریش که جنگهایی را برای پیغمبر جلو آورده بودند، علناً جلو آمدند و یهودیها هم فوقالعاده مجهز بودند، و چون خیبر فوقالعاده محکم و مستحکم بود، لذا یقین داشتند که مسلمانها نمیتوانند کاری کنند و یهودیها پیروز میشوند. روز اول و دوم نیز همینطور شد و یهودیها پیروز شدند و ترس عجیبی در دل مسلمانها و حتی جنگجویان افتاد. برای همان کسانی که توانستند هشتاد و چهار جنگ را با نبود امکانات توانستند پشت سر بگذارند، وحشت عجیبی پیدا شد و بالاخره خدا به دست مولی امیرالمؤمنین که با معجزه در خیبر را کند و روی نهر انداخت و مسلمانها را وارد قلعۀ خیبر کرد. مرکز گرفته شد و یهودیها تسلیم شدند. لذا امکانات یهود از مسلمانها شد. بدون اینکه مسلمانها جنگ کنند و کشته دهند و کسی را بکشند، یهودیها تسلیم شدند. لذا روایات ما فراوان است. کتاب انفال در وسائل، بیش از صد روایت دربارۀ انفال دارد و این بابها هرکدامش چندین مرتبه این جمله را ذکر فرموده است. اسم خیبر و یهودیها برده نشده، اما در روایات آمده زمینی را که مسلمانها بدون جنگ و بدون اینکه کشتهای دهند و بکشند، بگیرند، این زمینها انفال است و از پیغمبر اکرم است. البته مال منصب است.
دیروز روایتش را خواندیم و فهمیدیم که بحث ما،بحث شخصی نیست. یعنی وقتی پیغمبر اکرم به توسط امیرالمؤمنین بر یهودیها پیروز شدند و آنها زمینهایشان را واگذار کردند، به شخصیت واگذار کردند نه شخص. به عبارت دیگر به منصب حکومت واگذار کردند. منصب حکومت از پیغمبر بود، بنابراین آن زمینها مال پیغمبر شد. دیروز میگفتم من عقیده دارم (وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ...) که همین جا نازل شد و پیغمبر اکرم فدک را به فاطمه دادند، از همین باب بود. قضیه شخصی و اینکه زهرا را دوست داشت و صلاح شخصی نبود، بلکه اینها از حضرت خدیجه بود و در شعب ابی طالب که مسلمانها سه سال در وسط آفتاب زندان بودند، حضرت خدیجه به واسطۀ مالشان شعب ابی طالب را اداره کردند. شیعه و سنی این را میگویند. من خیال میکنم معنای (وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ...) این باشد که این خیبر از حضرت خدیجه است و یهودیها جمع کردند، بنابراین حق فاطمه زهراست و حق فاطمه زهرا که از مادرش هست، بده و پیغمبر اکرم نیز فدک را واگذار کرد. حدودی که برای خیبر درست می کنند خیلی بالاست و آن را به حضرت زهرا دادند. وقتی جنگ خیبر شد و این فدک را به حضرت زهرا دادند و بالاخره این زمینها بدون جنگ و برخورد گرفته شد، از منصب نبوت و منصب حکومت شد و از طرف خدا به پیغمبر اکرم البته به شخصیت پیغمبر اکرم گفته شد که خیبر را به حضرت زهرا بده. علی کل حال از منصب است. اگر زمینی بدون جنگ وبرخورد و کفار تسلیم شدند و به مسلمانها واگذار کردند، این زمین از مسلمانهاست، البته نه از مسلمانها و پیغمبر بلکه مال منصب پیغمبر است. الحمدلله این جمله در روایات ما و کلمات فقها آمده است، لذا گفتند اول چیزی که از انفال است، زمینی است که به مسلمانها داده باشند و مسلمانها باید به حکومت واگذار کنند، چنانچه در زمان پیغمبر اکرم چنین شد. ظاهراً اختلافی در مسئله نیست. هم قدماء و هم متأخرین فرمودند و در روایات انفال هم شاید بیش از پنجاه روایت در ابواب انفال وسائل آمده است.
چیزی که ندیدم کسی بگوید و باید بگوید اینست که این اراضی که در روایات آمده از باب مثال است یا اینکه زمین گفته شده و مال از آن اراده شده است. زمینهای کفاری که تسلیم شدند از مسلمانهاست، یعنی امکاناتشان. حال در این زمین خانه و باغ و چراگاه دارند و یا در این زمین، زمین موات دارند و یک روایت پیدا کردم که این روایت اسم زمین ندارد و مایملک را میگوید. اگر این حرف من درست باشد، لفظ اراضی که در فقه آمده یا در روایات اهل بیت آمده از باب غلبه است و الاّ بعد از فتح، کفار باید همه چیزشان را به مسلمانها واگذار کنند. البته به سمت و منصب مسلمانها. آن منصب اگر صلاح بداند، کفار را بیبهره نمیگذارد. از همین جهت پیغمبر اکرم وقتی خیبر را گرفتند، دارایی یهودیها را مقاسمه کردند. زمینها را به آنها اجاره دادند و نصف کردند و نصف را به خودشان واگذار کردند و نصف دیگر را اجازه دادند و همه ساله اجاره میگرفتند.
روایت 1 از باب 1 از ابواب انفال، وسائلالشیعه، جلد9، صفحه 523:
صحیحه حفص بن البختری عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: الأنفال ما لم یوجف علیه بخیل ولا رکاب، أو قوم صالحوا، أو قوم اعطوا بأیدیهم، .. .
روایت صحیحالسند است و در کتابهای فقهی هم متذکر شدند و فقها علاوه بر اینکه روایات صحیحالسند است اما متذکر روایت در فقه شدند.
روایات دیگر میفرماید: الأنفال الأراضی ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب، أو قوم صالحوا، أو قوم اعطوا بأیدیهم. اما این روایت اراضی را نمیگوید. بلکه میگوید انفال آنست که به زور گرفته نشده و خودشان واگذار کردند. حال «ما لم یوجف» گاهی زمینهایشان را دادند و گاهی خانهشان را دادند. این خیلی اتفاق افتاد که جلائبتین کردند، خانه و زمینهایشان را دادند و به جای دیگری رفتند. لذا زمین دخالت ندارد و اگر در آن روایتها زمین آمده، از باب غلبه است. یا اینکه زمینشان را واگذار کنند، یعنی داراییشان را. معمولاً اینطور است که وقتی مجبور میشوند اینکه پیروز شده است اسلام اینکه تسلیم شوند، جلائبتین میکنند همینطور که یهودیها این کار را کردند و اصلاً از مدینه بیرون رفتند. لذا هم زمین و هم خانه و اثاث خانه و هم مغازه و رأس المال و سرمایه و غیره از مسلمانها میشود.
گفتم این روایتها معمولاً اینگونه است که میگوید: «الأنفال ما لم یوجف علیه بخیل». مثلاً در صحیحه حفص بن البختری دریاها رانقل میکند و بعد میفرماید کلّها من الأنفال.
سه دسته روایت هست. یک دسته میفرماید الأراضی من الأنفال، یک دسته میگوید دریاها من الأنفال و یک دسته میگوید ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب من الأنفال. جمع بین روایات اقتضاء میکند که اگر مثل خیبر شد که هرچه داشتند رها کردند و رفتند و اما پیغمبر اکرم اینها را برگرداندند و با آنها مقاسمه کردند. یعنی گفتند زمینها و خانهها از ما باشد و اما با شما مقاسمه میکنیم و بعد زمینها را به عنوان اجاره به آنها دادند تا آنها روی زمینها کار کنند.
اگر این حرف مرا قبول کنید، اینکه مشهور شده «من الأنفال الأراضی»، خصوصیت ندارد، بلکه آنچه هست «من الأنفال ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب» است. زمین باشد یا خانه یا اثاث خانه یا مغازه و امثال اینها.
فقها این مسئلۀ مرا متعرض نشدند و معمولاً گفتند أنفال 9 چیز است. اول: «الأراضی ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب». اگر مرادشان از أراضی مایملک باشد، عرض من میشود و اگر مرادشان از اراضی، خاص زمینهای صحرایشان باشد، خواه ناخواه باید بگوییم خانههایشان از خودشان و زندگیشان از خودشان باشد و زمینها از خودشان نیست و اگر بخواهند روی زمینها کار کنند باید یا از مسلمانها بخرند یا اجاره بگیرند. لذا از همه تقاضا دارم در روایات و کلمات قوم تتبّع کنید.
و صلّی الله علی محمد و آل محمد